میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۵ - النوبة الثالثة
... قال النبی المهاجر من هجر ما نهی الله عنه
صدر نبوت و رسالت در صدف شرف سید اولین و آخرین و رسول رب العالمین صلوات الله علیه میگوید مهاجر اوست که از کوی جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد از بدی و بدان ببرد بنیکی و نیکان پیوندد نهی شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد در دل پیوسته حزن و ندامت دارد از دیده اشک حسرت بارد این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند لیرزقنهم الله رزقا حسنا رزقی نیکو نزلی ساخته پرداخته یکی امروز یکی فردا امروز حلاوت معرفت فردا لذت مشاهدت امروز در راه دوست خطوتی فردا با دوست خلوتی امروز مهر دل و ذکر زبان فردا معاینه میان جسم و جان اینست که گفت جل جلاله لیدخلنهم مدخلا یرضونه ای ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء علی الوصف الذی یهوونه ایشان را در درون پرده آورده و آرزوی دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که یعینی ما تحمل المتحملون من اجلی آن رنجها که از بهر من بتمامی رسید من می دیدم گامها که در راه من برداشتید میشمردم قطره های اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که قم یا داود فمجدنی بذلک الصوت الرحیم برخیز ای داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانی کن سبحان الله آن مایده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن مرید بمراد رسیده مرغ سوی آشیان شتافته دوست ازلی پرده برگرفته الرب و العبد و العبد و الرب ذلک و من عاقب بمثل ما عوقب به مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء
ذلک بأن الله یولج اللیل فی النهار الآیة بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت ذلک بأن الله هو الحق اثبات وحدانیت است بصفات الهیت و ابطال شرکاء و شرکت أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت هر چه آفرید بسزای خود چنان که بایست آفرید و هر چه نهاد بر جای خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد قادرست که هر چه خواهد کند حکیم است نه هر چه تواند بکند درین عالم پای موری و پر پشه ای نیافرید مگر بتقاضاء قدرت بر قضیت حکمت بر وفق مشیت حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیت بر نظام می رود اگر حکمت با قدرت نبودی عالم زیر و زبر شدی خدای را جل جلاله صفاتی است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل باز او را صفتی است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزت و غنا فرو گرفته تا این مشتی بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضای حکمت عمر بسر آرند و رنه این شفیعان بودندی از عرش و کرسی درگیر تا بپای موری و پریشه ای همه نیست گشتی و با عدم شدی یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روی داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد بیگانه وار سر بفکر خویش در نهادند قدر الله نشناختند و بسزای وی راه نبردند بتی عاجز جمادی بی صفات را با وی انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که ضعف الطالب و المطلوب ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده
ما قدروا الله حق قدره قال الواسطی لا یعرف حق قدره الخلق الا الحق ...
... ما از سیهی بجای رنگ آمده ایم
و جاهدوا فی الله حق جهاده جهاد بر سه قسم است یکی بنفس یکی بدل یکی بمال جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایی و گرد رخص و تأویلات نگردی و امر و نهی را بتعظیم پیش روی و جهاد بدل آنست که خواطر ردی را بخود راه ندهی و بر مخالفت عزم مصمم نداری و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایی
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار سخا آنست که بعضی بذل کند و بعضی خود را بگذارد جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکی خود را بگذارد ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانی کند و این حال صدیق اکبر است که مصطفی وی را گفت ما ذا ابقیت لا هلک ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى
... فکذبوهما فکانوا من المهلکین ۴۸ دروغزن گرفتند ایشان را هر دو تا از هلاک کردگان گشتند
و لقد آتینا موسی الکتاب و موسی را نامه دادیم لعلهم یهتدون ۴۹ تا او و قوم او بآن راه برند و جعلنا ابن مریم و أمه آیة و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم و آویناهما و باز آوردیم ایشان را إلی ربوة بر بالایی ذات قرار و معین ۵۰ آرامگاه و آب روان
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة
قوله و لقد خلقنا فوقکم سبع طرایق باشارت ارباب معارف و استنباط اهل فهم این سبع طرایق اشارتست بهفت حجاب که رب العزه در نهاد آدمی آفریده و او را بآن محجوب داشته از دیدن لطایف و یافت حقایق یکی حجاب عقل دیگر حجاب علم سدیگر قلب چهارم نفس پنجم حس ششم ارادت هفتم مشیت عقل او را بر شغل دنیا و تدبیر معاش داشت تا از حق باز ماند علم او را در میدان مباهات کشید با اقران خویش تا در وهده تفاخر و تکاثر بماند دل او را بر مقام دلیری و دلاوری بداشت تا در معارک ابطال بطمع صیت دنیوی چنان بفتنه افتاد که پروای دین و نصرت دینش نبود نفس خود حجاب مهین است و دشمن دین اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک اگر بر وی دست یابی دست ببری و رنه افتادی که هرگز نخیزی اینجا حس شهوت و ارادت معصیت و مشیت فترت شهوت و معصیت حجاب عامه خلق است و فترت حجاب خواص حضرتست از راه حقیقت
بهر چه از راه بازافتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
این حجابها یاد کرد و آن گه بر عقب گفت و ما کنا عن الخلق غافلین با این همه حجاب که در پیش بنده است او را فرو نگذاریم و ازو غافل نه ایم بنده را باول آیت بیم داد از قهر و عدل خویش و بآخر آیت امیدوار کرد بفضل و کرم خویش و روش سالکان برین قاعده بنا نهادند اول خوف و آخر رجا خایف باش ای درویش تا روزی ترا گویند لا تخف و لا تحزن و در میدان رجا بعفو او چشم دار تا هنگامی که گویند ابشر بالجنة سهل عبد الله تستری گفت الخوف ذکر و الرجا انثی و منها تتولد حقایق الایمان خوف و رجا یکدیگر را جفتند چون بهم رسند از ایشان حقایق ایمان زاید رجا را صفت انوثت داد و خوف را صفت ذکورت زیرا که غلبه رجا کاهلی و فترت بار آرد و آن صفت اناث است و غلبه خوف تشمر و تجلد بار دهد و این صفت ذکورست و کمال ایمان در بقاء این هر دو معنی نهاده اند چون این دو معنی از منش برخیزد یا امن حاصل آید یا قنوط و این هر دو صفت کفارست زیرا که امن از عاجزانست و قنوط از لییمان و اعتقاد لؤم و عجز در الله تعالی داشتن کفر محض است
و أنزلنا من السماء ماء بقدر الآیة رب العزه جل جلاله و تقدست اسماؤه منت می نهد بر بندگان که ما بکمال قدرت از آسمان باران رحمت فرستادیم بوقت بهار و تلقیح اشجار تا زمین مرده بدان زنده گشت صد هزاران بدایع و ودایع که درو تعبیه بود از انواع نبات و ثمار و ریاحین بیرون داد چنان که گفت تعالی و تقدس فأنشأنا لکم به جنات من نخیل و أعناب الآیة مستنبطان طریقت و سالکان راه حقیقت گفتند ظاهر آیت اشارتست ببهار عموم و باطن آیت اشارتست ببهار خصوص و لکل آیة ظهر و بطن
بهار عموم آیات آفاق است و بهار خصوص آیات انفس و الله تعالی عز و جل یقول سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم اگر بهار عموم را ابر بارنده است بهار خصوص را چشم گرینده است اگر بهار عموم را رعد با صولتست بهار خصوص را ناله و حسرتست اگر بهار عموم را برق با حرقتست بهار خصوص را نور فراستست در بهار عموم چشم عبرت باز کن تا گل بینی در بهار خصوص دیده فکرت بر گمار تا دل بینی درویشی را دیدند سر فرو برده وقت بهار گفتند ای درویش سر بردار تا گل بینی درویش گفت ای جوانمرد سر فرو بر تا دل بینی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الاولى
... أم تسألهم خرجا یا پندارند که از ایشان جعلی خواهی خواست و مزدی فخراج ربک خیر روزی خداوند تو به از آن و هو خیر الرازقین ۷۲ و او بهتر روزی رسانان است
و إنک لتدعوهم إلی صراط مستقیم ۷۳ و تو ایشان را میخوانی با راهی راست
و إن الذین لا یؤمنون بالآخرة و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز عن الصراط لناکبون ۷۴ از آن راه می بگردند
و لو رحمناهم و کشفنا ما بهم من ضر و اگر ما بر ایشان ببخشاییم و باز بریم گزندی که رسید بایشان للجوا فی طغیانهم یعمهون ۷۵ بستیهند در افسار گسستن خویش بر ناپسند بی سامان می روند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الثانیة
قوله یا أیها الرسل مفسران در معنی این آیت سه قول گفته اند یکی آنست که این خطاب با مصطفی است و تشریف و تعظیم وی را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکی را گویند ایها القوم کفوا عنا اذاکم و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا پاک خورید و کار نیک کنید ای محمد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو و کان النبی یاکل من الغنایم
قول دوم آنست که این خطاب با عیسی است که آیت بذکر وی متصل است و کان یأکل من غزل امه و هو اطیب الطیبات قول سوم آنست که این خطاب با پیغامبران است که ذکر ایشان در مقدمه این آیت رفت و معنی آنست که ارسلنا الرسل و قلنا لهم یا أیها الرسل کلوا من الطیبات ای کلوا من الحلال و کل مأکول حلال مستطاب فهو داخل فیه و اعملوا صالحا ای اعملوا بطاعة الله و ما یوافق رضاه و قیل الصلاح الاستقامة علی ما توجبه الشریعة إنی بما تعملون علیم هذا ترغیب فی فعل الخیر و ترک الشر ای اعلم الجمیع فاجازی علیه
و إن هذه بکسر الف و تشدید نون قراءت اهل کوفه است بر معنی استیناف
ابن عامر و ان هذه بفتح الف و تخفیف نون خواند و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة و هی اذا خففت اقتضت ما یتعلق بها کما تقتضی اذا لم تخفف و قوله هذه فی موضع نصب لانها اسم ان المخففة و ما بعدها جملة هی للخبر و یجوز ان یکون موضع هذه رفعا علی ان تکون مع ما بعدها جملة فی موضع الخبر و اسم ان مضمر و هو ضمیر الامر و الشأن و التقدیر ان الامر او الشأن هذه أمتکم و تعلق ان بما یتصل بها علی ما قدمناه من الوجهین و یجوز ان تکون ان صلة و تقدیره و هذه امتکم باقی قراء و ان بفتح الف و تشدید نون خوانند و باین قرایت اضمارست یعنی و اعملوا ان هذه امتکم و قیل معناه و لان هذه امتکم امة واحدة و أنا ربکم فاتقون ای لاجل هذه النعمة فاتقون کذا قال الخلیل و سیبویه و مثل ذلک عندهما قوله تعالی و أن المساجد لله فلا تدعوا ای لان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا و کذلک قوله لإیلاف قریش کانه قال فلیعبدوا رب هذا البیت لایلاف قریش ای لیقابلوا هذه النعمة بالشکر و العبادة للمنعم علیهم بها امت اینجا بمعنی دین است و ملت معنی آنست که شما را همان فرمودم که پیغامبران گذشته را فرمودم دین شما و ملت شما یکی و خداوند شما یکی دین دین اسلام است و جز ازین دین نیست إن الدین عند الله الإسلام و من خداوند شمایم جز از من خداوند نیست و أنا ربکم فاتقون بپرهیزید از آن که با من دیگری پرستید کلمة یخرج بها عیسی من عز الربوبیة و روا باشد که امت بمعنی جماعت بود ای جماعتکم و جماعة من قبلکم کلهم عبادی و انا ربکم و المعنی انها ما دامت متوحدة فهی مرضیة فاذا تفرقت فلا فاتقون ای خافونی فی شق العصا و تفریق کلمتکم آن گه خبر داد از قومی که دین اسلام بگذاشتند و در دین خویش و در کلمت خویش تفرقت راه دادند فتقطعوا أمرهم ای قطعوا امر دینهم و فرقوا ما امروا به ان یکون دینا واحدا زبرا ای فرقا مختلفة واحدها زبر و هو الفرقة و الطایفة و قرأ بعض اهل الشام زبرا بفتح الباء جمع زبرة و منه زبر الحدید ای صاروا فرقا کزبر الحدید میگوید گروه گروه گشتند هر گروهی جز از دین اسلام دینی و مذهبی گرفتند یعنی مشرکان و جهودان و ترسایان و محتمل است که این گروه های مختلف احزاب ترسایانند که در کار عیسی مختلف شدند کقوله فاختلف الأحزاب من بینهم تحزبوا علی عیسی علی ثلاثة اقاویل و گفته اند زبر جمع زبورست و مراد باین کتب است یعنی دان کل فریق بکتاب غیر الکتاب الذی دان به الآخر و ذلک ان الیهود اخذوا بالتوریة و ترکوا الانجیل و القرآن و کذلک النصاری و قیل معناه جعلوا کتبهم قطعا مختلفة آمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و حرفوا البعض کل حزب بما لدیهم ای بما عندهم من الدین و الکتاب و قیل بالاموال و الاولاد فرحون مسرورون معجبون و المحق واحد
فذرهم فی غمرتهم هذا کنایة عن الخذلان یعنی دعهم یا محمد فی جهالتهم و ضلالتهم الساترة وجه الصواب و اصله الستر و قیل معناه دعهم فیما غمرهم من دنیا هم حتی حین حتی یجی ء اجلهم ای ان امهالنا ایاهم لا ینجیهم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الثالثة
قوله یا أیها الرسل ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکی اسحاق پدر عبرانیان دیگر اسماعیل پدر عرب از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمد عربی ص آن قوت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکی را از آن جزوی نصیب آمد باز قوت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفی عربی دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوت جمله انبیاء در وی موجود آمد تا با وی گفتند یا أیها الرسل ای همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده هر پیغامبری را بخصلتی نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفه ای فرستادند که بدان مخصوص گشت باز محمد عربی و مصطفی هاشمی که طراز کسوت وجود بود در صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند و بصفات همگان بنگاشتند چنان که ابن عباس گفت ان الله تعالی اعطی محمد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسی و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیی و عصمة عیسی و حب دانیال و جهاد یوشع
علی القطع و التحقیق میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمد را آمد آدم صفی هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرب بود لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت و عصی آدم پس گفت ثم اجتباه ربه باز مصطفی را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب عفا الله عنک پس گفت لم أذنت لهم میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرییل را گفت اما الیک فلا یقین مصطفی از یقین ابراهیم تمامتر بود که می گفت لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب یعنی جبرییل و لا نبی مرسل یعنی ابراهیم ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفی را ملک قیامت داد می گوید لواء الحمد بیدی و لا فخر
و اگر با موسی کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت با مصطفی کرامت کرد تا امت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد و اگر عیسی را بآسمان چهارم بردند مصطفی را بقاب قوسین او ادنی بردند این همه معانی و معالی و فضایل و شمایل در ذات مطهر مصطفی جمع کرد آن گه با وی این خطاب کرد یا أیها الرسل قوله إن هذه أمتکم أمة واحدة و أنا ربکم فاتقون از روی اشارت میگوید دین اسلام دینی یگانه و شما امتی یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه بپرهیزید از خشم من که دینی دیگر گزینید و خدایی دیگر گیرید این اسلام که هست جبار صفت است جبار همتی باید تا جمال اسلام بر وی اقبال کند و جبار همت آنست که سر بدنیا و عقبی فرو نیارد خلیل را گفتند یا خلیل اسلم اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت اسلام جبار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم مال بمهمان داد و فرزند بقربان و نفس خود بآتش سوزان آن گه گفت أسلمت لرب العالمین اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم أ یحسبون أنما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتی است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتی است کلا و لما خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگی می نهد باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سرای دوستان گردد از بهر آنکه محنت و محبت بشکل هر دو چون همند همبر و همسر بنقطه سر زیر آن را تمییز کرده اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وی مضایقه ای نرفت لکن اگر ساعتی درد و سوز موسی خواستی بوی ندادی که سزای جمال آن درد نبود و اگر تقدیرا در آن ساعت که اره بر فرق زکریا بود کسی از وی پرسیدی که چه خواهی از ذرات و اجزای وی نعره عشق روان گشتی و گفتی آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همی راند در خبرست که من احبنا فلیلبس للبلاء تجفافا فان البلاء اسرع الی محبینا من السیل الی قرار
تازیم بندگی بند قباء تو کنم ...
... پیر طریقت گفت الهی آمدم با دو دست تهی بسوختم بر امید روز بهی چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی
و لا نکلف نفسا إلا وسعها شاهراه دین را بدایتی و نهایتی بدایت اهل شریعت راست و نهایت ارباب حقیقت را عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفی گفت بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند رب العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت لا نکلف نفسا إلا وسعها همانست که گفت ما جعل علیکم فی الدین من حرج یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که جاهدوا فی الله حق جهاده اتقوا الله حق تقاته إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة
قوله ادفع بالتی هی أحسن السییة خداوند کریم کردگار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت مصطفی را می فرماید بمکارم اخلاق و محاسن عادات روی تازه و سخنی چرب و دلی نرم و خلقی خوش بدکاران را عفو کردن و عیب معیوبان پوشیدن و بجای بدی نیکی کردن بزبان طریقت احسن درین موضع آنست که دلی فتوی دهد باملاء حق و سییة آنست که نفس فرماید بهوای خود گفتند ای سید فرموده نفس را بنموده حق دفع کن ادفع بالتی هی أحسن السییة سید صلوات الله علیه پیوسته گفتی ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک بار خدایا این پرده نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یک ره ازین قفص نفس خلاص یابد و بر هواء رضاء مولی پرواز کند بار خدایا این بار نفس بار خودی است بار خودی از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم ای جوانمرد نگر تا نگویی که نفس مبارک او صلوات الله علیه همچون نفس دیگران بوده که اگر یک ذره از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی و بمقعد صدق فرو آمدندی با این همه می گوید خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار فرمان آمد که ای محمد ناخواسته خود در کنار تو نهادیم أ لم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم ارادت ما کار تو ساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی نه بخود آمدی که ترا آوردیم أسری بعبده نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین
و قل رب أعوذ بک من همزات الشیاطین ...
... از امت من چند کس دوست تواند گفت ده کس یا رسول الله اول سلطان جایر دوم بازرگان خاین سوم توانگر متکبر چهارم خمر خوار پنجم زناکار ششم ربا خوار هفتم مرد قتال هشتم هر که مال یتیم خورد و باک ندارد نهم او که دارد مال و زکاة بندهد دهم آنکه امل دراز دارد و هیچ از مرگ یاد نکند
حتی إذا جاء أحدهم الموت مرگ دواست مرگ کرامت و مرگ اهانت مرگ کرامت مؤمنانراست و مرگ اهانت کافران را مؤمنانرا بدر مرگ گوید یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة کافران را گویند أخرجوا أنفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق و کنتم عن آیاته تستکبرون مؤمنانرا فریشته رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشری و کرامت که ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون کافران را فریشته عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش یضربون وجوههم و أدبارهم و ذوقوا عذاب الحریق اگر کسی گوید مؤمن با آن همه کرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرگ از چه کراهیت دارد مرگ را جواب آنست که کراهیت وی نه از مرک است که از فوت لذت خدمت حق است و بر مؤمنان هیچ کرامت و نعمت چون خدمت و ذکر حق نیست پیغامبری از پیغامبران خدای تعالی بوقت مرک می گریست وحی آمد بوی که از مرگ می نالی و مرک می نخواهی گفت لا یا رب و لکن غیرة علی من یذکرک بعدی و لست اقدر علی ذلک
و گفته اند نفس مؤمن را روزگاری با روح مخالطت افتاده و بوی استیناس گرفته بوقت مرگ آن کراهیت نفس را بود بر فراق روح نه روح را بود بر فراق نفس ازین لطیف تر گفته اند نفس که می نالد نه از مرگ می نالد بلکه وی را بر روح غیرت می آید که نقدی بسر مشرب وصل میشود شب فراقش بآخر رسیده و صبح وصال دمیده و سوز عشق را مرهم دیده و نفس را وقتی با خاک می دهند که منها خلقناکم و فیها نعیدکم
قوله أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا ابو بکر واسطی این آیت بر خواند و گفت اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلو لم یخلق لما عرف انه موجود و لیظهر کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و لیظهر آیات الولایة علی الاولیاء و آیات الشقاوة علی الاشقیاء گفت خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بجلال و عزت خویش و کمال قدرت خویش کاینات و محدثات در وجود آورد تا هستی وی بدانند و خداوندی وی بشناسند و از صنع وی بکمال علم و قدرت وی دلیل گیرند و چنان که علم وی بایشان رفته نشان دوستی بر دوستان پیدا کرده و رقم دشمنی بر دشمنان کشیده ایشان را از کتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش که وی در ازل دانست که خلق را آفریند خواست که خلق وی با وفق علم وی برابر آید داود پیغامبر در مناجات خویش گفت الهی جلال لم یزل منعوت بنعت کمال موصوف بصفت استغناء از همه مستغنی و بنعت خود باقی نه ترا بکس حاجت و نه ترا از کسی یاری و معونت این خلق چرا آفریدی و در وجود ایشان حکمت چیست جواب آمد که یا داود کنت کنزا مخفیا فاجبت ان اعرف ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الثانیة
... و قال النبی ص من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد ضاد الله و من خاصم فی باطل هو یعلمه لم یزل فی سخط الله حتی ینزع و من قال فی مؤمن ما لیس فیه اسکنه الله ردعة الخبال حتی یخرج مما قال
الزانی لا ینکح إلا زانیة أو مشرکة در معنی و نزول این آیت سه قول گفته اند یکی آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد جماعتی زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسی ایشان شناسد و بایشان راه برد هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکی ام مهزول بود و یکی عناق در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود در مدینه جماعتی بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنی میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند مال بسفاح بدست می آوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیت پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومی بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یاری دهند از رسول خدا دستوری خواستند تا آن بغایا را بزنی کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهری و الشعبی و روایة العوفی عن ابن عباس
و گفته اند این آیت علی الخصوص در شأن مرثد بن ابی مرثد الغنوی فرو آمد و مردی ...
... الخامسة أن لعنت الله علیه قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة الله بالرفع و قرأ رویس عن یعقوب غضب الله بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فی اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لان اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فی الاغلب فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها و رفع قوله لعنة الله و غضب الله علی ان کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الذی بعده خبره و المبتدا مع الخبر جملة هی خبر ان و التقدیر انه ای ان الامر لعنة الله علیه و ان الشأن غضب الله علیها کما قال الله تعالی و آخر دعواهم أن الحمد لله عند من خفف و التقدیر انه الحمد لله علی معنی ان الامر او الشأن الحمد لله و قرأ نافع غضب الله بکسر الضاد و فتح الباء علی الفعل الماضی و رفع اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب الله علیها و روی ابن حسان عن یعقوب ان غضب الله بفتح الضاد و و نصب الباء و الجر فی اسم الله و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل و جر اسم الله باضافة غضب الیه و قرأ الباقون ان بالتشدید فی الحرفین و لعنة الله و غضب الله بالنصب فیهما و اضافتهما الی الله و الوجه ان ان مشددة علی اصلها و هی تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کل واحد من لعنة الله و غضب الله اسم ان و الجار و المجرور الذی بعده خبر ان و قرأ حفص عن عاصم و الخامسة بالنصب اعنی الثانیة و الوجه انه عطف علی قوله أربع شهادات
من قوله و یدرؤا عنها العذاب أن تشهد أربع شهادات و تشهد الخامسة ای الشهادة الخامسة و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم و الخامسة بالرفع و لم یختلفوا فی الخامسة الاولی انها بالرفع و الوجه فی الثانیة انها معطوفة علی موضع أن تشهد لان موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر و یدرءوا عنها العذاب شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة فهی عطف علی موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و ان غضب الله فی موضع الخبر و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها و اما الرفع المتفق علیه فی الخامسة الاولی فوجهه انه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله أربع شهادات من ان یکون رفعا او نصبا علی ما سبق فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها علی المعنی لان معنی قوله فشهادة أحدهم أربع شهادات علیهم اربع شهادات او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة علی هذا الموضع اما سبب نزول این آیت لعان بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند عاصم بن عدی العجلانی الانصاری برخاست گفت یا رسول الله جعلنی الله فداک اگر کسی با اهل خود اجنبی بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهی وی هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتی و از آن نهی کردی عاصم بر روی رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد بعد از آن به هفته ای قضاء الهی چنان بود که عویمر عجلانی که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید و قیل بشر بن سحما با زن وی خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا لله هنوز هفته ای گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وی بودند عاصم با رسول خدا بگفت رسول عویمر را بر خواند گفت اتق الله فی زوجتک و ابنة عمک فلا تقذفها بالبهتان عویمر سوگند یاد کرد گفت و الله الذی لا اله الا هو انی لصادق و الله که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوی نرسیدم و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من رسول خدا خوله را گفت اتقی الله و لا تخبرینی الا بما صنعت
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما می آید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وی سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وی پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت و الله انی لصادق و یجعل الله لی مخرجا همان ساعت جبرییل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت یا عویمر قد نزلت فیک و فی زوجتک و فی صاحبک فقرا علیه الآیات ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الثالثة
... گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه همه عالم پر صدف دعوی است و یک جوهر معنی نه همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه
مرد باید که بوی داند برد ...
