سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶
یارب چه شور بود که اندر جهان فتاد
سود حسود صدر جهان را زیان فتاد
صدر جهانیان حسن احمد حسین
کش دست و دل به جود سوی بحر و کان افتاد
با کوه حزم ثابت او هم رکاب گشت
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح سلطان بهرام شاه است
چون دلم در خدمت آن سرو گلنار ایستد
دیده در نظاره آن لعل دربار ایستد
گر به نزدیک من آید فی المثل تا جان برد
دل کند تکبیر و آید پیش آن یار ایستد
تیر کو خستست از آن این جان سرگردان من
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح امیرحسام الدین گوید
ای به حق آرزوی جان ملوک
حکم تو جزم در جهان ملوک
ای کرم یار تو تو یار کرم
وی ملوک آن تو تو آن ملوک
جره باز ظفر شکار توئی
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح نظام الملک محمد گوید
مرا به وقت سحر دوش مژده داد نسیم
که شهریار جهان پادشاه هفت اقلیم
خزانهای ممالک هم مفوض کرد
برای آنکه به حق یافت بر جهان تقدیم
نظام ملک و قوام جهان خداوندی
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - در مدح ابوالفتح دولت شاه بن بهرام شاه گوید
تا بر سر ولایت خویش آمدست شاه
گوئی به اوج در شرف است آفتاب و ماه
آن کامکار مشرق و آن شهریار هند
آن اختیار دولت و آن افتخار جاه
والا جلال دولت دولتشه شجاع
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح حسن احمد گوید
ای مبارک بنا چه خوش جائی
که همی سر به آسمان سائی
چشم را بس بلند بارگهی
طبع را برگشاده صحرائی
در خورد بوستان سرای ترا
[...]