گنجور

 
اسیر شهرستانی

تا کی از شام جدایی ماجرا خواهد گذشت

خود نمی دانی که هر روزم چها خواهد گذشت

بسکه می دزدم نفس در سینه بی تحریک عشق

کار من از پرسش روز جزا خواهد گذشت

دام الفت شد نفس تقریب صیادی کجاست

تا کی از خاطر کسی دیر آشنا خواهد گذشت

دیده ام خواب پریشانی چه تعبیرش کنم

نگذرد در خاطری کز خاک ما خواهد گذشت؟

در طلسم اشک عالمگیر دارم وحشتی

نیست بیرون از دل من هر کجا خواهد گذشت

از غبار ما صبا حیرت به گلشن می برد

در میان بلبل و قمری چها خواهد گذشت

از خدا برگشته دل تکلیف ساحل می کند

کشتی صبرم زخون ناخدا خواهد گذشت

کارها دارد جنون با بیزبانی های من

ناله زنجیرم از عرش دعا خواهد گذشت

شبنم گل را خیال گرد کلفت می کند

نگذرد در خاطر از خاکم کجا خواهد گذشت

گر چنین خواهد گذشتن عمر بیتابی اسیر

کار فارغبالی از چون و چرا خواهد گذشت