میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۲ - النوبة الثالثة
... در بنی اسراییل عابدی بود وی را گفتند در فلان جایگه درختی است که قومی آن را میپرستند آن عابد را از بهر خدا و تعصب دین خشم گرفت از جای برخاست تبر بر دوش نهاد و رفت تا آن درخت از بیخ بردارد و نیست گرداند
ابلیس بصفت پیری براه وی شد از وی پرسید که کجا میروی گفت بفلان جایگه تا آن درخت بر کنم گفت رو بعبادت خود مشغول باش که این از دست تو بر نخیزد با وی بر آویخت ابلیس بافتاد و عابد بر سینه وی نشست ابلیس گفت دست از من باز گیر تا ترا یک سخن نیکو بگویم دست از وی بداشت ابلیس گفت ای عابد خدای را پیغامبران هستند اگر این درخت بر میباید کند پیغامبری را فرماید تا برکند ترا بدین نفرموده اند عابد گفت نه که لا بد است بر کندن این درخت
و من ازین کار بازنگردم تا تمام کنم دیگر باره بهم بر آویختند و عابد به آمد و ابلیس بیفتاد ابلیس گفت ای جوانمرد تو مردی درویشی و مؤنت تو بر مردمان است چه باشد که این کار در باقی کنی که بر تو نیست و ترا بدان نفرموده اند و من هر روز دو دینار در زیر بالین تو کنم هم ترا نیک بود هم عابدان دیگر را که بر ایشان نفقه کنی عابد درین گفت وی بماند با خود گفت یک دینار بصدقه دهم و یک دینار خود بکار برم بهتر از آنکه این درخت بر کنم که مرا بدین نفرموده اند و نه پیغامبرم تا بر من واجب آید پس باین سخن بازگشت دیگر روز بامداد دو دینار دید در زیر بالین خود بر گرفت روز دیگر همچنین تا روز سیوم که هیچ چیز ندید خشم گرفت تبر برداشت و رفت تا درخت بر کند ابلیس براه وی آمد و گفت ای مرد ازین کار برگرد که این هرگز از دست تو بر نخیزد بهم بر آویختند و عابد بیفتاد و بدست ابلیس عاجز گشت و ابلیس قصد هلاک وی کرد عابد گفت مرا رها کن تا باز گردم لکن با من بگو که اول چرا من به آمدم و اکنون تو به آمدی گفت از آنکه در اول از بهر خدای برخاستی و دین خدای را خشم گرفتی رب العزة مرا مسخر تو کرد هر که برای خدا باخلاص کاری کند مرا بر وی دست نبود اکنون از بهر طمع خویش و از بهر دنیا خشم گرفتی تابع هوای خود شدی لا جرم بر من برنیامدی و مقهور من گشتی
مصطفی ص را پرسیدند که اخلاص چیست گفت آنکه گویی ربی الله ثم تستقیم کما امرت
و من أحسن دینا ممن أسلم وجهه لله و هو محسن واسطی گفت و هو محسن معنی آنست که و هو یحسن ان یسلم وجهه لله میگوید راه پاک و دین نیکو آن کس راست که روی خود فرا حق کند و نیک داند و شناسد این روزی فرا حق کردن و اخلاص بجای آوردن که نه هر کسی که بدرگاه سلطان رسد وی ادب حضرت شناسد
آن گه گفت و اتبع ملة إبراهیم حنیفا اشارتست بدانکه این حالت ابراهیم ع است که روی بحق نهاد و ادب حضرت بجای آورد خود را نصیبی نگذاشت همه درباخت هم نفس و هم مال و هم فرزند نفس خود درباخت رضاء حق را فرزند درباخت اتباع فرمان او را و مال درباخت شفقت بر خلق او را لا جرم رب العزة او را بستود و خلیل خود خواند گفت و اتخذ الله إبراهیم خلیلا
روی ان الله تعالی اوحی الیه انت خلیلی و أنا خلیلک فانظر ان لا اطلع فی شرک و قد تعلقت بغیری فاقطع خلتک عنی
و گفته اند که چون رب العزة رقم خلت بر وی کشید و این ندا در عالم داد که و اتخذ الله إبراهیم خلیلا فریشتگان آواز بر آوردند که خداوندا چه کرد ابراهیم که با وی این کرامت کردی و از جهانیان این تخصیص وی آمد فرمان آمد که ای جبرییل پرهای طاؤسی فرو گشای و از ذروه سدره بقمه آن کوه رو و نام ما بسمع او رسان جبرییل بیامد و در پس آن کوه ایستاد و خلیل را سیصد گله گوسفند بود با هر گله سگی و قلاده زرین در گردن وی جبرییل آواز بر آورد که یا قدوس خلیل از لذت آن سماع بیهوش گشت از پای درآمد گفت ای گوینده یک بار دیگر باز گوی و این گله گوسفند باین سگ و قلاده زرین ترا جبرییل یک بار دیگر آواز برآورد که یا قدوس خلیل در خاک تمرغ میکرد و چون مرغ نیم بسمل میگفت یک بار دیگر باز گوی و این گله دیگر ترا و أنشد
و حدثتنی یا سعد عنه فزدتنی ...
... و لله ما فی السماوات و ما فی الأرض درین آیات سه جایگه باز گفت و لله ما فی السماوات و ما فی الأرض هر جای قومی را تنبیه است و معنی را مخصوص اول تنبیه عامه مسلمانان است دوم تنبیه متعبدان و متقیان است سیوم تنبیه صدیقان و خاصگیان است اول عامه مسلمانان را گفت که هر چه در آسمان و زمین است همه ملک و ملک من است همه آفریده و صنع منست علم من بهمه رسیده و از همه آگاهم حقها میان شما واجب کردم و فرضها باز بریدم زنان را و یتیمان را و مستضعفان را حقها بجای آرید و فرموده من بکار دارید و بمواسات و صلح کوشید اگر نیک کنید و اگر بد اگر صلح کنید و گر جنگ بحقیقت دانید که من میدانم و من می بینم که همه آفریده و صنع منست آفریده و صنع من کی پنهان شود بر من أ لا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر
در آیت دیگر گفت و لله ما فی السماوات و ما فی الأرض و لقد وصینا الآیة شما که عابدان و پرهیزگاران اید یکبارگی همه بکوی تقوی در آیید و تقوی پناه خود سازید و از راه شبهت و تهمت برخیزید این بگفت و بفرمود آن گه گروهی را توفیق داد و گروهی را در راه خذلان فرو گذاشت و همه را آگاهی داد که من بی نیازم نه از طاعت آن موفق مرا سود نه از معصیت آن مخذول مرا زیان هر چه در آسمان و زمین همه ملک و ملک من همه مقدور و مصنوع من اگر خواستمی همه موفق آفریدمی یا همه مخذول کس را بر من اعتراض نه و از حکم من اعراض نه
در آیت سیوم گفت و لله ما فی السماوات و ما فی الأرض و کفی بالله وکیلا تنبیه صدیقان و محبان است که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه آن منست نه بدان آفریدم تا تو روی بدان آری و دل بر آن نهی که بس بآن بمانی و از من باز مانی لکن بدان آفریدم تا بتو نمایم و بر نفس تو آرایم آن گه چون همه بگذاری و روی بمن آری همه در خدمت تو آرم و همه زیر دست تو کنم و این معنی در خبر است یا دنیا اخدمی من خدمنی و اتعبی من خدمک و حکایت سهل تستری معروفست که خلیفه روزگار مال فراوان بر وی عرضه کرد هیچ نپذیرفت یکی پرسید که چرا نپذیرفتی سهل دعا کرد تا رب العزة پرده از دیده آن سایل برداشت در نگرست یک جهان گوهر و مروارید دید آن گه گفت ای جوانمرد ما را حاجت بمال خلیفه نیست که همه جهان بفرمان ماست و خزاین زمین بر ما عرضه می کنند لکن ما خود نمی خواهیم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۳ - النوبة الاولى
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند آمنوا بالله و رسوله بگروید بخدا و برسول وی و الکتاب الذی نزل علی رسوله و بقرآن که برسول خود فرو فرستاد و الکتاب الذی أنزل من قبل و بکتابها که از پیش فرو فرستاد بر پیغمبران و من یکفر بالله و هر که کافر شود بخدا و ملایکته و فریشتگان وی و کتبه و کتابهای وی و رسله و رسولان وی و الیوم الآخر و بروز رستاخیز فقد ضل ضلالا بعیدا ۱۳۶ او بیراه گشت بیراهی دور
إن الذین آمنوا ایشان که بگرویدند ثم کفروا باز کافر شدند ثم ازدادوا کفرا پس در کفر بیفزودند لم یکن الله لیغفر لهم خدای بر آن نیست که ایشان را بیامرزد هرگز و لا لیهدیهم سبیلا ۱۳۷ و نه بر آنکه ایشان را راه نماید هرگز
بشر المنافقین خبر کن منافقان را بأن لهم عذابا ألیما ۱۳۸ که ایشانراست عذابی دردنمای ...
