گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آفتابست و سایه بان عالم

به مثل او چنین چنان عالم

جام گیتی نماست می بینش

که نماید همین همان عالم

غیر او دیگری نخواهد دید

هر که بینا شود در آن عالم

این میان و کنار کی بودی

گر نبودی درین میان عالم

صورت اوست نور دیدهٔ ما

این معانی کند بیان عالم

همه عالم نشان او دارد

بی نشان او بود نشان عالم

هر زمان عالمی کند پیدا

می برد آورد روان عالم

عالم عشق را نهایت نیست

هست این بحر بیکران عالم

نعمت الله چون می و جام است

جام و می را بدان بدان عالم

 
 
 
سلطان ولد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و بخواب وخور میزید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که ان اللّه تعالی خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش دادکه او را بشناسد پس از هر صفت بی پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک آن بسیار و بینهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آب جوئی را اندکی بینائی داد شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الی ما نهایه همچون عطاری که از انبارهای بسیار اندک در طبله‌ها کند و بدکان آورد همچون حنا و عود و شکر و غیر آن تا آن طبله‌ها انموذج انبارها باشد از این روی میفرماید که و مااوتیتم من العلم الا قلیلا مقصودش علم تنها نیست یعنی آنچنانکه از علم اندکی دادم از هر صفتی نیز اندک دادم تا ازاین اندک آن بی نهایت معلوم شود پس طبله‌های عطار صورت انبارهاش باشد که خلق آدم علی صورته

زین توانی شدن بر آن عالم

پس تو از خود مرا بدان عالم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه