چونکه شه را بود با طوطی نظر

کرده خو با نطق او شام و سحر

خاطر شه برشگفت از گفت او

گفت او آرام و خواب و خفت او

خواست تا از هر زبان دانا شود

[...]

ای خدا ای چاره ی بیچارگان

رهنمای گمرهان آوارگان

ای ز پا افتادگان را دست گیر

ای خلاصی بخش در زندان اسیر

ای گدایت شاه و شاهانت گدا

[...]

روشن است این ای قلم بگذار باز

رو به حال مؤمن اندر کاخ ناز

چونکه ماند آن بنده ی خاص خدا

عهدی اندر عالم نور صفا

نور آن را سوی خود جذاب گشت

[...]

گفت پیغمبر به پیغام آورش

کاین حسین و این سر و این پیکرش

کاش بودی صد حسینم در جهان

کردمی قربان آن سلطان جان

گر حسین بن علی جان من است

[...]