... فی جهنم جمیعا ۱۴۰ در دوزخ بهم
الذین یتربصون بکم ایشان که شما را میکوشند فإن کان لکم فتح من الله اگر چنانست که شما را جای ظفر بود قالوا گویند شما را أ لم نکن معکم نه با شما بودیم و إن کان للکافرین نصیب و اگر کافران را از شما بهره ای بود بظفر یا گزند قالوا کافران را گویند أ لم نستحوذ علیکم نه بر شما دست یافته بودیم و نمنعکم من المؤمنین و شما را از گرویدگان نگاه داشتیم فالله یحکم بینکم یوم القیامة خدای حکم کند میان شما روز رستاخیز و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا ۱۴۱ خدای کافران را بر مؤمنان هیچ سبیل و راه دست نداد
إن المنافقین یخادعون الله منافقان با خدای می فرهیب سازند و هو خادعهم خدای فرهیونده ایشانست و إذا قاموا إلی الصلاة و چون بر نماز خیزند قاموا کسالی کاهلان برخیزند یراؤن الناس دیدار مردمان می خواهند و لا یذکرون الله و در آن نماز خدای را یاد نکنند إلا قلیلا ۱۴۲ مگر اندکی
مذبذبین بین ذلک مترددان اند میان کفر و ایمان لا إلی هؤلاء نه با اینان و لا إلی هؤلاء و نه با ایشان و من یضلل الله و هر که الله وی را از راه گم کرد فلن تجد له سبیلا ۱۴۳ وی را حیلتی نیابی
یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لا تتخذوا الکافرین أولیاء من دون المؤمنین کافران را بدوستان ندارید فرود از مؤمنان أ تریدون می خواهید أن تجعلوا لله علیکم که الله را بر خویشتن سازید سلطانا مبینا ۱۴۴ حجتی آشکارا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۳ - النوبة الثانیة
... این جهودان اند که ایمان آوردند به موسی پس کافر شدند به موسی و ایمان آوردند به عزیر پس بعد از عزیر کافر شدند بعیسی و ترسایان اند که به موسی کافر شدند و به عیسی ایمان آوردند پس در کفر بیفزودند که به محمد و قرآن کافر شدند
رب العزة گفت لم یکن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا یعنی ما اقاموا علی ذلک ما دام تا برین کفر باشند الله نیامرزد ایشان را هرگز و راه راست ننماید
اکنون بحکم شرع اگر مسلمانی مرتد شود پس مسلمان شود پس دیگر بار مرتد شود باز مسلمان شود مذهب اهل حق آنست که بهر دفعتی که مسلمان شود بدرستی اسلام وی حکم کنند و خون و مال وی معصوم شود و هیچکس از علما درین مسیله خلاف نمی کنند مگر اسحاق راهویه که میگوید بدفعت سیوم چون مرتد شود خدای بعد از آن توبت وی نپذیرد و این آیت بدلیل میآرد إن الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا میگوید بسیوم دفعت رب العزة گفت لم یکن الله لیغفر لهم جواب وی آنست که چون بدفعت سیوم کافر شود و بر آن کفر بماند و در کفر بیفزاید و باسلام باز نگردد الله وی را نیامرزد اما چون باسلام باز گردد و کفر بگذارد الله وی را بیامرزد که گفت جل جلاله بر اطلاق إن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و مصطفی ص گفت الاسلام یحب ما قبله
بشر المنافقین بأن لهم عذابا ألیما گفته اند که آن روز که آیت مغفرت از بهر پیغامبر و مؤمنان در سوره الفتح فرو آمد از آسمان و مؤمنانرا بشارت بود در آن آیت عبد الله ابی و جماعتی که با وی بودند گفتند این بشارت ماراست که این مغفرت از بهر ما است رب العزة آیت فرستاد که بشر المنافقین یا محمد ایشان را بگوی که شما را بجای بشارت عذاب دردناکست این چنانست که گویند تحیتک الضرب و عتابک السیف یعنی که زخم شمشیر ترا بجای تحیت است ...
... و این آن بود که منافقان با مؤمنان بودند بر معسکر و بر کافران زور نکردندی و دستها کشیده داشتندی از کشتن ایشان اگر چنان بودی که ظفر مؤمنانرا بودی مؤمنانرا گفتندید که نه ما با شما بودیم و اگر ظفر کافران را بودی ایشان را گفتندید نه بر شما دست یافته بودیم و شما را بکوشیدیم و گزند نکردیم سپاس بر ایشان نهادندید و با ایشان دست افکندندید
فالله یحکم بینکم یوم القیامة خدای میان مؤمنان و منافقان روز رستاخیز حکم کند یعنی که امروز شمشیر از ایشان برداشت و عقوبت ایشان با روز رستاخیز گذاشت و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا روا باشد که این در دنیا بود و مؤمنان اصحاب رسول خدااند یعنی که کافران را بر اصحاب رسول خدا در دنیا دسترس نیست و ظفر و دولت نیست و روا باشد که این در قیامت بود که کافران را بر مؤمنان راهی نبود و حجتی نباشد مؤمنان در ناز و نعیم باشند و کافران را و منافقان را با ایشان در آن مشارکت نه چنان که در دنیا بود و قیل و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین ای علی جملة المؤمنین سبیلا حتی یستأصلوهم و لا یعبدون الله
إن المنافقین یخادعون الله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله الآیة ایمان دو قسم است یکی از روی برهان یکی از روی عیان برهانی از راه استدلال است عیانی یافت روز وصال است برهانی استعمال دلایل عقول است عیانی رسیدن بدرجات وصول است میگوید از روی اشارت ای شما که ایمان برهانی بدست دارید بکوشید تا بایمان عیانی رسید ایمان عیانی چیست بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن بچشم انفراد فرا فرد نگرستن بچشم حضور فرا حاضر نگرستن بدوری از خود نزدیکی حق را نزدیک بودن و بغیبت از خود حضور وی را بکرم حاضر بودن وی جل جلاله نه از قاصدان دور است نه از مریدان غایب میگوید عز جلاله و نحن أقرب إلیه من حبل الورید
پیر طریقت گفت خداوندا موجود نفسهای جوانمردانی حاضر دلهای ذاکرانی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و از دورت میپندارند و نزدیکتر از جانی ...
... اکنون که همی نگه کنم جان منی
و قیل فی معنی الآیة یا أیها الذین آمنوا تصدیقا آمنوا تحقیقا میگوید ای شما که از روی تصدیق ایمان آوردید از روی تحقیق ایمان آرید شریعت پذیرفتید حقیقت بپذیرید شریعت چیست حقیقت چیست شریعت چراغست حقیقت داغست شریعت بند است حقیقت پند است شریعت نیاز است حقیقت ناز است شریعت ارکان ظاهر است حقیقت ارکان باطنست شریعت بی بدیست حقیقت بی خودیست شریعت خدمت است بر شریطت حقیقت غربتست بر مشاهدت شریعت بواسطه است حقیقت بمکاشفه است اهل شریعت طاعت دار است و معصیت گداز اهل حقیقت از خویشتن گریزان است و بیکی نازان اهل شریعت در آرزوی خلد و نعیم باقی است اهل حقیقت گستاخ و مشغول بساقی است ابتداء حقیقت در وی است که پدید آید و حسرتی که ترا فرو گیرد جهان فراخ بر تو تنگ کند اندرون پیراهن بر تو زندان کند آتشی در جانت زند عطشی در دل افکند سوز بینی و سوزنده نه شور بینی و شوراننده نه مساعدی نه که با وی چیزی بگویی هام دردی نه که با وی طرفی بنشینی
فرید من الخلان فی کل بلدة
اذا عظم المطلوب قل المساعد
این جوانمرد آخر از آن تحسر و تحیر نفسی بر آرد که الهی این درخت ما بسوخت از تشنگی آخر بچندین دیر کاری بیکبارگی کریما رهی زارنده در تو آخر نه کم از جوابی یک بار برین کشت ماریز آبی الهی چون آن را که طمع میدارم نیرزم پس بدلی پرکنده مهر چون ورزم چون دست نیاز بشاخ امیدم نرسد بر پای چون خیزم و اگر مرا بخود راه ندهی وا تو چون گریزم
کریما بارم ده تا بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز مینازم واپذیرم لطیفا تا وا تو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم و جلال ربوبیت بنعت کرم رهی را مینوازد که مترس که نه در هر گزیدنی زهر است گزیدن مادر فرزند را از مهر است إن الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا الآیة نابایستگان ازل اند و خستگان ابد فرا رفتند پس بروی در آمدند پس برخاستند باز بیفتادند و آن گه داغ جدایی شان بر نهادند و در حزب شیطان شدند الله بر آن نیست که ایشان را بیامرزد از آنکه می شان نخواهد ...
... إن المنافقین یخادعون الله الآیة وصف الحال منافقان است و ذکر سیرت و معتقد ایشان باز در آخر ورد گفت إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار
صفت عذاب و عقوبت ایشانست و ذکر سرانجام بد ایشان و عجب نیست کسی که معتقد وی آن باشد اگر سرانجام وی این بود آورده اند که آن منافقان را بدوزخ فرستند در درک اول مالک گوید یا نار خذیهم ای آتش گیر ایشان را آتش گوید ولایت ما بر زبان است و بر زبان وی هر چند که مجاز بود کلمه توحید رفته و راه بما فرو گرفته بدرک دوم رسد همین گوید تا به هفتم درک چون به هفتم رسد گوید ما را ولایت بر دل است نه بر زبان بیار تا از دل چه نشان داری
و در دل وی جز نشان کفر و شرک نباشد آتش در وی گیرد و آن عذاب صعب بدو رسد اینست که رب العزة گفت إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار الآیة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی ما یفعل الله بعذابکم الآیة گفته اند این خطاب منافقان است میگوید شما که منافقان اید اگر شکر کنید و نعمت منعم بر خود بشناسید و باحسان و انعام وی معترف شوید و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند استوار دارید و حقیقت توحید بجای آرید اگر این کنید خدای چه کند که عذاب شما کند یعنی که نکند و شکر مقامی است از مقامات روندگان برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این که بنفس خود مقصود نه اند نه بینی که صبر نه عین صبر را در بنده می درباید بلکه قهر هوا را می درباید و خوف نه بر نفس خود مقصود است بلکه تا خایف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد و زهد میباید تا بنده بوی بگریزد از آن علایق که راه خدا بوی فرو بندد و شکر چنین نیست که شکر بنفس خود مقصود است نه برای آن میباید که تا وسیلت کاری دیگر باشد و محبت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست و هر چه مقصود بود در آخرت بماند نبینی که چون بنده ببهشت رسد صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند و شکر در وی بماند یقول الله تعالی و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمین
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند یکی علم و دیگر حال و سدیگر عمل علم اصل است و حال ثمره علم و عمل ثمره حال علم شناخت نعمتست از منعم و حال شادی دلست بآن نعمت و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید لیقم الحمادون هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خدای را عز و جل شکر کرده باشد و آن روز که آیت نهی آمد از گنج نهادن عمر گفت یا رسول الله پس چه جمع کنیم از مال گفت زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی مؤمنه یعنی که در دنیا به این سه قناعت کن زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد و بآن فراغت از وی ذکر و شکر حاصل آید ...
... این هم چنان است که جای دیگر گفت إذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا این تبین در سفر و حضر هر دو واجب است اما در سفر فرو آمد ازین جهت بسفر مخصوص کرد اما سفر تنبیه میکند بر حضر همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار
قوله إن تبدوا خیرا میگوید اگر عملی از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکی ده نویسند چنان که گفت من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها أو تخفوه یا پنهان در دل دارید یعنی که نیت کنید و همت دارید اما بعمل نکنید آن را یکی یکی نویسند أو تعفوا عن سوء یا بدی از برادر مسلمان بتو رسد و تو از وی درگذاری و عفو کنی فإن الله کان عفوا قدیرا خدای در گذارنده گناهان بندگانست و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد یعنی که اگر تو از برادر مسلمان درگذاری خدای اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد إن الذین یکفرون بالله و رسله کلبی و مقاتل گفتند این در شأن جهودان آمد و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسی کافر شدند و بکتاب وی انجیل و همچنین به محمد ص کافر شدند و به قرآن عطا گفت در شأن بنی قریظه و نضیر و بنی قینقاع آمد رب العزة گفت می خواهند اینان که به الله ایمان آرند و برسولان وی کافر شوند یا میخواهند که ببعضی رسولان ایمان آرند و ببعضی کافر شوند قتاده گفت جهودان و ترسایان اند اما جهودان به موسی ایمان آوردند و به تورات و به عیسی و کتاب وی انجیل کافر شدند و ترسایان بعیسی و بانجیل ایمان آوردند اما به محمد و به قرآن کافر شدند الله گفت می خواهند میان کفر و میان ایمان راهی نهند و دینی سازند و نه چنانست که ایشان میگویند که ایشان کافرانند بدرستی و هیچ شک نیست در کفر ایشان و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان فذلک قوله أولیک هم الکافرون حقا و أعتدنا للکافرین عذابا مهینا آن گه ذکر مؤمنان کرد از امت محمد که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند گفت و الذین آمنوا بالله و رسله و لم یفرقوا بین أحد منهم و بیان این در آن آیت است که گفت قل آمنا بالله و ما أنزل علینا الآیة و چنان که کافران را صفت کرد و عقوبت ایشان بر پی آن داشت مؤمنانرا صفت کرد و ثواب ایشان بر عقب گفت أولیک سوف یؤتیهم أجورهم یعنی بایمانهم یؤتیهم بیا حفص خواند و یعقوب بروایت ولید حسان و این همچنانست که گفت و سوف یؤت الله المؤمنین أجرا عظیما جای دیگر گفت فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم أجورهم باقی قراء نؤتیهم بنون خوانند و این همچنانست که گفت و آتیناه أجره فی الدنیا و فآتینا الذین آمنوا منهم أجرهم و کان الله غفورا لذنوبهم رحیما بهم
قوله یسیلک أهل الکتاب جهودان اند کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را علی الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبری کتابی فرو آرد از آسمان بیک بار نه پاره پاره و آیت آیت هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسی رب العزة گفت یا محمد ازین بزرگتر از موسی درخواستند که أرنا الله جهرة اینجا دو قول گفته اند یکی آنست که قالوا جهرة ارنا الله بآشکارا و صریح گفتند که خدای را عز و جل بما نمای قول دیگر آنست که الله را و اما نمای تا آشکارا وی را بینیم و در وی نگریم فأخذتهم الصاعقة بظلمهم صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید و هم بر جای بمردند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الاولى
قوله تعالی و إن من أهل الکتاب از ترسایان هیچ کس نیست إلا لیؤمنن به قبل موته مگر که بوی بگرود پیش از مرگ وی و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا ۱۵۹ و روز رستاخیز بر ایشان همه گواه است
فبظلم من الذین هادوا ببیدادگری گروهی از ایشان که جهود شدند حرمنا علیهم طیبات حرام کردم بر ایشان چیزهای پاک أحلت لهم که حلال بود بر ایشان پیش فا و بصدهم عن سبیل الله کثیرا ۱۶۰ و بباز گردانیدن ایشان از راه خدای فراوانی را
و أخذهم الربوا و ربا ستدن ایشان و قد نهوا عنه و ایشان را باز زده بودند از آن و أکلهم أموال الناس بالباطل و خوردن ایشان مالهای مردمان بباطل و أعتدنا للکافرین منهم عذابا ألیما ۱۶۱ و ساخته ایم کافران را از ایشان عذابی دردنمای
لکن الراسخون فی العلم لکن دور درشدگان در علم منهم از ایشان و المؤمنون و گرویدگان یؤمنون بما أنزل إلیک میگروند بآنچه بتو فرو فرستاده آمد و ما أنزل من قبلک و آنچه فرو فرستاده آمد پیش از تو و المقیمین الصلاة و بپای دارندگان نماز و المؤتون الزکاة و وادهندگان زکاة و المؤمنون بالله و الیوم الآخر و گرویدگان بخدای و روز رستاخیز أولیک ایشان آنند سنؤتیهم که ایشان را دهیم أجرا عظیما ۱۶۲ مزدی بزرگوار
إنا أوحینا إلیک ما پیغام دادیم بتو کما أوحینا إلی نوح چنان که پیغام دادیم به نوح و النبیین من بعده و پیغامبران از پس او و أوحینا إلی إبراهیم و پیغام دادیم به ابراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و عیسی و أیوب و یونس و هارون و سلیمان و آتینا داود زبورا ۱۶۴ و دادیم داود را زبور
