گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل کشته آرزوست می گویی

بی مغزی و حرف پوست می گویی

غافل دلت از زبان زهی خجلت

بی فایده دوست دوست می گویی

وحشت نکشیده سرمه در چشمت

گل محرم رنگ و بوست می گویی

سجاده گریه ای نیفکندی

رحمت نم آبروست می گویی

با دشمن نفس آشتی کردی

فردا چه جواب دوست می گویی

از خویش اسیر خوش خبر داری

بی مغز همین کدوست می گویی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode