اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱
در امثال عجم گویند خسرو هم نکو داند
که روز اول و آخر نکو دارند مهمان را
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲
در انتظار عراقی لطایف خوش تو
بسا لطایف رازی که داد غصه مرا
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳
از کف ترکی چو ماه باده خور و باده خواه
چشمهٔ لب بی گیاه گوشهٔ خور بی حجاب
جان بستاند ز دل جزع وی اندر جفا
دل برباید ز جان لعل وی اندر عتاب
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵
گرچه سوگند آن خوری کاکنون نکوتر دارمت
من نیم ز آنها بحمدالله که باور دارمت
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
توحید چو آفتاب عریان شدنست
وز شبپره طبعان نه هراسان شدنست
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷
فصل بهار وصل بتان اصل خرمی است
هرکس که زین دو شاد نباشد نه آدمی است
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸
با دوستان وجود کنی آنچه می کنند
ور بوستان به تو بت نو در بهار داد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰
به دانه ایست خالت افتاده در زنخدان
باید که گوش داری ز آسیب روزگارش
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲
یاد لب تو در شب تاریک میکنم
اندیشه بین که باز چه باریک میکنم
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳
ز نان و آب که اصل حیات آدمی اند
ملال گیرد چون بگذرد ز اندازه
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴
کس چه داند که میانی و دهانی داری
گر نبندی کمر ای دلبر و لب نگشائی
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۵
ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی
وی قامت تو غایت رعنائی و کشی
صورت نیافت عقل تو عقل مصوری
گر نقش جان ندید تو جان منقشی
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶
طنز کنی هر زمان که از تو چه دارم
آه از آن شوخ دیدگان که تو داری
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷
سوزی است مرا در دل اما نه چنان سوزی
سوزی که وجود من بر باد دهد روزی