عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱
هزاران قبّهٔ عالی ، کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا
چو گرگ ظلم را کشتی به زور بازوی عدلت
ز انبوهی شده صحرای اقلیم تو چون کمرا
یکی دبه در افگندی به زیر پای اشتربان
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲
خشم تو آبست، اگر در آب موج آتشست
حلم تو خاکست، اگر در خاک کوه آهنست
چنگ عزرائیل را مانَد سر شمشیر تو
زانکه عزرائیل را دایم عقیقین دامنست
رزمگاه تو به محشرگاه ماند کهاندرو
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳
آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهاد
صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد
زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴
بویی که از بهار نسیم صبا برد
گویی همی ز طرهٔ دلدار ما برد
شمشاد طوق فاخته گردد به کوهسار
خلخال لاله، کبک دری را عطا برد
باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۵
گلهها دارم و نگویم از آنک
عشق را مُهر بر دهن باشد
عاشقان را چو کرم ابریشم
جامه هم گور و هم کفن باشد
عاشقی کز بلا بیندیشد
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۶
روز رزم او چو رایتهای او صف برکشند
اختران از بیم سر در نیلگون چادر کشند
تیغ جان آهنج او چون برکشد سر از نیام
خلق باید تا به میدانش تن بی سر کشند
خون فشاند بر فلک چندان که حوران بهشت
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۷
ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل
زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج
رخسار تو شیریست برآمیخته با مل
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۸
با جام باده در وطن امروز برفروز
آن گوهری که هست مدد در صفای جان
قد بلند او به مَثَل مِثلِ نارون
رنگ عجیب او به صفت رنگ ناردان
بیگانه از ستاره ولیکن ستارهبار
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۹
کند گر تموّج هیولای اولی
تلاطم نماید مزاج از طبایع
ور از نفس کل عقل کلی شکیبد
برافتد ز اوتاد رسم صنایع
سپهر ملاعب بساط مزوّر
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۰
بس که بخشد کف تو دُر و گهر
بحر شرمنده گشته و فاوا
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۱
اندر زمانه جود تو تنگی رها نکرد
بیمست ازین سخن دهن و چشم تنگ را
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۲
گرفت آب کاشه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۳
گر نیستی درون دلم آتش فراق
کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست
چندان بگریمی، که مرا آب چشم من
برداردی روان و ببردی به کوی دوست
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۴
به عمان قَدْرت فلک چون حباب
ز دریای جاهت جهان بیله ایست
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۵
به بزم وصال تو هر جرعهای
که دولت به نایم فرو میکند
چو خواهم که گیرم به کف، بخت بد
دگرباره اندر سبو میکند
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۶
جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد
که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۷
مردم چشمم چو مرکز، پلک چون برهون شود
مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۸
ندانم چه بردی برین بازی نرد
که برد ترا هر دو گیتیست بورک
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۹
هرگز نبود خار به شوری چو نمک
وز کاه چگونه میبسازند کسک؟
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۰
سیرم از خوان سیهکاسه گردون، هرچند
قرص مِهر و مَهَم آرایش خوان میبینم
آنچنان خستهام از دست خسیسان کامروز
مرهم از خستن شمشیر و سنان میبینم