گنجور

 
اسیر شهرستانی

می‌گریزم سایه الفت‌شکاران کم مباد

می‌سپارم جان نوازش‌های یاران کم مباد

می‌کشان را بر سر خاکم بساطی چیده‌اند

در غبار من گل ابر بهاران کم مباد

می‌روم از خود گلاب چاره‌ای در کار نیست

از سر من سایه الفت‌شکاران کم مباد

 
sunny dark_mode