ای هما سایه قدم از در من بازمگیر
سایه عالی خویش از سر من بازمگیر
طوطی خوش سخنم شکر من از لب نیست
ترک یک بوسه بگو شکر من بازمگیر
آفتابا دل من کان (و) محبت گهرست
نظر لطف خود از گوهر من بازمگیر
خاک کوی تو که در دیده دلها نورست
توتیاییست زچشم تر من باز مگیر
تا بوصل تو که جانان منی در برسم
دلبرا جان من از پیکر من بازمگیر
من درختم تو بهاری،بفراق چو خزان
برگ من خشک مدار و بر من بازمگیر
دل من مجمره و انده تو آتش اوست
عود سودای خود از مجمر من بازمگیر
کان مهر توام و سیم و زرم شعر منست
سکه خویش ز سیم وزر من بازمگیر
تا ز مستی غرورم ندهی هشیاری
جرعه فیض خوداز ساغر من بازمگیر
دی مرا گفتی اگر دیر بمانی بردر
حلقه یی می زن وپای ازدر من بازمگیر
سیف فرغانی اگر مرگ نخواهی چون جان
گلوی نفس خود از خنجر من بازمگیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به محبوب خود خطاب میکند و از او میخواهد که سایهاش را از سرش برندارد و محبتش را فراموش نکند. او به زیبایی کلامش همچون طوطی اشاره میکند و از معشوق میخواهد که او را با یک بوسه و محبت از خود دور نکند. شاعر دلش را به آفتاب تعبیر میکند و میگوید که دوستش باید با لطفش نور را از دل او دور نکند. او به خاک کوی محبوب و نورانی بودن آن اشاره میکند و بیان میکند که بدون حضور او، زندگیاش خشک و بیحاله. در پایان، شاعر از محبوب میخواهد که در زمان جدایی از او، او را فراموش نکند و عشقش را از دلش بر ندارد.
هوش مصنوعی: ای هما، لطفاً از در من دور نشو و سایه بلند وجودت را از سر من برندار.
هوش مصنوعی: طوطی زیبای من، لحن شیرین من به خاطر شکر از لبهای تو نیست. تنها یک بوسه از تو کافی است تا شکرگزاریام را دوباره به یاد آورم.
هوش مصنوعی: ای آفتاب، دل من به محبت شبیه یک گوهر است؛ لطف خود را از من دور نکن.
هوش مصنوعی: خاک کوی تو که در دلها روشنایی میآفریند، همانند دُرّی است که از چشمان اشکبار من دور مکن.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به تو که محبوب من هستی، نمیخواهم از بدنم جانم را بگیری، ای دلبر.
هوش مصنوعی: من مانند درختی هستم که تو بهاری هستی. وقتی که جدایی مانند پاییز برای من میآید، برگهای من را خشک نکن و دوباره به من نزدیک نشو.
هوش مصنوعی: دل من مانند یک بخاری است و غم تو چون آتش آن، پس ای محبوب، دوباره عطر آرزوی خود را از این بخاری نگیری.
هوش مصنوعی: محبت تو برای من مانند طلا و نقره است و شعر من ارزشی همچون سکه تو دارد. پس لطفاً به من اجازه نده که نقره و طلایت را از من بگیری.
هوش مصنوعی: تا وقتی که مستی و غرورم را از بین نبری، مرا از هشیاری و آگاهی بینداز و نعمت خود را از من نگیر.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی اگر دیر بیایی، به در بزن و پا را از درم برمیدار!
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مرگ را از خود دور کنی، مانند جانت که به گلوی تو فشرده است، مواظب من باش و از خنجر من دوری کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.