گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاهدی

با آنکه درین سینه ز زخم تو بسی بود

با تیر دگر جان و دلم را هوسی بود

جان و دل و دین جمله به تاراج ببردی

آن رفت که با جان و دلم دست رسی بود

تنها نه من اندر خم زلف تو اسیرم

تا بود در آن دام از این چند بسی بود

جز ناله خیال تو ندید از اثر من

پنداشت ز او از در این خانه کسی بود

در تیر فنا گم شدگان را به خیالت

یا تشنه لبی گوش به بانگ جرسی بود

گرد لب لعل تو دل شاهدی از شوق

چون خال بر آن تنگ شکر یک مگسی بود

 
 
 
امیر شاهی

رفت آنکه به وصل تو مرا دسترسی بود

وین دلشده در خیل سگان تو کسی بود

آن غمزه به خون دل ما چشم سیه کرد

ور نه به کمند تو گرفتار بسی بود

آمد گل و هر مرغ هوای چمنی کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه