گنجور

 
۴۰۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الاولى

 

... و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها و چنان که آن زن مباشید که پشم رشته خویش باز شکافت و باز گشاد من بعد قوة أنکاثا پس آنک تافت ناتافت کرد پاره پاره تتخذون أیمانکم دخلا بینکم می درایستید و سوگندان خویش می خیانت را حیلت سازید أن تکون أمة هی أربی من أمة از بهر آنک گروهی توانگرتراند و با توان تر از گروهی إنما یبلوکم الله به آن کس که شما را می آزماید آن آزماینده الله تعالی است و لیبینن لکم یوم القیامة و پیدا خواهد کرد روز قیامت ناچاره شما را ما کنتم فیه تختلفون ۹۲ نهان آنچ الله تعالی دانست در جدای جدایی شما در احوال

و لو شاء الله و اگر الله خواستی لجعلکم أمة واحدة شما را یک امت کردی یک گروه یک دین یک حال و لکن یضل من یشاء و یهدی من یشاء لکن بی راه میکند او را که خواهد و با راه می آورد او را که خواهد و لتسیلن عما کنتم تعملون ۹۳ و حقا که شما را بخواهند پرسید از آنچ می کنید

و لا تتخذوا أیمانکم دخلا بینکم و سوگندان خویش چاره کژی مسازید در میان خویش فتزل قدم بعد ثبوتها بخیزد پای و گام از جای پس آن که محکم بود بر جای و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبیل الله و بد عذاب بچشید بآنچ بر گشتید از راه خدا و لکم عذاب عظیم ۹۴ و شما راست عذابی بزرگ

و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قلیلا بدین خدای بهایی اندک مخرید إنما عند الله آنچ بنزدیک خداست هو خیر لکم إن کنتم تعلمون ۹۵ شما را آن به اگر دانید ...

... و إذا بدلنا آیة مکان آیة و هنگامی که آیتی از قرآن بدل فرستیم بجایگاه آیتی و الله أعلم بما ینزل و الله تعالی داناتر بهر چه فرو فرستد قالوا إنما أنت مفتر گویند که این تو می نهی و دروغ می سازی بل أکثرهم لا یعلمون ۱۰۱ نه چنانست بیشتر ایشان نادانان اند

قل نزله روح القدس گوی فرو آورد آن را جبرییل من ربک بالحق از خداوند تو براستی و سزا لیثبت الذین آمنوا تا مؤمنانرا دل و قدم بر جای می دارد و هدی و بشری للمسلمین ۱۰۲ و راهنمونی و بشارتی گردن نهادگان را

و لقد نعلم أنهم یقولون و می دانیم که ایشان می گویند إنما یعلمه بشر که این قرآن مردمی درو می آموزد لسان الذی یلحدون إلیه أعجمی سخن این کس که ایشان قرآن با وی می گردانند اعجمی است و هذا لسان عربی مبین ۱۰۳ و این لغتیست تازی آشکارا پیدا کننده

إن الذین لا یؤمنون بآیات الله ایشان که بنمی گروند بسخنان الله تعالی لا یهدیهم الله راه نخواهد نمود الله تعالی ایشان را و لهم عذاب ألیم ۱۰۴ و ایشانراست عذابی درد نمای

إنما یفتری الکذب ایشان دروغ سازند الذین لا یؤمنون بآیات الله که نگرویده اند بسخنان خدای تعالی و أولیک هم الکاذبون ۱۰۵ و دروغ زنان ایشانند

میبدی
 
۴۰۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الثانیة

 

... گفت انفقه علی عیالک بر عیال خود بکار بر و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او گفت عندی آخر گفت انفقه علی خادمک بر برده و خادم خود بکار بر گفت عندی آخر گفت انفقه علی دابتک بر ستور خود بکار بر گفت عندی آخر گفت انت ابصر اکنون تو به دانی

و تعظیم رحم پیوستن را ببر وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت و إن جاهداک علی أن تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر آن گه گفت و صاحبهما فی الدنیا معروفا اما در دنیای خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویی زندگانی کن جای دیگر گفت در تهدید قاطع رحم فهل عسیتم إن تولیتم چنان می پندارید و می بیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومی راعی یا بر سر رعیت والی یا بر سر اهل بیت خویش سالار أن تفسدوا فی الأرض و تقطعوا أرحامکم که بیداد کنید در زمین و افزونی جویید و رحمها برید أولیک الذین لعنهم الله ایشان که این کنند الله تعالی بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتاری دور کند گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا

و ینهی عن الفحشاء مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است چنانک گفت قل إنما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و اللاتی یأتین الفاحشة یعنی الزنا و گفته اند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء و مصطفی ص گفت ان الله یبغض الفاحش المتفحش البذی ...

میبدی
 
۴۰۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الله یأمر بالعدل و الإحسان کردگار جهان و جهانیان خداوند مهربان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته در این آیت مبانی خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد و بشناخت اسباب رضای خود گرامی کرد و ایشان را نیکو پرستی خود و زندگانی با خلق خود تلقین کرد و ما لختی ازین جمله از روی شریعت بزبان کشف بیان کردیم اما از روی حقیقت بزبان اشارت آنست که الله تعالی بنده را بعدل میفرماید در معاملت با حق و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس معاملت با حق باعترافست و معاملت با خلق بانصافست و معاملت با نفس بخلافست با حق موافقت باید و با خلق مناصحت و با نفس مخالفت و معنی موافقت استقبال حکم حق است پیش از پیدا شدن آن و برخاستن اختیار بنده از میان تا هر که آن نادر یافته بشناسد و نادیده دوست دارد و معنی مناصحت آنست که با خلق خدا بقول و فعل و همت و عزم راست رود انصاف ایشان از خود بدهد بار خود بر ایشان ننهد عیب ایشان بپوشد و در هر حال که بیند شفقت باز نگیرد و نیکی خود از ایشان دریغ ندارد و بخلق زندگانی کند پیرانرا حرمت دارد و بر جوانان شفقت برد و بر کودکان رحمت کند اینست معنی عدل در معاملت با خلق اما حقیقت عدل در معاملت با نفس آنست که نفس را منع کند از آنچ هلاک وی در آنست قال الله تعالی و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی

ابراهیم ادهم گفت در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید بآن سه شادی نفس خود را قهر کردم در شهر انطاکیه برهنه پای و برهنه سر می رفتم هر کسی طعنه ای در من میکشید آخر یکی گفت هذا عبد آبق این بنده ایست از خداوند خویش گریخته مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم با خود گفتم ای گریخته رمیده کی باشد وقت آن که بطریق صلح در آیی دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخره ای در میان آن جماعت بود هر ساعتی آمدی و بر قفای من سیلی زدی که در میان قوم مرا حقیرتر می دید سوم آن بود که در شهر مطیه در مسجدی سر بر زانوی حسرت خویش نهاده بودم و در وادی کم و کاستی خود افتاده بی حرمتی بیامد و بند میزر پای بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم

بزرگان دین چنین بوده اند پیوسته در قهر نفس و مذلت شخص خود کوشیده اند عیوب خلایق پوشیده اند و معایب صفات خود دیده اند خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت

إن الله یأمر بالعدل و الإحسان گفته اند عدل اعتدال دلست با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق مصطفی ص گفت الاحسان ان تعبد الله کانک تراه

این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب و مشاهده جان و شادی جاودان بنده در نور مشاهده غرق و نداء لطف بجان وی روان ...

... تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار

ما عندکم ینفد ای ما عندکم من اشتیاقکم الی لقاینا فبعرض الزوال و قبول الانقضاء و ما وصفنا به نفسنا مما ورد به الاثر الا طال شوق الأبرار الی لقایی و انا الی لقایهم لاشد شوقا باق هر چه از بنده آید از طاعت و خدمت و مهر و محبت اگر چه در پیوندد در معرض زوالست که صفت حدثانست و حدثان را فنا بوی راه است آن اقبال جلال و عزت الهی است و نواخت ربانی مر بنده را که هرگز بنرسد و فنا بوی راه نبرد هر چه از ما آید در خور ما آید بحظوظ معلول و بتفرقت موصوف هر چه از خدای تعالی آید بنعت عزت و جلال بی نهایت آید حقیقت جمع آنست که واجب البقاء و الدوام است این الطاف کرم و نواخت بی نهایت و اقبال ربانی که از جناب جبروت روان گردد جز در سویدای دل دوستان منزل نکند ایشان که در دنیا حیاة طیبه حیات ایشان و عمل صالح با ایمان سیرت و طریقت ایشان اینست صفت ایشان که رب العالمین گفت من عمل صالحا من ذکر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة عمل صالح آنست که شایسته قبولست و شایسته قبول آنست که بر وفق فرمانستآن گه گفت و هو مؤمن ای مصدق بان نجاته بفضل الله لا بعلمه می گوید حیاة طیبه کسی را سزد که اعمال وی نیکو بود و سیرت وی پاک و همت وی جمع وانگه اعتقاد کند که نجات وی بفضل الهی است نه بکردار بندگی فلنحیینه حیاة طیبة امروز حلاوت طاعتست و نسیم قرب و یادگار ازل و فردا در حظیره قدس بحضرت عندیت طوبی و زلفی و حسنی

فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم آن روز که رایت جلال بسم الله از مکمن غیب بیرون دادند و جبرییل امین به محمد عربی ص فرو آورد گفت و گوی و جست و جوی در اهل آفرینش افتاد آن زخم رسیده قهر ازل که او را ابلیس گویند دیدند در وجد آمده و مقهور سلطان سماع گشته گفتند ای مهجور مطرود ترا ازین خلعت و عز این نام و عشق این پیغام چه آگاهیست گفت آری با آن مقتدای اهل سعادت چنین گفتند که چون قصد خواندن کلام مجید ما کنی بر سر کوی آن مهجور مطرود گذری کن و بگوی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ما را آن عز نه بس که پرده داری در گاه قرآن مجید بما دادند و ان شرف نه بس که تا بقیامت خوانندگان قرآن نام ما در پیش میدارند ...

میبدی
 
۴۰۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۹ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی من کفر بالله من بعد إیمانه هر که کافر شود بخدای خویش پس آنک گرویده بود باو إلا من أکره مگر کسی که بیم او را بر سخن دارد از زبان بر ناپسند دل و قلبه مطمین بالإیمان و دل وی آرمیده بایمان و لکن من شرح بالکفر صدرا اما هر که دل فراخ فرا داد بکفر فعلیهم غضب من الله بر ایشان خشمی از الله تعالی و لهم عذاب عظیم ۱۰۶ و ایشانراست عذابی بزرگ

ذلک بأنهم این بآنست که ایشان استحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة این جهان برگزیدند بر آن جهان و أن الله لا یهدی القوم الکافرین ۱۰۷ و الله تعالی راه ننماید کافران را

أولیک الذین طبع الله علی قلوبهم ایشان آنند که الله تعالی مهر نهاد بر دلهای ایشان و سمعهم و بر گوشهای ایشان و أبصارهم و بر چشمهای ایشان و أولیک هم الغافلون ۱۰۸ و ایشانند بازماندگانم از راه نجات

لا جرم أنهم فی الآخرة هم الخاسرون ۱۰۹ براستی که ایشان در آن جهان زیان کارانند ...

... ثم إن ربک للذین عملوا السوء بجهالة پس خداوند تو ایشان را که بدی کردند بنادانی ثم تابوا من بعد ذلک و أصلحوا پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکی کردند إن ربک من بعدها لغفور رحیم ۱۱۹ خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان

إن إبراهیم کان أمة قانتا لله ابراهیم ع پیشوای بود خدای تعالی را بپای ایستاده بفرمان برداری حنیفا او را باخلاص یکتا گوی و لم یک من المشرکین ۱۲۰ و از مشرکان نبود

شاکرا لأنعمه سپاس دار بود نعمتهای خداوند خویش را اجتباه و هداه بر گزید الله تعالی او را بپیغام و دوستی و راه نمود او را إلی صراط مستقیم ۱۲۱ بر راه راست پاینده درست

و آتیناه فی الدنیا حسنة و دادیم او را درین جهان نیکویی و إنه فی الآخرة لمن الصالحین ۱۲۲ و او در آن جهان از نیکانست

ثم أوحینا إلیک آن گه پس بتو پیغام دادیم أن اتبع ملة إبراهیم که بر پی دین ابراهیم رو حنیفا و همچون او مخلص باش و مسلمان و مختتن و ما کان من المشرکین ۱۲۳ و مشرک مباش

إنما جعل السبت علی الذین اختلفوا فیه بزرگ داشتن شنبه و آزرم داشتن بر آن قوم نبشتند که مختلف شدند درو و إن ربک لیحکم بینهم یوم القیامة و خداوند تو داوری برد میان ایشان روز رستاخیز فیما کانوا فیه یختلفون ۱۲۴ در آن مخالفت کردن و گفتن که ایشان در آن بودند

ادع إلی سبیل ربک با راه خداوند خویش خوان خلق او را بالحکمة بزیرکی و بآنچ دانی و الموعظة الحسنة و باین پند نیکو و جادلهم بالتی هی أحسن و باز پیچ با ایشان بآنچ نیکوتر إن ربک هو أعلم خداوند تو اوست که داناتر است بمن ضل عن سبیله بهر که گمراهست و هو أعلم بالمهتدین ۱۲۵ و اوست که داناتر است بهر که بر راه است

و ان عاقبتم و اگر پاداش کنید کسی را فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به بهم چندان پاداش کنید که او کرد و لین صبرتم و اگر شکیبایی کنید و فرا گذارید لهو خیر للصابرین ۱۲۶ آن به است شکیبایان را ...

میبدی
 
۴۰۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۹ - النوبة الثانیة

 

... همگی عمار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وی آمیخته پس از آن عمار رسول خدای را ص دید و می گریست رسول ص دست مبارک بچشم وی فرو می آورد و میگفت ان عادوا لک فعدلهم بما قلت فانزل الله تعالی هذه الآیة

مقاتل گفت غلامی بود نام وی جبر مولی عامر حضرمی این عامر او را باکراه بر کفر داشت غلام کلمه کفر بگفت از بیم سید خویش اما دل وی بایمان و اسلام مطمین بود الله تعالی در شأن وی این آیت فرستاد پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سید هر دو با هم هجرت کردند و حسن اسلامهما

إلا من أکره ای علی التلفظ بکلمة الکفر و قلبه مطمین بالإیمان ای قابل للایمان و ساکن الیه و لکن من شرح بالکفر صدرا ای فتح صدره لقبول الکفر فعلیهم غضب من الله قوله من کفر بالله موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله فعلیهم غضب من الله و المعنی من ارتد عن دینه فهو مستحق لغضب الله و عذابه و هو عبد الله بن ابی سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثم استثنی المکره علی الکفر فقال إلا من أکره و قلبه مطمین بالإیمان و هم المستضعفون الذین کان مشرکو قریش یعذبونهم لیفتنوهم عن دینهم این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلق دارد نه بزبان اما زبان ترجمانست و معبر

ذلک بأنهم استحبوا ای ذلک الغضب و العذاب بسبب انهم استحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة آثروها علیها و أن الله لا یهدی القوم الکافرین این همچنانست که گفت إن الذین لا یؤمنون بآیات الله لا یهدیهم الله قومی را می گوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که الله تعالی راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وی کافرند

أولیک الذین طبع الله علی قلوبهم الطابع و الخاتم واحد و انما یقال الطابع لما لیس بکتابة تقرأ و سمعهم ای و علی سمعهم فلا یسمعون و أبصارهم فلا یبصرون ای لا یسمعون حجج الله و لا یبصرونها متعظین بها و معتبرین و أولیک هم الغافلون عما اعد لهم من العذاب ...

... ثم إن ربک للذین هاجروا یعنی المستضعفین الذین کانوا بمکة من بعد ما فتنوا ای عذبوا و اوذوا حتی تلفظوا بما یرضیهم ثم جاهدوا مع النبی ص و صبروا علی الدین و الجهاد إن ربک من بعدها ای من بعد تلک الفتنة التی اصابتهم لغفور یغفر لهم ما تلفظوا به من الکفر تقیة رحیم بهم حیث لا یعاقبهم بها بعضی مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست عمار یاسر و اصحاب وی پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خدای ص هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند رب العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضای کافران گفتند از روی تقیه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد

ابن عامر من بعد ما فتنوا بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد یکی آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم بلال و صهیب و عمار و خباب یعنی فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم و فتنوا فعل ایشان باشد دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنی فتنوا المؤمنین المستضعفین ای عذبوهم و حملوهم علی الکفر اکراها می گوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خدای ص را و مؤمنانرا برنج می داشتند و مستضعفان را تعذیب می کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند وانگه جهاد کردند و صبر کردند إن ربک من بعدها لغفور رحیم خداوند تو ایشان را پس آن کردار های ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم باقی قراء فتنوا خوانند بضم فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بی خلاف ای عذبوا و حملوا علی الکفر و الذین حملوهم علی ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون و قراءت اظهر فتنوا است بضم فا و کسر تا لهذا المعنی

یوم تأتی ای اذکر یوم تأتی کل نفس یعنی یوم القیامة تجادل عن نفسها ای تحتج عنها روز قیامت هر کسی خود را حجتی می جوید و عذری می آرد اهل فترت گویند که رسول ص ندیدیم دیوانه گوید خبر نداشتم طفل گوید ببلوغ نرسیدم جلاد گوید مأمور بودم می خواره گوید علت داشتم بی نماز گوید شغل داشتم نادان گوید ندانستم چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم عاشق گوید نشکیفتم

قال النبی ص یقول الهالک فی الفترة رب لم یأتنی کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لی عقلا اعقل به خیرا و لا شرا و یقول المولود رب لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردوها او ادخلوها فیردها او یدخلها من کان فی علم الله سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فی علم الله شقیا لو ادرکه العمل فیقول ایای عصیتم فکیف لو رسلی بالغیب اتتکم و فی روایة اخری یقول الاصم رب جاء الاسلام و ما اسمع شییا و یقول الاحمق رب جاء الاسلام و الصبیان یحذفوننی بالبعر و یقول الهرم رب جاء الاسلام و ما اعقل شییا و یقول الذی مات فی الفترة رب ما اتانی لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنه فیرسل الیهم ان ادخلوا النار فو الذی نفس محمد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما

و فی روایة ابی هریرة فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها و روی ان کعبا قال لعمر بن الخطاب تزفر جهنم یوم القیامة زفرة لا یبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل الا جثا علی رکبتیه یقول یا رب نفسی نفسی حتی ان ابراهیم خلیل الرحمن لیجثوا علی رکبتیه و یقول لا اسیلک الا نفسی ثم قال کعب ان هذا لفی کتاب الله فتلا یوم تأتی کل نفس تجادل عن نفسها و عن ابن عباس فی هذه الآیة قال لا تزال الخصومة بین الناس یوم القیامة حتی یخاصم الروح الجسد فیقول الروح یا رب الروح منک و انت خلقته لم تکن لی ید ابطش بها و لا رجل امشی بها و لا عین أبصر بها و یقول الجسد انما خلقتنی کالخشب لیس لی ید ابطش بها و لا رجل امشی بها فجاء هذا کشعاع النور فیه نطق لسانی و به ابصرت عینی و به بطشت یدی و به مشت رجلی فجدد علیه العذاب قال فیضرب الله تعالی لهما مثلا اعمی و مقعد دخلا حایطا فیه ثمار فالاعمی لا یبصر الثمار و المقعد لا ینالها فنادی المقعد الاعمی ایتنی ها هنا حتی تحملنی قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثمر فعلیهما العذاب و توفی کل نفس ما عملت ای جزاء ما قدمت من طاعة او معصیة و هم لا یظلمون ای لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فی سییاتهم

و ضرب الله مثلا قریة یعنی مکة کانت آمنة ذات امن لا یغار علی اهلها مطمینة قارة باهلها لا یحتاجون الی الانتقال عنها لخوف او ضیق یأتیها رزقها من المأکولات و غیرها رغدا ای کثیرا واسعا بلا عناء من کل مکان ای من جمیع نواحیها من الیمن و الشام و الحبشة هذا کقوله یجبی إلیه ثمرات کل شی ء رزقا من لدنا فکفرت بأنعم الله ای جعلت لله شرکاء عبدوها معه و شکروها علی نعم الله التی انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدة و اشد و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس و قیل جمع نعم کطعم و اطعم فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف تقدیره فاذاقها الله الجوع و البسها لباس الخوف بما کانوا یصنعون من تکذیب النبی و اخراجه من مکة و ذلک ...

... ثم إن ربک للذین عملوا السوء بجهالة هذه مذمة لا معذرة فان الله تعالی لا یعصیه الا جاهل به فی حال جهالة قال الفراء یعنی من عمل سوء او هو جاهل بانه سوء فی حال فعله ثم تنبه علیه و قوله ثم تابوا من بعد ذلک و أصلحوا ای تابوا من معصیة الله و انتهوا عنها و قاموا لله بفرایضه إن ربک من بعدها ای من بعد الجهالة و التوبة لغفور رحیم پارسی سوء بدی است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کرده اند یکی بمعنی شدة کقوله یسومونکم سوء العذاب یعنی شدة العذاب أولیک لهم سوء الحساب و یخافون سوء الحساب یعنی شدة الحساب دیگر وجه بمعنی عقر است پی زدن و کشتن ناقه کقوله و لا تمسوها بسوء ای بعقر سوم بمعنی زنا کقوله ما علمنا علیه من سوء یعنی من زنا ما جزاء من أراد بأهلک سوءا ای زنا ما کان أبوک امرأ سوء یعنی زانیا چهارم بمعنی برص تخرج بیضاء من غیر سوء ای من غیر برص پنجم بمعنی عذاب کقوله إن الخزی الیوم و السوء علی الکافرین یعنی اللعنة و العذاب و کقوله و ینجی الله الذین اتقوا بمفازتهم لا یمسهم السوء ای العذاب و إذا أراد الله بقوم سوءا یعنی عذابا ششم بمعنی شرک ما کنا نعمل من سوء ای شرک ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوای ای الذین اشرکوا لیجزی الذین أساؤا بما عملوا ای اشرکوا ثم إن ربک للذین عملوا السوء ای الشرک هفتم بمعنی شتم کقوله و یبسطوا إلیکم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء یعنی بالشتم لا یحب الله الجهر بالسوء من القول یعنی بالشتم هشتم بمعنی بیس کقوله فی الرعد و لهم سوء الدار ای بیس الدار نظیره یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار ای بیس الدار نهم بمعنی ذنب کقوله فی النساء للذین یعملون السوء بجهالة یعنی الذنب فکل ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به و فی الانعام أنه من عمل منکم سوءا ای ذنبا دهم بمعنی ضر کقوله و ما مسنی السوء ای الضر و فی النمل و یکشف السوء یعنی الضر یازدهم بمعنی قتل و هزیمت کقوله فی الاحزاب إن أراد بکم سوءا یعنی القتل و الهزیمة و فی آل عمران فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء یعنی القتل و الهزیمة

قوله إن إبراهیم کان أمة یعنی معلما للخیر یأتم به اهل الدنیا

قال مجاهد کان مؤمنا وحده و الناس کلهم کفار و فی الخبر انه کان یقول زمانیذ اللهم انک واحد فی السماء و انا واحد فی الارض اعبدک و قیل الامة الامام یؤتم به ابراهیم ع پیشوای شریعت بود و مقتدای خلیقت بود او را امة خواند از بس که در وی خصلتهای خیر مجتمع بود یعنی که او بجای امتی است چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امتی جمع شود در وی تنها جمع بود از این جهت او را امت خواند و قیل سمی امة لانه انفرد فی دهره بالتوحید کما قال ص فی قس بن ساعدة یحشر یوم القیامة امة و در قرآن امتست بمعنی حین کقوله و ادکر بعد أمة ای بعد حین و امتست بمعنی دین کقوله إنا وجدنا آباءنا علی أمة ای علی دین و الاصل انه یقال للقوم یجتمعون علی دین واحد امة فیقام الامة مقام الدین و لهذا قیل للمسلمین امة محمد ص لانهم علی امر واحد و قال تعالی و إن هذه أمتکم أمة واحدة ای مجتمعة علی دین و شریعة و قال لو شاء الله لجعلکم أمة واحدة ای مجتمعة علی دین الاسلام ثم قال قانتا لله ای مطیعا لله قایما بجمیع امر الله عز و جل معنی قنوت طاعت است یعنی ایستاده خدای را بفرمان برداری و اصل قنوت در لغت قیام است یعنی ایستادن بپای از مصطفی ص پرسیدند که ای الصلاة افضل کدام نماز فاضل تر و نیکوتر گفت طول القنوت ای طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر جای دیگر گفت أمن هو قانت آناء اللیل یعنی امن هو مصل نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند

روی ان ابن مسعود قرأ ان معاذا کان أمة قانتا لله فقیل غلطت انما هو ابراهیم فاعادها ثلثا ثم قال انا معاشر اصحاب رسول الله کنا نشبهه بابراهیم ثم قال أ تدرون ما الامة و ما القانت قلنا الله اعلم فقال الامة الذی یعلم الخیر و القانت المطیع لله و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا لله و فی الخبر ان معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امة و قوله حنیفا ای مستقیما علی طریق الحق

و قیل حنف عن دین ابیه و قومه ای عدل و مال الی الاسلام الذی هو دین الله و قیل حنیفا ای حاجا و قیل مختتنا

قال ابن عباس ان ابراهیم ع اول من اضاف الضیف و اول من ثرد الثرید و اول من لبس النعلین و اول من قاتل بالسیف و اول من قسم الفی ء و اول من اختتن علی رأس مایة و عشرین سنة ثم عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم ع اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومیذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام و لم یک من المشرکین اصلها یکن و انما حذفت النون لکثرة استعمال هذا الحرف بر الله عز و جل ابرهیم من الشرک لان الملک کلها ادعته

شاکرا لأنعمه و هو قوله الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر إسماعیل و إسحاق اجتباه ای اصطفاه لخلته و اختاره لرسالته و هداه إلی صراط مستقیم ای ارشده الی دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النصاری

و آتیناه فی الدنیا حسنة یعنی الذکر و الثناء الحسن فی الناس کلهم و القبول فی جمیع الامم و قیل یعنی النبوة و الخلة و الکتاب و الحکمة و علی الکبر الولد و الدعاء و الثناء فی قول هذه الامة اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابرهیم و آل ابرهیم و إنه فی الآخرة لمن الصالحین ای من جملة المرسلین و قیل مع المرسلین فی الجنة

ثم أوحینا إلیک أن اتبع ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین ای و بعد ابرهیم بالزمن الطویل امرناک باتباع طریقته فی عبادة ربه لیعلم اهل الادیان ان الذی یدعو محمد الیه الناس دین ابرهیم و قیل امر فی هذه الآیة باتباعه فی مناسک الحج کما علم ابرهیم

إنما جعل السبت ای تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه علی الذین اختلفوا فیه و هم الیهود می گوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو قومی بر دین راست موسی ع باز ایستادند بر پی ابرهیم ع و قومی کیش کژ آوردند و بر ابراهیم ع بستند و گفته اند اختلاف ایشان آن بود که رب العزه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت ذروا الاعمال فی یوم الجمعة و تفرغوا فیه لعبادتی ایشان آن نپذیرفتند قومی روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند گفتند روز فراغست و اعظم الایام آنست و قومی روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز رب العزه ابتداء آفرینش کرد و اول روزست که آفرید پس رب العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت جعل السبت علی الذین یعنی که بر ایشان عقوبتست نه کرامت و فی ذلک ما

روی ابو هریرة ان النبی ص قال کتب الله الجمعة علی من کان قبلنا فاختلفوا فیها و ان الله هدانا لها فالناس لنا تبع فللیهود غدا و للنصاری بعد غد

قال قتادة اختلافهم فی السبت انه استحله بعضهم و حرمه بعضهم و إن ربک لیحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون فیتبین المحق من المبطل

ادع إلی سبیل ربک ای ادع یا محمد الناس الی الاسلام و الدین ای محمد خلق خدای را بر اسلام و دین حق خوان سبیل اینجا بمعنی دین است کقوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین یعنی غیر دین المؤمنین و یریدون أن یتخذوا بین ذلک سبیلا ای دینا قل هذه سبیلی ای دینی و ملتی بالحکمة یعنی بالسنة و الموعظة الحسنة ای القرآن حکمت اینجا سنت مصطفی است ص و الموعظة الحسنة قرآنست هر جای کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد این موعظت همان کتابست که جایهای دیگر گفت گفته اند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهی و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنی فهم و علم چنانک لقمان را گفت و لقد آتینا لقمان الحکمة ای الفهم و العلم و حکمتست بمعنی تفسیر قرآن کقوله و من یؤت الحکمة یعنی تفسیر القرآن و العلم بما فیه و حکمتست بمعنی نبوت کقوله و آتاه الله الملک و الحکمة یعنی النبوة مع الکتاب همانست که در سوره ص گفت و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب و در سوره النساء گفت فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب و الحکمة یعنی النبوة

و جادلهم بالتی هی أحسن جدال در قرآن بر دو وجه است یکی بمعنی لجاج و ستیز کقوله و لا جدال فی الحج ای لا مراء فی الحج و در سوره هود گفت قد جادلتنا ای ماریتنا فاکثرت مراءنا و در سوره المؤمن گفت ما یجادل فی آیات الله ای ما یماری فی آیات الله الا الذین کفروا ...

... در این آیت رب العزه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنی که زیادت روا نیست پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر و لین صبرتم لهو خیر للصابرین این ندبست و آن فرمان ای و لین صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو ای الصبر خیر للصابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را این همچنانست که گفت فمن عفا و أصلح فأجره علی الله آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت و اصبر یا محمد علی ما اصابک من اذی فی الله و ما صبرک ان صبرت

الا بمعونة الله و توفیقه و لا تحزن علیهم این را دو معنی گفته اند یکی و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند الله یرزقون فرحین و لا تک فی ضیق مما یمکرون من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیدان اند بنزدیک خدای تعالی روزی خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان معنی دیگر آنست که لا تحزن علی المشرکین فی تکذیبهم ایاک و افراطهم فی اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فی ابطال دین الله ای محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمی آورند و راه فرا حق نمی برند دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق

معنی اول بر قول ایشانست که گفتند و إن عاقبتم فعاقبوا تا آخر سورت مدنی است و باقی سورت مکی معنی دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکی است ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکه ضیق خوانده اند بکسر ضاد در همه قرآن و گفته اند ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است و گفته اند ضیق بفتح بمعنی ضیق است کالمیت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق و الضیق بالکسر المصدر و مکر لقب بد کردنست ...

میبدی
 
۴۰۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی من کفر بالله من بعد إیمانه إلا من أکره و قلبه مطمین بالإیمان باصدق دل و عقد درست در توحید بوقت ضرورت و حالت اکراه بر زبان کلمه کفر راندن زیان ندارد و فسخ عهد دین نبود از روی اشارت جوانمردان طریقت را و محققان ارادت را رخصتی است اگر گاه گاه بحکم ضرورت بشریت در تحصیل معلوم بکوشند و باسباب باز نگرند چون اندازه ضرورت در آن کوش دارند نه در صحت ارادت ایشان قدح آرد نه در قصد ایشان فترت افکند اینست سر آن که پیغامبران مرسل با جلالت منزلت و کمال قربت ایشان حظوظ نفس دست بنداشته اند موسی کلیم ع بمقام مکالمت و مناجات رسید و بر بساط انبساط نواخت و ألقیت علیک محبة منی و لتصنع علی عینی یافت با این همه قربت و زلفت طعام خواست گفت رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر ای انی جایع فاطعمنی طعام خواستن فراموش نکرد که قوت حال وی بآن جای رسیده بود که آن خواستن مرو را هیچ زیان نکرد و در قصد وی فترت نیاورد و اگر بجای وی پیغامبران دیگر بودی که او را این قوت مباسطت در مقام نبوت نبودی مانا که در بیداء کبریا و عظمت حق چنان متلاشی گشتی که حظوظ دنیا و آخرت جمله فراموش کردی و از هیبت حضرت با سؤال نپرداختی از اینجا گفت امیر المؤمنین علی ع خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم و این قوت خاصیت انبیاء است رب العزه دل ایشان معدن این قوت ساخته و ایشان را بآن مخصوص کرده نبینی که مصطفی ص در بدایت کار همه اشتغال وی بحق بود همه راز دل وی و اندیشه سینه وی با حق بود و آرام و آسایش وی بذکر حق بود و از کمال شوق و مهر و محبت حق او را پروای خلق نمی بود و طاقت مجالست اغیار نمی داشت و نه دل وی احتمال صحبت خلق می کرد تا رب العزه او را فرمان داد که و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی ای محمد کار آن دارد و قوت آن بود که در ظاهر با خلق می باشی و سر خود هم چنان در حضرت مشاهدت می داری نه آن مشاهدت نصیب خلق از تو باز دارد نه صحبت خلق ترا از مشاهدت بگرداند و فی معناه انشد

و لقد جعلتک فی الفؤاد محدثی ...

... کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دایره حادثات بود پیوسته این دعا کردی که اللهم لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک بار خدایا نهادی که رقم خلقیت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم فرمان آمد که ای سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویی تو از تو فرو نهاد و وضعنا عنک وزرک ای محمد اگر کسی بخودی خود آمد تو نه بخود آمدی کت آوردم أسری بعبده ور کسی برای خود آمد تو نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین همینست حال ابراهیم خلیل ع آدم هنوز در کتم عدم بود که رب العزه رقم خلت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وی نهاد و جمال عشق لم یزل روی بوی آورد و الیه الاشارة بقوله و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستی مست گشته در آن وقت صبوح عاشقان و های و هوی مستان و عربده بی دلان از سر خمار شراب نیستی بزبان بیخودی در هر چه نظاره کرد می گفت هذا ربی خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده و زبود خلق و بود خود بی خبر گشته لا جرم رب العزه در نواخت وی بیفزود و او را یک امت شمرد گفت إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا ابراهیم ع گفت خداوندا همه تو بودی و همه تویی پس الله تعالی گفت امة خود تویی و جمع همه تویی بس آری من کان لله کان الله له

آن گه گفت شاکرا لأنعمه ابراهیم ع شکر نعمت بگزارد که ولی نعمت را بشناخت حکم را بی اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بی کراهیت رضا داد اجتباه و هداه إلی صراط مستقیم راه بندگی بدید و در بندگی راست رفت دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند و نه بجهد بندگی بآن رسید که رسانیدند

پیر طریقت گفت الهی دانی بچه شادم بآنک نه بخویشتن بتو افتادم الهی تو خواستی نه من خواستم دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم ...

... فصادف قلبا فارغا فتمکنا

ثم أوحینا إلیک أن اتبع ملة إبراهیم حنیفا ای محمد بر پی ملت ابراهیم رو و کان ملة ابرهیم ع الخلق و السخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النبی ص و زاد علیه حتی جاد بالکونین عوضا عن الحق فقال تعالی و إنک لعلی خلق عظیم

ادع إلی سبیل ربک بالحکمة جای دیگر گفت قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی دعوت براه خدای تعالی دیگرست و دعوت بخدا دیگر آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت و آنچ بی واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر تفرید یگانه کردن همتست هم در ذکر و هم در نظر در ذکر آنست که در یاد وی جز وی نخواهی و در ذکر وی جز از وی ببیم نباشی و در نظر آنست که بهر که نگری او را بینی و به هیچ کس جز وی سر فرو نیاری و سر این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهای خود رب گفت زیرا که نصیب عامه خلق در آنست و ذلک معنی التربیة و آنجا که بی واسطه سبیل است الله گفت از نصیب خلق تهی و بجلال لم یزل مستغنی ای جوانمرد اگر نه برای انس جان عاشقان بودی این جلوه گری جمال نام الله تعالی با استغناء جلال و عزت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودی ور نه برای مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودی ادع إلی سبیل ربک چرا گفتی

آری می خواند و دعوت می کند تا خود که سزای آن بود که منادی حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند ...

