گنجور

 
اسیر شهرستانی

ای از غم تو هر رگ ما ریشه دگر

هر موی بر سر از تو در اندیشه دگر

رفتم که زیر سایه هر برگ این چمن

خالی کنم به یاد خزان شیشه دگر

جز عشق نیست مسئله آموز کفر و دین

از پیش برده هر کس از او پیشه دگر

درد تو کوهکن دل ما بیستون صبر

هر داغ کهنه زخم دم تیشه دگر

کی عشق جا کند به دل بوالهوس اسیر

شیر است آنکه دم زند از پیشه دگر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode