گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیف فرغانی

آنجا که جای دوست بود من نمی رسم

خاریست مانعم که بگلشن نمی رسم

هر نیم شب بدست خیالش بدان طرف

خدمت همی رسانم اگر من نمی رسم

از فکر یار هستی خویشم بیاد نیست

مستغرقم بدوست،بدشمن نمی رسم

این ترک سعی من نه زنومیدیست،لیک

معلوم شد مرا که برفتن نمی رسم

یاری ز من رمیده چوآهوی تیزگام

من همچو سگ درو بدویدن نمی رسم

آنجا چو جان مجردو تنها توان شدن

من پای بست همرهی تن نمی رسم

چون خاک کوی انس گرفتم بخار و خس

زآن همچو گرد خانه بر وزن نمی رسم

معشوق دیدنیست ولیکن مرا زمن

درپیش پردهاست،بدیدن نمی رسم

بی شمع روی روشن جانان چراغ وار

خود را همی کشم که بمردن نمی رسم

چون گوهرم زمعدن اصلی خویش دور

درحقه مانده باز بمعدن نمی رسم

طاوس باغ قدس بدم اندرین قفس

بالم شکسته شد بنشیمن نمی رسم

فصل بهار وصل چو دورست،غنچه وار

در پوست مانده ام،بشکفتن نمی رسم

سنگ آتشم چوخاک نشسته بزیر آب

آتش نهفته ام چوبآهن نمی رسم

کشت وجود تا نکند خوشه کمال

من نارسیده ام بدرودن نمی رسم

اندر صفات دوست چگویم سخن چو من

در وصف حال خویش بگفتن نمی رسم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode