گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

این دیده باشی هندویی کز مهر و مه بستر کند

یا جادویی کز مشک تر خورشید در چنبر کند

گیرم تویی خورشید و مه این دو کی از زلف سیه

تاجی ز عنبر برنهد وز مشک تر افسر کند

سروی کی آید از چمن در رقص اندر انجمن

[...]

۳ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۷

 

مرا چه کار بشکر لبان سیم اندام

که گر دعا کنم آید سزای او دشنام

خبر زسوز محبت شود چو پروانه

کسی که سوخت سراپای او چو شمع تمام

ملول گشت ملامتگر ار زرندی ما

[...]

۳ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۱

 

در نیکویی افسانه‌ای از آشنا بیگانه‌ای

چون شمع در هر خانه ما نیز هم بد نیستیم

ای غیرت شمع چگل ای ماورای آب و گل

ای آرزوی جان و دل ما نیز هم بد نیستیم

نوح است با تو گر قرین آدم به کویت ره‌نشین

[...]

۳ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۴

 

من به بیداری شب‌های غمت معروفم

به صِفات سگ کویت صنما موصوفم

نیست محروم تر از وصل تو کس چون من زار

گرچه در عشق تو اندر همه‌جا معروفم

به امیدی که دَمِ قتل ببینم رویت

[...]

۳ بیت
آشفتهٔ شیرازی