اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۷

می‌گریزم سایه الفت‌شکاران کم مباد

می‌سپارم جان نوازش‌های یاران کم مباد

می‌کشان را بر سر خاکم بساطی چیده‌اند

در غبار من گل ابر بهاران کم مباد

می‌روم از خود گلاب چاره‌ای در کار نیست

از سر من سایه الفت‌شکاران کم مباد