با سر زلف بتی باز در افتاد دلم
لاجرم چون سر زلفش به سر افتاد دلم
مجمع اهل دلان زلف پریشان ویست
مکنم عیب درین جمع گر افتاد دلم
چه کنم مجلس عشقست و حریفان سرمست
خاطرم یافت چنین بزم و در افتاد دلم
دوش دلدار کرم کرد دلم را بنواخت
باز امروز در آن رهگذر افتاد دلم
ناظر اویم و منظور من اندر نظر است
نور چشمست که روشن نظر افتاد دلم
پردهٔ دل که حجاب دل و دلدارم بود
خوش بر افتاد از آن رو که بر افتاد دلم
سید ما خبری گفت ز حال دل خویش
زان خبر مست شد و بی خبر افتاد دلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.