میبدی
 
۴۰۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... اگر کسی گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان رب العالمین خواست سید ص آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوی رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجت تمامتر و قوی تر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتی بدان دوری باز برد و باز گردد چون نشانهای آن بقعه از وی پرسیدند و راست گفت صدق وی در آن پیدا شد و حجت قوی گشت اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود و اگر او را هم از مکه بآسمان بردی ایشان را جای انکار و جحود بودی گفتندی ما آسمانها ندیده ایم ندانیم راست می گوید یا دروغ و حجت بر ایشان لازم و ثابت نبودی

اما قومی در معراج خلاف کرده اند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیداری و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنت و جماعت و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفی ص را به بیداری و هشیاری شخص مبارک وی را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهی و از سدره منتهی تا آنجا که رب العزه گفت فکان قاب قوسین أو أدنی و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم و اگر معراج بخواب بودی مصطفی ص را در آن هیچ معجزه نبودی و حجت بر منکران لازم و ثابت نشدی و کافران خود انکار نکردندی که در خواب هر کسی مثل آن بیند چنانک کسی که در خواب بیند که بر آسمان می شود و بهشت می بیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست و آن کس که حکایت کند بر وی انکار نیست پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهی بدان دوری یعنی از مکه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند تو می گویی بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود و اگر گفتی بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندی و بر ایشان حجت نبودی دیگر دلیل آنست که رب العزه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتی کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهی که قدرت حق جل جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنی نباشد و آن تنزیه را جای نبود و بی فایده ماند و جل کلام الحق ان یحمل علی ما لا فایدة فیه

معراج رسول ص

اکنون قصه معراج گوییم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدری و شداد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضی الله عنهم دخل حدیث بعضهم فی بعض این بزرگان صحابه روایت می کنند که رسول خدا را ص بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاول پیش از هجرت بیک سال بروایتی دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه ام هانی بنت ابی طالب بردند و بروایتی دیگر از حجر کعبه رسول خدای ص گفت جبرییل ع آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وی میکاییل بود بدست وی طشتی زرین و در آن طشت توری زرین پر از ایمان و حکمت جبرییل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود آن گه مرا فرمود تا وضو کردم آن گه گفت انطلق یا محمد خیز تا رویم گفتم تا کجا گفت الی ربک و رب کل شی ء تا بدرگاه خداوند خویش خداوند جهان و جهانیان آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده دابه ای از دراز گوش مه و از استر کم رویش چون روی مردم گوش چون گوش فیل عرف چون عرف اسب پای چون پای اشتر ذنب چون ذنب گاو چشم چون ستاره زهره پشت وی از یاقوت سرخ شکم وی از زمرد سبز سینه وی از مروارید سپید دو پر داشت بانواع جواهر مکلل بر پشت وی رحلی از زر و حریر بهشت جبرییل گفت یا محمد ارکبه برنشین و هی دابة ابرهیم ع کان یزور علیها البیت الحرام گفتا چون دست بر پشت وی نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید جبرییل عرف وی بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید آن گه جبرییل گفت أ تفعل هذا بمحمد اسکن فو الله ما رکبک احد من الانبیاء اکرم علی الله منه ای براق بیارام و ساکن باش محمد را ص نمی دانی بآن خدایی که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامی تر از روی براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد جبرییل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکاییل جامه بر من راست کرد فرا راه بودم از راست جبرییل با من می آمد و از چپ میکاییل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته گام می نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همت من اگر خواستم که برود می رفت یا بپرد می پرید یا بایستد می ایستاد براه دراز سوی راست ندانی شنیدم که یا محمد علی رسلک اسیلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم از سوی چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که یا محمد علی رسلک اسیلک

و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وی ندادم چون فراتر شدم پیر زنی را دیدم که بر وی زینت بسیار بود و می گفت یا محمد الی

سوی من آی من التفات نکردم و برفتم پس گفتم یا جبرییل آن منادی اول که از سوی راست ندا کرد که بود گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتی امت تو جهودان بودندی و او که از سوی چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردی امت تو ترسایان بودندی و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدی دنیا بود اگر ترا بوی میل بودی امت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندی گفتا بنخلستانی رسیدم جبرییل مرا گفت فرود آی و نماز کن نماز کردم آن گه گفت این زمین یثرب است بعد از آن بصحرایی رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم گفت دانی که این چه جایست گفتم الله اعلم گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسی بعد از آن بزمینی فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم مرا گفت اینجا نماز کن نماز کردم آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جای ولادت عیسی ع گفتا و در آن راه تشنگی بر من افتاد فریشته ای را دیدم سه اناء در دست وی در یکی عسل و در یکی دیگر شیر و در سیم خمر مرا گفت آنچ خواهی بیاشام شیر بیاشامیدم و اندکی عسل و خمر نخوردم جبرییل گفت اصبت الفطرة انت و امتک اما انک لو شربت الخمر لغوت امتک و لم تجتمع علی الفطرة ابدا پس از آن زمینی دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینی دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش گفتم ای جبرییل آن چه بود و این چیست گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو می آیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت می دهند و می گویند السلام علیک یا اول یا آخر یا حاشر گفتم ای جبرییل این چه تحیتست که ایشان می گویند گفت انک اول من تنشق عنه الارض و عن امته و اول شافع و اول مشفع و انک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامتک یعنی حشر یوم القیامة پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرییل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان

و فی حدیث ابی العالیه قال ارواح الانبیاء الذین بعثهم الله قبلی من لدن ادریس و نوح الی عیسی قد جمعهم الله عز و جل فسلموا علی و حیونی بمثل تحیة الملایکة قلت یا جبرییل من هؤلاء قال اخوانک الانبیاء

پیغامبران مرا همان تحیت گفتند که فریشتگان گفتند و تقریب و ترحیب کردند و مرا و امت مرا ببهشت بشارت دادند و آن ساعت این آیت بمن فرود آمد و سیل من أرسلنا من قبلک من رسلنا أ جعلنا من دون الرحمن آلهة یعبدون این آیت مقدسی گویند لانها نزلت ببیت المقدس

پس جبرییل مرا فرا پیش کرد پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم پس پیغامبران بهر یکی ثنایی گفتند خدای را عز و جل ابراهیم گفت الحمد لله الذی اتخذنی خلیلا و اعطانی ملکا عظیما و جعلنی امة قانتا یؤتم بی و انقذنی من النار و جعلها علی بردا و سلاما موسی گفت الحمد لله الذی کلمنی تکلیما و جعل هلاک فرعون علی یدی و جعل من امتی قوما یهدون بالحق و به یعدلون داود گفت الحمد لله الذی جعل لی ملکا عظیما و علمنی الزبور و الان لی الحدید و سخر لی الجبال یسبحن و الطیر سلیمان گفت الحمد لله الذی سخر لی الریاح و جنود الشیاطین یعملون لی ما شیت من محاریب و تماثیل و علمنی منطق الطیر و جعل ملکی ملکا طیبا لیس علی فیه حساب عیسی گفت الحمد لله الذی جعلنی کلمة منه و علمنی الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنی اخلق من الطین کهییة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله پس رسول خدا محمد عربی ص نیز ثنا گفت الحمد لله الذی ارسلنی رحمة للعالمین و کافة للناس بشیرا و نذیرا و انزل علی القرآن فیه تبیان کل شی ء و جعل امتی خیر امة اخرجت للناس و جعل امتی وسطا و شرح لی صدری و وضع عنی و زری و رفع لی ذکری و جعلنی فاتحا و خاتما فقال ابراهیم بهذا فضلکم محمد

پس جبرییل دست من بگرفت و می برد تا بر صخره ای جبرییل آواز داد میکاییل را خواند میکاییل آواز داد جمعی فریشتگان را خواند بنامهای ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانی بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا یک جانب وی از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجه های آن یکی از زر یکی از سیم یکی از یاقوت یکی از زمرد یکی از مروارید جبرییل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خدای را عز و جل تسبیح و تکبیر می گفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امت مرا ببهشت بشارت دادند از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اول دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم اهل آسمان آواز دادند که من هذا قال جبرییل قالوا و من معک قال معی محمد قالوا او قد بعث قال نعم قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجی ء جاء ...

... قومی دیگر را دیدم که بناخن گیر آتشین لبهای ایشان می گرفتند باز با هم می شد و دیگر باره می گرفتند گفتم ای جبرییل اینان که اند گفت گویندگان امت تو که آنچ خود نکنند گویند کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند

و بروایت ابن عباس مصطفی ص گفت در آسمان دنیا خروسی سپید دیدم سخت سپید زیر پرهای وی پرهایی سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وی فرو آویخته برنگ زمرد سبز دو پای وی در تخوم زمین هفتم و سر وی زیر عرش عظیم و گردن وی زیر عرش دو تا در آمده دو پر داشت چون از هم باز کردی خافقین بپوشیدی لختی از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت سبحان الملک القدوس سبحان الله الکبیر المتعال لا اله الا هو الحی القیوم چون وی بآواز آمد همه خروسهای زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند چون وی ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختی دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت سبحان الله العلی العظیم سبحان الله العزیز القهار سبحان الله ذی العرش الرفیع هم چنان خروسهای زمین بموافقت وی بآواز آمدند مصطفی ص گفت فلم ازل منذ رأیت ذلک الدیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة

رسول ص گفت و از آسمان دنیا جبرییل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اول تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه جبرییل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند گفتند من هذا قال جبرییل قیل و من معک قال محمد قال و قد ارسل الیه قال نعم قیل مرحبا به فنعم المجی ء جاء

گفتا دو جوان دیدم در آسمان دوم جبرییل گفت یکی یحیی است و دیگر عیسی هر دو پسر خاله یکدیگر بر ایشان سلام کن سلام کردم و جواب شنیدم و گفتند مرحبا بالاخ الصالح و النبی الصالح پس مرا بآسمان سوم برد هم بر آن صفت و یوسف را دیدم و قد اعطی شطر الحسن سلام کردم و جواب شنیدم و گفت مرحبا بالاخ الصالح و النبی الصالح پس مرا بآسمان چهارم برد ادریس را دیدم و همان گفت و مصطفی ص این آیت بر خواند و رفعناه مکانا علیا پس بر آسمان پنجم برد هارون را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم و هم چنان تقریب و ترحیب ...

... پس از آن جبرییل مرا بآسمان ششم برد موسی را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم چون بوی بر گذشتم موسی بگریست گفتند ای موسی ترا چه گریانید گفت ابکی لان غلاما بعث بعدی یدخل الجنة من امته اکثر ممن یدخلها من امتی

گفتا در آسمان ششم خانه ای دیدم که آن را بیت العزه می گفتند جای دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرییل بتلقین می گرفتند و می نبشتند و رب العزه ایشان را می گوید بأیدی سفرة کرام بررة پس از آن مرا بآسمان هفتم برد و از بسیاری فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جای ندیدم که نه فریشته ای بر وی ایستاده یا در رکوع و یا در سجود و ابراهیم خلیل را دیدم بر وی سلام کردم جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح و قال لی مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة فقلت له و ما غراس الجنة قال لا حول و لا قوة الا بالله پس مصطفی ص این آیت بر خواند إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم رفتم در آنجا و نماز کردم و در پیش وی دریایی بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا می شدند و بیرون می آمدند و خویشتن را می افشاندند و از هر قطره ای رب العزه فریشته ای می آفرید که بیت المعمور را طواف می کرد

بروایتی دیگر جبرییل گفت هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا و در آسمان هفتم فریشته ای را دیدم بر کرسی نشسته و مانند طشتی در پیش نهاده و در دست وی لوحی بود نبشته از نور در آن می نگرید و هیچ براست و چپ نمی نگرید همچون کسی اندیشناک اندوهگین گفتم این کیست ای جبرییل گفت ملک الموت یا محمد چنانک می بینی پیوسته در کارست که دایم در قبض ارواح است مصطفی ص گفت ای جبرییل هر که می میرد در وی نگرد گفت آری گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه ای جبرییل گفت ای محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب تر پس جبرییل فرا پیش وی شد و گفت هذا محمد نبی الرحمة و رسول العرب پس بر وی سلام کردم و جواب شنیدم و از وی نواخت و کرامت دیدم گفت ای محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکی در امت تو می بینم رسول ص گفتالحمد لله المنان بالنعم آن گه گفتم این چه لوح است که داری و در آن می نگری گفت آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن می نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وی میکنم رسول گفت سبحان الله چون توانی قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمی کنی گفت آری این طشت که در پیش من می بینی بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من اند همه را می بینم و دست من بهمه می رسد چنانک خواستم قبض ارواح میکنم

مصطفی ص گفت از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهی رسیدم درختی عظیم دیدم نبقها مثل قلال هجر احلی من العسل و الین من الزبد و ورقها مثل آذان الفیلة چهار جوی دیدم از اصل این درخت روان دو ظاهر و دو باطن جبرییل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند و نوری عظیم دیدم که بر آن درخت می درخشد و پروانه ای زرین زنده و فریشتگان بی شمار که عدد ایشان جز الله نداند آن گه جبرییل مرا گفت ای محمد تو فرا پیش باش من گفتم لا بل که تو در پیش باش جبرییل گفت تو نزد خدای عز و جل از من گرامی تر بتقدم تو سزاوارتری آن گه من فرا پیش بودم و جبرییل بر اثر من می آمد تا باول پرده رسیدیم از پرده های درگاه عزت جبرییل پرده بجنبانید گفت منم جبرییل و محمد با من از درون پرده فریشته ای آواز داد که الله اکبر آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرییل بر در بماند گفتم ای جبرییل چرا ماندی گفت یا محمد و ما منا الا له مقام معلوم این مقام معلوم منست و منتهی علوم خلایق است دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد چون اینجا رسد برنگذرد

گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمد با من فریشته ای از درون پرده دوم آواز داد که الله اکبر و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه و هم برین نسق مرا می بردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهنای هر پرده ای پانصد ساله راه و میان دو پرده پانصد ساله راه گفته اند که آن پرده ها از نور و ظلمت است و آب و برف و گفته اند مرواریدست و پروانه زر بعضی از آن و بیک قول جبرییل با وی بود تا این پرده ها باز گذاشت آن گه رفرفی سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته نور روشنایی وی بر نور آفتاب غلبه کرده جبرییل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند قال فلم یزل یرفعنی و یخفضنی حتی انتهیت الی عرش ربی عز و جل فبینا انظر الی العرش و الی اللوح المحفوظ و الی حملة العرش و العجایب

مصطفی ص چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزت دید نواخت ثم دنا فتدلی بر وی آشکارا گشت دید آنچ دید و شنید آنچ شنید نفس مصطفی ص مقام قربت دید ضمیر او حالت مکاشفت یافت دل او سلوت مشاهدت دید جان او حلاوت معاینت چشید سر او بدولت مواصلت رسید در نگرست عالمی از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بی خود گشت متحیر ماند سر در پیش افکند نه عبارت را زبان ماند نه فکرت را دل و جان سر گشته و حیران تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزت فرمان رب العزه تدارک دل وی کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت گفت آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستی رسانید پیغام من مصطفی ص چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگی وی بجای باز آمد در خود مستقیم گشت تنش بدل پیوست دل بجان پیوست سر بضمیر پیوست بستاخ گشت زبان در کار آمد امتش با یاد آمد گفت و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکته و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله کما فرقت الیهود و النصاری ...

... الله تعالی ترا چه فرمود و بر امت تو چه فرض کرد گفت پنجاه نماز در شبانروزی موسی گفت ای محمد من مردم را دیده ام و شناخته و آزموده و امت تو ضعیف اند طاقت پنجاه نماز ندارند باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه قال فرجعت الی ربی و فی بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهی فخررت ساجدا قلت یا رب فرضت علی و علی امتی خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امتی چون مصطفی ص بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وی فرو نهادند باز آمد و با موسی ع باز گفت موسی دیگر باره همان سخن گفت که امت تو طاقت این ندارند باز گرد و نیز تخفیف خواه مصطفی ص باز گشت و ده دیگر از وی فرو نهادند به موسی باز آمد و موسی دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسی می گفت و مصطفی ص باز می گشت و تخفیف می خواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد موسی ع هنوز می گفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفی ص گفت پس ازین شرم دارم که باز روم بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم آن گه چون به موسی درگذشتم منادیی از پس ندا کرد که امضیت امری و خففت عن عبادی و انی یوم خلقت السماوات و الارض فرضت علیک و علی امتک خمسین صلاة و لا یبدل القول لدی فخمسة بخمسین الحسنة بعشر امثالها

آورده اند از شافعی که گفت هر بار که مصطفی ص از نزدیک موسی ع بحضرت عزت باز گشت خدای را دید جل جلاله و خبر درستست که عکرمه فرا عبد الله عباس گفت که سبحان الله نظر محمد الی ربه محمد در خداوند خویش نگرست گفت نعم جعل الکلام لموسی ع و الخلة لإبراهیم ع و النظر لمحمد ص گفتند یا بن عباس عایشه صدیقه می گوید که ندید ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتی ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتی ایشان را از ما باید آموخت

و در بعضی روایات مصطفی ص گفت چون باز گشتم بآسمان دنیا رسیدم در زیر آسمان نگه کردم غباری و دخانی دیدم و آوازی و شغبی فراوان گفتم ای جبرییل این چیست گفت این شیاطین اند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکر و اندیشه بایشان بر بسته اند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند و لولا ذلک لرأوا العجایب پس آن گه جبرییل مرا پیش قوم موسی برد ایشان که رب العزه می گوید و من قوم موسی أمة یهدون بالحق و با ایشان سخن گفتم و ایشان را قصه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن داده ایم

بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده رسول خدا بر نشست و جبرییل با وی تا او را به مکه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود جبرییل گفت ای محمد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدی از آیات کبری و عجایب قدرت حق جل جلاله گفت ای جبرییل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند

ابن عباس و عایشه صدیقه روایت کنند از مصطفی ص که گفت من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پاره ای دلتنگ بودم و غمگین نشسته بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمد امروز از نو چه آورده ای و چه می گویی گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند بو جهل شگفت بماند گفت تو امشب به بیت المقدس رفته ای و بامداد بنزدیک ما باز آمده ای گفتم آری چنین است بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتی با قوم خود بگویی گفتم گویم بو جهل بر گشت و جمعی را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خدای همان سخن با ایشان باز گفت ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید در قدرت آدمی چون باشد که بیک شب از مکه به بیت المقدس رود و باز آید یکی از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین می گوید ابو بکر گفت لین قال لقد صدق اگر گفت راست گفت ابو بکر را آن روز صدیق نام نهادند پس یکی از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانی که مسجد بیت المقدس را صفت کنی اگر دیده ای رسول خدا ص و صف مسجد همی کرد و آنچ دیده بود همی گفت بعضی از آن بر وی بپوشید که ندیده بود رب العالمین جبرییل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصی را به مکه آورد و آنجا که سرای عقیل است بنهاد رسول ص در آن می نگرست و از هر چه می پرسیدند نشان میداد بعاقبت گفتند اما النعت فو الله لقد اصاب پس گفتند یا محمد از کاروان ما که از شام می آید چه خبر داری

قال یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشمس فخرجوا فی ذلک الیوم فقال قایل منهم هذه الشمس قد شرقت فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمد فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطإن هذا إلا سحر مبین

میبدی
 
۴۰۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم الله نام خداوندی که نامور است بیش از نام بران و راست نام ترست از همه ناموران کردگار جهان و جهانیان و خداوند همگان رحمن است دارنده آفریدگان دشمنان و دوستان و فراخ بخشایش در دو جهان رحیم است مهر نمای و دل گشای دوستان را راه نمای و سر آرای عارفان نکو نام و رهی دار کریم و مهربان در گفت شیرین و در علم پاک در صنع زیبا و در فضل بیکران

پیر طریقت گفته در مناجات خویش ای بوده و هست و بودنی گفتت شنیدنی مهرت پیوستنی و خود دیدنی ای نور دیده و ولایت دل و نعمت جان عظیم شانی و همیشه مهربان نه ثنای ترا زبان نه دریافت ترا درمان ای هم شغل دل و هم غارت جان بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان و از ابر جود قطره ای چند بر ما باران ...

... برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست

در اخبار داود است که یا داود کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی یا محمد در راه ما هر که رنجی کشد از پس آن گنجی بیند ترا فرمودیم که و من اللیل فتهجد به نافلة لک بشب خیز و نماز کن هم ما فرمودیم که بشب خیز و بیا و با ما راز کن تا بدانی که ما رنج کس ضایع نکنیم و هر کس را بسزای خود رسانیم

لطیفه ای دیگر گفته اند که رب العالمین مصطفی ص را فعلی اثبات کرد لایق عبودیت او و خود را فعلی گفت سزای ربوبیت خویش فعل مصطفی عروج است أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی فعل الله تعالی نزول است ینزل کل لیلة الی السماء الدنیا عروج محمد سزای بشریت او و نزول الله سزای الهیت او لایق ذات و صفات او آن گه نزول خود را هنگام آن شب ساخت عروج محمد را هم بشب خواست از بهر آنک محمد را حبیب خواند و معنی محبت جز موافقت نیست من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی بردند او را از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی بسدره منتهی و منزل اعلی تا احوال و اهوال قیامت معاینه بیند و قواعد شفاعت ممهد گرداند فردا که رستاخیز بپای شود و سیاست و عظمت جباری در خلق پیچد از بیم و فزع قیامت و هو و سیاست در گاه عزت خلایق همه در خود افتاده متحیر بمانده رعب زده و فزع چشیده که آن بینند که هرگز ندیده باشند و از شغل و کار خود با کار کس نپردازند همه گویند نفسی نفسی و مصطفی ص که ملکوت دیده و آیات کبری و عجایب غیب بوی نموده نترسد و هیبت و سیاست آن روز در وی اثر نکند و دل خود با شفاعت امت دهد همی گوید امتی امتی و اگر این حال را مثالی خواهی در کار موسی ع تأمل کن چون تقدیر الله چنان بود که موسی و لشکر دشمن روزی بهم آیند و ساحران سحر عظیم آرند و عصای موسی مار گردد تا آن سحر فرو برد پیش از آن روز در حضرت مناجات رب العالمین با وی گفت ألق عصاک یا موسی عصا بیفکن موسی عصا بیفکند مار گشت موسی از آن بترسید رب العزه گفت خذها و لا تخف ای موسی برگیر و مترس لا جرم آن روز که برابر فرعون بود و عصا مار گشت همه بترسیدند که ندیده بودند و موسی به نترسید که یک بار دیده بود و یقال ارسله الحق سبحانه لیتعلم اهل الارض منه العبادة ثم رقاه الی السماء لتتعلم الملایکة منه آداب العبادة قال الله تعالی ما زاغ البصر و ما طغی ما التفت یمینا و لا شمالا ما طمع فی مقام و لا فی اکرام تحرر عن کل ارب و طرب ...

میبدی
 
۴۰۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... عسی ربکم أن یرحمکم چنان میخواهد خداوند شما که آخر بر شما ببخشاید و إن عدتم و اگر پس باز گردید عدنا ما باز گردیم و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا ۸ و ما زندان کافران ساختیم دوزخ را و جای ایشان کردیم

إن هذا القرآن یهدی این قرآن راه می نماید للتی هی أقوم آن راه را که آن راست ترست و پاینده تر و یبشر المؤمنین و مؤمنانرا بشارت میدهد الذین یعملون الصالحات آن مؤمنان که کار های نیکو کنند أن لهم أجرا کبیرا ۹ که ایشانراست مزدی بزرگوار

و أن الذین لا یؤمنون بالآخرة و ایشان که بنمی گروند بروز رستاخیز أعتدنا لهم عذابا ألیما ۱۰ ساختیم ایشان را عذابی دردنمای ...

میبدی
 
۴۰۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عز و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی شعیا گفت نیامد تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جل جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید وصیت کن و از اهل بیت خویش خلیفه ای گمار شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرع بسیار کرد و خدای را عز و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرع و زاری کرد و گفت یا الهی و اله آبایی لک سجدت و سبحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء عالم الغیب و الشهادة انت الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرین انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرعی آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جل جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شر وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده ای آواز داد که ای ملک بنی اسراییل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند و از آن پنج کس یکی بخت نصر بود روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت الحمد لله رب العزه الذی کفانا کم بما شاء ان ربنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنه انما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورایکم بما رأیتم من فعل ربنا و لدمک و دم من معک اهون علی الله من دم قراد لو قتلت

پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه سنخاریب را و قوم که با وی مانده اند با شهر خویش فرستد ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بخت نصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جد وی می راند طاغی و باغی و ظالم پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسراییل صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسراییل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را می کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای الله تعالی با یاد ایشان دهد شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام الله تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسراییل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند اره بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند رب العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت نصر را بر ایشان مسلط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت

اینست وقعه اولی که رب العالمین گفت فإذا جاء وعد أولاهما ای اولی المرتین بعثنا علیکم ای سلطنا علیکم عبادا لنا أولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار ای طافوا بین بیوتکم یقتلونکم و الجوس التردد فی الدیار و طلب الشی ء بالاستقصاء و قیل طافوا ینظرون هل بقی احدکم یقتلوه و الخلال انفراج ما بین الشییین او اکثر لضرب من الوهن ای قتلوا فی الازقة و الطرق و کان وعدا مفعولا ای هذا الوعید من الله کاین لا مرد له و الله تعالی فاعله ...

... اما واقعه آخر که رب العزه گفت فإذا جاء وعد الآخرة آن بود که بعد از هلاک بخت نصر قومی از بنی اسراییل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند و گفته اند که رب العزه کشتگان بنی اسراییل را نیز زنده کرد تا بخانه های خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و الله نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جل جلاله و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و رب العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که الله تعالی گفت فریقا کذبوا و فریقا یقتلون

و آخرترین پیغامبران بایشان زکریا بود و یحیی و عیسی علیهم السلام و ایشان زکریا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت اما یحیی را بی خلاف کشتند و سبب قتل وی آن بود که عیسی ع یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدی یا دختر برادر بقول عبد الله بن عباس و این هر دو در شریعت حرامند یحیی ع او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمی کرد دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد پادشاه سر باز می زد و نمی خواست که او را بکشد و وی الحاح می کرد و تن فرا وی نمی داد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی ع را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت خاک بر آن میریختند و هم چنان می جوشید و بالا می گرفت تا رب العزه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت نصر فذلک قوله فإذا جاء وعد الآخرة خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسراییل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان انی قد کنت حلفت بالهی لین ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنهم حتی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان گاه ایشان بود خون دید که همی جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود اما جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند هذا دم قربان قربناه فلم یقبل منا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قربناه منذ ثمانی مایة سنة القربان فتقبل منا الا هذا القربان و ذلک لانه قد انقطع منا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته می آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوت از ما منقطع گشته نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند هزارها کشتند از مهتران و کهتران خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمی گشت پس گفت ویلکم یا بنی اسراییل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الا قتلته چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر می داد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم

نبوزراذان بدانست که ایشان راست می گویند بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرع و زاری کرد گفت یا یحیی بن زکریا قد علم ربی و ربک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن الله قبل ان لا ابقی احدا من قومک چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان الله تعالی ساکن گشتنبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت آمنت بالله الذی آمنت به بنو اسراییل و ایقنت انه لا رب غیره و روی ان الله تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیة الانبیاء ان نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیة حدیث الایمان آن گه گفت ای بنی اسراییل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسراییل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد اما بقایای بنی اسراییل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند بقوت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه های دین و شریعت در گذاشتند تا رب العزه ططوس بن اسبسیانوس الرومی را بر ایشان مسلط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست و پس از آن ایشان را هرگز عز و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب فعمره المسلمون

قوله فإذا جاء وعد الآخرة ای وعد المرة الآخرة و العقوبة الثانیة لیسوؤا وجوهکم ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن لیسوعوا و فیه اضمار یعنی بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم ای اصحاب الوجوه یعنی لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامهات ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التوحید یعنی لیسوء الله وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل الله است جل جلاله یقول تعالی لنسوء نحن وجوهکم و لیدخلوا المسجد یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التخریب کما دخلوه أول مرة ای کما فعلوا فی المرة الاولی و لیتبروا ای لیهلکوا و لیفسدوا ما علوا تتبیرا ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا و التبار الهلاک و الفساد ...

میبدی
 
۴۰۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... کثرة ذکر الله عز و جل لموسی ع فی القرآن من امارات اکرامه و علامات محبته کسی را که دوست دارند ذکر وی بسیار کنند مصطفی ص گفتمن احب شییا اکثر ذکره

کسی که چیزی دوست دارد پیوسته نام آن چیز می برد و ذکر وی میکند نبینی خداوند جهان و کردگار مهربان جل جلاله و تقدست اسمایه که موسی را گفت و ألقیت علیک محبة منی من دوستی خود بر تو افکندم لا جرم بنگر تا در قرآن چند جایگاه است ذکر موسی میقات موسی طور موسی وعده موسی غربت موسی مناجات موسی برادر موسی خواهر موسی مادر موسی همراه موسی دریای موسی فرعون موسی رنج موسی نواخت موسی هیچیز نگذاشت از احوال و اخلاق موسی که نه در قرآن یاد کرد و مؤمنان را بسماع آن شاد کرد تا بدانی که یاد کرد فراوان بار درخت دوستی است و نشان راه دوستی و قضینا إلی بنی إسراییل فی الکتاب الآیة حکم راندیم و قضا کردیم و کار از غیب بیرون آوردیم تا با خلق نماییم که آن همه ما بودیم و همه ماییم در ازل ما بودیم و در ابد ماییم نیک و بد بارادت ماست نفع و ضر بتقدیر ماست کاینات و محدثات محکوم تکلیف و مقهور تصریف ماست از ازل تا جاودان علم ما بر همه روان و ما را بر همه حکم و فرمان وجود شما که خلایق اید و عدم شما بر درگاه جلال ما یکسانست نه در هستی شما ما را منفعت نه در نیستی شما ما را مضرت نه کمال عزت ما را بطاعت شما حاجت

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها ان احسنتم فثوابکم اکتسبتم و ان اسأتم فعذابکم اجتلبتم و الحق اعز من ان یعود الیه من افعال عبده زین أو شین جلال عزت احدیت و کمال صمدیت از آن عزیزتر و پاک تر که بطاعت مطیعان او را زینی بود یا از معصیت عاصیان درو شینی آید اگر نیک مرد آیی خود را سود کنی و اگر بد مرد باشی بر خود زیان آری جلال احدیت ما را جمال صمدیت بس ...

... و لعینها من عینها کحل

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم درجه عامه مؤمنان است در اعمال ایشان باز درجه خواص در اعمال و احوال چنانست که بو یزید گفت در اشارت این آیت من عمل لنفسه لا یعمل لله و من عمل لله لا یعمل لنفسه و لا یراها و قال ابو سلیمان الدارانی العمال فی الدنیا یعملون علی وجوه کل فی عمله یطلب حظه فجاهل عمل علی الغفلة و عامل عمل علی العادة و خایف عمل علی الرهبة و متوکل عمل علی الفراغة و زاهد عمل علی الخلوة و صدیق عمل علی المحبة و عمال الله اقل من القلیل

عسی ربکم أن یرحمکم این آیت امید داران را دست آویزی قوی است و نواختی نیکو ای عسی من رباکم و بلطفه غذاکم ان یرحمکم آن خداوند که رایگان ترا بفضل خود بیافرید و بنعمت خود بپرورد و بلطف در حفظ و عنایت خود بداشت و از آفات و مکاره نگاه داشت امیدست که بسرانجام رحمت کند و کاری که خود در گرفت بفضل خود بسر برد و إن عدتم عدنا قال سهل بن عبد الله ان عدتم الی الفرار منا عدنا الی اخذ الطریق علیکم لترجعوا الینا این همچنانست که مصطفی ص گفت حکایت از الله تعالی جل جلاله اذا علمت ان الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی جعلت شهوة عبدی فی مسیلتی و مناجاتی فاذا کان عبدی کذلک فاراد ان یسهو عنی حلت بینه و بین السهو عنی

إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم قرآن دلیلی ظاهرست و رهروان را و چراغی روشن جویندگان را همی اهل حق را دل گشاید و بسوی حق راه نماید پس اگر جوینده با تقصیر بود و در نظر وی قصور بود و از عنایت حق دور بود قرآن مرور اسباب ضلالت و عمایت بود چنانک الله تعالی گفت و هو علیهم عمی نه از آنک در دلیل قصور آمد که دلیل همانست که چراغ هدی از نور اعظم تابانست اما نگرنده قاصر آمد و از دیدار آن محجوب همچون نور روز که جهان از آن پرست و نابینا از آن محروم خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست

و یدع الإنسان بالشر دعاءه بالخیر الآیة قال سهل اسلم الدعوات الذکر و ترک الاختیار فی الدعاء و السؤال لان فی الذکر الکفایة و ربما یدعو الانسان و یسیل ما فیه هلاکه و هو لا یشعر الا تری ان الله یقول و یدع الإنسان بالشر دعاءه بالخیر و الذاکر علی الدوام التارک للاختیار فی الدعاء و السؤال مبذول له افضل الرغایب و ساقط عنه آفات السؤال و الاختیار ...

میبدی
 
۴۰۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... اقرأ کتابک نامه خویش بر خوان کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ۱۴ امروز تن تو بر تو داوری تمامست

من اهتدی فإنما یهتدی لنفسه هر که بر راه راست رود خود را رود و من ضل فإنما یضل علیها و هر که در گمراهی رود خود را رود و زیان بر خود آرد و لا تزر وازرة وزر أخری و هیچ بارکش بار بد کس نکشد و ما کنا معذبین و ما هرگز عذاب کننده کس نبودیم حتی نبعث رسولا ۱۵ تا پیش رسولی نفرستادیم

و إذا أردنا أن نهلک قریة و هر گاه که خواهیم که شهری را و قومی را هلاک کنیم أمرنا مترفیها بیشتر ایشان را انبوه کنیم و توان دهیم و نعمت ففسقوا فیها تا در بطر و نخوت فاسق شوند فحق علیها القول و عذاب بر ایشان واجب گردد فدمرناها تدمیرا ۱۶ و بر کنیم ایشان را از دیار و وطن و هلاک کنیم ...

میبدی
 
۴۰۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و کل إنسان ألزمناه طایره فی عنقه الآیة هر کس را آنچ سزای اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وی کشیدند در ازل یکی را تاج سعادت بر فرق نهاده درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده شب جدایی فرو شده و روز وصل بر آمده یکی بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته آری قسمتی است که در ازل رفته نه فزوده و نه کاسته چتوان کرد قاضی اکبر چنین خواسته بیچاره آدمی که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنی او را خواب غفلت میگیرد از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وی بدست او دهند که و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا نامه ای که زبانش قلم او آب دهنش مداد او اعضا و مفاصلش کاغذ او سر تا پای آن املا کرده او فریشتگان دبیران و گواهان برو یک حرف زیادت و نقصان نیست درو با وی گویند اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا نامه خود بر خوان و کردار خود ببین اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وی رفت بر وی گواهی دهد چنانک الله تعالی گفت یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون اینست که گفت کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ای شاهدا فیه منک علیک و گفته اند که نامه دو است یکی فریشته نبشت بر بنده گفتار و کردار او یکی حق نبشت بر خود عفو و رحمت بر بنده اگر عنایت ازلی بنده را دست گیرد با وی شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده این چنانست که در آثار بیارند که بنده ای را نامه در دست نهند گویند اقرأ کتابک نامه خود بر خوان بنده در نامه نگرد سطر اول بیند نبشته بسم الله الرحمن الرحیم گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم غافر الذنب و قابل التوب کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا عمر خطاب گفت حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهییوا للعرض الاکبر هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمه ای یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وی شمار آن در خواهند امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانی و خسرانی بود صد هزار مقرب مقدس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جای سامان گریختن نه

حکایت کنند از آن پدری که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویی و بر زبان خود رانی نماز شام همه با من بگوی و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن آن پسر نماز شام بجهدی و رنجی عظیم و تکلفی تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت دیگر روز همین در خواست کرد پسر گفت زینهار ای پدر هر چه خواهی از رنج و کلفت بر من نه و این یکی از من مخواه که طاقت ندارم پدر گفت ای مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشی و از موقف حساب و عرض قیامت بترسی امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت نداری فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آری انظر کیف فضلنا بعضهم علی بعض ای محمد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنی مختلف و در حقایق متفاضل از آنجا که صورتست الناس سواسیة کاسنان المشط وز آنجا که معنی و حقایقست الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خدای تعالی جل جلاله أ فنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار جای دیگر گفت أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات ...

میبدی
 
۴۰۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و إما تعرضن الاعراض ها هنا الامهال و الکف عن البر ابتغاء منصوب لانه مفعول له و الرحمة ها هنا رزق الدنیا و قیل الفی ء و الغنیمة درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خدای ص چیزی خواستندی و رسول ص نداشتی و نه خواستی که ایشان را رد صریح کند از شرم اعراض کردی و خاموش نشستی بر انتظار رزقی که الله تعالی فرستد و بایشان دهد رب العالمین آیت فرستاد که و إما تعرضن یعنی و ان تعرض عن هؤلاء الذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسیلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم ابتغاء رحمة من ربک ای لانتظار رزق من الله سبحانه ترجوه ان یأتیک فقل لهم قولا میسورا ای عدهم وعدا جمیلا یعنی در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده سخنی نرم و لطیف گوی

فکان النبی ص بعد نزول هذه الآیة اذا سیل و لیس عنده ما یعطی قال یرزقنا و الله و ایاکم من فضله فتأویل میسورا انه ییسر علیهم فقرهم بدعایه لهم و گفته اند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خدای مرکوب خواستند و رسول ص گفت لا أجد ما أحملکم علیه قوله و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدای ص نشسته بود در جمع یاران که کودکی در آمد و گفت ان امی تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنی میخواهد و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود کودک را گفت آری پدید آید وقتی دیگر باز آی کودک باز گشت و با مادر گفت مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت قل له ان امی تستکسیک القمیص الذی علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیده ای رسول ص در خانه شد پیراهن بر کشید و بوی داد و عریان بنشست وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر چون رسول ص نیامد همه دل مشغول شدند تا یکی از ایشان رفت و رسول را عریان دید در آن حال جبرییل آمد و آیت آورد و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک اول او را نهی کرد از بخل و امساک از نفقه میگوید چنان نه که یکبارگی دست از انفاق بر بند آری مانند کسی که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روی دست گشاده داری و گسترده یعنی که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر چنانک جای دیگر گفت لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست توانگر بر قدر توانگری و درویش بر قدر درویشی چنانک الله تعالی گفت لینفق ذو سعة من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله فتقعد نصب علی جواب النفی ملوما ای مذموما فی القسمة محسورا منقطعا عن النفقة المحسور ها هنا بمعنی الحسیر و الحسیر المنقطع عن النفقة او عن المشی و الحسرة تقطع القلب من الندم پس رب العزه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وی آموخت گفت إن ربک یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ای یبسط النفقة فی موضع البسط و یقدر فی موضع التقدیر فتأدب بتأدیبه و تعلم منه گفته اند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النفقة و احسن الظن بربک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزی الله تعالی است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به الله تعالی ظن نیکو بر همانست که مصطفی ص بلال را گفت انفق یا بلال و لا تخش من ذی العرش اقلالا إنه کان بعباده خبیرا بصیرا یعلم مصالح العباد کما قال فی الآیة الأخری و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الأرض قوله و لا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق الاملاق قلة النفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنی حمله الفقر علی الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشی قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن اذا امسکت النفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها

نهی در این آیت کسی راست که مال دارد و انفاق تواند اما از بیم درویشی نفقه نکند و در آن آیت دیگر گفت و لا تقتلوا أولادکم من إملاق کسی راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد مفسران گفتند این در شأن قومی عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیت دختران را زنده در خاک می کردند از بیم درویشی رب العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزی ایشان و روزی فرزندان ایشان بر خدای تعالی است اینست که گفت نحن نرزقهم و إیاکم تقدیره فی هذه السورة خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم و فی الآیة الأخری نحن نرزقکم و إیاهم ای خشیة املاق بکم إن قتلهم کان خطأ کبیرا قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطاء غیر ممدودة و المعنی واحد ای ان قتلهم کان ذنبا عظیما یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء ...

... و لا تقربوا مال الیتیم إلا بالتی هی أحسن الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فی غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف و قیل بالتی هی أحسن ای بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه و قیل هی التجارة حتی یبلغ أشده ثمانی عشرة سنة و قیل الاحتلام مع ایناس الرشد و أوفوا بالعهد یعنی اوامر الله و نواهیه و قیل هو العهد فی الوصیة بمال الیتیم و قیل کل عقد من متعاقدین إن العهد کان مسؤلا ای مطلوبا و قیل ان ناقض العهد کان مسیولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه

و أوفوا الکیل إذا کلتم ای لا تبخسوا الناس فی الکیل و لا تطففوا و کذلک الوزن و هو قوله و زنوا بالقسطاس المستقیم قرأ حمزة و الکسایی و حفص بالقسطاس بکسر القاف و قرأ الباقون بالقسطاس بضم القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس و القسطاس هو المیزان بلغة الروم صغر او کبر و قیل هو القبان قال الزجاج هو میزان العدل ای میزان کان من موازین الدراهم و الدنانیر و غیرهما ذلک خیر ای الایفاء اکثر برکة فی الدنیا و أحسن تأویلا ای مآلا و مرجعا فی العقبی

میبدی
 
۴۰۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... هر کرا در عبودیت مراقبت نیست بر بساط قربت او را مشاهدت نیست

و بدانک سالکان راه عبودیت سه مرداند یکی عابد نفس وی مقهور خوف عقوبت یکی عارف دل وی مقهور سطوت قربت یکی محب جان وی مقهور کشف حقیقت هر گه که عابد خواهد تا بند مجاهدت از روزگار خود بردارد ناگاه در عنوان نامه عتاب حق نگرد در مقام خجل سر افکنده گردد بزبان ندامت عذر خواهد و هر گه که عارف خواهد تا علم شادی و بسطت بحکم قربت ظاهر کند ناگاه سلطان هیبت حق پیدا گردد در وهده دهشت افتد گهی نظاره جلال کند از هیبت بگدازد همه حیرت بر حیرت بیند گهی نظاره جمال کند از شادی و طرب بنازد همه نور و سرور بیند بزبان حال گوید

جمالک نزهتی و رضاک عیشی ...

میبدی
 
۴۰۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

... و لقد صرفنا فی هذا القرآن سخن روی بر روی گردانیدیم درین قرآن لیذکروا تا دریابند و پند پذیرند ما یزیدهم إلا نفورا ۴۱ و نمی فزاید ایشان را این سخن مگر رمیدن

قل لو کان معه آلهة گوی اگر با الله تعالی خدایان دیگر بودی کما یقولون چنانک شما می گویید إذا لابتغوا إلی ذی العرش سبیلا ۴۲ آن گه آن خدایان اگر بودندی بخداوند عرش راه جستندی

سبحانه و تعالی عما یقولون چون پاکست و برتر از آنچ می گویند علوا کبیرا ۴۳ برتریی بزرگ ...

... نحن أعلم بما یستمعون به ما می دانیم که ایشان بچه می نیوشند إذ یستمعون إلیک آن گه که می نیوشند بتو و إذ هم نجوی و خدا داناست بایشان بآن راز که میکنند با یکدیگر إذ یقول الظالمون که کافران می گویند إن تتبعون إلا رجلا مسحورا ۴۷ پی نمی برید مگر بمردی جادویی کرده با او

انظر کیف ضربوا لک الأمثال در نگر که چند مثلها ترا زدند فضلوا و گمراه گشتند فلا یستطیعون سبیلا ۴۸ نمی توانند که فرا سامان راهی برند

و قالوا أ إذا کنا عظاما و رفاتا و گفتند باش که ما استخوان گردیم و خاک خرد أ إنا لمبعوثون باش ما برانگیختنی ایم خلقا جدیدا ۴۹ آفریده ای نو بآفرینش نو

میبدی
 
۴۰۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... قول النبی ص نحن بنو النضر بن کنانة لا نقفوا امنا و لا ننتفی من ابینا

و قیل هو نهی عن شهادة الزور إن السمع و البصر و الفؤاد امر بحفظ اللسان ثم اعقبه بحفظ البصر و السمع و الفؤاد کل أولیک ای کل هذه فاجراه مجری العقلاء کان عنه مسؤلا تسأل هذه الاعضاء عما قاله و عمله و یستشهد بها کما قال تعالی یوم تشهد علیهم ألسنتهم الآیة و قیل یسیل الله العباد فیما استعملوا هذه الحواس

و لا تمش فی الأرض مرحا یعنی بطرا مختالا فخورا لا تری فوقک مزیدا إنک لن تخرق الأرض ای لن تقطعها بکبرک حتی تبلغ آخرها و لن تبلغ الجبال طولا ای و لا ان تطاول الجبال یعنی ان قدرتک لا تبلغ هذا المبلغ فیکون ذلک وصلة الی الاختیال و قیل إنک لن تخرق الأرض متواضعا و لن تبلغ الجبال طولا متجبرا معنی آیت آنست که ای آدمی بکشی در زمین مرو که تو عاجزی و عاجز را نرسد که کشی کند و کبر آرد و بزرگی نماید و نه آن کس که کبر آرد بکبر خود جایی می رسد برتبت که دیگران که کبر ندارند آنجا می نرسند ...

... و قیل و لقد صرفنا فی هذا القرآن یعنی اکثرنا صرف جبرییل الیک به لم ینزله مرة واحدة بل نجوما کثیرة کقوله و قرآنا فرقناه و ما یزیدهم تصریفنا و تذکرنا إلا نفورا ذهابا و تباعدا عن الحق و عن النظر و الاعتبار به کقوله و لا یزید الظالمین إلا خسارا ایشان را نفرت از آن می افزود که اعتقاد نداشتند در قرآن که کلام حق است راست و درست بلکه اعتقاد داشتند که باطلست و افسانه پیشینیان شبه حیل و دستان پس هر چند که بیشتر می شنیدند نفرت ایشان بیشتر می بود

قل یا محمد لهؤلاء المشرکین لو کان معه آلهة کما یقولون ابن کثیر و حفص یقولون خوانند بیا ای کما یقول المشرکون من اثبات آلهة من دونه باقی تقولون بتا خوانند و قد ذکرنا وجهه إذا لابتغوا إلی ذی العرش سبیلا این را دو وجه است از معنی یکی لو کان فی الود آلهة لطلبوا مغالبة الله و الاستیلاء علی ذی العرش جل جلاله اگر در وجود با الله تعالی خدایان بودی چنانک شما می گویید که کافرانید ایشان بخداوند عرش که الله است یکتا و معبود بی همتا راه جستندی یعنی بهره خواستندی و مغالبه و کاویدن جستندی

معنی دیگر لابتغوا الیه الوسیلة لانهم عرفوا قدرته و عجزهم کقوله تعالی یبتغون إلی ربهم الوسیلة میگوید آن خدایان اگر بودندی بخداوند عرش تقرب کردندی و نزدیکی جستندی از آنک قدرت الله تعالی و عجز خویش شناختندی

سبحانه و تعالی عما تقولون بتاء مخاطبة حمزه و کسایی خوانند علی مخاطبة القایلین باقی عما یقولون بیا خوانند و وجهه ما ذکرناه فی قوله کما یقولون و یجوز ان یکون قوله سبحانه و تعالی عما یقولون تنزیه الله نزه تعالی نفسه عن دعویهم فقال سبحانه و تعالی عما یقولون ای هو منزه عن الشرکة فی الالهیة و عما ادعوا من الباطل علوا کبیرا و کان القیاس تعالیا لکن رده الی الاصل کقوله أنبتکم من الأرض نباتا

تسبح له السماوات السبع و الأرض و من فیهن قرأ ابو عمرو و یعقوب و حمزة و الکسایی و حفص بتاء التأنیث لان الفاعل مؤنث و قرأ الباقون یسبح بالیای لان فاعله غیر حقیقی التأنیث لانه جمع و مع ذلک فالفعل مقدم و المعنی قامت السماوات و الارض بالدلالة علی قدرته و الالاحة الی حکمته فصار قیامها للصانع تسبیحا ثم هی سبحت له ناطقة بکلمات التسبیح انطقها الله عز و جل بها مقتدرا علی انطاقها نطقا مؤیسا للعقول عن فهمها هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن دلیلند بر کمال قدرت و حکمت و جلال عزت و وحدانیت آفریدگار همه او را طاعت دار و ستاینده و ربوبیت او را گواهی دهنده هر چه مؤمنست زبان او و دل او بپاکی الله تعالی گواهی می دهند و آنچ کافرست صورت او و دولت او و رزق او و کار و بار او بر توانایی و دانایی الله تعالی راه می نماید و إن من شی ء إلا یسبح بحمده قومی گفتند این در حیوانات که ذوات الارواح اند مخصوص است و قول درست آنست که عام است در حیوانات و نامیات و جمادات همه الله تعالی را می ستایند و تسبیح می کنند و بپاکی وی سخن می گویند و آدمی را بدر یافت آن راه نه و بدانستن بخود هیچ سامان نه اینست که رب العزه گفت و لکن لا تفقهون تسبیحهم لانه بغیر لسانکم و لغتکم و قیل هذه مخاطبة للکفار لانهم لا یستدلون و لا یعرفون و کیف یعرف الدلیل من لا یتأمله و قیل لا تفقهون تسبیحهم لانها تتکلم فی بعض الحالات دون بعض

قال ابو الخطاب کنا مع یزید الرقاشی عند الحسن فی طعام فقدموا الخوان فقال کان یسبح مرة فذلک ...

... و قوله حجابا مستورا یعنی ساترا مفعول بمعنی فاعل کقوله إنه کان وعده مأتیا ای آتیا و قیل مستورا عن اعین الناس فلا یرونه

وجه دیگر در معنی آیت آنست که إذا قرأت القرآن یا محمد جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة لا یقرون بالبعث و الثواب و العقاب حجابا یحجب قلوبهم عن فهم ما تقرأه علیهم باین قول تأویل حجاب مهر است که الله تعالی بر دل ایشان نهاد تا حق را در نیابند و بندانند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت و جعلنا علی قلوبهم أکنة جمع کنان و هو ما ستر أن یفقهوه یعنی ان لا یفقهوه او کراهة ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا ای ثقلا یمنع عن الاستماع و إذا ذکرت ربک فی القرآن وحده یعنی و اذا قلت لا اله الا الله فی القرآن و انت تتلوه ولوا علی أدبارهم رجعوا علی اعقابهم نفورامن استماع التوحید و النفور مصدر نفر اذا هرب و یجوز ان یکون جمع نافر مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس

