نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
اگر تو کیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری
قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد
اگر تو خود نه ای جز جان چنان بستانم از تو دل
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۴
دل در جهان مبند جهان یار بی وفاست
تکیه برو مکن که برو تکیه بر هواست
با او بنوش باده که باری مقرر است
داده بده که سخت حریف کژ دغاست
مارست و چاه هر چه تو بینی زمال و جاه
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۷
دشمن ما را سعادت یار باد
از جهان در عمر برخوردار باد
هر که خاری می نهد در راه ما
خار ما در راه او گلزار باد
هر که چاهی می کند در راه ما
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۵
دل بر کن از جهان و جهان را گذشته دان
ز آن بیش عمر خود تو به غفلت بمگذاران
در هر نفس مکوش خلاف رضای او
خواهی که جان بری به سلامت ازین میان
بیچاره زاهدان مزور که می خرند
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۹
به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی
سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی
چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی
ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی
سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۲
ای دل مگر تو از درافتادگی درآیی
ورنه به شوخ چشمی با عشق کی بر آیی
عمری است تا به عالم سر گشته گشتم از تو
جویا ترا ز هر در آخر تو خود کجایی
عز جلال وصلت با بنده گفت «نجما»
[...]