گنجور

 
سیف فرغانی

اَیا گرفته مه و آفتاب نور از تو

به مرگ حالم نزدیک گشت دور از تو

ز دیده و دل من ای همه به تو نگران

مپوش رو که دل و دیده راست نور از تو

بهشت بی تو مرا دوزخیست، از برمن

مرو که خانه بهشتیست پر ز حور ازتو

چو می روی همه در ماتمند عشاقت

بیا که ماتم عشاق هست سور ازتو

زفرقت تو ندانم که حال من چه شود

نه مایلی تو بمن نی منم صبور ازتو

اگرچه در طلب از ما فتورها باشد

تو منعمی نبود در عطا فتور ازتو

زحزن گر طرف دیگری بود هرگز

چه غمخورد چو دلی را بود سرور ازتو

بنفس مرده عشق تواند زنده دلان

بجان حیات پذیرند در قبور ازتو

بلطف خود مددش کن که سیف قرغانی

همی خوهد مدد اندر همه امور ازتو