ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » حکمتهای نهفته در صورت انسان
... و محاسن را حسن مرد و قبح زن کرد و از برای بینی دو سوراخ گشوده و قوه شامه را در آن قرار داده تا به واسطه آن روایح نیک و بد را از هم امتیاز دهد و از آن سوراخها هوای صاف و خنک را به دل جذب و هوای حار و متعفن را دفع نماید و فضلاتی که در دماغ حاصل می شود از آنها دفع شود و چون دفع فضلات موجب سد منفذ می شد و جذب و دفع هوا متعسر می گردید چنان قرار داده که پیوسته یکی از دو سوراخ به جهت استنشاق هوا و دیگری محل دفع فضلات باشد و از این جهت غالبا یک از این دو مفتوح و دیگری فی الجمله مسدود است و دهان را گشاده و زبان را در آن نهاده و آن را ترجمان دل کرد و کیفیت تکلم را به لغتهای مختلفه به آن آموخته و مخرج هر حرفی را به آن نشان داده و دهان را مرکب از دو فک گردانید و از برای آنها مفصلی قرار داده به نوعی که فک زیرین مانند آسیا گردش می کند و طعام را خرد می نماید و فک بالا را ساکن کرد به خلاف آسیا که سنگ بالا در گردش است حکمت در این آن است که کاسه سر که محل دماغ و حواس است بر فک بالا قرار دارد چنانچه اگر آن متحرک بود حواس مضطرب و مغشوش می گشت
و در این دو فک دندانهای بسیار نصب کرد چون در منظوم با صفهای آراسته و سرهای مساوی و ترتیب نسق و لون حسن و بیخ محکم و شکلهای آن را به مقتضای مصلحت مختلف گردانید بعضی را پهن و عریض چون دندانهای آسیا تا غذا به سبب آنها جاییده گردد و بعضی را تیز تا هر چه محتاج به پاره کردن باشد با آنها پاره کند مانند دندانهای پیش که آنها را رباعیات گویند و بعضی را متوسط میان اینها تا آنچه محتاج به شکستن باشد به آنها بشکند و چون جاییدن غذا موقوف به این بود که در زیر دندانها گردش کند و آنچه جاییده شده به فضای دهن آمده و آنچه نجاییده به زیر دندان آید زبان را دلالت نمود که در آن وقت اطراف و جوانب دهان طوف کند و غذا را از میان دهان به زیر دندان نقل کند و در حلقوم قوه بلع را خلق نمود تا بعد از جاییدن طعام آن را بلع کند و چون اکثر غذاها خشک بود و بلع آن ممکن نبود در زیر زبان چشمه ای جاری آفرید تا آب از آن به قدر احتیاج به دهان آید و غذا به وسیله آن خمیر شده بلع شود و در اقصای دهان حنجره را خلق کرده و حنجره ها را در تنگی و گشادگی و همواری و زبری و بلندی و کوتاهی مختلف گردانید تا به آن واسطه صداهایی که بیرون می آید مختلف باشد و مشتبه به یکدیگر نگردند و بعد از آن گردن را کشید و سر را بر آن سوار کرد و آن را مرکب ساخت از هفت مهره مجوف منطبقه بر یکدیگر و چون بیشتر منفعت گردن بر حرکت کردن است مفاصل و مهره های آن را روان خلق کرد و آنها را به رگ و پی بسیار بر هم بسته محکم گردانید
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » عجایب دستگاه گوارش
... و از آنجا که اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناکی مخلوط به خون باشد مزاج بدن فاسد می شود خالق حکیم دو کلیه و زهره و سپرز آفرید و هر یک را گردنی داد که گردن خود را به سوی جگر دراز کرده اند و گردن کلیتین دو کلیه متصل است به رگی که از حدبه برآمدگی جگر سر برآورده است و کلیتین به وسیله آن گردن آن رطوبت و آبناکی را که به خون ممزوج است به جانب خود می کشند و اندک خونی که باید غذای کلیتین شود نیز با آن رطوبت جذب می کند و چون آن رطوبت به کلیتین رسید خون و چربی که با آن هست کلیتین به جهت غذای خود ضبط و باقی آن را که آب صاف است به مثانه دفع می کند و از آنجا به مخرج بول می ریزد و بیرون می آید
