گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

اشک نبود این که می بارم ز روز تار من

روز اختر می شمارد چشم اختر بار من

من پریشان و پریشان دوستم بر تارکم

از پریشانی کند جاطره دستار من

بس که شب تابم ز آه گرم این ویرانه را

[...]

۱۷ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

دامنم دریای خون زین چشم خون پالاستی

هرکه چشمش ابر باشد دامنش دریاستی

ابر می گویند برمی خیزد از دریا و بس

در غمت ما را ز ابر دیده دریاخاستی

در سفال چرخ بینند اشک گلگون مرا

[...]

۱۷ بیت
ابوالحسن فراهانی