گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

خرشید بر آمد ای نگارین دیرست

بر بنده اگر نتابد از ادبارست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پنجم

 

ای دل مگر که از در افتادگی در آیی

ورنه بشوخ چشمی با عشق کی بر آیی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره فرو چکید نامش دل شد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

هوای دیگری در ما نگنجد

درین سر بیش ازین سودا نگنجد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

ای کرده غمت غارت هوش دل ما

درد تو زده خانه فروش دل ما

سری که مقدسان از آن محرومند

عشق تو فرو گفت بگوش دل ما

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

ای دل تو هزار سجده بر پیش رخش

کان سجده که تن برد نمازی نبود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

دل را همه آفت از نظر می‌خیزد

چون دیده بدید دل در و آویزد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

سر بر در دل بپرده داری بنشست

تا هر چ نه یاد اوست در نگذارد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

زحمت غوغا بشهر بیش نبینی

چون علم پادشاه بشره در آید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

باز آمده‌ام چو خونیان بردر تو

اینک سر و تیغ هر چ خواهی میکن

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

معشوقه بسامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

دیدم رخت از غم سر مویی بنماند

جز بندگی روی تو رویی بنماید

با دل گفتم که آرزویی در خواه

دل گفت که هیچ آرزویی بنماند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

بس کز غم عشق ماهرویی خوردم

خود را بمیان عشق در گم کردم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

دوش میگویند پیری در خرابات آمدست

آب چشمش با صراحی در مناجات آمدست

می عسل گردد ز دستش بتکده مسجد شود

پیر فاسق بین که چون صاحب کرامات آمدست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

نه می‌خورده نه در خرابات شده

بر خوانده قباله رزی مات شده

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

ز کوش ای دل پردرد پای باز مکش

وگرچه دانم کاین بادیه بپای تو نیست

و آستانه سر درد بر زمین میزن

که پیشگاه سرای جلال جای تو نیست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

گنجی است وصل دوست و خلقی است منتظر

وین کار دولت است کنون تا کرار رسد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

هر حیله که در تصرف عقل آمد

کردیم کنون نوبت دیوانگی است

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

برخیز و بیا که خانه پرداخته‌ام

وزبهر ترا پرده برانداخته‌ایم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

عشق آمد و جان من فراجانان داد

معشوقه ز جان خویش ما راجان داد

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
sunny dark_mode