و گردن زهره و سپرز در جگر داخل است و زهره صفرا را به خود جذب می کند و می ریزد به امعاء روده و چون صفرا حدتی دارد امعا را می گزد و آن را می فشرد و به حرکت می آورد تا دردی ته نشین کلیوس را که در معده مانده بود از مخرج غایط دفع کند و آن صفرا نیز با آن دردی دفع می شود و زردی غایط به این سبب است
و سپرز از گردن خود سودا را به سوی خود می کشد و در سپرز ترشی و قبضی از برای آن حاصل می شود و سپرز هر روز قدری از آن را به دهان معده می فرستد تا معده را از گرسنگی آگاه سازد و خواهش غذا را به حرکت آورد و بعد از آن با دردی کلیوس از مخرج غایط دفع می شود
و اما خون صاف پس از رگی عظیم که از حدوبه کبد روییده شده و از برای آن شعب بسیار است و هر شعبه نیز شعبی دیگر دارد به اعضا بالا می رود و به آن قسمتی مقرر تقسیم می گردد و از آن گوشت و استخوان و سایر اعضاء متکون می شود ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » عجایب خلقت دل انسان
و چون فی الجمله از حکمتهای معده و آلات اکل مطلع گشتی تأمل کن در عجایب دل که آن را جسمی به شکل صنوبر آفریده و چون سرچشمه روح حیوانی است آن را صلب خلق کرد تا از حوادث محفوظ و به اندک چیزی موف نشود
و حیات آدمی را به همین روح منوط گردانید و هر عضوی که از فیض این روح محروم شد چون ناخن و مو و امثال اینها از خلعت حیات بی نصیب است و چون عضوی را راه وصول این روح مسدود شد از حس و حرکت می افتد و این روح را دل به امناء شرایین و اورده ورید ها می سپارد و آنچه را شرایین اخذ می کنند به دماغ می رسانند و در آنجا به سبب برودت مزاج دماغ اعتدالی در آن حاصل و به اعضاء متحرکه بدن می ریزد و آن را روح نفسانی می گویند و آنچه اورده اخذ می کنند به جگر که منبع قوای نباتیه است می آورند و از آنجا به سایر اعضاء متفرق می شوند و آن را روح طبیعی نامند و لطیف و صاف اخلاط اربعه روح می شود همچنان که درد و کثیف آنها گوشت و پوست و سایر اعضاء می گردد
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » ترکیب خلقت و آفرینش پا
و از برای هر شخصی دو پای آفرید مرکب از ران و ساق و قدم و هر یک به شکلی خاص و ترکیبی مخصوص تا به هر جا که خواهد حرکت کند و اگر اندکی تغییر در ترکیب یا شکل یا وضع یکی از اینها به هم رسد امر حرکت مختل می گردد و آنها را ستون بدن و مرکب تن قرار داد و تن را بر آنها سوار کرد و همه این عجایب و غرایب را که اندکی از بسیار و عشری از اعشار عجایب بدن انسان است از قطره ای نطفه خلق کرد در ظلمت رحم و اگر پرده در پیش نمی بود و نظر بر آن می افتاد می دیدی که نقوش و خطوط و رسوم در اعضاء در پی یکدیگر بر آن ظاهر می شوند و نه نقاشی ظاهر و نه قلمی پیداست فسبحانه سبحانه جل شأنه
بود نقش دل هر هوشمندی ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » تفکر در خلقت فضا و کرات آسمانی
... میان را در دو بار آسودگی نه
گاهی مجتمع اند و گاهی متصل زمانی متفرقند و زمانی منفصل هر یکی را حرکتی خاص و رفتاری مخصوص چنان بر طبق فلک چیده شده اند که از ترکیب آنها صور حیوانات و غیر آنها حاصل شده بلکه کم صورتی است در زمین که شبیه آن در آسمان یافت نشود
و تأمل کن در رفتار خورشید که آن را رفتاری است که به آن دوره فلک را در یکسال تمام می کند و به واسطه آن به وسط السماء نزدیک و از آن دور می شود و رفتاری دیگر است که به جهت آن طلوع و غروب می کند و دوره را در یک شبانه روز طی می نماید و اگر حرکت اول نبودی جهان را چهار فصل به هم نرسیدی و نباتات و میوه ها را نشو و نما حاصل نگشتی و اگر دوم را نبودی روز و شب از یکدیگر جدا نشدی و وقت راحت از هنگام کسب و معیشت ممتاز نگشتی و ماه و سال و ساعات و دقایق نبودی و حساب معاملات نظم و نسق به هم نرسانیدی
