گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

چون شعله ز خویش باش افروختنی

ذاتی بود این هنر، نه آموختنی

کو آتش عشقی، که شده در تن من

چون رشته ی شمع، هر رگی سوختنی

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵

 

کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی

پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی

راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیده‌ست

دو لب او چو زبان قلم از شیرینی

نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶

 

لب لعلش ز میگونی لب جام است پنداری

به رویش حلقه های زلف، گلدام است پنداری

فریب آمیز با هرکس نگاهی آنچنان دارد

که آن آهوی وحشی با همه رام است پنداری

عجب جمعیتی اهل هوس در محفلت دارند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۷

 

صراحی را منه ساقی به پیش چشم من خالی

که نتوان دید جای دوستان در انجمن خالی

تنم را از ضعیفی چون غبار افشاند از دامن

دل خود را چنین کرد آخر از من پیرهن خالی

ز تیشه دست اگر برداشت، دامنگیر شیرین شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸

 

آب آتش تلاش یعنی می

شعلهٔ خوش‌قماش یعنی می

حسن را جلوهٔ ظهور دهد

آزر بت‌تراش یعنی می

همچو لاله به آبرو دایم

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
sunny dark_mode