و رسلا قد قصصناهم علیک من قبل و پیغامبرانی که قصه ایشان فرستادیم بتو از پیش فا و رسلا لم نقصصهم علیک و پیغامبرانی که پیغام ایشان نفرستادیم بتو و کلم الله موسی و سخن گفت خدای با موسی تکلیما ۱۶۴ سخن گفتنی
رسلا مبشرین پیغامبرانی شادی رسانان و منذرین و بیم نمایان لیلا یکون للناس علی الله آن را تا نماند مردمان را بر خدای حجة بعد الرسل حجتی پس از فرستادگان و کان الله عزیزا حکیما ۱۶۵ و خدای توانا است دانای همیشه ای
لکن الله یشهد لکن خدای گواهی میدهد بما أنزل إلیک بآنچه فرو فرستاد بتو أنزله بعلمه فرو فرستاد آن را بدانش خویش و الملایکة یشهدون و فریشتگان گواهی میدهند باین و کفی بالله شهیدا ۱۶۶ و خدای گواهی بسنده است بگواهی دادن إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند و صدوا عن سبیل الله و برگردانیدند مردمان را از راه خدا قد ضلوا ضلالا بعیدا ۱۶۷ بیراه شدند بیراهی دور
إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند و ظلموا و بر خود ستم کردند لم یکن الله لیغفر لهم خدای نیست آن را که ایشان را بیامرزد و لا لیهدیهم طریقا ۱۶۸ و نه آن را که ایشان را راه نماید براهی
إلا طریق جهنم مگر راه دوزخ خالدین فیها أبدا جاویدان همیشه در آن دوزخ اند و کان ذلک علی الله یسیرا ۱۶۹ و آن بر خدا آسان است
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثانیة
... گفته اند که کتاب اینجا انجیل است و اهل کتاب ترسایان اند که در عیسی غلو میکنند و کافر میشوند میگوید هیچ ترسا نماند بوقت نزول عیسی از آسمان که نه بوی ایمان آرد و پیش از مرگ عیسی بپیغامبری و بندگی وی گواهی دهد و گفته اند که اهل کتاب جهودان اند و ترسایان و قیل موته کنایتست از آحاد ایشان میگوید هیچ نیست از جهودان و ترسایان که بوقت معاینه چون میمیرند نه بعیسی ایمان آرند و گویند پیغامبر است و بنده لکن ایمان که بوقت معاینه بود سودی نکند چنان که رب العزة گفت فلم یک ینفعهم إیمانهم لما رأوا بأسنا قال ابن عباس لا یموت یهودی و لا صاحب کتاب حتی یؤمن بعیسی و ان احترق او غرق او سقط علیه جدار او اکله السبع عکرمه گفت ابن عباس را امتحان کردند گفتند اگر از بالا بزیر افتد و هلاک شود ایمان چگونه آرد گفت در هوا آن کلمه بگوید گفتند و اگر او را گردن بزنند چون ایمان آرد گفت زبان بآن میگرداند چندان که تواند محمد بن علی بن الحنفیة گفت کسی که جهود باشد بوقت مرگ وی فریشتگان آیند و بر روی و بر قفای وی میزنند و میگویند ای عدو الله نه عیسی پیغامبر بتو آمد و تو او را دروغ زن گرفتی آن جهود گوید آمنت انه عبد نبی این بگوید لکن سود ندارد و ایمان باین وقت بکار نیاید و همچنین ترسا را گویند ای عدو الله اتاک عیسی نبیا فکذبت به و زعمت انه الله او ابنه ترسا ایمان آرد و گوید انه عبد الله و رسوله لکن بکار نیاید و سود ندارد و قیل لیؤمنن به یعود الی محمد ص و قبل موته یعود الی الکتابی و قیل الأول یعود الی الله سبحانه و الثانی الی الکتابی و الصحیح ما سبق اذ لیس فی الآیة الا ذکر عیسی ع و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا علی ان قد بلغ الرسالة و اقر بالعبودیة علی نفسه
فبظلم ای فبظلم طایفة من الذین هادوا این ظلم آن است که نقض پیمان کردند و بآیات خدای کافر شدند رب العزة ایشان را بآن ظلم و بآن بغی عقوبت کرد و چیزهای حلال بر ایشان حرام کرد و این تحریم آنجا است که گفت و علی الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر الآیة و درین آیت تقدیم و تأخیر است و نظم آیت اینست فبظلم من الذین هادوا و بصدهم عن سبیل الله و أخذهم الربوا و أکلهم اموال الناس بالباطل حرمنا علیهم طیبات احلت لهم عقوبة لهم میگوید بآنکه ظلم کردند و مردمان را از راه مصطفی و از راه خدا و از دین بر گردانیدند و ربا ستدند و مال مردم به بی حق و باطل خوردند ما آن حلالها بر ایشان حرام کردیم عقوبت ایشان را در دنیا ایشان را این عقوبت کردیم و در عقبی ایشان را عذابی دردنمای ساختیم آن گه مؤمنان ایشان را چون عبد الله سلام و اصحاب وی مستثنی کرد و گفت لکن الراسخون فی العلم منهم یعنی فی علم کتابهم من الیهود و المؤمنون یعنی اصحاب النبی ص یؤمنون بما أنزل إلیک یعنی القرآن و ما أنزل من قبلک یعنی التوراة و الانجیل و الزبور
و المقیمین الصلاة و در نصب مقیمین گفتند که نصب علی المدح است تفضیل اقامت صلاة را بر دیگر اعمال این فضل و شرف از آن یافت که دیگر اعمال و احکام بواسطه جبرییل ثابت گشت و نماز شب معراج بی واسطه جبرییل مصطفی از حق گرفت جل جلاله و گفته اند که مقیمین مجرور است معطوف بر ها و میم که در منهم است یعنی منهم و من المقیمین الصلاة یعنی الصلوات الخمس بوضویها و وقتها و قیامها و قراءة القرآن فیها و الرکوع و السجود و خشوعها و جمیع معالمها ...
... إنا أوحینا إلیک سبب نزول این آیت آن بود که رب العزة جل جلاله در شأن جهودان این آیت فرستاد یسیلک أهل الکتاب الآیة و آن عیب و عوار ایشان و آن فضایح اعمال ایشان درین آیات پیدا کرد جهودان در خشم شدند و یک زبان بیرون آمدند که و ما انزل الله علی بشر من شی ء الله بهیچ بشر چیزی از کتب و صحف نفرستاد و بعضی گفتند از ایشان که پس از موسی بهیچ پیغامبر هیچ کتاب نفرستاد رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح یا محمد ما بتو پیغام دادیم و وحی فرستادیم هم چنان که پیغامبران گذشته را دادیم سبیل تو در وحی هم سبیل ایشانست و این بر جهودان حجت است که ایشان دانسته بودند از تورات که رب العزة باین پیغامبران وحی فرستاد و پیغام داد و چنان که ایشان را پیغام داد مصطفی را پیغام داد و آن گه نوح را فرا پیش همگان داشت اگرچه از وی فاضلتر در انبیاء بودند اما از بهر آن ذکر وی فرا پیش داشت که نوح ابو البشر بود کما قال عز و جل و جعلنا ذریته هم الباقین و اول پیغامبر از پیغامبران شریعت نوح بود و اول کسی که دعوت کرد و مشرکان را بیم داد نوح بود و اول کسی که امت وی را عذاب کردند بدعاء وی نوح بود و معجزت وی در نفس وی بود که وی را هزار سال عمر بود که یکتای موی وی سفید نگشت و قوت وی ساقط نشد و هیچ پیغامبر در دعوت آن مبالغت ننمود که نوح نمود هم در شب دعوت کرد هم در روز هم در نهان هم در آشکارا و ذلک فی قوله تعالی قال رب إنی دعوت قومی لیلا و نهارا و قوله ثم إنی دعوتهم جهارا ثم إنی أعلنت لهم و أسررت لهم إسرارا و هیچ کس در رنج خویش آن صبر نکرد که وی کرد بروزی در چند بار وی را بزدندی چنان که از هوش برفتی چون بهوش باز آمدی هم چنان دعوت کردی و در روش خویش مقام شکر داشت که برترین مقام است کما قال تعالی إنه کان عبدا شکورا
و اول کسی که برستاخیز از خاک برآید بعد از مصطفی ص نوح باشد و رب العزة جل جلاله در کتاب خویش دو جایگه نوح را ثانی مصطفی کرد یکی در گرفتن عهد و پیمان و ذلک فی قوله تعالی و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح دیگر در پیغام و وحی چنان که گفت إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح یقال سمی نوحا لانه ناح علی نفسه و ابراهیم نام عبری است و بیان آن در سورة البقرة رفت و اسماعیل مجاهد گفت مادر وی آن گه که وی را بزاد از رنج زادن این کلمت بگفت اسمع یا رب وحی آمد بوی قد سمع ایل پس وی را ازین کلمه نام نهاد اسماعیل و گفته اند اسحاق ضحاک است و نوح فرج و ایوب سعید و یوسف زیاد و یعقوب اسراییل و اسباط اولاد یعقوب اند دوازده روبیل و شمعون و لاوی و یهوذا و یشخر و دان و ریالون و تفثالی و جاد و اسر و یوسف و ابن یامین
إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبیین من بعده این همچنانست که آنجا گفت قل ما کنت بدعا من الرسل جای دیگر گفت ما یقال لک إلا ما قد قیل للرسل من قبلک
و أوحینا إلی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط ای اوحینا الیهم فی صحف ابراهیم آن گه داود را از جهت آواز خوش بذکر زبور مخصوص کرد و گفت آتینا داود زبورا داود هر گه که زبور خواندی از خوشی آواز وی خلقی جان بدادندی مصطفی ص گفت بو موسی اشعری را از آنکه آواز وی خوش بود اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود
شبی بو موسی قرآن میخواند و رسول خدا سماع میکرد دیگر روز وی را گفت لو رأیتنی البارحة و أنا اسمع لقراءتک فقال اما و الله یا رسول الله لو علمت انک تسمع لحبرته تحبیرا ...
... و عن ابن مسعود قال قال رسول الله ص کلم الله موسی و کانت علیه جبة صوف و کساء صوف و سراویل صوف و عمامة صوف و نعلاه جلد حمار غیر ذکی
و بدان که اول کسی که در اسلام انکار کرد که الله با موسی سخن گفت سخن مسموع بی واسطه جعد درهم بود بروزگار هشام بن عبد الملک بن مروان هشام علماء وقت را جمع کرد بواسطه و جعد را حاضر کردند تا خود چه میگوید جعد بر آن انکار اصرار نمود علما همه متفق شدند که گوینده این سخن زندیق است و معتقد این بر باطل که در آن رد قرآن است و تکذیب شرع پس هشام بن عبد الملک روز عید اضحی وی را حاضر کرد و خلق را پند داد و قربان فرمود و گفت ارجعوا و ضحوا تقبل الله منکم فانی مضح بالجور من درهم فانه زعم ان الله لم یکلم موسی تکلیما و لم یتخذ ابراهیم خلیلا ثم نزل و ذبحه تحت المنبر بمحضر من الخاصة و العامة فاستحسن الکل فعله و قالوا نفی الغل من الاسلام
اما کلام در قرآن بر چهار وجه است یکی آنست که خدای تعالی بخودی خود با بندگان گوید بی وحی چنان که الله میگوید و بنده میشنود و سخن که با موسی گفت چنین بود یقول الله تعالی و کلم الله موسی تکلیما نظیر این در سورة البقرة گفت و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله یعنی السبعین الذین سمعوا کلام الله وجه دوم کلام خدا است بوحی چون قرآن به مصطفی ص فرود آمده بوحی و ذلک قوله تعالی و إن أحد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله یعنی القرآن نظیر این در سورة الفتح گفت یریدون أن یبدلوا کلام الله یعنی القرآن الذی اوحی الی محمد وجه سیوم کلام است بمعنی علم و عجایب چنان که گفت تعالی و تقدس قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی یعنی لعلم ربی و عجایبه همانست که در سورة لقمان گفت ما نفدت کلمات الله یعنی علم الله و عجایبه وجه چهارم کلام خلق است بوقت مرگ ایشان کلامی که آدمیان نشنوند و ذلک فی قوله تعالی کلا إنها کلمة هو قایلها و لا یسمعها بنو آدم لأن الکافر اذا عاین الملایکة آمن و ندم و لا ینفعه الایمان و الندم
رسلا مبشرین و منذرین اعراب این همچنانست که اعراب و رسلا قد قصصناهم هر دو منصوب اند بنزع حرف خفض یعنی اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و الی رسل و روا باشد که نصب آن بفعلی مضمر بود یعنی و ارسلنا رسلا مبشرین یعنی بالثواب علی الطاعة و منذرین بالعقاب علی المعصیة میگوید پیغامبران را فرستادیم ببشارت و نذارت تا فردا نگویند ما جاءنا من بشیر و لا نذیر لو لا أرسلت إلینا رسولا و این الزام بر معقول خلق است که ایشان چنان دانند که گرفتن پیش از آگاه کردن بیداد است و الله تعالی بر عقول حجت افکند و پیش از آنکه آگاه کرد نگرفت گفت و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا جای دیگر گفت و ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی أمها رسولا و بحقیقت حجت الله راست پیش از ارسال رسل و پس از آن بحجت آفریدگاری و خداوندی که وی خداوندی است بوجود آرنده از عدم رهی را از عدم بوجود آرد بر آنکه با وی آن کند که خود خواهد کس را با وی در آن سخن نیست نه وی را خرید یا از مالکی یافت یا از مورثی میراث برد که در آن ملک حکمی را یا شرطی را فرا وی راهی بود
لکن الله یشهد این لکن استثنا از آن است که پیش ازین در قصه جهودان گفت و کفرهم بآیات الله بآیات خدای کافر شدند لکن خدای گواهی میدهد بآنچه فرو فرستاد بتو یعنی قرآن و گفته اند سبب نزول این آیت آن بود که جهودان را از نبوت مصطفی ص پرسیدند گفتند که ما ندانیم و نشناسیم و باین گواهی ندهیم پس جماعتی از آن جهودان در پیش رسول خدا شدند رسول گفت ای و الله شما دانسته اید که من رسول خدا ام گفتند ندانیم و نشناسیم و بدین گواهی ندهیم خدای تعالی این آیت فرستاد لکن الله یشهد ای یبین بنبوتک بما أنزل إلیک من القرآن و دلایله لأن الشهادة تبیین میگوید خدای روشن گرداند بنبوت تو بآنچه فرو فرستاد بتو از قرآن و دلایل آن أنزله بعلمه ای هو یعلم انک اهل لانزاله علیک لقیامک به فرو فرستاد بتو این قرآن بآنچه دانست که تو اهل آنی و بجای آنی معنی دیگر أنزله بعلمه ای انزل علیک فیه علمه بالخلق و ما یسرون و ما یعلنون و ما لهم فیه من لبینات و النور المبین و قیل أنزله بعلمه ای من علمه ...
... إن الذین کفروا یعنی الیهود و ظلموا محمدا ص بکتمان نعته میگوید آن جهودان که به محمد و قرآن کافر شدند و به محمد ظلم کردند که نعت و صفت وی بپوشیدند لم یکن الله لیغفر لهم خدای بر آن نیست که ایشان را بیامرزد که در علم قدیم وی چنانست که ایشان در کفر میرند و لا لیهدیهم طریقا
الی الهدی و الاسلام و بآن نیست که ایشان را باسلام راه نماید بلی راه جهودی که راه دوزخ است ایشان را نماید خالدین فیها أبدا و کان ذلک علی الله یسیرا ای عذابهم علی الله هین
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثالثة
... هر که علم شریعت را کار بند نبود آن علم ضایع کرد و بر وی حجت گردد و هر که مرا آن را کار بند بود آن علم ظاهر حجت وی گردد و علم حقیقت بعطا بیابد
إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبیین من بعده اساس کونین بعز نبوتست و ثمره نبوت جمال شریعتست شریعت راه راست و پیغامبران نشان راه اند راهبر تا نشان راه نبیند راه نبرد أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی
رب العزة پیغامبران را بخلق فرستاد تا راه طاعت پدید کنند و بنده بر آن طاعت بکرامت و مثوبت رسد و نیز راه معصیت پیدا کنند و از آن حذر نمایند تا بنده از معصیت پرهیزد و مستوجب عقوبت نگردد اینت فضل بی نهایت و کرم بی غایت
اگر بنده را بجای ماندی و رسول را نفرستادی و چراغ هدی بدست رسول فرا راه وی نداشتی بنده در غشاوه خلقیت و ظلمت خود رأیی بماندی همه آن خوردی که زهر وی بودی همه آن کردی که هلاک وی در آن بودی پس اعتقاد کن که پیغامبران رحمت و امامان جهانیان اند خیار خلق و صفوت بشر ایشانند بر سر کوی دوستی داعیان اند و بر لب چشمه زندگانی ساقیان اند شریعت را عنوان و حقیقت را برهان اند اگر در آفرینش کاینات مقصودی بود ایشان آن اند و اگر حقیقت را گنجی است ایشان خازنان اند
إنا أوحینا إلیک الآیة فرمان آمد که ای سید خافقین و ای مقتدای کونین آن تابشی که از عالم وحی بتو رسید آن را رسالت خوانند و پیش از تو مرسلان را هر کس باندازه خویش دادیم اما آنچه از وراء عالم رسالت است و علی مشرب دولت تو است روا نبود که دست هیچ ظالمی بدان رسد یا دولت هیچ رونده ای آن را دریابد اشارت مهتر عالم چنین است اوتیت القرآن و مثله معه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۶ - النوبة الثالثة
... آن گه گفت و أما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا ألیما باش تا فردا که اینان که از بندگی ننگ داشتند و برتری جستند و با ربوبیت در کبریا و عظمت منازعت کردند ایشان را بر فتراک بیدولتی آن ناکس بندند که میگفت أنا ربکم الأعلی و ایشان را سرنگون بدوزخ اندازند و با ایشان گویند باری بنگر که از که ماندستی باز
برتری جستن و استکبار کردن نه کار دینداران است و نه راه بندگان بنده باید که طالب مذلت نفس خویش باشد تا از جمال دین برخوردار شود او که پیوسته جویای عز نفس خویش باشد عز درگاه دین از کجا شناسد اذا اراد الله بعبده خیرا دله علی ذل نفسه عمر خطاب را روزی دیدند در عهد خلافت که میآمد و مشکی آب در گردن افکنده گفتند یا امیر المؤمنین این چه حال است گفت این ساعت رسولان روم رسیدند و با من گفتند که قیصر روم را از سیاست نام تو خواب نماند و در همه روم کس نیست که نه عدل و راستی تو وی را درست شده است نفس من بخود باز نگرست خواستم که بدین مشک آب آن بارنامه نفس خود فرو شکنم آن گه آب در حجره پیر زنی برد و بازگشت
سفیان ثوری را عادت بودی که جز در صف آخر نه ایستادی گفتند یا سفیان نه اولی تر آنست که اختیار صف اول کنی گفت صدر سزای خداوندان بود بندگان را با صدر عزت چه کار ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة
... در تحمل امانت خیانت مکن اکنون که بخدایی ما اقرار دادی کار بر دیگری حوالت مکن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مکن
أحلت لکم بهیمة الأنعام حیوانات بعضی حلال است و بعضی حرام بعضی کشتن آن رواست و آن را جرمی نه بعضی کشتن آن نه رواست و طاعتی در میان نه تا بدانی که صنع او را علت نه و حکم او را مرد نه و دریافت آن بعقل راه نه إن الله یحکم ما یرید حکم کند چنان که خود خواهد و آن خواهد که خود بداند نه کس را بر علم وی اطلاع نه برخواست وی اعتراض نه از حکم وی اعراض
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم ...
... عبد الله مبارک گفت بمشعر حرام رسیدم خوابی عظیم بر من غالب شد فریشته ای را دیدم که گفت ای عبد الله سیصد هزار خلق در موسم اند و حج یک کس پذیرفتند گفتار بر دلم صعب آمد این سخن دلتنگ و اندوهگن شدم هاتفی آواز داد که ای عبد الله دلتنگ مشو که دیگران را جمله بطفیل وی بیامرزیدند تا بدانی که برکت جمع عظیم است آخر یک صاحب دولت برآید در میان جمع که کیمیاء هدایت بود همه را برنگ خود کند
و تعاونوا علی البر و التقوی همه را بر و تقوی میفرماید اما قومی را راه اثم و عدوان در پیش می نهد و از بر و تقوی برمیگرداند کار نه آن دارد که بر خواند کار آن دارد که کرا در گذارد و کرا پسندد مقبولان حضرت دیگرانند و مطرودان قطیعت دیگر باردادگان ادخلوها بسلام دیگرند و محرومان اخسؤا فیها دیگر میگوید جل جلاله أنا الله لا إله إلا أنا خلقت الخیر و قدرته فطوبی لمن خلقته للخیر و اجریت الشر علی یدیه و تعاونوا علی البر و التقوی گفته اند که بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبی و تقوی مخالفت نفس است در طلب رضای مولی و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولی گفته اند معاونت بر بر و تقوی آنست که خود بر جاده دین بر استقامت روی و سیرت بر طریقت پسندیده داری تا دیگران بر تو اقتدا کنند و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند و معاونت بر اثم و عدوان آنست که راه کژ گیری و سنت بد نهی تا دیگران بر راه تو روند و خلق بد گیرند
اینست که مصطفی ص گفت من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بما الی یوم القیامة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة
حرمت علیکم المیتة مردار اگر چه خبیث است و محرم آخر بوقت اضطرار قدری از آن مباح است و از مردارها یکی گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا پس این مردار از آن صعب تر و تحریم این از آن عظیم تر یقول الله تبارک و تعالی لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و گفته اند حیوانی که مأکول اللحم بود وی را دو حالست یکی آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود گرفتن آن مباح و خوردن آن حلال و چون خود بمیرد پلید باشد و خوردن آن حرام از روی اشارت میگوید این نفس آدمی چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود یعنی که مقهور دین و مأمور شرع گردد و زیر بار طاعت معبد و مذلل شود آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود قرب او مباح است و صحبت او حلال دیدار او روح دل صحبت او شادی جان و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وی را حس نماند و در حدود شرع کوشش نکند این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام
و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتی است بر ذوق جوانمردان طریقت و بر مذهب سالکان راه حقیقت منخنقه اشارتست بکسی که خود را در بند آرزوها کند و سلاسل حرص بر دست و پای خویش نهد و رسن طمع در گردن خویش افکند تا کشته حرص و شهوت شود حرامست بر سالکان و مریدان راه این چنین کس رفتن و متابعت چنین کس کردن و موقوذة اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد تا دل وی در آن زخم و حبس بمیرد مردار طریقت گردد و صحبت وی حرام شود و متردیة اشارتست بآنکس که در وادی تفرقت افتد و هلاک شود و راه حقیقت گم کند و نطیحه اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند و سرو زند تا خصم وی چیره شود و زیر زخم مردارخوار مردار گردد و ما أکل السبع آنست که طلاب دنیا سر فرا آن کنند آن مردار است و جوینده آن همچون سگ مردار بجز سگ نخورد
و ما هی الا جیفة مستحیلة
علیها کلاب همهن اجتذابها
آن گه گفت إلا ما ذکیتم در شرع ظاهر میگوید ازین محرمات که یاد کردیم هر چه ذکات شرعی در آن حاصل شود و شرع آن را مباح گرداند مباح است و خوردن آن آن حلال همچنین در راه طریقت هر چه زاد راه آخرت بود و ضرورت معاش بود از متاع دنیوی گرفتن و داشتن آن در دین رواست و طلب آن مباح و زاد راه دین از راه دین است یقول الله تعالی و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی
و ما ذبح علی النصب هر چه بر هوای طمع کنند نه بر وفق شرع ذبح علی النصب آنست و هواء نفس معبود خود ساختن و بر مراد آن رفتن نه کار دینداران است و نه حال مؤمنان یقول الله تعالی و تقدس أ فرأیت من اتخذ إلهه هواه ...
... ای منظر تو نظاره گاه همگان
پیش تو درافتاده راه همگان
ای زهره شهرها و ماه همگان ...
... و رضیت لکم الإسلام دینا و شایسته وصال حضرت خود گردانم و همسایگی خود بپسندم و نیز در نواخت بیفزایم و گویم عبدی رضیت بک جارا فهل رضیت لی جارا و گفته اند کمال دین تحقیق معرفتست در هدایت حال و اتمام نعمت تحصیل مغفرت است در نهایت کار منت مینهد بر مؤمنان که من باول معرفت دهم و بآخر بیامرزم و این خطاب با جماعت مؤمنان است و شک نیست در مغفرت جماعت مؤمنان اگر شک است در آحاد و افراد است که بر ایمان بمانند یا نمانند اما بر جمله مؤمنان آمرزیده اند
گفته اند این اسلام پسندیده الله است و رضیت لکم الإسلام دینا بوی اشارت است بر مثال سرایی است که راه گذر آن بر چهار درگاه است و از پس آن در گاهها چهار قنطره است و پس آن قنطرها درجات و مراتب است تا درگاهها و قنطرها باز نبرند بدرجات و مراتب نرسند اول درگاهی که بر راه گذر آنست اداء فرایض است دوم اجتناب محارم
سیوم تکیه کردن بر ضمان الله در کار روزی چهارم صبر کردن بر بلاها و رنجها چون بدین درگاهها گذشتی قنطرها پیش آید اول قنطره رضا بحکم الله رضا دادن و آن را گردن نهادن و از راه اعتراض برخاستن دوم قنطره توکل است بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وکیل خود شناختن سیوم قنطره شکر است نعمت الله بر خود بشناختن و آن نعمت در طاعت وی بکار بردن چهارم قنطره اخلاص است در اعمال هم در شهادت هم در خدمت و هم در معرفت شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت چون قنطرها باز بریدی از آن پس درجات است و مراتب هر کس را چنان که سزاست و چنان که الله او را خواست اینست که رب العزة گفت لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق کریم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة
... و روایت کنند از ابو غضیف الهذلی که عمر را دید که هر نمازی را وضو میکرد گفت یا عمر چنین میباید کرد هر نمازی را وضو واجب است عمر گفت نه که یکی کفایت باشد ما دام که حدثی نیفتند لکن من از بهر آن میکنم که از رسول خدا شنیدم من توضأ علی ظهر کتب الله له عشر حسنات ففی ذلک رغبت یا ابن اخی
قومی گفتند که این آیت از بهر آن آمد که رسول خدا را عادت بود که در هر عمل که کردی وضو فرا پیش آن داشتی تا آن حد که یاران گفتند چون اراقت کردی بر وی سلام کردیم جواب نداد تا آن گه که وضو کرد و سخن گفتیم همچنین جواب نداد تا وضو کرد و روی حنظلة بن الراهب ان رجلا سلم علی النبی ص و هو یبول فلم یرد علیه حتی تیمم و قال انه ما منعنی ان أرد علیک الا انی لم اکن متوضیا
پس رب العالمین او را درین آیت دستوری داد که در وقت حدث ترا این افعال مباح است چون بر نماز خیزی وضو کن نه بر کاری دیگر إذا قمتم إلی الصلاة یعنی اذا اردتم القیام الی الصلاة کقوله تعالی فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم یعنی فاذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ بالله میگوید چون خواهید و عزم کنید که بر نماز خیزید فاغسلوا وجوهکم رویهای خویش بشویید و حد روی از قصاص موی سر است تا طرف زنخ تا با منبت دو گوش آب مطلق درین موضع محدود براندن در وضو فرض است و محاسن کشیده که ازین موضع درگذشته باشد شافعی را در شستن آن دو قول است بیک قول واجب نیست و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بقول دیگر واجب است و آن قول صحیح است و مذهب اصحاب مگر مزنی که اختیار وی قول اول است ...
... ابو حنیفه گفت قدر واجب مسح ربع سر است ابو یوسف گفت مسح نیمه سر شافعی گفت چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود گفتا و این با باء تبعیض است چنان که گویند مسحت یدی بالمندیل فانه یسمی ماسحا و ان کان مسح بعضه
اما کمال مسح بمذهب شافعی در تکرار است و مذهب ابو حنیفه در استیعاب و حجت شافعی آنست که رسول خدا وضو کرد و مسح سر سه بار کشید بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت هذا وضویی و وضوء الانبیاء قبلی و وضوء خلیلی ابراهیم ع
قوله و أرجلکم إلی الکعبین مکی و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند باقی بنصب خوانند آن کس که بنصب خواند گوید عطف است بر وجوهکم و أیدیکم و گوید در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین و امسحوا برءوسکم و دلیل این تقدیم و تأخیر هم از جهت خبر واضح است هم از جهت نظر اما خبر آنست که مصطفی ص گفت لا یقبل الله صلاة امری حتی یضع الطهور مواضعه فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه و یغسل رجلیه ...
... و إن کنتم مرضی أو علی سفر أو جاء أحد منکم من الغایط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و أیدیکم منه ای من الصعید شرح این در سورة النساء رفت
ما یرید الله لیجعل علیکم فیما فرض علیکم من الوضوء و الغسل و التیمم من حرج ای ضیق میگوید الله نمیخواهد بر شما تنگی در دین بلکه دین بر شما فراخ کرد باین رخصتها که داد و آسانی فرمود و لکن یرید لیطهرکم من الاحداث و الجنابات و الذنوب و الخطییات لکن میخواهد که شما را پاک گرداند باین وضو و غسل که فرمود از حدث و جنابت از روی ظاهر هم از معصیت از روی باطن و لیتم نعمته علیکم و تا نعمت خود بر شما تمام کند بروشن داشتن راه دین و در آموختن کار دین و قیل بانجاءکم من النار و ادخالکم الجنة یدل علیه ما
روی ان رجلا سمع النبی ص یقول اللهم انی اسیلک تمام النعمة فقال او تدری ما تمام النعمة قال لا قال النجاة من النار و دخول الجنة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی یسیلونک ما ذا أحل لهم قل أحل لکم الطیبات الایة تفسیر محرمات و محللات از شرع پرسیدند و تکیه بر فتوای شرع کردند دانستند که پاک آنست که شرع پاک کرد و پلید آنست که شرع پلید کرد راه آنست که شرع نهاد چراغ آنست که شرع افروخت و تخم آنست که شرع ریخت بی شرع روشن هیچ کس بکار نیست بی شرع دین هیچ کس پذیرفته نیست
اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون ...
... سگ خسیس بیک ادب که بجای آورد خست وی بعزت بدل گشت پس چه گویی درین جوهر حرمت اگر ادب حضرت بجای آرد و خودپرستی را با حق پرستی بدل کند و مراد خود فدای حکم ازل کند کمتر نواختی که از حضرت او را پیش آید آنست که در فراغت بر وی بگشایند تا بلذت خدمت رسد باز حلاوت قربت تو بیابد باز سرور معرفت باز روح مناجات باز برق محبت باز کشف مشاهدت باز شغلی در پیش آید که از آن عبارت نتوان تا آنکه همه زندگانی شود در آن
پیر طریقت گفت مسکین او که عمری بگذاشت و او را ازین کار بویی نه ترا از دریا کسان چیست که ترا جویی نه الیوم أحل لکم الطیبات یوسف بن الحسین گفت الطیبات من الرزق ما یبدو لک من غیر تکلف و لا اشراف نفس طیبات رزق آنست که از غیب درآید و برضای حق آید بجان و دل قبول باید و زاد راه دین را بشاید و گفته اند طیبات رزق آنست که صفت طهارت یافته و عین نظافت گشته و طهارت دو قسم است یکی از روی ظاهر یکی از روی باطن و رموز هر دو قسم درین آیت روان است که رب العزة گفت یا أیها الذین آمنوا إذا قمتم إلی الصلاة فاغسلوا وجوهکم الایة طهارت ظاهر سه فصل است یکی طهارت از نجاست دوم طهارت از حدث و جنابت سیوم طهارت از فضولات تن چون ناخن و موی و شوخ و غیر آن و هر یکی را ازین سه فصل شرحی و بیانی است بجای دیگر گفته شود ان شاء الله و طهارت باطن سه وظیفه است اول طهارت جوارح از معصیت چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگرستن چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمان برداری و حرمت داری گردد و این درجه ایمان پارسایان است نشان وی آنست که همواره ذکر حق او را بر زبان است و ثمره وعده در دل و تازگی منت در جان پیوسته در عیادت بیماران و زیارت گورستان و بدعاء نیکان شتابان و فرا بهشت یازان وظیفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت عجب آیینه دوستی خراب کند
حسد قیمت مردم ناقص کند کبر آیینه دل تاریک کند ریا چشمه طاعت خشک کند
حرص حرمت مردم نهد عداوت آب الفت باز بندد رعونت میخ صحبت ببرد بنده چون ازین آلایشها طهارت یافت در شمار متقیان است نشان وی آنست که از رخصت بگریزد و در شبهت نیاویزد پیوسته ترسان و لرزان و از دوزخ گریزان بلقمه ای و خرقه ای راضی جهان بجهانیان باز گذاشته و خود را در بوته اندوه بگداخته ایمان مایه وی تقوی زاد وی گور منزل وی آخرت مقصد وی با اینهمه پیوسته بزبان تضرع میزارد و میگوید الهی هر کس بر چیزی و من ندانم که بر چه ام بیمم همه آنست که کی پدید آید که من که ام الهی پیوسته در گفت و گویم تاوا ننمایی در جست و جویم از بیقراری در میدان بی طاقتی میپویم در میان کارم اما بویی نمیبویم الهی مرکب وا ایستاد و قدم بفرسود همراهان برفتند و این بیچاره را جز تحیر نیفزود
قد تحیرت فیک خذ بیدی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الاولى
... و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل خدای پیمان ستد از بنی اسراییل و بعثنا و فرستادیم منهم از ایشان اثنی عشر نقیبا دوازده نقیب و قال الله
و خدای گفت إنی معکم من با شماام لین أقمتم الصلاة ار نماز بپای دارید بهنگام و آتیتم الزکاة و زکاة دهید از مال و آمنتم برسلی و بگروید بفرستادگان من و عزرتموهم و ایشان را شکوه دارید و یاری دهید و أقرضتم الله و وام دهید خدای را قرضا حسنا وامی نیکو لأکفرن عنکم سییاتکم بهمه حال از شما گناهان شما ناپیدا کنم و لأدخلنکم جنات و در آرم شما را در بهشتهایی تجری من تحتها الأنهار میرود زیر درختان آن جویها فمن کفر بعد ذلک منکم هر که نعمت پوشد و نسپاس گردد پس آن از شما فقد ضل سواء السبیل ۱۲ گم گشت از میان راه راست
فبما نقضهم میثاقهم بشکستن ایشان پیمان خویش را لعناهم بر ایشان لعنت کردیم و جعلنا قلوبهم قاسیة و دلهای ایشان سخت کردیم یحرفون الکلم عن مواضعه سخنان من در بعثت محمد میگردانیدند از جای خویش و نسوا حظا و فراموش کردند بهره خویش مما ذکروا به از آن پند که ایشان را داده بودند و لا تزال تطلع علی خاینة منهم و تو همیشه مطلع باشی بر خیانتی که از ایشان آید إلا قلیلا منهم مگر اندکی از ایشان فاعف عنهم در گذار از ایشان و اصفح و روی گردان إن الله یحب المحسنین ۱۲ که خدای دوست دارد نیکوکاران را ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة
... و قال الحسین بن منصور من جوز التخلیق من غیر علة جوز التعذیب من غیر زلة آن کس که بخواند بی علت اگر براند بی زلت کس را بر صنع وی چرا نیست و در حکم وی چون نیست خداوندا در راستی کار تو تهمت نیست و صنع ترا علت نیست
درماندیم در مقامی که راه واپس نیست و از پیش یارا نیست در دریایی که آن را کران نیست خداوندا رهی را دریاب که رهی را بیش از این طاقت نیست بپیوند و ببخشای که مقتضای کرم جز این نیست فتح شخرف از اسرافیل مصری پرسید استاذ ذو النون که هل تعذب الاسرار قبل الزلل اسرافیل سه روز زمان خواست روز چهارم گفت مرا جواب دادند بشنو اگر روا بود ثواب بیش از عمل هم روا بود عذاب بیش از زلل
این بگفت و زعقه ای زد و در شورید و از دنیا برفت ...