... و حد ایشان غض البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود قال النبی ص غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفوا ایدیکم
و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق اگر غیری را بسر خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علایق و اعتزال از خلایق قال الله تعالی قل الله ثم ذرهم قوله و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله إن کنتم تؤمنون بالله قال بعضهم ان کنتم من اهل مودتی و محبتی فخالفوا من یخالف امری و یرتکب نهیی فلا یکون محبا من یصبر علی مخالفة حبیبه قال الجنید الشفقة علی المخالفین کالاعراض عن الموافقین جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن اما بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول الله تعالی و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله و اعجب آنست که میفرماید ما را که رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وی ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصی از وی نمی برد و توبه و عفو بر وی عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم چون با عاصی گنه کار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است
پیر طریقت گفت ای کارنده غم پشیمانی در دلهای آشنایان ای افکننده سوز در دلهای تایبان ای پذیرنده گناه کاران و معترفان کس باز نیامد تا باز نیاوردی و کس راه نیافت تا دست نگرفتی دست گیر که جز زتو دستگیر نیست دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست و درد ما را جز ز تو دارو نیست و از این غم ما را جز از تو راحت نیست و لیشهد عذابهما طایفة من المؤمنین میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان الله رانند تا طایفه ای مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طایفه یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و الله ایشان را از آن معصوم داشته یا نه که وقتی بر ایشان رفته و الله ایشان را بستر خود نگاه داشته و علی رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده در هر دو حال نعمتی عظیم از الله بر خود بدانند و در شکر و سپاسداری بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهی هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور خداوند ابذل عیب ما نگر و بعز بی عیبی خود بناتوانی ما نگر و به بردباری خود بدرویشی ما نگر و بمهربانی خود ببدبندگی و عجز ما نگر و به نیک خدایی و فضل خود فرو گذار سزای ما در سزای خود و جفاء ما در وفاء خود و آن ما در آن خود
الزانی لا ینکح إلا زانیة الایة الناس اشکال فکل یطیر مع شکله و کل یساکن مع مثله و انشد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۲ - النوبة الثالثة
... بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند هاتفی آواز داد که فسخت عقد الله کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد
محمد بن حسان گوید روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند گفتا جوانی از آن گوشه ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد من هم چنان از پی وی می رفتم گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمده ام جواب داد که احذر فانه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما همچنین دیده خلیل صلوات الله علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلت بود صدف در محمد مختار بود دلش بدو مشغول گشت فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد همین حال افتاد مصطفی عربی را سید ولد آدم صدر انبیاء و رسل گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ای الناس احب الیک فقال عایشة
گفتند ای سید ازین مردمان کرا دوستر داری گفت عایشه و در بعضی اخبارست که عایشه گفت یا رسول الله انی احبک و احب قربک چون ایشان هر دو دل وا دوستی یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه ای از سلطنت خویش فرا ایشان نمود شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفی ص ببستند آن روزگار تا برایت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید و السبب فیه ان فی اوقات البلاء یسد الله علی اولیایه عیون الفراسة اکمالا للبلاء لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملایکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا و لوط لم یعرفهم ملایکة الی ان اخبروه انهم ملایکة کار بجایی رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفی را با عایشه بودی همه در باقی شد و بجای آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت که کیف تیکم و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفی باز مانده بخانه پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسی بر زبان آرد
الی سامع الاصوات مع بعد المسری ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالی قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ابصار الرؤس عن المحارم و ابصار القلوب عما سواه مؤمنانرا میفرماید تا دیده سر از محارم فرو گیرند و دیده سر از هر چه دون حق فرو گیرند خاک نیستی در چشم هستی خود افکنده و از لوح وجود خود هجو نفس مکاره بر خواند محمد عربی که در یتیم بحار رسالت بود و واسطه عقد دلالت از سر درد هستی خود این فریاد همی کند که لیت رب محمد لم یخلق محمدا و ایشان که سابقان و صادقان و سالکان راه بودند هرگز بخود ذره ای التفات نکردند و از هستی خود شاد نبودند و بچشم پسند بخود ننگرستند روزی جنید با رویم نشسته بود شبلی در آمد و شبلی عظیم کریم بودست چون سخن جنید تمام شد رویم روی فرا جنید کرد گفت کریم مردی است این شبلی جنید گفت حدیث کسی میکنی که او مطرودی است از مطرودان درگاه شبلی چون این بشنید بشکست و خجل وار برخاست و از پیش ایشان بیرون شد رویم گفت ای جنید این چه کلمه بود که در حق شبلی راندی و حال او ترا معلومست در پاکی و راستی جنید گفت بلی شبلی عزیزی است از عزیزان درگاه اذا کلمتم الشبلی فلا تکلموه من دون العرش و ان سیوفه تقطر دما لکن ای رویم آن کلمت که بر زبان تو برفت در تزکیت او تیغی بود که قصد روزگار او کرد تا مرکب معاملت او را پی کند ما ازین کلمه سپری ساختیم تا آن تیغ را رد کرد قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم قوم لا ینظرون الی الدنیا و هم الزهاد و قوم لا ینظرون الی الکون و هم اهل العرفان و قوم هم اصحاب الحفاظ و الهیبة کما لا ینظرون بقلوبهم الی الاغیار لا یرون نفوسهم اهلا للشهود ثم الحق سبحانه یکاشفهم من غیر اختیار منهم او تعرض او تکلف جوانمردان طریقت ایشانند که بغیر می ننگرند دیده همت بکس باز نکنند خویشتن را در بیداء کبریاء احدیت گم کرده آتش حسرت در کلبه وجود خود زده در دریای هیبت بموج دهشت غرق گشته خردها حیران دلها یاوان بی سر و بی سامان بی نام و بی نشان
پویان و دوانند و غریوان بجهان در ...
... بر خوانده بخود بر همه لاخان و لا مان
پیر طریقت گفت در مناجات خویش الهی تو دوستان خود را بلطف پیدا گشتی تا قومی را بشراب انس مستان کردی قومی را بدریای دهشت غرق کردی ندا از نزدیک شنوانیدی و نشان از دور دادی رهی را باز خواندی و آن گه خود نهان گشتی از وراء پرده خود را عرضه کردی و بنشان عظمت خود را جلوه کردی تا آن جوانمردان را در وادی دهشت گم کردی و ایشان را در بی طاقتی سرگردان کردی این چیست که با آن بیچارگان کردی داور آن نفیر خواهان تویی و داد ده آن فریاد جویان تویی و دیت آن کشتگان تویی و دستگیر آن غرق شدگان تویی و دلیل آن گم شدگان تویی تا آن گم شده کجا با راه آید و آن غرق شده کجا با کران افتد و آن جانهای خسته کی بیاساید و آن قصه نهانی را کی جواب آید و آن شب انتظار ایشان را کی بامداد آید
و لا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها اشارة الی ان فیه زینة للعبد لا یجوز اظهاره فکما ان النساء عورة و لا یجوز لهن ابداء زینتهن کذلک من اظهر للخلق ما هو زینة سرایره من صفاء احواله و زکاء اعماله انقلب زینه شینا الا اذا ظهر علی احد شی ء لا یتعمله و تکلفه فذلک مستثنی لانه غیر مؤاخذ بما لم یکن بتصرفه و تکلفه و توبوا إلی الله جمیعا أیها المؤمنون مؤمنانرا بر عموم توبه میفرماید توبت عوام از زلت و توبت خواص از غفلت و توبت خاص الخاص از ملاحظه اوصاف بشریت توبه عوام آنست که از معصیت با طاعت گردند و توبه خواص آنست که از رؤیت طاعت با رؤیت توفیق آیند طاعت خود نه بینند همه توفیق حق بینند توبه خاص الخاص آنست که از مشاهده توفیق با مشاهدت موفق گردند حد نظر عوام تا بافعال است میدان نظر خواص صفات است محل نظر خاص الخاص جلال ذات است اعوذ بعفوک من عقابک ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الاولى
قوله تعالی الله نور السماوات و الأرض الله است روشن دارنده آسمانها و زمین مثل نوره صفت نور او کمشکاة چون توله قندیل است فیها مصباح در سر توله آن قندیل چراغی المصباح فی زجاجة آن چراغ در آبگینه قندیل الزجاجة کأنها کوکب دری آن آبگینه راست گویی که ستاره ای است روشن یوقد می فروزند من شجرة مبارکة از روغن درختی برکت کرده در آن زیتونة لا شرقیة درخت زیتون نه همه شرقی و لا غربیة و نه همه غربی یکاد زیتها یضی ء کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید و لو لم تمسسه نار و هر چند آتش بآن روغن نرسید نور علی نور روشنایی آتش بآن روشنایی روغن یهدی الله لنوره من یشاء راه می نماید الله بروشنایی خویش او را که خواهد و یضرب الله الأمثال للناس و مثال میزند الله مردمان را و الله بکل شی ء علیم ۳۵ و الله بهمه چیز داناست
فی بیوت در خانه هایی أذن الله أن ترفع که فرمود الله که آن را بزرگ دارند و قدر آن بلند دارند و یذکر فیها اسمه و او را در آن نام برند و یاد کنند یسبح له فیها نماز میکند او را و می ستاید او را در آن مسجدها بالغدو و الآصال ۳۶ ببامدادها و شبانگاه ...
... و الذین کفروا و ایشان که کافر شدند أعمالهم کسراب بقیعة کردارهای ایشان که میکنند راست چون گورابی است بهامون یحسبه الظمآن ماء که تشنه آن را آب پندارد حتی إذا جاءه تا آن گه که آید بآن لم یجده شییا آن را هیچ چیز نیابد از آنچه می بیوسد و وجد الله عنده و الله را داور یافت نزدیک کردار خویش فوفاه حسابه باو گزارد الله شما ر او و پاداش او تمام و الله سریع الحساب ۳۹ و الله آسان کارست زود توان
أو کظلمات یا چون تاریکیهایی است فی بحر لجی در دریایی ژرف دور قعر پر آب یغشاه موج پیچیده در سر آن موجی من فوقه موج بر زبر آن موج موجی دیگر من فوقه سحاب از بر آن موج میغی ظلمات بعضها فوق بعض تاریکیهایی بر زبر یکدیگر إذا أخرج یده اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید لم یکد یراها نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکی و من لم یجعل الله له نورا و هر که الله او را روشنایی ننهاد فما له من نور ۴۰ او را روشنایی نیست
أ لم تر نمی بینی و نمیدانی أن الله یسبح له من فی السماوات و الأرض که الله را می ستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است و الطیر صافات و مرغ در پرواز خویش کل قد علم صلاته و تسبیحه نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته و الله علیم بما یفعلون ۴۱ و الله داناست بهر چه میکنند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی الله نور السماوات و الأرض ای ذو نور السماوات و الارض فحذف المضاف کما یقال رجل عدل ای ذو عدل قال ابن عباس معناه الله هادی السماوات و الارض یعنی من فی السماوات و الارض فهم بنوره الی الحق یهتدون و بهداه من حیرة الضلالة ینجون میگوید راهنمای بندگان در زمین و در آسمان خداست مؤمنان بنور او فرا راه صواب می بینند و براهنمونی او بر جاده سنت میروند و حق می پذیرند و از حیرت ضلالت باز میرهند و فی بعض کتب الله نوری هدای و لا اله الا الله کلمتی و انا هو حسن گفت نور درین موضع مصدر است بجای فعل افتاده ای نور السماوات و الارض و همچنین در شواذ خوانده اند و معنی آنست که آسمان روشن کرد بآفتاب و ماه و ستارگان و زمین بعلماء و انبیاء و مؤمنان مجاهد گفت الله نور السماوات و الأرض ای مدبر امورها بحکمة بالغة و بحجة نیرة و قیل معناه الانوار کلها منه کما یقال فلان رحمة ای منه الرحمة قال عبد الله بن مسعود ان ربک لیس عنده نهار و لا لیل نور السماوات و الارض من نور وجهه و صح عن رسول الله ص فی روایة عبد الله بن مسعود انه کان یفتح صلوته باللیل فیقول اللهم لک الحمد انت نور السماوات و الارض و من فیهن و لک الحمد انت ضیاء السماوات و الارض و من فیهن
و عن ابی بن کعب فی قوله الله نور السماوات و الأرض قال بدأ بنور نفسه مثل نوره قال ابی بن کعب مثل نور الله فی قلب المؤمن و هو النور الذی یهتدی به کما قال عز و جل فهو علی نور من ربه و کان ابن مسعود یقرأ مثل نوره فی قلب المؤمن و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس مثل نوره الذی اعطی المؤمن قال محمد بن ابراهیم البوسنجی من قال ان الذی فی قلب المؤمن هو المخلوق فهو جهمی و قال الحسن البصری هو نور القرآن قال الله تعالی و نور الذی انزلنا میگوید مثل نور خدا در دل مؤمن یعنی ایمان که در دل وی است و قرآن که در سینه وی کمشکاة المشکاة عند العرب الکوة غیر النافذة و هو هاهنا قصبة القندیل و قال مجاهد هی حداید القندیل بعضی مفسران گفتند مشکاة روزن است و مصباح قندیل بعضی گفته اند مشکاة قصبه قندیل است و مصباح شعله چراغ بر سر قصبه بعضی گفتند مشکاة زنجیر است که قندیل از آن بیاویخته و مصباح قندیل بعضی گفتند مشکاة قندیل است و مصباح روشنایی که میدهد از چراغ افروخته کمشکاة فیها مصباح یعنی کمصباح فی مشکاة و هو قوله المصباح فی زجاجة و خص الزجاجة بالذکر لان النور وضوء النار فیها ابین من کل شی ء وضوءه یزید فی زجاجة ثم وصف الزجاجة فقال الزجاجة کأنها کوکب دری قرأ ابو عمرو و الکسایی دری بکسر الدال و الهمز مع المد و هو فعیل من الدرء و هو الدفع لان الکوکب یدفع الشیاطین من السماء و شبهها بحالة الدفع لانه بکون فی تلک الحالة اضوء و انور و قیل دری ای طالع یقال درأ النجم ای طلع و ارتفع و درأ علینا فلان اذا طلع و ظهر و قرأ حمزة و ابو بکر دری بضم الدال و الهمز مع المد و الوجه انه فعیل بضم الفاء و تشدید العین من الدرء ایضا و هو الدفع علی ما قدمناه من الاشتقاق و فعیل فی الصفات علی ما حکاه سیبویه عن ابی الخطاب قد جاء هذا و فی الاسماء المریق و هو العصفر و قرأ الباقون دری بضم الدال و تشدید الیاء بلا همز ای شدید الانارة نسب الی الدر فی صفایه و حسنه و ان کان الکوکب اکثر ضوء من الدر لکنه یفضل الکوکب بضیایه کما یفضل الدر سایر الحبوب بتلألؤه و قیل الکوکب الدری واحد من الکوکب الخمسة العظام و هی زحل و المریخ و المشتری و الزهرة و عطارد و قیل شبهها بالکوکب و لم یشبهها بالشمس و القمر لان الشمس و القمر یلحقهما الخسوف و الکواکب لا یحلقها الخسوف توقد بفتح التاء و الواو و الدال و مشددة القاف علی الماضی قرأها مکی و بصری یعنون المصباح و المصباح مذکر ای اتقد یقال توقدت النار ای اتقدت و توقد مضمومة و ضم الدال و تخفیف القاف قرأها کوفی غیر حفص و الوجه انه فعل مضارع لما لم یسم فاعله و ماضیه أوقدت و انث الفعل علی الاسناد الی الزجاجة و المعنی مصباح الزجاجة فحذف المضاف و یوقد بالیاء مضمومة و تخفیف القاف و ضم الدال قرأها مدنی و شامی و حفص علی اسناد الفعل الی المصباح و المعنی یوقد المصباح من شجرة ای من دهن شجرة علی حذف المضاف مبارکة زیتونة فزیتونة بدل من شجرة و وصفها بالمبارکة لکثرة ما فیها من المنافع هی ادام و فاکهة و دهنها اضوء و اصفی من الادهان و لا یحتاج فی استخراجه الی عصار بل کل احد یستخرجه و هی شجرة تورق من اعلاها الی اسفلها و هی اول شجرة نبتت فی الدنیا بعد الطوفان و منبتها الارض المقدسة منازل الانبیاء و الاولیاء و بارک فیها سبعون نبیا منهم ابراهیم و لیس فی الدنیا شجرة اطول بقاء منها انها ترف بعد الف سنة و جاء فی الحدیث ان النبی ص قال اللهم بارک فی الزیت و الزیتون و قال صلی الله علیه و سلم کلوا الزیت و ادهنوا به فانه شجرة مبارکة
لا شرقیة و لا غربیة قال ابن عباس معناه انها لیست شرقیة وحدها حتی لا تصیبها الشمس عند الغروب و لا غربیة وحدها حتی لا تصیبها الشمس بالغداة عند الطلوع بل هی ضاحیة للشمس طول النهار تصیبها الشمس عند طلوعها و غروبها لیس یسترها فی وقت من النهار شی ء فهی شرقیة و غربیة تأخذ حظا من الامرین فیکون زیتها اضوء و زیتونها اجود و هذا کما یقال هذا الرمان لیس بحلو و لا حامض ای لیس بحلو خالص و لا بحامض خالص بل اجتمع فیه الحلاوة و الحموضة و قیل معناه لیست من المشرق و لا من المغرب بل فی الوسط منهما و هو الشام و قال الحسن تأویل لا شرقیة و لا غربیة انها لیست من شجر الدنیا ای هی من شجر الجنة و لو کانت من الدنیا لکانت شرقیة او غربیة قال و انما هو مثل ضربه الله لنوره یکاد زیتها ای دهنها یضی ء من صفایه و لو لم تمسسه نار ای قبل ان تصیبه النار یعنی ضوء زیتها کضوء النار و ان لم تمسسه نار نور علی نور نور النار علی نور الزیت
قومی مفسران گفتند این مثلی است که رب العالمین زد مصطفی را مشکاة ابراهیم خلیل است زجاجه اسماعیل مصباح محمد ص او را مصباح خواند چنان که جای دیگر او را سراج منیر خواند یوقد من شجرة مبارکة این شجره ابراهیم خلیل است او را مبارک خواند که معظم انبیاء از صلب او بیند لا شرقیة و لا غربیة ابراهیم نه شرقی بود نه غربی یعنی نه ترسا بود که قبله ایشان جانب شرقی است و نه جهود که قبله ایشان جانب غربی است همانست که آنجا گفت ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما یکاد زیتها یضی ء یعنی یکاد محاسن محمد تظهر للناس قبل ان اوحی الیه و قیل یکاد نور محمد و امره یتبین للناس و لو لم یتکلم انه نبی نور علی نور نبی من نسل نبی نور محمد علی نور ابراهیم و عن ابن عمر قال المشکوة جوف محمد و الزجاجة قلبه و المصباح النور الذی جعله الله فیه لا شرقیة و لا غربیة لا یهودی و لا نصرانی یوقد من شجرة مبارکة هو ابراهیم و نور قلب محمد و عن الضحاک قال شبه عبد المطلب بالمشکوة و عبد الله بالزجاجة و النبی بالمصباح کان فی صلبهما فلما خرج من صلبهما بقی صلبهما مظلما کما تبقی الکوة مظلمة حین تخرج منها القندیل و ورث النبوة من ابراهیم کما قال یوقد من شجرة مبارکة ابی کعب گفت مثلی است که رب العالمین زد بنده مومن را مشکاة مثل نفس مؤمن است زجاجة مثل دل بنده مؤمن است آن را تشبیه بزجاجه کرد از بهر آنکه زجاجه صافی و روشن بود عیبهای خویش پنهان نکند همچنین دل بنده مؤمن عیبهای نفس پنهان نکند منافع و مضار خویش در آن بنماید
قال النبی ص ان لله فی الارض أوانی و هی القلوب فاحب اوانیه الیه اصفاها و اصلبها و ارقها فاصفاها من العیوب و اصلبها فی الدین و ارقها علی الاخوان
بیمار که در طلب دارو بود راه وی آنست که دلیل خویش در قاروره بطبیب بردارد تا طبیب در آن نگرد و او را مداواة کند رب العزه دل مؤمن را مثل بزجاجه زد از روی اشارت میگوید بنده گنه کار را بیمار معصیت را راه آنست که آب حسرت در قاروره دل بخداوند حکیم مهربان بردارد تا بفضل و کرم خویش در آن نگرد و او را برحمت و مغفرت خویش مداواة کند المصباح فی زجاجة مصباح چراغ ایمان و نور معرفت است در سویداء دل مؤمن و آن را بچراغ تشبیه کرد که هر خانه در آن چراغ بود ظاهر و باطن آن روشن بود و دزد شبرو گرد آن نگردد از روی اشارت میگوید تا چراغ ایمان در دل مؤمن است باطن وی بمعرفت و ظاهر وی بخدمت آراسته و روشن است راه شیطان دزد بوی فرو بسته و از وساوس وی باز رسته یوقد من شجرة مبارکة و هی اخلاص لله وحده فمثله مثل الشجرة التف بها الشجر فهی خضراء ناعمة لا تصیبها الشمس لا اذا طلعت و لا اذا غربت فکذلک المؤمن قد اجیر من ان یصیبه شی ء من الفتن فهو بین اربع خلال ان اعطی شکر و ان ابتلی صبر و ان حکم عدل و ان قال صدق
یکاد زیتها یضی ء ای یکاد قلب المؤمن یعرف الحق قبل ان یبین له لموافقته ایاه نور علی نور قال ابی فهو یتقلب فی خمسة انوار قوله نور و عمله نور و مدخله نور و مخرجه نور و مصیره الی النور یوم القیامة و قال الحسن و ابن زید هذا مثل للقرآن فالمصباح هو القرآن فکما یستضاء بالمصباح یهتدی بالقرآن و الزجاجة قلب المؤمن و المشکوة فمه و لسانه و الشجرة المبارکة شجرة الوحی یکاد زیتها یعنی تکاد حجج القرآن تتضح فان لم یقرأ نور علی نور یعنی القرآن نور من الله عز و جل لخلقه مع ما اقام لهم من الدلایل و الاعلام قبل نزول القرآن فازدادوا بذلک نورا و قیل یکاد قلب المؤمن یعمل بالهدی قبل ان یأتیه العلم فاذا جاءه العلم ازداد هدی علی هدی و نورا علی نور قوله یهدی الله لنوره من یشاء قال ابن عباس یعنی لدینه الاسلام و هو نور البصیرة و قیل یهدی الی الایمان و الی محمد و القرآن من یشاء یقال هداه الله لدینه و هداه الی دینه قال الله عز و جل و هداه إلی صراط مستقیم ان هداکم للایمان و یهدیک صراطا مستقیما و یضرب الله الأمثال للناس تقریبا الی الافهام و تسهیلا لسبیل الادراک و الله بکل شی ء علیم
فی بیوت ای ذلک المصباح فی بیوت و قیل یوقد فی بیوت و البیوت هی المساجد قال ابن عباس المساجد بیوت الله فی الارض و هی تضی لاهل السماء کما تضی النجوم لاهل الارض و خص المصابیح للمساجد لانها اکرم ما تکون و احسن اذا کانت فیها قال ابن بریدة هی اربعة مساجد لم یبنها الا الانبیاء الکعبة بناها ابراهیم و اسماعیل فجعلاها قبلة و مسجد بیت المقدس بناه داود و سلیمان و مسجد المدینة بناه رسول الله ص و مسجد قبا أسس علی التقوی بناه رسول الله ص أذن الله اذن اینجا بمعنی امر است یعنی امر الله و رضی چنان که گفت لتخرج الناس من الظلمات إلی النور بإذن ربهم ای بامر ربهم و در قرآن اذن است بمعنی ارادت کقوله و ما هم بضارین به من أحد إلا بإذن الله یعنی بارادته و مشیته و بمعنی قضا و قدر کقوله و ما أصابکم یوم التقی الجمعان فبإذن الله ای فبقضایه و قدره و بمعنی هدایت کقوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله ای بهدایته و بمعنی توفیق کقوله و منهم سابق بالخیرات بإذن الله ای بتوفیقه و بمعنی اتمام اجل کقوله ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله و بمعنی تکوین کقوله کم من فیة قلیلة غلبت فیة کثیرة بإذن الله و بمعنی اباحت کقوله فانکحوهن بإذن أهلهن قوله أذن الله أن ترفع این رفع اقدارست نه رفع ابنیه از بهر آنکه در شرع دیوار مسجد بلند کردن و بالا دادن مکروه است و فی الخبر امرنا ان نبنی المساجد جما و رفع اقدار آنست که بزرگ دارند و سخن بیهوده در آن نگویند و جز از نام خدا در آن نبرند چنان که گفت و یذکر فیها اسمه قال ابن عباس یتلی فیه کتابه و یصان عن غیر ذکر الله قال النبی صلی الله علیه و سلم من سمعتموه ینشد ضالة فی المسجد فقولوا لا رد الله علیک
و فی روایة فقولوا لا وجدت و طرح رجل نعلیه فی المسجد لیلبسهما فصاح به عمر بن الخطاب و قال أ تدری أین انت و قیل ترفع فیها الحوایج الی الله سبحانه و قیل ترفع فیها الاصوات بذکر الله و تلاوة القرآن یسبح له فیها قرأ ابن عامر و ابو بکر یسبح بفتح الیاء علی ما لم یسم فاعله و الوقف علی هذه القراءة و عند قوله و الآصال و قرأ الآخرون یسبح بکسر الیاء جعلوا لتسبیح فعلا للرجال یسبح ای یصلی له بالغدو و الآصال ای بالغداة و العشی قال اهل التفسیر اراد به الصلوات المفروضات فالتی تؤدی بالغداة صلاة الفجر و التی تؤدی بالاصال صلاة الظهر و العشایین لان اسم الاصیل بجمعها و قیل اراد به صلاة الصبح و العصر و الیه ...
... یخافون یوما یعنی یفعلون ذلک من خوف یوم تتقلب فیه القلوب و الأبصار یعنی یتحیرون فیه و تضطرب فیه القلوب و الأبصار گفته اند تقلب القلوب آنست که از بیم رستاخیر و هول قیامت دلها بچنبر گردن رسد نه بیرون آید از تن نه در بر آرام گیرد هم چنان که گفت إذ القلوب لدی الحناجر و تقلب الأبصار آنست که چشم از جای بر آید و خیره بماند چنان که جایی دیگر گفت تشخص فیه الأبصار و گفته اند تقلب الأبصار آنست که چشمها میگردانند تا خود کجا رانند ایشان را سوی بهشت یا سوی دوزخ و نامه های کردار از کدام جهت ایشان را دهند از سوی راست یا از سوی چپ و گفته اند تقلب آنست که ایشان را در دوزخ در عذاب از حال بحال می گردانند گهی تلفح وجوههم النار گهی یشوی الوجوه گهی لواحة للبشر گهی یسحبون فی النار علی وجوههم قال الزجاج فی معنی الآیة من کان قلبه موقنا بالبعث و القیامة ازداد بصیرة و رأی ما وعد به و من کان قلبه علی غیر ذلک رأی ما یوقن معه بامر القیامة و البعث فعلم ذلک بقلبه و شاهد ببصره فلذلک تقلب القلوب و الأبصار
لیجزیهم الله یعنی یفعلون ذلک رجاء ان یجزیهم الله أحسن ما عملوا ای باحسن ما عملوا یرید یجزیهم بحسناتهم و ما کان من مساوی اعمالهم لا یجزیهم بها و یزیدهم من فضله ما لم یستحقوه باعمالهم و الله یرزق من یشاء بغیر حساب معناه تفضلا لان الجزاء یکون بالحساب و یکون التفضل بغیر حساب و قیل یعطیه ما لا یأتی علیه الحساب و قیل من غیر حساب ای من حیث لا یحتسب ثم ضرب لاعمال الکفار مثلا فقال و الذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعة السراب شعاع یتخیل کالماء علی الارض نصف النهار حین یشتد الحر و سمی سرابا لانه یسرب ای یجری کالماء و قیل السراب بخار یرتفع من قعور القیعان فیتکثف فاذا اتصل بها ضوء الشمس اشبه الماء من بعید فاذا دنا منه الانسان لم یره کما کان یراه و هو منه بعید و القیعة جمع القاع کالجیرة جمع الجار و هو ما انبسط من الارض و لم یکن فیه نبات
یحسبه الظمآن ماء الظماء العطش و خص الظمآن بالذکر لشدة حاجته الی الماء و اذا انتهی الی ذلک المواضع فلم یجد الماء کانت الدهشة و الحیرة اکثر حتی إذا جاءه ای جاء السراب لم یجده کما ظنه و قیل لم یجده شییا ینفعه و وجد الله عنده ای عند عمله و محاسبا ایاه فوفاه حسابه ای حاسبه و اعطاه جزاء اعماله وافیا غیر مبخوس و لا منقوص و قیل وجد الله بالمرصاد فوفاه حسابه الحساب هاهنا الجزاء و هذا من قول الموبخ سأفرغن الی محاسبتک و الله سریع الحساب اذا حاسب فحسابه سریع روی ان علیا عنه سیل کیف یحاسبهم فی حالة واحدة فقال کما یرزقهم فی حالة واحدة
این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردی بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردی در صومعه تنها نشستی و صوف پوشیدی در کفر راه دین طلب میکرد پس چون اسلام به پیغامبر آمد وی کافر شد رب العالمین او را مثل زد به تشنه ای که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظن که می برد و آنچه می بیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد اعمال کافر همچنین است می پندارد که از آن نفغی و فایده ای خواهد دید در قیامت چون بآن رسد هباء منثورا بیند بی نفع و بی حاصل و آن ظن که می برد باطل و امید بی حاصل قال اهل اللغة الحساب علی ثلاثة معان احدها المجازاة بمعنی ان یأخذ الرجل حقه و یعطی غیره حقه و الثانی الکفایة من قولهم حسبی ای کفانی و منه قوله عطاء حسابا ای کافیا و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطی بحساب
أو کظلمات هذا مثل آخر ضربه الله لاعمال الکفار یقول تعالی مثل اعمالهم فی فسادها و جهالتهم فیها کظلمات فی بحر لجی و هو العمیق الکثیر الماء و لجة البحر المکان الذی یکثر فیه ماؤه و یستدیر قال ابن عیسی هو البحر الواسع الذی لا یری ساحله یغشاه موج و هو ما ارتفع من الماء من فوقه موج متراکم بعضه علی بعض من فوق الموج سحاب قیل الموج الثانی الریح و قیل تقدیره موج من بعده موج ای موج یتبع بعضه بعضا من فوقه سحاب ای من فوق الموج الثانی سحاب قد غطی النجوم التی یهتدی بها قرأ ابن کثیر بروایة قنبل عنه سحاب بالرفع و التنوین کظلمات بالجر علی البدل من فوقه او کظلمات و روی البزی عن ابن کثیر سحاب ظلمات باضافة السحاب الی الظلمات کما تقول سحاب رحمه و سحاب عذاب و قرأ الآخرون سحاب ظلمات کلیهما بالرفع و التنوین فیکون تمام الکلام عند قوله سحاب ثم ابتدأ ظلمات بعضها فوق بعض ای هذه ظلمات بعضها فوق بعض ظلمة السحاب و ظلمة الموج و ظلمة البحر ظلمات مثل اعمال کفار است بحر لجی دل کافر است موج من فوقه موج شک است و حیرت که فرا دل کافر نشسته و حق از وی بپوشیده سحاب مهرست بر دل وی نهاده ابن عباس گفت که این همانست که رب العزه گفت در صفت کافر ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة فهذه الظلمات الثلاث کظلمات البحر و قال ابی بن کعب فی هذه الآیة الکافر بتقلب فی خمس من الظلم کلامه ظلمة و عمله ظلمة و مدخله ظلمة و مخرجه ظلمة و مصیره الی ظلمات النار یوم القیامة و قیل تقدیر الآیة او کصاحب ظلمات فی بحر لجی دلیله حتی إذا أخرج یده ای صاحب الظلمات اذا اخرج یده و هی اقرب الاشیاء الیه لم یکد یراها قال الفراء یکد صلة ای لم یرها و العرب تضع لم یکد موضع الایاس انه لم یرها و تضعه موضع الخطر انه قارب ان لا یراها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور قال ابن عباس من لم یجعل الله له دینا و ایمانا فلا دین له و قیل من لم یهده الله فلا ایمان له و لا یهدیه احد
أ لم تر ای الم تعلم أن الله یسبح له من فی السماوات و الأرض و الطیر صافات باسطات اجنحتهن فی الهواء خص الطیر بالذکر من جملة الحیوان لانها یکون بین السماء و الارض فتکون خارجة عن حکم من فی السماوات و الارض کل قد علم صلاته و تسبیحه قال مجاهد الصلاة لبنی آدم و التسبیح لسایر الخلق للناس و لغیر الناس و قیل ان ضرب الاجنحة صلاة الطیر و صوته تسبیحه و قیل صلوته علی رسوله و تسبیحه لربه و فی معنی الآیة ثلاثة اوجه احدها کل مسبح و مصل قد علم الله صلوته و تسبیحه و الثانی کل مسبح و مصل منهم قد علم صلاة نفسه و تسبیحه الذی کلفه و الثالث قد علم کل منهم صلاة الله و تسبیحه و الاول اظهر لقوله و الله علیم بما یفعلون ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثالثة
... و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است اول نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین روشنایی اسلام در نور اخلاص است و روشنایی ایمان در نور صدق و روشنایی احسان در نور یقین اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر نور فراست است و با فراست نور مکاشفت باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیت بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهی در پیوندد نورها دست در هم دهد نور عظمت و جلال نور لطف و جمال نور هیبت نور غیرت نور قربت نور الوهیت نور هویت اینست که رب العالمین گفت نور علی نور کار بجایی رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد و این انوار بر کمال و قربت ذی الجلال در کل عالم جز مصطفی عربی را نیست هر کسی را ازین بعضی است و او را کل است زیرا که او کل کمالست و جمله جمال و قبله افضال روی ابو سعید الخدری قال کنت فی عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و ان بعضهم یستر بعضا من العری و قاری یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته فجاء النبی صلی الله علیه و سلم حتی قام علینا فلما رآه القاری سکت فسلم فقال ما کنتم تصنعون قلنا یا رسول الله قاری یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته فقال رسول الله الحمد لله الذی جعل فی امتی من امرت ان اصبر نفسی معهم ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول الله احد قال و کانوا ضعفاء المهاجرین فقال النبی ص ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مایة عام
مثل این نور همانست که مصطفی گفته خلق الله الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره ...
... رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله فان امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنه کالمتعذر الا علی الاکابر الذین تجری علیهم الامور و هم عنها مأخوذون
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر الله ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق مردانی که طلب ایشان را عدیل و ذکر ایشان را دلیل و مهر ایشان را سبیل دنیا در چشم ایشان قلیل مردانی که ذکر الله ایشان را شعار مهر الله ایشان را دثار درگاه لطف الله ایشان را جای و قرار همتشان منزه از اغیار جمال فردوسند وزین دار القرار مغبوط مهاجرانند و محسود انصار بر زمین همی روند و همی کند بایشان افتخار رجال مردانی که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستی الله نه در کوی دوست ایشان را رفیق و همراه نه اذا عظم المطلوب قل المساعد چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند قلب همه نقدهااند عیب خواجگانند و رد همسایگان لکن نامشان در جریده دوستان بر داشتگان لطفند و نواختگان رحمان دلشان پیوسته بحق نگران نشستنشان بر خاک خفتنشان بر زمین دستشان بالین خانه شان مسجد چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند و بیک اندوه دل ایشان جبرییل را فرا راه کنند که و لا تعد عیناک عنهم ذو النون مصری گفت وقتی باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده جماعتی باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم خلقی بدین انبوهی که می بینی گرد آمده و دستهای نیاز سوی او برداشته چه بود که تو اشارتی کنی گفتار وی بآسمان کرد همین کلمه گفت بحق ما جری البارحة بحق آن رازی که شب دوشین رفت هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانی که اشارت دوست بر دوست عزیز بود
و الذین کفروا أعمالهم کسراب الی قوله و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور ضرب الله مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فی القیامة الی النور کما قال تعالی نور علی نور و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فی القیامة الی الظلمة کما قال تعالی ظلمات بعضها فوق بعض ثم قال و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور قال الواسطی ان الله لا یقرب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه و لیس للاعراض عنده خطر حتی بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علة و بعد من بعد من غیر علة کما قال عز و جل و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۵ - النوبة الاولى
قوله تعالی أ لم تر نمی بینی أن الله یزجی سحابا که الله چون آسان و خوش میراند میغ ثم یؤلف بینه آن گه پس فراهم می پیوندد پاره های آن ثم یجعله رکاما آن گه آن را توی بر توی می افکند فتری الودق رگهای باران می بینی یخرج من خلاله که می بیرون آید از رشحه های آن و ینزل من السماء و می فرو فرستد از آسمان من جبال فیها من برد از آن کوه ها تگرگ که در آنست فیصیب به من یشاء میرساند آن را باو که خواهد و یصرفه عن من یشاء و می گرداند آن را ازو که خواهد یکاد سنا برقه کامید و نزدیک بید که باریدن آن میغ یذهب بالأبصار ۴۳ دیده ها از سرها ربایید
یقلب الله اللیل و النهار الله شبانروز میبرد و میآرد إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار ۴۴ در آنچه می نماید و میکند دیدور کردنی است خردمندان را
و الله خلق کل دابة من ماء الله بیافرید هر جنبنده ای از آب فمنهم من یمشی علی بطنه هست از آن که بر شکم خویش میرود و منهم من یمشی علی رجلین و هست از آن که بر دو پای میرود و منهم من یمشی علی أربع و هست از آن که بر چهار پای میرود یخلق الله ما یشاء می آفریند الله هر چه خواهد چنان که خواهد إن الله علی کل شی ء قدیر ۴۵ که الله تواناست بر همه چیز
لقد أنزلنا آیات مبینات فرو فرستادیم سخنان و پیغامهای روشن کرده و پیدا و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم ۴۶ و الله راه می نماید او را که خواهد براه راست درست
و یقولون و میگویند آمنا بالله و بالرسول ایمان آوردیم و گرویدیم بخدای و به پیغامبر و أطعنا و فرمان برداریم ثم یتولی فریق منهم آن گه برگردد از فرمانبرداری گروهی ازیشان من بعد ذلک از پس آن و ما أولیک بالمؤمنین ۴۷ و هرگز ایشان گرونده نه اند ...
... و أقسموا بالله جهد أیمانهم سوگندان میخورند بخدا چندان که توانند لین أمرتهم اگر ایشان را فرمایی لیخرجن لا بد بیرون آیند قل لا تقسموا گوی سوگند نخورید طاعة معروفة فرمانبرداری باید بچم إن الله خبیر بما تعملون ۵۳ الله آگاه و داناست بآنچه کنید
قل أطیعوا الله و أطیعوا الرسول گوی فرمان برید الله را و فرستاده او را فإن تولوا پس اگر برگردند فإنما علیه ما حمل برو آنست که برو نهادند از بار و واجب و علیکم ما حملتم و بر شما آنست که بر شما نهادند از بار و واجب و إن تطیعوه تهتدوا و اگر فرمان برید رسول را بر راه راست افتید و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین ۵۴ و نیست بر رساننده مگر رسانیدن آشکارا
وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات وعده داد الله ایشان را که که بگرویدند از شما و نیکیها کردند لیستخلفنهم فی الأرض که لا بد ایشان را خلیفت نشاند در زمین کما استخلف الذین من قبلهم چنان که خلیفت نشاند ایشان را که پیش ازین بودند و لیمکنن لهم دینهم و دین ایشان ایشان را باز گستراند و دست دهد و کار و بار سازد الذی ارتضی لهم آن دین ایشان که ایشان را بپسندید و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا و ایشان را بجای بیم ایشان از دشمن بی بیمی دهد و آمنی یعبدوننی لا یشرکون بی شییا چنین بود تا آن گه که مرا می پرستند و انباز نگیرند با من هیچ چیز و من کفر بعد ذلک و هر که کافر شود پس از آن فأولیک هم الفاسقون ۵۵ ایشان آنند که از دین بیرونند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالی أ لم تر أن الله یزجی سحابا ای یسوق سحابا الی حیث یرید ثم یؤلف بینه ای یجمع بین قطع السحاب المتفرقة بعضها الی بعض ثم یجعله رکاما متراکما بعضه فوق بعض یقال رکمت المتاع و غیره اذا وضعت بعضه فوق بعض فتری الودق ای المطر و قیل الودق البرق و قیل هو المصدر تقول و دق السحاب یدق و دقا یخرج من خلاله ای وسطه و هو جمع الخلل کالجبال جمع الجبل معنی آنست که یا محمد نبینی الله را که میراند میغ آهسته و با درنگ آن گه پاره پاره با هم میسازد و طبق طبق درهم می بندد آن گه تا بر تا می افکند و توی بر توی برمینهد تا آب برتابد و آن گه مجرا در مجرا راست میکند تا قطره راه یابد و بر آن مجراها موکلان بر گمارد تا بی فرمان نبارد
روی ان الله تعالی خلق السحاب علی هییة الغربال ثم یصب الماء علیه من السماء صبا ثم ینزل منه قطرة قطرة لیکون اقرب الی النفع و انفی للضرر ...
... الذین کفروا علی هذه القراءة مفعول اول و معجزین مفعول ثان و ابن عامر و حمزة و عاصم یفتحون السین و الباقون یکسرونها و هما لغتان قوله معجزین ای فایتین و قیل سابقین تقول اعجزه جعله عاجزا او وجده عاجزا و نسبه الی العجز و مأواهم النار ای مرجعهم و منقلبهم و هو استیناف کلام و لبیس المصیر ای لبیس المرجع النار
یا أیها الذین آمنوا لیستأذنکم الذین ملکت أیمانکم قال ابن عباس وجه رسول الله ص غلاما من الانصار یقال له مدلج بن عمرو الی عمر بن الخطاب وقت الظهیرة لیدعوا فرأی عمر بحالة کره عمر رؤیته ذلک فقال یا رسول الله وددت لو ان الله امرنا و نهانا فی حال الاستیذان فانزل الله عز و جل هذه الآیة و قال مقاتل نزلت فی اسماء بنت مرشد کان لها غلام کبیر فدخل علیها فی وقت کرهته فاتت رسول الله فقالت ان خدمنا و غلماننا یدخلون علینا فی حال نکرهها فانزل الله تعالی یا أیها الذین آمنوا لیستأذنکم الذین ملکت أیمانکم یعنی العبید و الاماء و انما اضیف الملک الی الید لان العرب الاولی یتبایعون بالایدی و انما خص بالیمین تخییرا للکلام و استدراکا للیمین و الذین لم یبلغوا الحلم منکم من الاحرار لیس المراد منهم الاطفال الذین لم یظهروا علی عورات النساء بل الذین عرفوا امر النساء و لکن لم یبلغوا ثلاث مرات ای یستأذنوا فی ثلاثة اوقات من قبل صلاة الفجر وقت مفارقة الفراش و القیام من النوم و حین تضعون ثیابکم من الظهیرة وقت القیلولة و من بعد صلاة العشاء وقت النوم و الاوی الی الفراش و انما خص هذه الاوقات لانها ساعات الخلوة و وضع الثیاب و التکشف فامر العبید و الصبیان بالاستیذان فی هذه الاوقات فاما غیرهم فیستاذنون فی جمیع الاوقات ثلاث عورات قرأ حمزة و الکسایی و ابو بکر ثلاث بنصب الثاء بدلا من قوله ثلاث مرات و قرأ الآخرون ثلاث بالرفع علی انه خبر مبتداء محذوف و تقدیره هذه الاوقات المذکورة ثلاث عورات لکم سمیت هذه الاوقات عورات لان الانسان یضع فیها ثیابه فتبدوا عورته و قیل هذه الاوقات اوقات التجرد و ظهور العورة فصارت من عورات الزمان فجری مجری عورات الأبدان و قیل هی علی اضمار الوقت و تقدیره ثلاثة اوقات عورات فحذف المضاف و اقام المضاف الیه مقامه فلذلک انث الثلاث لیس علیکم و لا علیهم یعنی العبید و الخدم و الصبیان جناح فی الدخول علیکم بغیر استیذان بعدهن ای بعد هذه الاوقات الثلاثة طوافون علیکم بعضکم علی بعض تأویله فبعضکم بعد تلک الساعات طوافون علی بعض تتباسطون و تتلاقون و تتعاشرون و لا تحتشمون و هذه اشارة الی انه تکثر الحاجة الیهم فلو شرط الاستیذان فی کل مرة لشق ذلک علیهم و صح فی الخبر ان الهرة لیست بنجسة انما هی من الطوافین علیکم و الطوافات یعنی انها تصحبک اذا خلوت و من صحبک فی خلوتک و استخلی بک فهو طواف علیک شبهها بالممالیک و خدم البیت الذین یطوفون علی اهلهم للخدمة و منه قول ابراهیم انما الهرة کبعض اهل البیت و قال ابن عباس انما هی من متاع البیت و قیل شبهها بمن یطوف للحاجة و المسألة یرید ان الاجر فی مواساتها کالاجر فی مواساة من یطوف للحاجة و المسألة کذلک ای کبیان الاحکام فی هذه الآیة یبین الله لکم الآیات الامر و النهی و الله علیم فیما یأمر حکیم فیما یدبر اختلف العلماء فی حکم هذه الآیة فقال قوم هو منسوخ لا یعمل به الیوم قیل لابن عباس کیف تری فی هذه الآیة امرنا فیها بما امرنا و لا یعمل بها احد فقال ابن عباس انه رفیق حلیم یحب الستر و لم یکن للقوم ستور و لا حجاب فکان الخدم و الولاید یدخلون فربما یرون منهم ما لا یحبون فامروا بالاستیذان فی تلک العورات و قد بسط الله الرزق و اتخذ الناس الستور فرأی ان ذلک اغنی عن الاستیذان و ذهب قوم الی انها غیر منسوخة روی عن موسی بن ابی عایشة قال سألت الشعبی عن هذه الآیة لیستأذنکم الذین ملکت أیمانکم أ منسوخة هی قال لا و الله ما نسخت قلت ان الناس لا یعملون بها قال الله المستعان و عن سعید بن جبیر فی هذه الآیة ان ناسا یقولون نسخت و الله ما نسخت و لکنها مما یتهاون به الناس
