گنجور

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۲۸

 

ساقی دل من ز مرده فرسوده ترست

کو زیر زمین ز من دل آسوده ترست

هر چند بخون دیده دامن شویم

دامان ترم ز دیده آلوده ترست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۲۹

 

ساقی حذر از غم توام آه که نیست

صبرم ز رخت حقست آگاه که نیست

مقصود منی و جز تو کس در دل من

والله که نیست ثم والله که نیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۰

 

ساقی دل من ز دست اگر خواهد رفت

بحرست ز خود کجا بدر خواهد رفت

صوفی که چو ظرف تنگ از خویش پرست

یکجرعه گرش همی بسر خواهد رفت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۱

 

ساقی گل و سبزه بس طربناک شدست

دریاب که هفته دگر خاک شدست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شدست و سبزه خاشاک شدست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۲

 

ساقی می کهنه یار دیرین منست

بی دختر رز عیش نه آیین منست

گو حوریم مده که دل میطلبد « کذا »

همشیره رز که جان شیرین منست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۳

 

ساقی که هلاکم ز غم هجرانت

هر جا که روی دست من و دامانت

رفتی هزار دل هلاک از غم تست

باز آی که صد هزار جان قربانت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۴

 

ساقی قدحی که کار دنیا همه هیچ

این گفت و شنید و جنگ و غوغا همه هیچ

طوفان فنا چو بشکند کشتی عمر

عالم همه هیچ و حاصل ما همه هیچ

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۵

 

ساقی که ز آفتاب رخ مستم کرد

چون ذره بلند میشدم پستم کرد

بگداخت چو زر زلاف هستیم تمام

چون نیست شدم بیک نظر هستم کرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۶

 

ساقی قدحی ورنه حزین خواهم مرد

مدهوش کنم ورنه چنین خواهم مرد

من باده پرست بوده ام تا بودم

این دین منست و من بدین خواهم مرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۷

 

ساقی قدحی که گر بتان ناز کنند

مستان به نیاز کار خود ساز کنند

چندان بدر میکده سر خواهم زد

کز غیب دری بروی من باز کنند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۸

 

ساقی به بهشت اگر چه راهم بدهند

خواهم می از آن چشم سیاهم بدهند

این باده نه درخور گدایی چو منست

یکجرعه مگر بعشق شاهم بدهند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳۹

 

ساقی، می اگر ز ساغر جم باشد

ور درد محبت از خم غم باشد

من بنده آنکسم که در دور فلک

بر هر چه نصیب اوست خرم باشد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۰

 

ساقی دل من طمع زیاری ببرید

و ز بخت امید سایه داری ببرید

جان داشت امید لیک در آخر کار

امید هم از امیدواری ببرید

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۱

 

ساقی قدحی که سوز داغم نرود

تا روغن باده در چراغم نرود

بویی که چو غنچه در دماغم ز می است

مغزم بشکافی ز دماغم نرود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۲

 

ساقی سر اگر جدا به تیغ از تو بود

خونبار دو دیده ام چو تیغ از تو بود

گر سر خواهی نهم بکف در پشت

ور جان طلبی کجا تیغ از تو بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۳

 

ساقی قدحی که هر که بیدار بود

امید حیاتش از لب یار بود

هر کس که حیات جوید از ظلمت دهر

آخر ز حیات خویش بیزار بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۴

 

ساقی ز ادب مست تو گر دور بود

خونش بخورند اگر چه منصور بود

گر مست حقیقت است ور مست مجاز

بدمست گمان مبر که معذور بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۵

 

ساقی بتو گر شویم همدم چه شود

زخم دل ما رسد بمرهم چه شود

زان بحر کرم که عالمی کامرواست

یکجرعه رسد به کام ماهم چه شود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۶

 

ساقی ز غم تو هر که مدهوش شود

خاموش بود اگر چه در جوش بود

خندان چو گل بهشت با دوزخ غم

این کار مجردان خاموش بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴۷

 

ساقی چو بکف جام شرابی گیرد

از بهر دل جگر کبابی گیرد

جز ساقی ما که خضر راه کرم است

کس نیست که دست کس به آبی گیرد

اهلی شیرازی
 
 
۱
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۵۰
sunny dark_mode