نحن أعلم بما یستمعون به سبب نزول این آیت آن بود که امیر المؤمنین علی ع اشراف قریش را بر طعامی خواند که ایشان را ساخته بود و رسول خدا ص حاضر بود آن ساعت بر ایشان قرآن خواند و بر توحید دعوت کرد ایشان با یکدیگر براز می گفتند هذا ساحر یکی می گفت شاعر یکی می گفت کاهن یکی می گفت مجنون رب العالمین آیت فرستاد در آن حال که نحن أعلم بما یستمعون به یسمع بعضهم بعضا إذ یستمعون إلیک یصغون الیک یسمعوا القرآن و إذ هم نجوی النجوی اسم للمصدر ای و اذ هم ذووا نجوی یتناجون بینهم بالتکذیب و الاستهزاء إذ یقول الظالمون ای المشرکون إن تتبعون ای ما تتبعون إلا رجلا مسحورا قال ابو عبیدة المسحور الذی سحر فزال عقله و صار مجنونا و قیل مسحورا ذو سحر یأکل و یشرب کسایر الناس و السحر الریة و قیل مسحورا مخدوعا مغرورا مکذوبا و قیل نزل فی قوم اجتمعوا فی دار الندوة و کانوا اذا ارادوا مشورة اجتمعوا هناک یعنی و إذ هم نجوی فی دار الندوة فبعضهم یقول انه ساحر و بعضهم یقول انه مجنون و بعضهم یقول انه کاهن فقال تعالی انظر کیف ضربوا لک الأمثال یعنی نصبوا لک الالقاب و تخرصوا لک الاسماء و بینوا لک الاشباه حتی شبهوک بالساحر و الکاهن و الشاعر و المجنون فضلوا عن الحق بی سامان ماندند در کار تو و فرو ماندند اگر ترا جادو گفتند جادوان را دیدند و جادو نیافتند ترا و گر دیوانه گفتند دیوانگان را دیدند و دیوانه نیافتند ترا و گر شاعر گفتند شاعران را دیدند و شاعر نیافتند ترا و گر دروغ زن خواندند دروغ زنان را دیدند و دروغ زن نیافتند ترا فضلوا نه فرا راستی راه می یابند نه با باطل کردن تو می تاوند در ماندند فلا یستطیعون سبیلا نمی توانند که فرا سامان راهی برند و قالوا یعنی منکری البعث أ إذا کنا عظاما بعد الموت رفاتا ای ترابا أ إنا لمبعوثون خلقا جدیدا نبعث و نخلق خلقا مجددا حین صرنا عظاما و رفاتا حطاما و کل مدقوق مبالغ فی الدق رفات و مرفوت و قیل العظم اذا تحطم فهو رفات

میبدی
 
۴۰۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... و قل لعبادی یقولوا التی هی أحسن ای محمد بندگان مرا گوی تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل

پیر طریقت گفت ای گشاینده زبانهای مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر نفسهای راز داران جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنمای نیست خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست

و یقال احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة قال ص لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک نیکوتر سخنی که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا رب العزه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وی تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سییا عسی الله أن یتوب علیهم و نیکوتر سخنی که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد

داند که کس او را جل جلاله بسزاء او بحقیقت حق او بحدود عزت او نشناسد و نتواند

ابو بکر صدیق ازینجا گفت سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الی معرفته الا بالعجز عن معرفته پاکست و بی عیب آن خداوند که عجز رهی از معرفت معرفت انگاشت ابو علی دقاق گفت الهی او که ترا شناخت نشناخت پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت نصر آبادی و شاه با یکدیگر خلاف کردند یکی گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت شیخ الاسلام انصاری گفت هر دو راست گفتند او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حق است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وی خدای نیست و با وی شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست همانست که ابو العباس عطاء گفت معرفت دواست معرفت حق و معرفت حقیقت حق اما معرفت حق شناخت یگانگی و یکتایی اوست که خلق می شناسند از اسامی و صفات و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست یقول الله تعالی و لا یحیطون به علما و ما قدروا الله حق قدره و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض پیغامبران را کرایم احوال و خصایص قربت یکی را صفوت و یکی را خلت یکی را مکالمت و یکی را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونی داده انبیاء را بر عالمیان افزونی داده و رسل را بر انبیاء افزونی داده و اولوا العزم را بر رسل افزونی داده و مصطفی ص را بر اولوا العزم افزونی داده نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفی است نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وی پیدا نیست و او را بر سر همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سر وی اطلاع نیست و لذلک یقول ص انا سید ولد آدم و لا فخر کیف افتخر بهذا و انا باین منهم بحالی واقف مع الله عز و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحق و القرب و الدنو فقد قال جل جلاله ثم دنا فتدلی فلما لم افتخر بمحل الدنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس

آن مهمتر عالم آفتابی بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود کسوفش در غار بود لیکن آن کسوفی بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود بر پیشانی مجد او این عصابه اکرام بود که لعمرک بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که محمد رسول الله بر در سرا پرده سر او این رایت ولایت بود که إنا فتحنا لک فتحا مبینا فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده بساط نبوت او از قاف تا بقاف بگسترده اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته سریر سرور سر او از عرش بنات النعش برتر نهاده در جمله و تفصیل اول همه همت او میانه همه حرمت او بآخر همه سوز امت او ...

میبدی
 
۴۰۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... روی ابو هریرة عن النبی ص فی قوله یوم ندعوا کل أناس بإمامهم قال بنبیهم

گوید یا امة نوح یا امة هود یا امة صالح یا امة ابراهیم یا امة موسی یا امة عیسی یا امة محمد هر امتی را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و الله داوری کند میان ایشان پیغامبر را گوید که تو با امت خویش چه گفتی و ایشان با تو چه گفتند فذلک قوله فلنسیلن الذین أرسل إلیهم و لنسیلن المرسلین

ضحاک گفت و ابن زید و جماعتی بإمامهم ای بکتابهم هر امتی را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد گویند یا اهل التوراة یا اهل الانجیل یا اهل الزبور یا اهل القرآن روی جعفر بن محمد عن آبایه عن علی ع عن النبی ص قال یدعی کل قوم بامام زمانهم و کتاب ربهم و سنة نبیهم ...

... و قیل بإمامهم یعنی بصحایف اعمالهم فردا هر گروهی را بنامه کردار ایشان باز خوانند هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند و هر که عاصی و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند و ذلک قوله عز و جل فمن أوتی کتابه ای کتاب عمله بیمینه و هو المؤمن فأولیک یقرؤن کتابهم مرة بعد اخری فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرة و ابتهاج و لا یظلمون فتیلا ای لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته و قیل هو اسم لما فی شق النواة

و من کان فی هذه أعمی مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادی خوانند و کافران را نگفت که نامه شان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنی دلالت میکند و بر وی اقتصار کرد گفت و من کان فی هذه ای فی الدنیا أعمی عمی القلب لا یبصر رشده فهو فی الآخرة أعمی ای اشد عمی منه فی الدنیا لانه کان یبصر فی الدنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمی لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه لقوله تعالی و نحشرهم یوم القیامة علی وجوههم عمیا و قال تعالی و نحشره یوم القیامة أعمی میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجت حق نمی بیند فردا نابیناتر است و گمراه تر که فرا راه بهشت نبیند امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت الله تعالی می نگرد هیچ راه نمی برد فرا رشد خویش و توبه نمی کند و حق در نمی یابد و از دیدن حق نابیناست فردا که وقت عمل فایت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سر نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستی دورتر

اهل کوفه اعمی هر دو با مالت خوانند و باقی هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اول با مالت خواند و دوم بتفخیم یعنی فهو فی الآخرة اشد عمی و أضل سبیلا و إن کادوا لیفتنونک ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند ای محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنی یکی آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم دوم بتان را بدست خود نشکنیم سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم مصطفی ص گفت لا خیر فی دین لا رکوع فیه و لا سجود

آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد و آنچ می گویید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنی که اگر دیگری شکند شاید اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستوری ندهم ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامی کردی و عزیز داشتی و آنچ دیگران را ندادی ما را دادی و اگر ترا کراهیت می آید یا می ترسی که عرب گویند که بایشان آن دادی که بما ندادی تو بگوی که الله امرنی بذلک الله تعالی مرا بآن فرمود این چنین می گفتند و الحاح می کردند تا رسول ص همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند فانزل الله تعالی و إن کادوا لیفتنونک

سعید بن جبیر گفت مشرکان گفتند رسول خدای را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود بری و آن را استلام کنی مگر که یک بار بتان ما را بپاسی ور همه بسر انگشتان بود رسول خدا ص گفت الله تعالی می داند که من این را کاره ام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد و إن کادوا لیفتنونک ...

... قال الحسن هم و هذا الهم مما یتجاوز الله عنه و ظاهر الآیة تدل علی انه ص لم یهم لان لولا یدل علی امتناع الشی ء لوجود غیره و الممتنع فی الآیة ارادة الرکون لوجود تثبیت الله ایاه

و إن کادوا لیستفزونک من الأرض ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا ص حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند ای محمد تو پیغامبری رسول گفت آری من پیغامبرم گفتند اگر پیغامبری چرا مقام نه در شام داشتی و جایگاه و مسکن آنجا ساختی که زمین مقدسه است جای پیغامبران و مهبط وحی و رسالت و زمین محشر و منشر ابراهیم ع و دیگر انبیاء همه آنجا بوده اند و جای خویش آنجا پسندیده اند و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده اگر تو پیغامبری آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان و اگر از روم می ترسی و راست می گویی که پیغامبری خدای عز و جل ترا از ایشان نگه دارد و بی بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوی داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وی شام بود چون آنجا رسید جبرییل آمد و آیت آورد و إن کادوا لیستفزونک و او را فرمودند تا با مدینه شود گفتند فیها محیاک و مماتک و منها تبعث قال مجاهد و قتادة و الحسن هم اهل مکة باخراج النبی ص منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خدای را از مکه بیرون کنند و بقول بعضی مفسران همت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند رب العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکه فرو آمد رب العزه رسول را از همت ایشان خبر کرد گفت و إن کادوا لیستفزونک یعنی و المشرکون کادوا یستفزونک فدخلت ان و اللام للتوکید لیستفزونک ای یزعجونک من الأرض لیخرجوک منها و إذا لا یلبثون خلفک قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر ای بعد خروجک و نصبه علی الظرف و قرأ الباقون خلافک و له وجهان احدهما انه بمعنی بعدک و الآخر انه مصدر خالف یخالف و نصبه علی المفعول له یعنی لا یلبثون لخلافک و قیل نصب علی خلافک فنزع حرف الخفض و المعنی انهم اذا هموا باستفزازک و اخراجک من الارض فانهم لا یلبثون بعد علی خلافک إلا قلیلا فلم یلبثوا الا قلیلا حتی اجلی الله عز و جل النضیر الی الشام و عذب قریشا بالسیف یوم بدر

قوله سنة من قد أرسلنا قبلک من رسلنا بسط هذه الآیة فی قوله عز و جل و قال الذین کفروا لرسلهم الآیتین و المعنی انا سننا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انهم اذا اخرجوا نبیهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امتان ایشان چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانی تو که رسول مایی این نهاد و این سنت بگردانیدن ...

میبدی
 
۴۰۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... و یقرب منه ما روی ابوذر رضی الله عنه قال قال رسول ص اذا کان یوم القیامة یجمع الله امتی علی رأس قبری فیجتمع الصدیقون مع ابی بکر فیدخلون الجنة معه و یجتمع الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر مع عمر بن الخطاب فیدخلون الجنة معه و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنة معه و یجتمع اهل السخاء و حسن الخلق و القایمون لله عز و جل بالحق مع علی بن ابی طالب فیدخلون معه الجنة و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنة و یجتمع القراء مع ابی بن کعب و عبد الله بن مسعود فیدخلون معهما الجنة و یجتمع الزهاد مع ابی ذر فیدخلون معه الجنة و یجتمع الفقراء مع ابی الدرداء فیدخلون معه الجنة و یجتمع الشهداء مع حمزة بن عبد المطلب فیدخلون معه الجنة و یجتمع المؤذنون مع بلال فیدخلون معه الجنة

بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته راه صدق رفته و بار امانت بداعی حق سپرده ایشانند ایمه اهل دین و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین

گفت اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم هر کجا در عالم صادقی لطیف است امام وی صدیق اکبر است و هر کجا عادلی شریف است امام وی فاروق انور است و هر کجا منفقی مشفق است امام وی ذو النورین از هر است و هر کجا در عالم دین مجاهدی مشاهد است امام وی مرتضی حیدر است و هر کجا مردی مرد است یا آزادی فرد است امام وی ابوذر پرهنر است و هر کجا درویشی دلریش است امام وی بو درداء مشتهر است و هر کجا شهیدی دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وی حمزه منور است و هر کجا مؤذنی موفق داعیی از داعیان حق امام وی بلال مطهر است همچنین ایمه صحابه هر یکی بر مثال اختری از آسمان دولت وی بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همی دارند تا هر یکی از امت بر وفق حالت بوی اقتدا همی کند و جان و دل بدوستی وی همی پرورد و در راه دین بر پی وی همی رود تا فردا با وی در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد

أقم الصلاة لدلوک الشمس إلی غسق اللیل الصلاة بالبدن موقتة و المواصلات بالسر و القلب مسرمدة فان المنتظر للصلوة فی الصلاة و الصلاة فرع باب الرزق و الوقوف فی محل المناجاة و اعتکاف القلب فی مشاهدة التقدیر و الوقوف علی بساط النجوی و فرق اوقات الصلاة لیکون للعبد عود الی البساط فی الیوم و اللیلة مرات

میبدی
 
 
۱
۲۰۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۱۰۲۲