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » عظمت آسمانها
و این افلاک و کواکب متحرکه بدون ستون بر پای داشته با وجود این عظمت که جمیع عوالم سفلیه را از زمین و دریاها و کوهها و عالم هوا نسبت به آسمان اول کمترند از قطره ای در پیش دریای محیط و اهل رصد بیان کرده اند که خورشید به تنهایی از صد و شصت برابر روی زمین بزرگتر است و با وجود این عظمت آسمان پنجم سه مقابل عظمت آسمان چهارم و آنچه در وسط آن است از آسمان ها تا مرکز زمین است
و کوچکترین ستاره ای که در آسمان مشاهده می کنی هشت مقابل کل زمین است و با وجود این بزرگی و عظمت سرعت حرکت آنها را ملاحظه کن و ببین که چون ابتدای خورشید از مشرق سر برآورد و به یک چشم بر هم زدن همه آن که صد و شصت مقابل زمین است از افق طلوع می کند پس سرعت حرکت آنها به نحوی است که در یک طرفه العین مسافت صد و شصت مقابل همه روی زمین را طی می نماید و از این جهت بود که چون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از روح الامین علیه السلام پرسید که وقت زوال داخل شده گفت لا نعم یعنی نه آری حضرت فرمود این چه جواب بود عرض کرد که چون گفتم که نه پانصد سال راه را طی کرد و زوال داخل شد
پس ای برادر از خواب غفلت برآی و مشاهده کن قدرت قادری را که جسمی به این عظمت را در حدقه چشم که از عدسی بیش نیست جای داده و تفکر کن که کیست که چنین جسمی را مسخر کرده و آسیای آن را به گردش درآورده اگر دیده بصیرت بینا باشد می بینی که اینها همه بندگانی هستند سرگشته کمر خدمتکاری بر میان بسته عشق الهی ایشان را واله و سرگردان کرده و به یک اشاره پروردگارشان تا قیامت به رقص افتاده گرد کعبه جلالش طوف می نمایند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - انواع ترس های ناپسند
... چهارم آنکه خوف او از چیزهایی باشد که طبع از آن بدون سبب و جهت وحشت می کند مثل جن و میت خصوصا در شب در حالت تنهایی و منشأ این خوف غلبه قوه واهمه و قصور عقل و مدرک است و دلالت بر ضعف نفس می کند
و بر عاقل لازم است که اندکی با خود تأمل کند که امثال این امور به چه سبب باعث تشویش و خوف می شوند کسی که در زندگانی او با قوت و قدرت از او نمی ترسیدی بلکه از حرب و مجادله او احتراز نمی کردی چگونه از بدن میت بی حس و حرکت او خوف می کنی و کجا دیده و یا شنیده ای که مرده بر زنده حمله کرده باشد و بر او غالب شده باشد و جنی که در میان علما در وجود آن خلاف است تو به چه دلیل یقین بر وجود او کردی و بعد از آنکه موجود باشد به چه سبب در مقابل تو در می آید خود را به تو می نماید و اگر هم نمود به چه دشمنی و عداوت در صدد ایذاء تو بر می آید و اگر هم در صدد آن برآید به کدام قوت بر تو غالب می گردد آخر نه انسان اشرف ممکنات و اکثر آنها مطیع و منقاد اویند به چه جهت اشرف کاینات با وجود این همه احتمالات از موجودی ضعیف الوجود و ناقص القوه پست فطرت خوف می کند و صاحب این صفت باید که در شبهای تاریک به تنهایی خصوصا در مواضع موحشه صبر کند و خود را به آنجا بیفکند تا به تدریج این خوف از او زایل گردد و خوف مرگ نیز در این نوع و نوع اول است
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » علل ترس از مرگ
... هان هان از وطن اصلی خود یادآور و زنهار که دیار حقیقی خود را فراموش مکن
آتش شوق را دامن زن و شعله اشتیاق به حرکت آور و بال و پر روح قدسی را بر هم زن گرد و غبار کدورات عالم جسمانیت را از آن بیفشان این قفس تنگ خالی را بشکن و به آشیان قدس پرواز کن بند گران علایق و عوایق را از پای خود باز کن و خود را از تنگنای زندان ناسوت خلاصی ساز قدمی در فضای دلگشای عالم لاهوت گذار و در صدر ایوان انس بر مسند عزت قرار گیر
شاهد دولت در آغوش خود آر ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل چهارم - خوف از خدا عالی ترین درجه خوف
... و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند یا مرکب را می رانند حدی دارد معین که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد پس همچنین خوف که تازیانه خداست حدی دارد و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند
پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف مانند رقت قلبی است که از برای زنان است که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده و علامت آن آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد و این حد ضلال و کفر است لا ییأس من روح الله إلا القوم الکافرون و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است عین نقص و قصور است زیرا که کمال حقیقی چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضایل دیگر شود به این جهت کمال می شود
پس هر خوفی که این فواید بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود بلکه بسا باشد که باعث موت یا مرض یا فساد عقل گردد و این مانند آن است که در تأدیب هر طفل او را چنان بزنند که بمیرد یا عضوی از آن را بشکنند
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - قوت نفس و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این صفت بزرگی نفس و محکمی دل است و علامت آن آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می شود و مانند گیاه ضعیف با هر بادی متزلزل نگردد و چون موش و روباه با هر حرکت پایی به چپ و راست ندود بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد التفات نکند و چون شیر قوی پنجه از حمله دلاوران رونگرداند
و در احادیث وارد است که مومن صاحب صلابت و مهابت و عزت است و همه اینها فرع بزرگی نفس و قوت دل است ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » غضب و اسباب آن
صفت نهم غضب است و آن عبارت است از حالت نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی و از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام می شود و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی می شود که از آن حرکت حرارتی مفرط حاصل و از آن حرارت دود تیره ای برمی خیزد و دماغ و رگها را ممتلی می سازد و نور عقل را می پوشاند و اثر قوه عاقله را ضعیف می کند
و به این جهت در صاحب غضب موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب به جهت دفع آن است یا به سبب امری است که واقع شده و حرکت آن به جهت انتقام است
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند بعضی در طرف افراط هستند که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - حلم و کظم غیظ
بدان که ضد غضب حلم است که عبارت است از اطمینان نفس به حیثی که قوه غضب به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار او را به زودی مضطرب نگرداند
و کظم غیظ که عبارت است از فرو بردن خشم و خود را در حالت غضب نگاهداشتن اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - راه معالجه تکبر
