قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طابالله ثراه فرماید
... وان خادمک خام پی اخذ مواجب
هردم رسد ا ز راه و شفیع آرد قرآن
وین طرفه که گو بازد و چوگان زند اما ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۶ - در ستایش مرحوم مبرور شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طابالله ثراه میفرماید
... گاه به ایما به میر مجلس گوید
کاین سر خر را که راه داد به بستان
گاه به نجوی به اهل بزم سراید ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۷ - و له فی المدیحة
... عصمتش ار پرده پوش حافظه گردد
راه نیابد به سوی حافظه نسیان
هست زلیخا ولی نه مایل یوسف ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۸ - در ستایش صدر اعظم در باب فتنهٔ باب گوید
... عبد قربان شهش کن نام و همچون گوسفند
دشمنان را سر ببر در راه شاه کامران
دشمنان گر قابل قربان شه گشتن نیند ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۲ - در مدح شاهزاده آزاده شجاع السلطنه مرحوم حسنعلی میرزا طابالله ثراه فرماید
... در عصرش از میان رفت سامان آل سامان
پوشد دو چشم فغفور ازگرد راه توسن
بندد دو دست قیصور از خم خام پیچان ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۵ - در مدح حاج میرزا آقاسی طاب الله ثراه گوید
عید دان چیست لب چون عید خندان داشتن
خند خندان جان نثار راه جانان داشتن
جان هم از جانان بود کت داده تا قربان کنی ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۵ - در ستایش صدراعظم دام اجلاله فرماید
... سیه عماری شب را سپهر بست آیین
رسید بی خبر از راه و من ز رنج رمد
به چهره بسته نقابی چو زلف او مشکین ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۸ - در ستایش محمدشاه غازی طاب الله ثراه فرماید
... زین تیغ کوه گشته مضرس بسان سین
من در بسیج راه که آمد نگار من
سر تا قدم چو شیر دژاگه ز کبر و کین ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۹ - و من نوادر طبعه
... ابلهی است ار بدو جنگ کنی با سرین
هرکه به مردان راه نیش زند همچو نحل
زهر هلاهل شود در دهنش انگبین ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۰ - وله ایضاً
... آنکه بر آستان او بوسه همی دهد ینال
آنکه به خاک راه او سجده همی برد تکین
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۱ - وله فی المدیحه
... کاخش که شاهان را پناه بر اوج عرشش دستگاه
از وی هزاران ساله راه تا پایه چرخ برین
از نام شمشیرش چنان آسیمه خصم بی نشان ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۲ - در مدح محمد شاه غازی انارالله برهانه گوید
... خواندم وان یکاد و دمیدم به گرد او
بیم آمدم که دیو زدش راه عقل و دین
گفتم چه حالتست الا یا پری رخا ...
... طوقیست نعل رخش تو برگردن ینال
تاجیست خاک راه تو بر تارک تکین
موهوب تست هرچه به جان ها بود هنر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۶ - در مدح نجفقلی میرزای والی پسر حسینعلی میرزای فرمانفرما فرماید
... نرگس که شنیدست به جز چشم تو جادو
چون سرو قدت دید به جا ماند از آن راه
چون لاله رخت دید فروریخت از آن رو ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۷ - در ستایش شاهزاده مبرور فریدون میرزای فرمانفرما فرماید
... گو ندود در هوای کبک به هر سو
بهرگوزنان به دشت وکه نبرد راه
بهر تذروان به راغ و کو ننهد رو ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۸ - در مدح شاهنشاه اسلامپناه ناصرالدین شاه خلد لله ملکه و اقباله گوید
... خاک خرم تر از هوای بهشت
باد مشکین تر از شمال هراه
ابر پاشیده بر دمن لؤلؤ ...
... صف جیش تو از فراوانی
از فراهان رسیده تا به فراه
بر جمال و جلال و شوکت تو ...
... بفسرد همچو خون مرده میاه
راه گردون شود بنفشه از تیغ
کام گردان شود سیاه از آه ...
... تا نفس از گلو رسد به شفاه
دل گردان ز چاک پیراهن
برجهد چون ز باد بند قباه ...
... از هراس سنان تو به سپهر
بازگردد شعاع مهر از راه
شیر آن سان گریزد از سخطت ...
... تا ندارند از ستایش حق
پارسایان پاک دین اکراه
تکیه بر هیچ پادشات مباد ...
... تخت در زیر و بخت در فرمان
نصر همدوش و عافیت همراه
فتحی از نو نموده روز به روز ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۹ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه مغفور محمدشاه مبرور طاب ثراه فرماید
دو چشم باز و دوگوشم فراز مانده به راه
که کی بشارت فتح آید از معسکر شاه
ندانم از چه به راه اندرون بشیر بماند
گمان برم که به شیری دوچار شد ناگاه
و یا ز پویه سم بارگیش کوفته شد
پیاده ماند و نبودش پیاده طاقت راه
و یا ز شدت باران و برف و برد هوا
به نیمه راه به جایی بماند خواه مخواه
و یا چو روی منش دست و پا پر آبله شد ...
... نشسته از بریکران باد پای چو برق
دو اسبه تاخته ناگه دمان رسد از راه
بشارت آرد کآمد بشیر و بره زدند ...
