گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

هر چند که جان عارف آگاه بود

کی در حرم قدس تواش راه بود

دست همه اهل کشف و ارباب شهود

از دامن ادراک تو کوتاه بود

امیر معزی

هرکس که سزای افسر وگاه بود

خدمتگر این خدمت درگاه بود

در روی زمین اگر بسی شاه بود

شاه همه سنجر ملکشاه بود

ابن یمین

تا دست من از وصل تو کوتاه بود

تا بر دل من بیاد یار آه بود

در جان منی و من نه آگاه بلی

آئینه کجا ز صورت آگاه بود

شاه نعمت‌الله ولی

بر تخت ولایت آن ولی شاه بود

باطن شمس است و ظاهرا ماه بود

نوری که از این هر دو نصیبی دارد

روشن بنگر که نعمت الله بود

اهلی شیرازی

از بنده هنر ارادت شاه بود

گر دزد دغل کند نه دلخواه بود

گر شه بخیانتش کشد ظلمی نیست

عدل است و برین ارادت الله بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه