صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
این قطب وجود جسم بیجان تو نیست
این دائره بی نقطه سلطان تو نیست
این باد و بساط بی سلیمان تو نیست
آن نیست که در قبضه فرمان تو نیست
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
من بنده تو پادشاه پاینده بذات
ای ذات مقدس تو سلطان صفات
عدلی و جواد و قادر و قائل کل
یا همهمه اراده و علم و حیات
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
یارب بجلالت رضا قطب وجود
ما را بوجود خویشتن کن موجود
در شاهد و مشهود توئی غیر تو نیست
ای دیده شاهد و جمال مشهود
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
پای دل من بسته زنجیر تو باد
ور سر ننهد بدشت نخجیر تو باد
ور کشته شود طعمه سر مستانت
ور زنده بماند هدف تیر تو باد
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
درجان مقیدان جمال مطلق
ساری شد و جلوه کرد و برگشت ورق
حق خلق شد و خلق حق و هر دو یکست
خلقست بجای خلق حقست بحق
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
پوشیده ز حق نیست نه اکثر نه اقل
لم یفعل ان لم یشان ان شاء فعل
در ذات و صفات و فعل عالم همه اوست
لا غیر کلام خیر ما قل و دل
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
پیدا شد و گفت بین رخ حق دیدم
حق را بدل خویش محقق دیدم
بی قید خودی در دل و در دیده ماست
دیدم دیدم بحق مطلق دیدم
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
من دوش رخ صدق و صفا را دیدم
عنوان محبت و وفا را دیدم
دادم بصفا صیقل آئینه دل
در صیقل آئینه خدا را دیدم
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
باشد بکف عشق مهار دل من
در دست غمست اختیار دل من
هرگز دل من بی غم عشق تو مباد
در کار غم تو باد کار دل من
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ای بنده طاعت تو مسرور از تو
در چشم و دل اهل صفا نور از تو
در چشمی و اصحاب نظر در طلبت
در جانی و این بی بصران دور از تو
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
ای نور سما و جلوه طور از تو
در چشم و دل و دماغ من نور از تو
نزدیکی و جز ذات تو مستور از تو
ای ستر و زوال و منقصت دور از تو
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
ای جان دلم جسم تویی روح تویی
دریا و سفینه ساحل و نوح تویی
بیعیبی و بیمتی و بیکمی و کیف
قدوس و بزرگوار و سبوح تویی
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
باریک میان و نغز و طناز و کشی
مه پیکر و زهره وار و خورشید وشی
ایدل اگر از مدینه یا از حبشی
آن بت نشود یار تو تا گبر نشی
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای چشم دل خواب نئی بیداری
ای مغز سرم مست نئی هشیاری
سیری سری علامتی آثاری
فتحی کشفی قیامتی دیداری
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
پرسی از من که مست یا هشیاری
آری مستم باده پرستم آری
عمریست که مست و محو و حیران توام
من روی ترا سیر ندیدم باری