... ز بس به روی بشیر از در نیاز عیون
ز بس به راه برید از در نماز جباه
تمام جبهه بود هرکجا نهند قدم ...
... ز هر کرانه گروهی گرفته دامن او
که ای بشیر چه داری خبر ز فتح هراه
به روزگار زمستان که آبها همه سنگ
چسان ز آب هری رود عبره کرد سپاه
به فصل دی که ز سردی بنیم راه سخن
به سمع کس نتواند رسیدن از افواه ...
... غریو توپ دژ آشوب از محال هری
گمان برم که فراتر شد از دیار فراه
نهیب شاه چنان تنگ کرد سینه خصم ...
... مصاف بس که در آن پهنه گرم بود نداشت
همی خبر پدر از پور و همره از همراه
سپاهیان ملک بر عدو چنان چیره ...
... ز تیغ شاه مکافات یافت خصم آری
گناه را نه مگر دوزخست باد افراه
بلی به دوزخ تفتیده می بسوزد مرد ...
... ز چیره دستی شه خیره مرزبان هری
چنانکه غیرامانش نه روی ماند و نه راه
زمان زمان پی پوزش به بارگاه ملک ...
... به ویژه فارس که گویی بهشت را ماند
از آنکه راه ندارد به هیچ دل اکراه
یکی منم که به میدان مدح گوی سخن ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۰ - در مدح شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید
... کاری از پیش من آن روز نرفت اما رفت
موی ریشم هم بر باد پی بادافراه
حرکت رفت ز پبش و برکت رفت ز پس ...
... چه دهم شرح ز جا جستم و بیرون رفتم
از قضا دخترکی نادر دیدم در راه
موی شیطان صفت او دلم از راه ببرد
آری ابلیس کند آدمیان را گمراه
رویش از تازگی و طره اش از نیکویی
گفتی این صبح نشابورست آن شام هراه
مگر از زلف و رخش چشم خلای شده خلق ...
... غره غرار تر از صورت خوبان فرنگ
طره طرارتر از طینت افغان فراه
رخ به قامت چو به شمشاد ز سوری خرمن ...
... علت آن بود که آن سال ز امنیت ملک
چیزی از اسلحه ملک نبردم همراه
ناگه افتاد به یادم که مرا ریشی هست ...
... قاطعان طرق ایدر که به کین خاسته اند
وقت آنست که بدهی همه را باد افراه
تو عقابی به صلابت اگر اینان عصفور ...
... پس مرا گفت که هر حاجت کم در دل بود
زین محاسن همه کردی تو قضا بی اکراه
لازم آمد که روا دارم هرچت کامست ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۱ - در مدح صدراعظم
... چون یکی شب که دو روزش به میان درگیرد
می خرامید وز آصف دو غلامش همراه
ایستاد از طرفی روی کشیده درهم ...
... ای تو با بخت من سوخته توأم زاده
زی برادر به شب تیره که بنمودت راه
زان دوام گفت یکی تحفه سردارست این ...
... زان غلام این چو شنید اشک روان کرد برو
کاه جرمم چه که این گشت مرا بادافراه
هر زمان بر من و بر کلبه من می نگریست ...
... من به صد چرب زبانی و به شیرین سخنی
که به این چربی و شیرینیت آرم در راه
اهل و فرزند درآویخته چون سگ در من ...
... جز شپش جمله به مساحی جبب و بغلش
گو چه آورده یی از خانه آصف همراه
آن کنیز آن همه می دید و به من می خندید ...
... فلکش بندگی جاه کند با رفعت
خردش پیروی رای کند بی اکراه
آن که وصف دل او شد بضیا نور قلوب ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۲ - در مدح شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
شد عید و مه روزه سفرکرد به اکراه
نیکو سفری کرد خدا بادش همراه
ای خادمک آن حجره بیارای و به مجلس ...
... از شعر مزن لاف و برو شعر همیباف
کس گفت که شاعر مشو ای شاعر گمراه
بنشین و بط باده ستان از بت ساده ...
... این ماه مکرم لقب از یزدان دارد
با شوکت شاهانه از آن می رسد از راه
گر شوکت شاهانه ندارد سپس از چیست ...
... آن ماه ندیدیم تنی راکه ننالد
چو ن چنگ که مطرب به رهاوی زندش راه
ساقی چه نشستشی برخیز و بده می
مطرب چه ستادستی بنشین و بزن راه
ای سرو من ای بر همه خوبان جهان سر ...
... چندین چه کنی ناز الا ای بت طناز
این ناز بهل تا نکشدکار به اکراه
برجه چو وشاقان و به من بوسه همی ده ...
... گیری گهی از روم و گه از چین و گه از هند
اورنگ ز قیصرکمر از خان کله از راه
هر نطفه کزو رایحه کین تو آید ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۳ - در ستایش جناب اشرف امجد صدراعظم دامظله و جناب جلالت مآب نظام الملک دام شوکته گوید
... گفت فرداشب قدم از فرق سرکن چون قلم
کز ادب دورست آنجا با قدم رفنن به راه
پا چسان سایی به خاکی کاندرو بهر سجود ...
... از خدا خواهم سرایم در ثنایت شعرها
کت به وجد آرد روان چون مژده فتح هراه
سایه را پیوسته تا در قعر چه باشد مکان ...