... اول و آخر خود را در نظر گیر و اندورن خود را مشاهده کن ای منی گندیده و ای مردار ناپسندیده ای جوال نجاسات و ای مجمع کثافات ای جانور متعفن و ای کرمک عفن ای عاجز بی دست و پا و ای به صدهزار احتیاج مبتلا تو کجا و تکبر کجا ای ایاز از پوستینت یاد آر
شپشی خواب و آرام از تو می گیرد و جستن موشی تو را از جا می جهاند لحظه ای گرسنگی از پایت درآورد دو درم غذای زیادتی باد گندیده از حلقومت بیرون می فرستد و به اندک حرکت زمین چون سپند از جا می جهی بسا باشد در شب تاریک از سایه خود می ترسی و غیر اینها از آنچه من و تو می دانیم دیگر تو را با کبر چه افتاده است
قد خم موی سفید اشک دمادم یحیی ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل اول - مذمت شره و شکم پرستی
... ز پر خوردن به روزی صد بمیرد
آری شکم باعث همه ناخوشیها و آفات و سرچشمه شهوات است زیرا که از بسیار خوردن شهوت فرج به حرکت می آید و شبق شدت می کند و آدمی خواهش تعدد زنان می نماید و از تعدد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل می شود و آدمی مقید به زنجیر علایق می گردد و به حلال و حرام می افتد و به سبب آنها میل به مال و جاه می کند تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود و عقب این انواع حسد و حقد وعداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا می شود و تمامی اینها ثمره پیروی معده و اهمال امر آن است بلی
شکم بند دستست و زنجیر پای ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - مفاسد مال و ثروت
... کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
و اما مفاسد دینیه آن سه نوع است اول آنکه باعث ارتکاب معاصی گردد زیرا که به واسطه مال قدرت بر معاصی حاصل و راه وصول به آنها آسان می گردد پس هر گاه شهوت معصیت به حرکت آید و انسان خود را قادر بر آن ببیند و به سهولت به آن تواند رسید بسا باشد که مرتکب آن شود و گناهی از او سر زند و اما اگر مأیوس از امکان آن گناه باشد و قدرت بر آن نداشته باشد داعیه آن معصیت را نمی کند
و از این جهت است که گفته اند که یکی از اسباب عصمت از معصیت عدم قدرت بر آن است پس کسی که به واسطه مال بر گناه قادر شد اگر مرتکب آن شود هلاک می شود و اگر مرتکب نگردد و صبر کند آن نیز شدت و زحمتی است زیرا که صبر با وجود قدرت نیز بسیار شدید است ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فواید دنیوی عدالت
... ز عدل پادشاه خود زنند لاف
پنجم آنکه پادشاه کشوری که به عدالت مشهور گردد بسا باشد که پادشاهان سایر اقالیم را عرق حمیت به حرکت آمده ایشان نیز طریقه دادگستری و رعیت پروری پیشنهاد خود ساخته و او نیز در ثواب همه اینها شریک خواهد بود و باشد که سپاهی و رعایای سایر ممالک به واسطه عدالت این پادشاه بلاد خود را به کارکنان او سپارند و به واسطه عدالت مملکت وسیع گردد ششم آنکه پادشاهی که به عدالت موصوف و به دادخواهی معروف گردید او را در اطراف و اقطار عالم شأن و شوکتی دیگر و در نظرها عظم و وقعی بیشتر است
حرمت او در دلها متمکن و حشمت و بزرگی او در خاطرها رسوخ می کند و به این جهت شاه ولایت پناه فرمودند تاج الملک عدله یعنی تاج پادشاه که به آن سرافراز و از عالمیان ممتاز است عدالت اوست و هم از آن جناب مروی است که زین الملک العدل یعنی زینت پادشاهی عدالت است ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - اهتمام در قضای حوائج مسلمین
... و شکی نیست که برآوردن حاجات برادران دینی موجب سرور و خوشحالی ایشان می گردد و ثواب مسرور کردن برادر ایمانی نیز از حد و نهایت بیرون است شاد کردن دلی بهتر از آباد کردن کشوری است دلهای غمناک خانه خداوند پاک است پس کسی که آن را به شادی مرمت کند خانه خدا را مرمت کرده است و هر کسی را نسبت بندگی خداست و هر که بنده کسی را شاد کند مولای او را شاد کرده است
از حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که هر که سرور داخل دل مومنی کند حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را مسرور کرده است و هر که رسول را مسرور کند خدا را مسرور کرده است و همچنین غمناک ساختن مومن و نیز از آن سرور مروی است که هر که فریاد رسی کند مومن مضطری را در وقت گرفتاری او و او را از غم فرج دهد و یاری کند او را به برآوردن حاجت او خدای تعالی می نویسد از برای او هفتاد و دو رحمت خود را که یکی را در دنیا به او می رساند و به آن معیشت او را به اصلاح می آورد و هفتاد و یک دیگر را ذخیره می کند از برای روز قیامت و هولهای آن روز و از سلطان سریر ارتضا علی بن موسی الرضا علیه السلام مروی است که هر که شاد کند مومنی را از غم و اندوه شاد می کند خدای دل او را در روز قیامت و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که هر که شاد کند مومنی را مرا شاد کرده است و هر که مرا شاد کند خدا را شاد کرده است و فرمود که محبوب ترین اعمال در نزد خداوند متعال شاد کردن مومنان است و از حضرت امام محمد باقرعلیه السلام مروی است که در آن چیزهایی که خداوند با بنده خود موسی علیه السلام راز گفت این بود که فرمود مرا بندگانی است که بهشت خود را بر ایشان مباح فرموده ام و ایشان را در بهشت صاحب اختیار خواهم ساخت موسی عرض کرد پروردگارا ایشان چه طایفه اند فرمود کسی است که دل مومنی را شاد سازد سپس آن حضرت فرمود که شخص مومنی در مملکت پادشاه جباری بود آن جبار قصد او کرد آن مومن فرار کرد به ولایت کفار و به خانه مرد مشرکی فرود آمد و آن شخص مشرک وی را جای داد و با او مهربانی کرد و میهمانی او نمود و چون هنگام وفات آن شخص کافر رسید پروردگار عالم به او وحی فرستاد که قسم به عزت و جلال خودم که اگر در بهشت تو را راه می بود ترا در آنجا ساکن می کردم اما بهشت حرام است بر کسی که مشرک بمیرد و لیکن ای آتش دوزخ او را بترسان و حرکت ده و لیکن اذیت مرسان و روزی از دو طرف روز به او خواهد رسید و نیز آن حضرت فرمود که چنان نپندارد کسی از شما که چون مومنی را شاد کرد فقط او را شاد کرده است نه بلکه والله ما را شاد کرده است بلکه والله پیغمبر خدا را شاد کرده است و فرمود که چون مومن از قبر خود بیرون آید با او مثالی بیرون خواهد آمد و به او خواهد گفت بشارت باد تو را به کرامت و سرور از جانب خدا آن مومن خواهد گفت خدا تو را به خیر بشارت دهد پس آن مثال همراه او خواهد رفت و او را بشارت خواهد داد و چون به امر هولناکی رسند گوید این از تو نیست و چون به خوبی رسند گوید این از تو است و از او جدا نخواهد شد تا او را به مقام حضور باری تعالی باز دارد پس چون امرالهی رسد که او را به بهشت برند آن مثال خواهد گفت که بشارت باد تو را که خدای امر فرموده تو را به بهشت برند آن مومن گوید خدا تو را رحمت کند تو کیستی که با من همراهی کردی و مرا بشارت رسانیدی گوید من آن سروری هستم که در دنیا مرا داخل دلهای برادران خود می کردی خدای تعالی مرا خلق کرد که تو را بشارت رسانم و در تنهایی انیس تو باشم و این قدر که از برای ادخال سرور بر برادران دینی فضیلت و ثواب وارد شده است همان قدر معصیت و عذاب در اندوهگین کردن آنهاست و کسی که شاد شود از غمناکی بندگان خدا خبیث النفس و ناپاک طینت است و شکی نیست که این صفت ناشی از خباثت نفس است و بسیاری از خبیث طبعان به این صفت مبتلا هستند و در پی آنند که اخبار موحشه را به مردم رسانند و چون خبری شنیدند که موجب غم و اندوه کسی است آرام نمی گیرند تا آن خبر را به او رسانند
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهل تصوف، و درویشان
طایفه ششم اهل تصوف و درویشان و فریفتگان اند و مغرورین ایشان از هر طایفه ای بیشتر است جمعی از آنها صاحبان بوق و شاخند که آنها را قلندران خوانند که نه معنی تصوف را فهمیده اند و نه هر را از بر شناخته اند و نه از راه و رسم دین ایشان را اثری و نه از خدا و پیغمبر آنها را خبری است روزگار خود را به گدایی و سوال از مردم صرف نموده و نام درویشی و ترک دنیا را بر خود بسته اند و این طایفه اراذل ناس و پست ترین طوایف عالم اند
و گروهی دیگر خود را به هییت صوفیان آراسته و لباس در بر کرده و گفتار ایشان را فراگرفته و بعضی از کردارهای ایشان را بر خود بسته اند و سر به گریبان می کشند و آواز خود را نازک می سازند و نفسهای بزرگ سر می دهند و حرکت عرضی و طولی می نمایند و گاهی سری می جنبانند و زمانی دست بر دست می زنند و بسا باشد که از این تجاوز کرده به رقص می آیند و شهیق و نهیق می کشند و ذکرها اختراع می کنند و شعرها برهم می بندند و غیر اینها از حرکات قبیحه را مرتکب می شوند تا بندگان خدا را صید کنند و حال ایشان چنین است که گفته اند
که زنهار از این صوفیان خموش ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه طول أمل
... تماشا کند هر کسی یک نفس
و بعد از این در احوال خود تأمل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلی یادآور زمانی را که تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و منادی پروردگار ندای کوچ دردهد و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه ات بکشند و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند اعضایت از حرکت باز ماند و زبانت از گفتن بیفتد و عرق حسرت از جبینت بریزد و جان عزیزت بار سفر بربندد و یقین به مرگ نمایی از هر طرف نگری دادرسی نبینی و از هر سو نظر افکنی فریاد رسی نیابی ناگاه ملک الموت به امر پروردگار درآید و گوید
که هان منشین که یاران برنشستند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - عقل، تاجر راه آخرت
... و به هر شغلی که می پردازم دل را در آن مشغول فکر حکمتهای خدا و صنع و عجایب صنعت او در ادوات و آلات آن کند مثلا در حالات اکل به نظر بصیرت و عبرت بنگرد که چگونه خدا قوام بدن حیوانات را در آن قرار داده و اسباب آن را مهیا نموده و انواع مأکولات را آفریده در حیوانات قوای چند خلق کرده که به آنها امر خوردن منتظم می گردد و غیر اینها از عجایب حکمت و غرایب صنعت
و از جمله اموری که در مراقبه لازم است آن است که در هر حالی از احوال از حرکت و سکون ملتفت به جانب خدا باشد و او را مراقب خود داند و بداند که خدای تعالی بر ضمیر همه کس آگاه و به جمیع اعمال و افعالشان بیناست و اسرار دل در نزد او مکشوف و ظاهر است بیشتر از آنچه ظاهر بدن بر مردمان بیدار واضح است
و خدای می فرماید الم یعلم بان الله یری یعنی آیا انسان عالم نیست به اینکه خدا همه چیز را می بیند و در حدیث قدسی رسیده است که این است و جز این نیست که در بهشت عدن ساکن می شوند کسانی که چون قصد معصیتی کردند عظمت مرا یاد آورند و متوجه من باشند و به این جهت آن را ترک کنند و کسانی که قدمهای ایشان از خوف من خم شد ...