گنجور

 
اسیر شهرستانی

می‌رسد مست شکوه کاهی‌ها

گله مشتاق عذرخواهی‌ها

از لبش بوسه‌ای طمع دارم

در گدایی است پادشاهی‌ها

سینه صافی بهشت راحت ماست

دوزخ کیست کینه‌خواهی‌ها

روز عید بهانه‌جویی‌هاست

وای بر جان بی‌گناهی‌ها

چه تغافل چه دشمنی چه نزاع

داد از دست کم‌نگاهی‌ها

با رمیدن چه رام می‌گردد

صف آهوی خوش‌نگاهی‌ها

نم رحمت چه بحر سامان است

روسفیدی است روسیاهی‌ها

با تپیدن چه آرمیدن‌هاست

کوه را برده بادکاهی‌ها

من کجا داغ‌های عشق اسیر

می‌گریزم از این سیاهی‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode