گنجور

 
اسیر شهرستانی

صیقل دل از غبار خاکساری یادگیر

آب و رنگ از همت باد بهاری یادگیر

بی تکلف مشربی پر مبتذل شد جان من

درسی از الفت بخوان حرفی ز یاری یادگیر

آرمیدن نشئه می آرد بقدر انتظار

شیوه آسودگی از بیقراری یادگیر

سوخت جانت شد غبارت دود از این سودای خام

ترک صیادی کن و مطلب شکاری گیر