گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گنج او در کنج دل ای جان بجو

جان فدا کن حضرت جانان بجو

سینهٔ بی کینهٔ ما را طلب

مخزن اسرار آن سلطان بجو

نقش می بندم خیال این و آن

ترک این و آن بگو و آن بجو

زلف کافر کیش را بر باد ده

نور روی او ببین ایمان بجو

دُرد دردش نوش کن شادی ما

غم مخور از درد او درمان بجو

جنت المأوی اگر خواهی بیا

مجلس رندان و سرمستان بجو

نعمت الله جو که تا یابی همه

شکر این نعمت از آن یاران بجو