گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

در خانه اگر نکو سرشتی داری

بی چشم بدان عجب بهشتی داری

ور بد گهری نعوذ بالله باشد

چون دوزخیان عذاب زشتی داری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

گر بخت مدد کند که بویی ببری

برخیزی و ره بجستجویی ببری

میدان فلک پر است از گوی مراد

باشد که تو از میانه گویی ببری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

ای آنکه چو نخل تازه آراسته‌ای

فیروزی بخت از خدا خواسته‌ای

فردا است خزان پیری و سستی عمر

سستی مکن امروز که نوخاسته‌ای

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

ای گوهر دل که گنج شاهی داری

حیران توام که هر چه خواهی داری

موجود شود هر آنچه مقصود تواست

پیداست که نشأه الهی داری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

یارب بکام دولت خویش رسی

یعنی بکمال همت خویش رسی

هر چند گذشت از فلک مرتبه ات

خواهم که بصدمرتبه زین بیش رسی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

پروانه‌صفت اهلی اگر سوخته‌ای

زان است که بر شمع نظر دوخته‌ای

در آتش خویش اگر بسوزی خاموش

کین آتش جان‌سوز خود افروخته‌ای

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

گر بر عدم و وجود عالم نفسی

میبود بقدر غیرتم دسترسی

میسوختم آیینه هستی همه را

تا صورت خوب او نمیدید کسی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

آن گل که بنازکی ندارد بدلی

بر دامن او مباد خار و خللی

روزی سوی من آید و روزی سوی غیر

هر روز برآید آفتاب از محلی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

خوش آنکه گشاد چشم و دل سوی کسی

آشفته دل است از غم موی کسی

چون نیست گزیرش ز غمی هر که بود

باری غم دل به شادی روی کسی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

عاشق شوی آنزمان که تن خاک کنی

نقش بت پرست از درون پاک کنی

عاشق نشوی بدانکه چون لاله مست

داغت بنهی و جامه یی چاک کنی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

ساقی تو مگر چشم کرم باز کنی

تا کی همه شیوه جفا ساز کنی

دریا دریا بکام مستان ریزی

یک جرعه بما دهی و صد ناز کنی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

گر طالب فیض آب انگور شوی

می نوش نه خمر کز صفا دور شوی

می یک دو دم است بعد از آن مست شراب

خمرست گهی که مست و مخمور شوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی

می نوش و بعیش کوش اگر دانایی

در دنیی اگر ز عیش دنیا دوری

دنیا چکنی چکاره دنیایی؟

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

گر خاک رهش بدیده ام گل کردی

کی تخم امید میوه دل کردی

گر چرخ ز انجم نشدی دانه فشان

کی خرمن مهر و ماه حاصل کردی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

جان در غم یوسف چو زلیخا نکنی

یعقوب صفت نه مرد بیت الحزنی

در معرکه عشق چه نامند ترا

کاندر صف عشاق نه مردی نه زنی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

آراسته آمد و چه آراستنی

دل خواست بعشوه و چه دل خواستنی

بنشست و شراب خورد و برخاست برقص

وه وه چه نشستی چه برخاستنی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

از عشق اگر جگر کبابی باشی

به کز پی عقل در سرابی باشی

در سایه مقبلی اگر خاک شوی

بهتر که بخود سر آفتابی باشی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

ای باد بیک سخن دلم خوش کردی

زخم دل از آن عهد شکن خوش کردی

جان تازه شد از پیام آنشوخ مرا

خوش باد دلت که جان من خوش کردی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

آنی که بحسن از مه و خورشید بهی

از غمزه کسی ز خنده جان بازدهی

گر میل چنین سرمه ز مژگان سازی

خاکت ندهد کسی که بر دیده کشی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

ای کز مه خود چو سایه بی نور تری

نزدیک تری و ز همه مهجور تری

از کعبه مقصود چو رو تافته یی

هر چند که میروی ازو دور تری

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode