گنجور

 
سیف فرغانی

مرا چندانکه در سر دیده باشد

خیال روی تو در دیده باشد

ز عشقت چون نگه داردل خویش

کسی کو چون تو دلبر دیده باشد

بجز سودای تو هرچ اندرو هست

ز سر بیرون کنم گر دیده باشد

فلک گر چه بسی گرد جهان گشت

ولیکن چون تو کمتر دیده باشد

بدیگر جای آنرا کن حواله

که چون تو جای دیگر دیده باشد

رخ و قد ترا آنکس کند وصف

که ماهی بر صنوبر دیده باشد

دهانت را کسی داند صفت کرد

که او در پسته شکر دیده باشد

نپندارم که خورشید جهان گرد

ترا جز سایه همسر دیده باشد

کسی کو در عرق بیند رخ تو

بگل بر آتش تر دیده باشد

اگر با سیف فرغانی نشینی

گدا خود را توانگر دیده باشد