×
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۱
ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش
وز عمر و جهان بهرهٔ خود کرده فراموش
هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است
بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟
این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت
[...]
۲۶ بیت
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴
بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان
تا چونکه سال و ماه دوانند هردُوان
من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود
با کاروان رباط کسی هر دُوان دَوان
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود
[...]
۲۶ بیت
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۱
ای گشته سوار جلد بر تازی
خر پیش سوار علم چون تازی؟
تازیت ز بهر علم و دین باید
بیعلم یکی است رازی و تازی
گر تازی و علم را به دست آری
[...]
۲۶ بیت