گنجور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

برگرد تو ای قدوه نیکوکاران

روزی دو سه تب گشت چو خدمتکاران

می خواست که از خلق خوشت آموزد

راه روش سلوک با بیماران

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹ - تاریخ تسخیر قلاع خطهٔ دکن

 

از جلوه شاهدان فرخ پی فتح

داد از پی هم ساقی دوران می فتح

تاریخ فتوحات شهنشاه جهان

کلکم بنوشت (آمده فتح از پی فتح)

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

از باده گذشتیم بپاکان قسم است

شستیم ز جام دست اگر جام جم است

توفیق ثبات هم خدا خواهد داد

آری تاریخ (هم ثبات قدم) است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

دستی نبود بر تو بداندیش ترا

دارد حسد و کینه پس و پیش ترا

در قید دو شاخه هر دو دستت خواهم

تا پایه شوند منبر ریش ترا

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

چون شاه جهان پادشه شیر شکار

گردید بدولت پی نخجیر سوار

روزی بتفنگ خاصیان چل آهو

افکند و نیفکند بیک صید دو بار

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

شاها بختت کشور اقبال گرفت

تیغت ز عدو ملک سر و مال گرفت

چل قلعه بیک سال گرفتی که یکیش

شاهان نتوانند بچل سال گرفت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

عالم روشن ز شمع اقبالت باد

جمع آمده اجزای مه و سالت باد

هر جا شب وصل و روز عیدی باشد

عیش دو جهان قرین احوالت باد

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد

این پرده بروی کار هجران آورد

هر خانه که صاحبش سفر کرد از آن

ناچار در آن غبار بنشیند و گرد

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

ساز تو همیشه غم فزای دل بود

سرتاسر نغمه ات همه باطل بود

باد نفست گلشن آهنگ ندید

چون آب بهرزه رفته بیحاصل بود

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

چون شمع خودم آتش پیراهن خویش

برقم اما فتاده در خرمن خویش

خود را دایم بر آب و آتش زده ام

پروانه کجاست همچو من دشمن خویش

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

چون لاله خودیم آتش خرمن خویش

ما خود شده ایم خار پیراهن خویش

ما را بدو جرعه ساقی از خود برهان

تا چند بسر بریم با دشمن خویش

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

اجداد شه جهان همه تاج ورند

اولاد چو آفتاب عالی گهرند

تا آدمش اجداد شه هفت اقلیم

تا محشرش اولاد شه بحر و برند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

شاه از حسب و نسب شه شاهانست

یک یک اجداد او سکندر شانست

فرزندی او نام پدر کرده بلند

چون ابر که روشناس از بارانست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

دلخسته به پیش دادرس می آیم

آزرده ز گلشن بقفس می آیم

چون ساغر می بهر زمان در سفرم

پر می روم و تهی به پس می آیم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

هم زلف پریشان تو بر گشته ز ما

هم عشوه پنهان تو برگشته ز ما

می داد گهی داد اسیران نگهت

او نیز چو مژگان تو برگشته زما

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا وزن شهنشاه ترازو کردست

شه گنج گهر بدامن او کردست

گستاخ بپای شاه چون روی نهاد

دارد دو سر این جرأت ازین رو کردست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

با خویش همیشه ما در جنگ زدیم

صد عقده بکار این دل تنگ زدیم

رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم

خود شیشه خود برده و بر سنگ زدیم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

از کسب هنر خوشدلی از دستم رفت

سرمایه ناقابلی از دستم رفت

طرفی که زسعی خویش بستم این بود

کاسودگی کاهلی از دستم رفت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

زنهار مگو که بنده گمراهم

هر جا که روم بکویت افتد راهم

عالم همه آستانه درگه تست

هر جا باشم ساکن این درگاهم

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

بلبل هوس گلبن باغم نکند

پروانه هم آهنگ چراغم نکند

زین گونه که روزگار برگشته ز من

گر آب شوم تشنه سراغم نکند

کلیم
 
 
۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
sunny dark_mode