قوله و إذا بلغ الأطفال منکم الحلم یرید الاحرار الذین بلغوا و الحلم رؤیا البالغ و منه سمی البلوغ حلما و المحتلم و الحالم البالغ و الحالم النایم و المتحلم الذی یری الرؤیا و فی الخبر من تحلم فی منامه فلا یخبرنا بتلعب الشیطان به و معنی الآیة اذا بلغ الاطفال من احرارکم و ارادوا الدخول علیکم فلیستأذنوا فی جمیع الاوقات کما استأذن الذین من قبلهم ای کما استأذن الذین بلغوا و دخلوا من قبلهم و قیل یعنی الذین کانوا مع ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام
کذلک یبین الله لکم آیاته دلالاته و احکامه و الله علیم حکیم قال سعید بن المسیب یستأذن الرجل علی امه انما انزلت هذه الآیة فی ذلک و سیل حذیفة أ یستأذن الرجل علی والدیه قال نعم ان لم تفعل رأیت منهما ما تکره قوله و القواعد من النساء یعنی العجایز اللاتی قعدن علی الولد و الحیض من الکبر فلا یلدن و لا یحضن واحدتها قاعد بلاهاء لیدل بحذف الهاء علی انه قعود کبر کما قالوا امرأة حامل لیدل بحذف الهاء علی انه حمل حبل و قالوا فی غیر ذلک قاعدة فی بیتها و حاملة علی ظهرها قال ابن قتیبة سمیت المرأة قاعدا اذا کبرت لانها تکثر القعود و قیل هن العجایز اللواتی اذا رآهن الرجال استقذروهن فاما من کانت فیها بقیة من جمال و هی محل الشهوة فلا تدخل فی هذه الآیة اللاتی لا یرجون نکاحا ای لا یطمعن فی ان تتزوجن لکبرهن فلیس علیهن جناح أن یضعن ثیابهن عند الرجال و هی الجلباب و الرداء الذی فوق الثیاب و القناع الذی فوق الخمار فاما الخمار لا یجوز وضعه و قیل الثیاب و فی هذه الآیة هی الملاحف و الاستعفاف هاهنا الاستتار بالملاحف غیر متبرجات بزینة ای غیر مبدیات بزینة و التبرج اظهار محاسنها التی ینبغی ان تسرها کالشعر و الذراع و النحر و الساق ای لا یقصدن بوضعها ان یظهرن زینتهن و قیل التبرج هاهنا و فی قوله و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الأولی الخروج من البیت ظاهرة الزینة و أن یستعففن خیر لهن ای التلبس خیر لها من التکشف و الله سمیع لما یقال علیم بما یقصد و ینوی لیس علی الأعمی حرج علماء تفسیر مختلفند در سبب نزول این آیت ابن عباس گفت چون این آیت فرو آمد که و لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل مسلمانان تحرج نمودند از مواکلت نابینا و لنگ و بیمار گفتند ما را نهی کردند از خوردن مال بباطل و بهینه اموال طعام است که در پیش نهند و خورند و ایشان عاجزانند و ضعفااند و در خوردن مقاومت اصحا نتوانند و بر ایشان حیف رود و ضیق و آن گه خوردن مال بباطل باشد ازین سبب تحرج کردند تا رب العزة این آیت فرستاد و ایشان را رخصت داد در مواکلت ایشان و باین تأویل علی بمعنی فی است ای لیس علیکم فی مواکلة الاعمی و الاعرج و المریض حرج سعید بن جبیر گفت و ضحاک ضعیفان تحرج مینمودند از مواکلت اصحا از بیم آن که ایشان را کراهیت آید خوردن با ما و ایشان را از آن رنج بود و معنی آنست که برین ضعیفان حرج نیست که خورند از خانه های ایشان که نام برده اند درین آیت مجاهد گفت اصحاب رسول ص بر یکدیگر مهربان و مشفق بودند وقت بود که ازین ضعیفان یکی در خانه ایشان شدی بطلب طعام و در خانه ایشان طعام نبودی و رد کردن ایشان بی طعام روی نبود همی برخاستند و بخانه های خویش و پیوند میرفتند و ایشان را با خود میبردند طعام خوردن را ضعیفان دست بآن طعام نمی بردند و تحرج می نمودند یعنی که نه مالک طعام ما را خواند و سر طعام آورد تا رب العزه ایشان را درین آیت رخصت داد
سعید مسیب گفت جماعتی صحابه با رسول خدا بغزا رفتند و کلید گنجینه ها باین ضعیفان و خویشان سپردند و خوردن طعام ایشان را مباح کردند ایشان خود تحرج نمودند و نخوردند یعنی که ایشان غایبند و در غیبت ایشان طعام ایشان نخوریم تا رب العزة ایشان را باین آیت رخصت داد حسن گفت معنی آیت آنست که بر نابینا و لنگ و بیمار حرج نیست چون تخلف کند از جهاد ایشان را تخلف از جهاد این آیت رخصت است و بقول حسن سخن اینجا تمام شد که و لا علی المریض حرج پس بر استیناف گفت و لا علی أنفسکم ای حرج فی ان تأکلوا من بیوتکم الی آخر الآیة قومی گفتند و لا علی أنفسکم تا آخر آیه منسوخ است در ابتدا در خانه های یکدیگر بی حجاب میرفتند و طعام که مییافتند میخوردند پس چون آیه آمد که لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یؤذن لکم إلی طعام این منسوخ گشت و بیشترین علما بر آنند که اینجا نسخ نیست و معنی آن است که و لا علی انفسکم ان تأکلوا من بیوتکم ای لا حرج علیکم ان تأکلوا من اموال عیالکم و ازواجکم و بیت المرأة کبیت الزوج و قیل من بیوتکم ای بیوت اولادکم جعل بیوت اولادهم بیوتهم لان ولد الرجل من کسبه و ماله کماله و فی الحدیث انت و مالک لا بیک أو بیوت آبایکم أو بیوت أمهاتکم قرأ حمزة وحده امهاتکم بکسر الالف و المیم جمیعا و قرأ الکسایی امهاتکم بکسر الالف و فتح المیم و قرأ الباقون بضم الالف و فتح المیم أو بیوت إخوانکم أو بیوت أخواتکم أو بیوت أعمامکم أو بیوت عماتکم أو بیوت أخوالکم أو بیوت خالاتکم أو ما ملکتم مفاتحه ...
... تحیة من عند الله نصب علی المصدر ای تحیون انفسکم بما تحیة مبارکة طیبة مبارکة بالاجر طیبة بالمغفرة کذلک یبین الله لکم الآیات یعنی اذا اراد الله فرض شی ء علیکم بینة هذا البیان لعلکم تعقلون لکی تعقلوا و تفهموا و قیل لتکونوا عقلاء صالحین
قوله إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ای المؤمن من آمن بالله و رسوله و اطاع رسوله فی جلیل الامر و دقیقه و إذا کانوا معه علی أمر جامع کالحجة و العیدین و کل اجتماع فیه و قیل هو الجهاد و قیل مجلس تشاور و تدبیر حرب لم یذهبوا یعنی لم تخرجوا عنه حتی یستأذنوه ای یستأذنوا رسول الله تعظیما قال المفسرون کان رسول الله اذا صعد المنبر یوم الجمعة و اراد الرجل ان یخرج من المسجد لحاجة او عذر لم یخرج حتی تقوم بحیال رسول الله بحیث یراه فیعرف انه انما قام یستأذن فیأذن لمن شاء منهم قال مجاهد و اذن الامام یوم الجمعة ان یشیر بیده و قیل هذا اذا لم یکن سبب یمنعه من المقام فان حدث سبب یمنعه من المقام بان یکونوا فی المسجد فتحیض منهم امرأة او یجنب رجل او عرض له مرض فلا یحتاج الی الاستیذان مفسران گفتند سبب نزول این آیت آن بود که روز خندق رسول خدا و یاوران در حفر خندق مجتمع بودند و آن کاری جامع بود بعضی منافقان بی فرمان رسول ص و بی اذن وی بیرون شدند رب العالمین این آیت فرستاد گفت مؤمنان ایشانند که مطیع خدا و رسولند بهمه کار و در همه حال و چون در کاری جامع باشند بی دستوری رسول ص از آن باز نگردند آن گه گفت إن الذین یستأذنونک أولیک الذین یؤمنون بالله و رسوله اصلی عظیم است در اصول تعظیم سنت و بزرگداشت آن و متابعت آن
فإذا استأذنوک لبعض شأنهم فأذن لمن شیت منهم ای لمن علمت ان له عذرا این عمر خطاب است که با رسول خدا بود در غزاة تبوک دستوری خواست تا باز گردد با اهل خویش رسول خدا او را گفت انطلق فو الله ما انت بمنافق و لا مر تاب ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۱ - النوبة الاولى
... و اتخذوا من دونه آلهة و خدایان گرفتند فرود ازو لا یخلقون شییا و هم یخلقون خدایانی که هیچ چیز نیافرینند و ایشان خود آفریده اند و لا یملکون لأنفسهم ضرا و لا نفعا و بدست ایشان نیست گزندی و نه سودی و لا یملکون موتا و لا حیاة و بدست ایشان نیست مرگی و زندگانی و لا نشورا ۳ و نه باز انگیختن پس از مرگی
و قال الذین کفروا ناگرویدگان گفتند إن هذا إلا إفک افتراه این نیست مگر دروغی که او نهاده و أعانه علیه قوم آخرون و یاری داده او را بر ان گروهی دیگران فقد جاؤ ظلما و زورا ۴ ناگفتنی و دروغ است که آوردند
و قالوا أساطیر الأولین و گفتند این افسانهای پیشینیان است اکتتبها که نوشتن آن خواست فهی تملی علیه بکرة و أصیلا ۵ تا آن را بر وی خوانند بامداد و شبانگاه ...
... أو یلقی إلیه کنز یا گنجی باو افکندندی أو تکون له جنة یأکل منها یا او را رزی بودی که از آن می خوردید و قال الظالمون و گفتند آن ستمکاران إن تتبعون إلا رجلا مسحورا ۸ پی نمی برید بمردی جادویی کرده با وی
انظر کیف ضربوا لک الأمثال این شگفت نگر که چون ترا مثلها زدند فضلوا که درماندند فلا یستطیعون سبیلا ۹ و راه نیافتند
تبارک الذی إن شاء با برکت آن خدای که اگر خواهد جعل لک خیرا من ذلک ترا به دهد و کند جنات تجری من تحتها الأنهار بهشتهایی که میرود زیر آن جویها و یجعل لک قصورا ۱۰ و ترا کوشکها کند ...
... لهم فیها ما یشاؤن خالدین ایشانراست در آن هر چه میخواهند جاویدان کان علی ربک وعدا مسؤلا ۱۶ این وعده ایست از الله درخواستنی است و بازخواستنی
و یوم یحشرهم و ما یعبدون من دون الله روز رستخیز بینگیزیم ایشان را و آنچه می پرستند فرود از الله از مردمان و فریشتگان فیقول أ أنتم أضللتم عبادی هؤلاء گوید آن شما بودید که بی راه کردید بندگان من أم هم ضلوا السبیل ۱۷ یا ایشان خود از راه بیفتادند قالوا سبحانک گویند پاکی و بی عیبی ترا ما کان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء سزا نبود ما را که ما را بخدایی گرفتند فرود از تو و لکن متعتهم و آباءهم لکن برخوردار کردی ایشان را و پدران ایشان را حتی نسوا الذکر تا یاد فراموش کردند و کانوا قوما بورا ۱۸ و قومی بودند نیست شده
فقد کذبوکم بما تقولون پس دروغ زن کردند شما را در آنچه شما می گفتید فما تستطیعون صرفا نتوانند که از خویشتن باز گردانند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة
... و اتخذوا من دونه الواو ضمیر الکفار و هم مندرجون فی قوله للعالمین آلهة لا یخلقون شییا و هم یخلقون لانها موات و جمادات منحوتة مصنوعة و لا یملکون لأنفسهم ضرا و لا نفعا ای دفع ضر و لا جر منفعة و لا یملکون موتا اماتة و لا حیاة ای احیاء و لا نشورا احیاء بعد الموت و المعنی کیف ترکوا عبادة الله الذی یملک هذه الاشیاء و اشتغلوا بعبادة من لا یملک شییا منها
و قال الذین کفروا یعنی النضر بن الحارث إن هذا إلا إفک افتراه ای ما هذا القرآن الا کذب اختلقه محمد ص و أعانه علیه قوم آخرون یعنی الیهود ای هم یلقون اخبار الامم الیه و هو یکسوها عبارته و قیل هم جبر و یسار و عداس عبید کانوا بمکة من اهل الکتاب فزعم المشرکون ان محمدا ص یاخذ منهم قال الله تعالی فقد جاؤ یعنی قایلی هذه المقالة ظلما و زورا ای بظلم و زور فلما حذف الباء انتصب و قیل فقد جاءوا بهذا القول ظلما و زورا ای ظلموا فیما قالوا و زوروا فالتزویر الکذب فی الشهادة و الحدیث و قیل المزور من الکتاب ما زید فیه و نقص
و قالوا أساطیر الأولین یعنی النضر بن الحارث کان یقول ان هذا القرآن لیس من الله و انما هو مما سطره الاولون مثل حدیث رستم و اسفندیار اکتتبها یعنی انتسخها محمد ص من جبر و یسار و عداس و معنی اکتتب استکتب ای طلب ان یکتب له لانه کان ص لا یکتب و روی عن الشعبی قال ما مات النبی ص حتی کتب و لا تخطه بیمینک اراد به قبل الوحی و الصحیح انه لم یکن یکتب قبل الوحی و لا بعد الوحی ...
... متقلدا سیفا و رمحا
ای حاملا رمحا و قیل سمعوا صوت لهبها و اشتعالها و فی الحدیث ان جهنم لتزفر زفرة لا ینفی ملک و لا نبی الا یخر ترعد فرایصه حتی ان ابراهیم ع لیجثو علی رکبته و یقول یا رب لا اسألک الیوم الا نفسی
و الزفیر حسیس النار و هو صوتها ...
