دل درو بند که دلدارت اوست
ره او رو که بره یارت اوست
کار اگر بهر دل دوست کنی
بی گمان عاقبت کارت اوست
در نخستین قدم از ره او را
یافت خواهی که طلب کارت اوست
هست سر بر تن چون گل بر شاخ
لیک در زیر قدم خارت اوست
دل یکی کن بدو عالم مفروش
خویشتن را چو خریدارت اوست
تا بدان حضرت اعلی برسی
چاره یی ساز که ناچارت اوست
با کسی درد دل خویش مگوی
که دوای دل بیمارت اوست
تویی تست که تو با همه کس
فخر ازو می کنی و عارت اوست
دور کن از رخ خود گرد خودی
زآنکه بر آینه زنگارت اوست
عندلیب چمن عشق شدی
خوش همی گوی که گلزارت اوست
سیف فرغانی بهر دل خویش
عافیت خواه که بیمارت اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.