گنجور

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۸

 

ساقی فرح از ساغر می میباشد

عیش و طرب از نوای نی میباشد

دیوانه من از هجر توام عیب مکن

دیوانگی از برای کی میباشد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۹

 

ساقی دو جهان کجا دمی غم ارزد

یکجا بده که ملک صد جم ارزد

عالم چکنم تو گوشه چشم فکن

یک گوشه چشم تو دو عالم ارزد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۰

 

ساقی چو ستم غم نه باندازه کند

فریاد مرا بلند آوازه کند

مردم ز غمت گوشه چشمی بفکن

کان نرگس مست جان من تازه کند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۱

 

ساقی قدحی که جان فدای تو بود

خوش وقت کسی که خاکپای تو بود

آنجا که تویی هزار خورشید فلک

سرگشته چو ذره در هوای تو بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۲

 

ساقی چه صلاح از من مجنون آید

فکر از تو مگر باز بقانون آید

پر کن قدحی که پر تهیدست ودلیم

از دست و دل تهی چه بیرون آید

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۳

 

ساقی ز زمانه چند بیداد رسد

تا چند ستم بر دل ناشاد رسد

فریاد چه سود چون بود بخت بخواب

بیداری دل مگر بفریاد رسد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۴

 

ساقی گل بخت هر که پژمرده بود

با گرمی عیش و دل افسرده بود

چشمی که چو شمع زنده دور از رخ تست

چشمیست که زنده بر تن مرده بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۵

 

ساقی بمنت خطاب بو دست مگر

چشمت به دل کباب بو دست مگر

آنگه که ترا نظر به بیداران بود

بخت بد من بخواب بودست مگر

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۶

 

ساقی می وصل ده به محنت کش هجر

تا چند نهد دل بخوش و ناخوش هجر

هر چند چو شمع جان من سوختنی است

زنهار مرا مسوز در آتش هجر

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۷

 

ساقی که غمش ز پادشاهی خوشتر

رویش ز صفای صبحگاهی خوشتر

هر چند که دلخواه بود عیش جهان

دیدار خوشش زهر چه خواهی خوشتر

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۸

 

ساقی دلم از تو در گداز است هنوز

امید به لطف چاره‌ساز است هنوز

گر بی‌توام از صومعه نگشود دری

بازآ که در میکده باز است هنوز

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۹

 

ساقی تو بغور من درویش برس

بر حال دلم ز رحمت خویش برس

صدره دل ریشم بتو فریاد رساند

یکره تو بفریاد دل ریش برس

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۰

 

ساقی نظری که دردی از جام تو بس

ورمی نبود عارض گلفام تو بس

جان مست شود چو نام ساقی شنود

ایراحت جان مرا همی نام تو بس

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۱

 

ساقی ز اسیران جگر ریش بپرس

و احوال مرا از همه کس بیش بپرس

بر مسند عیش فارغ از خار غمی

این را ز برهنه پای درویش بپرس

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۲

 

ساقی غم این پیر کهنسال بپرس

وز خسته دلان به شکر اقبال بپرس

ای مطرب جان عود تو همدرد منست

دستی به رگ او نه و احوال بپرس

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۳

 

ساقی تو مهی ز روی فرخنده خویش

حسن تو فرشته کرد شرمنده خویش

گر خنده زنان صبح به بیند چو گلت

گرید بهزار دیده از خنده خویش

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۴

 

ساقی ز غم تو میگدازیم چو شمع

در آتش دل شب درازیم چو شمع

بفرست نسیمی که ز پا ننشینیم

تا در هوس تو سر ببازیم چو شمع

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۵

 

ساقی که رسد بوصلت از یاری عقل

در خواب که بنیدت ز بیداری عقل؟

از باده عشق اگر چه بدمستی زاد

بد مستی عشق به ز هشیاری عقل

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۶

 

ساقی تو بحسن صورتی خرمن گل

من خار و لیک خاری از گلشن گل

گل نیست ولی ببوی گل هست عزیز

خاری که در آویخته در دامن گل

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۷

 

ساقی قدحی ده بمن سوخته حال

وز من بنشان بآب می گرد ملال

گر برق وصال خرمن جمله بسوخت

من سوخته ام به حسرت برق وصال

اهلی شیرازی
 
 
۱
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۵۰
sunny dark_mode