... و إذا ألقوا منها ای من النار مکانا ضیقا یعنی من مکان ضیق قال ابن عباس یضیق علیهم کما یضیق الزج فی الرمح و سیل رسول ص عن هذه الایة فقال و الذی نفسی بیده انهم یستکرهون فی النار کما یستکره الوتد فی الحایط
و عن ابن عباس اذا القوا فی باب من ابواب جهنم تضایق علیهم کتضایق الزج فی الرمح فالاسفلون یرفعهم اللهب و الاعلون یخفضهم اللهب فیزدحمون فی تلک الأبواب الضیقة قرأ ابن کثیر ضیقا ساکنة الیاء و الوجه انه مخفف من ضیق بالتثقیل کهین و لین اذا خففا من هین و لین و لهما لغتان و قرأ الباقون ضیقا مشددة الیاء و هو فیعل من الضیق و هو وصف للمکان و هو الاصل الذی خفف منه ضیق مقرنین یعنی مصفدین قد قرنت ایدیهم الی اعناقهم فی الاغلال و قیل مقرنین مع الشیاطین الذین اضلوهم لیکونوا قرناءهم فی العذاب کما کانوا قرناء هم فی الکفر دعوا هنالک ثبورا الثبور المصدر ای یقولون ثبرنا ثبورا و قیل هو دعاؤهم بالندم یا ثبوراه یا ویلتاه و الثبور الهلاک کانهم قالوا یا هلاکاه و فی الحدیث اول من یکسی من اهل النار ابلیس ثوبا من نار یوضع علی حاجبیه فیقدم حزبه و هو یقول و اثبوراه و یجیبونه واثبورهم فتقول لهم الملایکة لا تدعوا الیوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا کثیرا ای هلاککم اکثر من ان تدعوا مرة واحدة فادعوا ادعیة کثیرة
قل أ ذلک خیر ای الذی ذکرت من صفة النار و اهلها خیر أم جنة الخلد التی وعد المتقون کانت لهم جزاء ثوابا و مصیرا مرجعا ...
... و قیل هو اسم مصدر کالزور یستوی فیه الواحد و الاثنان و الجمع و المذکر و المؤنث
فقد کذبوکم هذا خطاب مع المشرکین العابدین الاوثان ای کذبکم المعبودون بما تقولون انهم آلهة و قیل کذبوکم فیما تدعون من قولکم ربنا هؤلاء اضلونا قرأ قنبل عن ابن کثیر بما یقولون فما یستطیعون بالیاء فیهما و الوجه ان الفعل للشرکاء و المعنی کذبکم شرکاؤکم الذین کنتم تعبدونهم بما یقولون ای بقولهم و ما مصدریة و قولهم هو الذی اجابوا به الکفار و هو ما کنتم ایانا تعبدون و قوله فما تستطیعون ای فما یستطیع الشرکاء المعبودون صرفا لعذاب الله عنکم و لا نصرا لکم و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم بما تقولون بالتاء فما یستطیعون بالیاء ای کذبوکم بقولکم ای فی قولکم انهم شرکاء و انهم آلهة و قیل فی قولکم ربنا هؤلاء اضلونا و قوله فما یستطیعون اخبار عن المعبودین علی ما سبق قول اینجا مضمرست یعنی که الله گوید مشرکان را که بت پرستیدند اکنون شما را دروغ زن کردند بآنچه گفتید که اینان خدایان اند و ایشان ما را گم راه کردند فما تستطیعون صرفا و لا نصرا اکنون آن معبودان نتوانند که عذاب از شما بگردانند و نه شما را بکار آیند و قرأ حفص عن عاصم بما تقولون فما تستطیعون بالتاء فیهما یعنی فما تستطیعون ایها المشرکون ان تصرفوا عن انفسکم ما یحل بکم من العذاب و لا ان تنصروا انفسکم بمنعه عنها و قال بعض المفسرین فی قوله فقد کذبوکم هذا خطاب للنبی و المؤمنین ای الکفار کذبوکم بما تقولون من التوحید و نبوة محمد و سایر الانبیاء فما یستطیعون ای هؤلاء الکفار یا محمد صرفا لک عن الحق الذی انت علیه و لا نصرا لانفسهم من البلاء الذی استوجبوه بتکذیبهم ایاک قوله و من یظلم ای من یشرک منکم نذقه عذابا کبیرا ای نعذبه عذابا شدیدا
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۲ - النوبة الاولى
... الملک یومیذ الحق للرحمن پادشاهی براستی آن روز رحمن راست و کان یوما علی الکافرین عسیرا ۲۶ و آن روزی است بر کافران دشخوار
و یوم یعض الظالم علی یدیه و آن روز کافر دو دست خود می خاید یقول یا لیتنی میگوید ای کاشک اتخذت مع الرسول سبیلا ۲۷ با رسول راهی برگرفتمی
یا ویلتی نفرینا بر من لیتنی لم أتخذ فلانا خلیلا ۲۸ کاشک من بهمان کس بدوست نگرفتیمی
لقد أضلنی عن الذکر که مرا از توحید بازگردانید و بگمراهی برد بعد إذ جاءنی پس آنکه آمده بود بمن و کان الشیطان للإنسان خذولا ۲۹ و دیو مردم را خوارکننده
و قال الرسول یا رب رسول گفت خداوند من إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا ۳۰ این قوم من این قرآن را فرو گذاشتند
و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین هم چنان هر پیغامبری را دشمنی کردیم از بدان و کفی بربک هادیا و نصیرا ۳۱ و بسنده است خداوند تو براه نمایی و کارسازی و بیاری
و قال الذین کفروا ناگرویدگان گفتند لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة چرا قرآن نه بیکبار فروفرستادندید کذلک لنثبت به فؤادک آن را پراکنده فرستادیم تا دل ترا بآن نیرو میدهیم و رتلناه ترتیلا ۳۲ و آن را گشاده بتو رسانیدیم و بر تو خواندیم
و لا یأتونک بمثل هیچ مثلی نیارند بتو إلا جیناک بالحق مگر جواب آریم از آن ترا براستی و أحسن تفسیرا ۳۳ و جواب آریم نیکو تفسیر ترا
الذین یحشرون علی وجوههم إلی جهنم ایشان که می روانند و با هم می آرند روز رستخیز روان بر رویها بدوزخ أولیک شر مکانا و أضل سبیلا ۳۴ ایشان به بتر جایگاهی اند و گم راه تر راهی
و لقد آتینا موسی الکتاب و دادیم موسی را نامه و جعلنا معه أخاه هارون وزیرا ۲۵ و هارون با او او را دستور کردیم و کارساز و یار ...
... و قوم نوح لما کذبوا الرسل أغرقناهم و قوم نوح را آن گه که رسولان را دروغ زن گرفتند بآب بکشتیم ایشان را و جعلناهم للناس آیة و ایشان مردمان را نشانی تا عبرت گیرند و أعتدنا للظالمین عذابا ألیما ۳۷ و نیز آن ستمکاران را عذابی ساختیم دردنمای
و عادا و ثمود و أصحاب الرس و عاد و ثمود را و اصحاب رس را هم عبرت کردیم مردمان را و قرونا بین ذلک کثیرا ۳۸ و گمراهان فراوان میان
و کلا ضربنا له الأمثال و همه را مثلها زدیم و بداستانها و کلا تبرنا تتبیرا ۳۹ و همه را تباه کردیم و فرو بردیم فرو بردنی ...
... و إذا رأوک و آن گه که ترا بینند إن یتخذونک إلا هزوا ترا جز بافسوس نمی گیرند أ هذا الذی بعث الله رسولا ۴۱ اینست آن کسی که الله به پیغامبری فرستاد
إن کاد لیضلنا عن آلهتنا نه کامستید مگر که ما را بی راه کردید و دور او کندید ما را از خدایان ما لو لا أن صبرنا علیها اگر نه آن بودی که ما شکیبایی کردیم بر آن و سوف یعلمون حین یرون العذاب آری آگاه شوند و بدانند آن گه که عذاب بینند من أضل سبیلا ۴۲ آن کیست بی راه تر
أ رأیت من اتخذ إلهه هواه دیدی آن مرد که خویشتن را بخدایی گرفت أ فأنت تکون علیه وکیلا ۴۳ تو بر سر او کوشنده نگاه داری أم تحسب أن أکثرهم یسمعون یا می پنداری که بیشتر ایشان بشنوند أو یعقلون یا حق دریابند إن هم إلا کالأنعام نیستند ایشان مگر چون ستوران بل هم أضل سبیلا ۴۴ بلکه ایشان و بی سامان تر
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة
... آفتابی است ای جوانمرد که آن را آفتاب عنایت گویند از مشرق ازل برآید بر هر سینه ای که تابد در سعادت و کرامت برو گشاید
سر او معدن راز پادشاه گردد بهر حالی که بود و بهر کویی که رود مقصدش درگاه الله بود دست تصرفش از کونین کوتاه بود پای عشقش همیشه در راه بود بر پیشانیش نشان اقبال بود در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذو الجلال بود بر رخسارش گل نوال بود در مشامش روایح نفحات روضه وصال بود بر سرش تاج وقار در برش حله افتقار بر ظاهرش کسوت عبودیت در باطنش نظر ربوبیت اینست صفت پیغامبران و رسولان که خیار خلق اند و صفوت بشراند اعلام اسلام اند و امان جهان اند بر سر کوی شریعت داعیان اند و بر لب چشمه حقیقت ساقیان اند
از روی اشارت مفهوم آیه آنست که در ظاهر با خلق اند بحکم بشریت در خورد و خواب و در باطن با حق اند بنعت مشاهدت در انس وصال بی حجاب مصطفی ص چون فا بشریت خودنگرست خود را چون ایشان دید گفت إنما أنا بشر مثلکم چون فا خصوصیت نبوت و عز رسالت نگرست گفت لست کاحدکم و چنان که بر عالمیان فضل داشت بر پیغامبران و رسولان هم فضل داشت نه دیگر پیغامبران چون وی بودند نه برهان نبوت ایشان چون برهان نبوت وی بود برهان نبوت انبیا از راه دیده ها درآمد و برهان نبوت محمد عربی از راه دلها درآمد برهان نبوت ابراهیم و معجزه وی آتش اعدا بود معجزه موسی ید بیضا بود معجزه عیسی احیاء موتی بود این همه ظاهر و آشکارا بود و محل اطلاع دیده ها بود اما معجزه مصطفی بوستان دوستان بود مستان شربت محبت را گلستان بود یقول الله تعالی بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم بلی مصطفی را معجزات بسیار بود که محل اطلاع دیده ها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذیب و اسلام ضب و غیر آن لکن مقصود آنست که موسی تحدی بعصا کرد و عیسی تحدی بدم خود کرد و مصطفی تحدی به کلام حق کرد که فأتوا بسورة من مثله ای محمد تو چون بامت روی دمی و عصایی با خود مبر که دم نصیب بیماران بود عصا راندن خران را شاید تو صفت قدم ما بشحنگی با خود ببر تا معجزت تو صفت ما بود نه صفت تو تا چنان که پیغامبران چون تو نه اند معجزت ایشان نیز چون معجزت تو نباشد
یوم یرون الملایکة لا بشری یومیذ للمجرمین آن مدبران و بدبختان بحکم آن که زخم خوردگان عدل ازل بودند بر رسول خدا اقتراح آیات کردند دو چیز خواستند یکی رؤیت ملایکه دیگر رؤیت حق جل جلاله و ذلک فی قوله لو لا أنزل علینا الملایکة أو نری ربنا ایشان را جواب دادند که یکی فریشتگان را بینید روز مرگ و روز قیامت با عذاب و عقاب و گفت لا بشری یعنی نه فریشتگان رحمت آن گه گفت و یقولون حجرا محجورا ای حراما محرما یعنی رؤیة الله تعالی علیکم دیدار حق جل جلاله که خواستند ایشان را جواب دهند که آن بر شما حرام است که دیدار الله بصفت رضا نه سزای کافرانست چه کافران را یک دیدار است بصفت غضب در عرصه قیامت در وقت تجلی عام پیش از آن که مؤمنان در بهشت شوند همانست که جای دیگر گفت کلا إنهم عن ربهم یومیذ لمحجوبون ...