عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳
... آن قطره –کزین پیش دلش میگفتی
امروز به خون غرقه شد و دریا گشت
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۴
دل گفت که ما چو قطره ای مسکینیم
در عمر کجا کنار دریا بینیم
آن قطره که این گفت چو در دریا رفت
فریاد برآورد که ما خود اینیم
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۵
... گویی که دلم ز شوق این بحر عظیم
از تن به عرق برون شد و دریا گشت
عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹
آن قطره که آب جمله از دریا خورد
پنهان شد اگرچه عالمی پیدا خورد ...
عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۱
... از پرده برون همی نمایند پدید
چون پرده براوفتد دران دریا خلق
غرقه نه چنان شوند کایند پدید
عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۴
... رازی که به سوزنیش کاود تن تو
دریا دریا در اندرون جان است
عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱
... بیچاره دل کسی که از شومی نفس
در قطرگی افتاد و به دریا نرسید
عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۶
... مستغرق وحدت خدا باید شد
جایی که بود وجود دریا دایم
مشغول به کوپله چرا باید شد
عطار » مختارنامه » باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن » شمارهٔ ۱۱
جانا دل من خویش به دریا انداخت
خود را به بلا بر سر غوغا انداخت ...
عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۵
... در هر سخنی چو چشمه کوه مجوش
دریا گردی گر بنشینی خاموش
عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۰
... خوش میخور و میخفت که داند تا تو
در پیش چه وادی و چه دریا داری
عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲
گر مرد رهی رخت به دریا انداز
سربار برو بر سر غوغا انداز ...
عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۱۲
... پر مشغله و خروش کردی عالم
کافسوس که شبنمی به دریا افتاد
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴
خون دل من که هر دم افزون گردد
دریا دریا ز دیده بیرون گردد
وانگه که ز خاک تن من کوزه کنند ...
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۶
... هر اشک که ازدیده من میریزد
گر بشکافی هزار دریا خونست
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۰
چون دریایی کنار من از جا خاست
کز چشمه چشم لؤلؤ لالا خاست
گویند بسی چشمه ز دریا خیزد
چونست که از چشمه مرا دریا خاست
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۲
... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت
پرداخته کی شود به صد دریا اشک
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۳
... ای کاش هر آن اشک که در فرقت تو
من میریزم هزار دریا بودی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲
... میمیرم و سیرآب کسم مینکند
چه حیله کنم که هرنفس صد دریا
مینوشم و میخورم بسم مینکند
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴
... چون غواصی دم زدنم ممکن نه
پس در دریا تشنگی جان داده