وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
یارب که بقای جاودانی بادا
کامت بادا و کامرانی بادا
هر اشربهای کز پی درمان نوشی
خاصیت آب زندگانی بادا
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
عشرت بادا صبح تو و شام ترا
آغاز تو را خوشی و انجام ترا
شبهای ترا باد نشاط شب عید
نوروز ز هم نگسلد ایام ترا
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
افزود سد آزار بر آزار مرا
من کشتنیم کز او جدایی جستم
ای هجر به جرم این بکش زار مرا
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
از بهر نشیمن شه عرش جناب
بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب
گردید سپهر خیمه و انجم میخ
شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
اندر ره انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست
من نام بگرداندم و یعقوب شدم
ای یوسف من نام تو یعقوب چراست
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
جان در غم بالاش گرفتار بلاست
از دوری او به ناخن محرومی
سد چاک زدیم سینه جایش پیداست
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
از غایت تلخیی که در هجران است
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
شاها سربخت بر در دولت تست
یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست
گر خیمهٔ چرخ را ستونی باید
اندازه ستون خیمهٔ رفعت تست
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
اکسیر حیات جاودانم بفرست
کام دل و آرزوی جانم بفرست
آن مایه که سرمایهٔ عیش و طرب است
آنم بفرست و در زمانم بفرست
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
شوخی که خطش آیهٔ فرخ فالی است
نادیدن آن موجب صد بد حالی است
تا شمع رخش نهان شد از پیش نظر
شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست
این صبر هراسنده ولی یارم نیست
دندان به جگر نهادنی میباید
اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت
مهری نه چو این مهر که میدانی داشت
این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن
با یوسف مصر پیر کنعانی داشت
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
شاها سر روزگار پامال تو باد
گردون ز کتل کشان اجلال تو باد
هر صید مرادی که بود در عالم
فتراک پرست رخش اقبال تو باد
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد
چون گوی فلک در خم چوگان تو باد
آن سینه پر داغ که خصمت دارد
صندوقچه تیرهای پران تو باد
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
صید افکنی مراد آیین تو باد
عیوق شکارگاه شاهین تو باد
هر سر که نه در پای سمند تو بود
بر بسته به جای طبل برزین تو باد
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
شاها در جهان عرصهٔ در گاه تو باد
آفاق پراز خیمه و خرگاه تو باد
این خیمهٔ بی ستون که چرخش خوانند
قایم به ستون خیمهٔ جاه تو باد
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
جرم است سراپای من خاک نهاد
لیکن بودم به عفو او خاطر شاد
ای وای اگر عفو نباشد ، ای وای
فریاد اگر جرم نبخشد ، فریاد
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
کوی تو که آواره هزاری دارد
هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد
تنها نه منم تشنهٔ دیدار، آنجا
جاییست که خضر هم گذاری دارد
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
وحشی که همیشه میل ساغر دارد
جز باده کشی چه کار دیگر دارد
پیوسته کدویش ز می ناب پر است
یعنی که مدام باده در سر دارد