اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱
ساقی قدحی که کار سازست خدا
وز رحمت خود بنده نوازست خدا
می خور بنیاز و ناز طاعت مفروش
کز طاعت خلق بی نیازست خدا
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۲
ساقی نظری به بیکسان بهر خدا
مشکن بت ما بوالهوسان بهر خدا
ما ماهی مرده ایم و تو آب حیات
ما را بوصال خود رسان بهر خدا
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۳
ساقی قدحی که نور بخشد همه را
پر کن که دمی حضور بخشد همه را
خوشباش که هم ببخشد آلایش ما
آنکس که می طهور بخشد همه را
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۴
ساقی بکرم تو میکنی یاد مرا
غیر از تو که میرسد بفریاد مرا؟
گر در غم دل تو دستگیرم نشوی
سوی که روم که میکند شاد مرا؟
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵
ساقی می لعل قوت روح است مرا
دیدار تو خورشید صبوح است مرا
برخیز که در پای تو مردن نفسی
بهتر ز هزار عمر نوح است مرا
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶
ساقی قدحی که هست عالم ظلمات
جز روی تو نیست در جهان آب حیات
از جان جهان و هرچه در عالم هست
مقصود تویی و بر محمد صلوات
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۷
ساقی فلک از بحر عطای تو کفی است
در کوی تو صد کعبه جان هر طرفی است
در کعبه جان زهی شرف گر برسم
ور در ره کعبه هم بمیرم شرفی است
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۸
ساقی نظری که دل خوش از دیدن تست
جان شاد ز خوشه چینی خرمن تست
ناگفته دلت ضمیر ما میداند
جام جم عاشقان دل روشن تست
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۹
ساقی می ما ز عارض پر خوی تست
چشمت نرسد که چشمها در پی تست
سرچشمه فیض جز لب لعل تو نیست
صد خضر و مسیح جرعه نوش می تست
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۰
ساقی قدحی که کار عالم نفسی است
گر یک نفست فراغتی هست بسی است
خوشباش به هر چه پیشت آید ز جهان
هرگز نشود چنانکه دلخواه کسیست
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۱
ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست
بازآ که طبیب درد مستان ساقیست
جان دادن امیدست مرا در قدمت
تا جان بودم امیدواری باقیست
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۲
ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست
جنت می ساقی بود و باقی چیست
آنجاست می و ساقی آنجاست همی
پس در دو جهان به زمی و ساقی چیست
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۳
ساقی قدحی که آنکه این خاک سرشت
خط بر سرِ ما به مستی و عشق نوشت
معمور بُوَد به شاهد و باده جهان
موعود بُوَد به کوثر و حور بهشت
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۴
ساقی قدحی که شمعِ دل درنگرفت
تا ز آتش مِی زندگی از سر نگرفت
آه از مِی لعلت که بدین بادهٔ ناب
هر کس که لبی نهاد لب برنگرفت
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۵
ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت
جز جام می از نعیم عالم نشناخت
می ده که دم صبوح جانبخش دمیست
کس غیر مسیح قدر این دم نشناخت
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۶
ساقی شب عیش است و مه افروخته است
می ده که فلک بکینه آموخته است
دانی که اجل چه برق خرمن سوزیست
تا در نگری خرمن ما سوخته است
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۷
ساقی چکنم که دل کبابم ز غمت
مدهوش تر از مست شرابم ز غمت
هر چند کسی خرابیم شرح دهد
بالله که بیش از آن خرابم ز غمت
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۸
ساقی دل من که دانه مهر تو کاشت
مهر تو نهفته تا ابد خواهد داشت
دامن مفشان بناز از اهل نیاز
کز دامن تو دست نخواهیم گذاشت
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۹
ساقی ز درت نظر نخواهیم گرفت
گر هم بکشی حذر نخواهیم گرفت
گیرم که ز خاک برنگیری سر ما
ما سر ز در تو بر نخواهیم گرفت