گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

یارب تو خداوندی و ما بنده همه

رحمی، که ز کرده ایم شرمنده همه

ما را تو مراد اگر نبخشی که دهد

بخشنده تویی و جز تو خواهند همه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

دشمن چو توانا شود و خونخواره

با او نبود غیر مدارا چاره

هر چند که او کشد فروهل تو بلطف

تا رشته عافیت نگردد پاره

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

درمعرکه بگریز ز پیکان همه

و اندیشه مکن ز تیر باران همه

گر مرگ کمان کشد ببندیش که هست

در قبضه قدرت خدا جان همه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

آدم که خداش سرفرازی داده

و اندر همه کار چاره سازی داده

شیطان فریب نفس در هر نفسی

چون طفل رهش هزار بازی داده

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

عالم شب و روزیست درین حادثه گاه

وان روز و شبت موی سپیداست و سیاه

چون شب بگذشت و روز شد باز پدید

برخیز که چشم همرهانست براه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

ما میوه این چمن چشیدیم همه

ور بار دلی بود کشیدیم همه

دیدیم هر آنچه دیدنی بود دلا

نادیده همان گیر که دیدیم همه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

آن گل که بود رخش گلستان همه

وز دیدن او تازه بود جان همه

گر گفت رقیب وصل او حق منست

نومید مشو که حق بود زان همه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

در عشق زبونی از زبردستی به

درویشی و نیستی ز صد هستی به

ما أهل غمیم و خنده و گریه ما

از خنده عیش و گریه مستی به

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

ایچشمه آفتاب با روی چو ماه

خورشید پرستان همه را در تو نگاه

بس چشم سیاه از انتظار تو سفید

بس روی سفید از غم عشق تو سیاه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

عشق تو بلای عقل و دین است همه

از ما همه مهر و با تو کین است همه

هر چند دل آزرده شویم از ستمت

دل با تو خوشست و فتنه این است همه

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

یا رب بکرم نگاهدارنده تویی

نقش همه را رقم نگارنده تویی

هر چند که من تخم امل میکارم

کارنده منم ولی برآرنده تویی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

ای محرم راز دل چه بیگانه وشی

تا چند برنگ و بوی این باغ خوشی

در گوش تو معرفت شود ناله مرغ

چون خطی اگر فتیله از گوش کشی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

ای آب بقا اگر ز گل پاک شوی

آیینه لعبتان افلاک شوی

آلودگی تن از صفا دورت کرد

مگذار که در همین صفت خاک شوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

اهلی ز جهان چو قسمت خویش خوری

گر کوشی وگرنه کی کم و بیش خوری

بگریز ز خلق زانکه زنبور و شند

گر نوش طلب کنی همه نیش خوری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

اهلی بسخن کجا رسیدی باری

زان حسن نهانی چه شنیدی باری

سیمرغ ستایی تو و سیمرغ که دید؟

ور دید کسی تو خود ندیدی باری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

گر از همه کس بلطف و احسان گذری

آسوده کی از حسود نادان گذری

چون خار رهت گیرد و چون سگ بگزد

هر چند ازو کشیده دامان گذری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

ایخواجه ز بخل اگر تو ایمان بدهی

خوشتر بودت ازانکه یک نان بدهی

در دیده ادراک تو چون اهل کرم

گر جلوه کند حسن کرم جان بدهی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

با هر که دمی نشست و برخاست کنی

باید که ازو هزار درخواست کنی

گربر سر عرش سوی فرش آیی باز

تا مشرب خود بمشربش راست کنی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

گر در پی قول و فعل سنجیده شوی

در دیده خلق مردم دیده شوی

با خلق چنان مزی که گر فعل ترا

هم با تو عمل کنند رنجیده شوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

ایخاک چرا چو آتش از جا شده‌ای

گویا که نه از آدم و حوا شده‌ای

زادی ز پدر به وضع حمل از مادر

بنگر که خود از چه وضع پیدا شده‌ای

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode