چو برقع ز رخ برگشایی بمیرم
وگر رو بمن کم بنمایی بمیرم
ز شادی قرب و ز اندوه دوری
گه از وصل و گاه از جدایی بمیرم
چرا غم که بی روغنم مرگ باشد
و گر روغنم در فزایی بمیرم
تو دام منی من ترا طرفه مرغم
که گر از تو یابم رهایی بمیرم
برافروخت روی تو از حسن شمعی
نمی خواست کاز بی ضیایی بمیرم
زدم بر سر شمع خود را و گفتم
چو پروانه در روشنایی بمیرم
ترا برگ من نی و آگه نه ای زآن
که من بی گل از بی نوایی بمیرم
طبیبی چو تو بر سر من نشسته
نشاید که از بی دوایی بمیرم
چو گربه درین خانه گر ره نیابم
چو سگ بر درش از گدایی بمیرم
در آن بارگه گر بخدمت نشایم
برین در بمدحت سرایی بمیرم
چو مجنون اگر وصف لیلی نیابم
سزد گر بلیلی ستایی بمیرم
مرا گر ز وصل آن میسر نگردد
که در مسند پادشایی بمیرم
نه بیگانه ام همچو سیف این مرا بس
که با دولت آشنایی بمیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.