گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شاه ولایت علی (ع) گوید

 

آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است

شحنه دشت نجف شاه ولایت حیدرست

جویبار ذوالفقار از آب رحمت پرورید

گلشن هر دو سر ازان صاحب هر دو سرست

ذات پاک مرتضی را با کسی نسبت مکن

[...]

۳۱ بیت
اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح میر نجم الدین محمود گوید

 

چو قتل اهل دل از غمزه تیر یار کند

مرا هلاک به شمشیر انتظار کند

اگرچه خاک شدم چشم آن هنوزم هست

که سرو قد تو از چشم من گذار کند

تو آفتابی و گر من غبار ره گردم

[...]

۳۱ بیت
اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - در مدح سید شریف گوید

 

جز از تو قبله من گر بود به زیبایی

خدای را نپرستیده‌ام به یکتایی

گذشت عمر به امید وصل و می‌دانم

که عمر باز نیاید مگر تو باز آیی

چنانکه جامه دران بی تو میکشم خود را

[...]

۳۱ بیت
اهلی شیرازی