... و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا بو بکر وراق گفت که در بنی اسراییل نقبا بودند پیشروان و گزیدگان ایشان و در همه حال مرجع قوم با ایشان و درین امت بدلاءاند اوتاد جهان که دلهایشان چون دلهای پیغمبران
مصطفی ص گفته یکون فی هذه الامة اربعون علی خلق ابراهیم و سبعة علی خلق موسی و ثلاثة علی خلق عیسی و واحد علی خلق محمد
و بو عثمان مغربی گفته البدلاء اربعون و الامناء سبعة و الخلفاء من الأیمة ثلاثة و الواحد هو القطب و القطب عارف بهم جمیعا و یشرف علیهم و لا یعرفه احد و هو امام الاولیاء خیار خلق اند این قوم و مصابیح دین و اعلام یقین ملوک طریقت و امناء شریعت رب العالمین ایشان را از جهانیان برگزیده و به ربطه یحبهم و یحبونه ببسته و بقید و ألزمهم کلمة التقوی استوار کرده در وادی عنایت شمع رعایت ایشان را افروخته در دبیرستان ازل ایشان را ادب صحبت درآموخته ای جوانمرد کار نه کرد بنده دارد کار خواست الله دارد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الاولى
قوله تعالی یا أهل الکتاب ای اهل کتاب قد جاءکم آنک آمد بشما رسولنا فرستاده ما یبین لکم پیدا میکند شما را کثیرا مما کنتم تخفون فراوانی از آنچه شما می پنهان داشتید من الکتاب از کتاب و یعفوا عن کثیر و می فراگذارد و آسان کند فراوانی قد جاءکم آمد بشما من الله از خدا نور روشنایی و کتاب مبین ۱۵ و نامه پیدا
یهدی به الله راه نماید خدای بآن من اتبع رضوانه کسی را که بر پی خشنودی وی میرود سبل السلام براههای سلامت و یخرجهم و دمی برون آرد ایشان را من الظلمات از تاریکها إلی النور بروشنایی بإذنه بخواست خویش و یهدیهم و راه مینماید ایشان را إلی صراط مستقیم ۱۶ براه راست درست
لقد کفر الذین قالوا کافر شدند ایشان که گفتند إن الله هو المسیح ابن مریم که خدا عیسی مریم است قل گوی فمن یملک من الله شییا آن کیست که پادشاه است و بدست وی چیزی است از خواست و کار خدای إن أراد اگر خدای خواهد أن یهلک المسیح ابن مریم که عیسی مریم را هلاک کند و أمه و مادر وی را و من فی الأرض جمیعا و هر که در زمین کس است و لله و خدایراست ملک السماوات و الأرض ملک آسمان و زمین و ما بینهما و هر چه میان آن هر دو یخلق ما یشاء می آفریند آنچه خواهد و الله علی کل شی ء قدیر ۱۷ و خدای بر همه چیز قادر است و توانا ...
... قال رب موسی گفت خداوند من إنی لا أملک من پادشاه نه ام إلا نفسی مگر بر خویشتن و أخی و برادر خویش فافرق بیننا جدایی افکن میان ما و بین القوم الفاسقین ۲۵ و میان این قوم بیرون شدگان از فرمان برداری
قال گفت خدای فإنها محرمة علیهم آن زمین بر ایشان حرام ساختم أربعین سنة چهل سال یتیهون فی الأرض تا سامان گم کرده می باشند و راه نیابند بیرون شدن را فلا تأس پس تو اندوه مبر علی القوم الفاسقین ۲۶ برین گروه که از طاعت داری بیرون شدگانند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الثانیة
... و قال ابن عباس ضمن الله عز و جل لمن قرأ القرآن ان لا یضل فی الدنیا و لا یشقی فی الآخرة لقوله تعالی فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی و قال ابن مسعود من احب ان یعلم انه یحب الله و رسوله فلینظر فان کان یحب القرآن فانه یحب الله و رسوله و قیل لجعفر بن محمد ع لم صار الشعر و الخطب تمل اذا اعیدت و القرآن یعاد و لا یمل قال لان القرآن حجة علی اهل الدهر الثانی کما هو علی اهل الدهر الاول فلذلک ابدا هو غض جدید
یهدی به الله یعنی یهدی بکتابه المبین من اتبع ما رضیه الله من تصدیق محمد ص سبل السلام ای دین الله عز و جل و هو الذی شرع لعباده و بعث به رسله میگوید خدای تعالی باین قرآن راه نماید بنده ای را که بر پی رضاء حق ایستد و آن کند که الله پسندد از تصدیق محمد ص و ایمان آوردن بوی راه نماید او را بدین خداوند عز و جل آن دینی که بندگان را بآن فرمود و پیغامبران را بآن فرستاد و آن دین حنیفی است و ملت اسلام و شریعت مصطفی باین قول سلام اینجا نام خداوند است عز و جل و درست است خبر از مصطفی ص که گفت اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام
و مصطفی ص روزی عایشه را گفت هذا جبرییل یقرأ علیک السلام فقالت عایشة الله السلام و منه السلام و علی جبرییل السلام و معنی سلام در نام خداوند عز و جل بی عیب است دور از کاستن و افزودن و از حال گشتن و بدریافت وی رسیدن و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنی سلامت بود یعنی سبل السلامة التی من سلکها سلم فی دینه و دنیاه راه نماید خدای او را راهی که سلامت دین و دنیای وی در آن باشد
و یخرجهم من الظلمات إلی النور و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد باذنه یعنی بأمره و توفیقه و ارادته و یهدیهم إلی صراط مستقیم صراط نامی است راه را دیدنی و نادیدنی دیدنی خود محسوس است و نادیدنی اسلام و سنت است
لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم این در شأن ترسایان نجران فرو آمد و ایشان فرقه یعقوبیه اند گفتند عیسی پسر خداست رب العزة گفت جل جلاله یا محمد ایشان را گوی فمن یملک ای من یقدر ان یدفع من عذاب الله شییا اذا قضاه کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابی قضا کند چیزی از آن عذاب دفع تواند کرد اگر خواهد که عیسی را و مادر وی را و جمله اهل زمین را عذاب کند که تواند که آن باز دارد پس خدایی را کی شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند آن گه گفت و لله ملک السماوات و الأرض و ما بینهما یعنی ما بین هذین النوعین من الاشیاء گفته اند که خزاین آسمان باران است و خزاین زمین نبات میگوید هر دو ملک و ملک ماست و هر چه میان هر دو آفریده از بندگان و غیر ایشان یخلق ما یشاء این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسی و آمدن وی از مادر بی پدر میگوید آن را که خواهد آفریند چنان که خواهد بر مشیت و ارادت خویش اگر خواهد بی پدر آفریند چون عیسی و اگر خواهد بی پدر و مادر آفریند چون آدم وی بر همه چیز قادر است و توانا ...
... و لا ترتدوا علی أدبارکم ای لا ترجعوا کفارا فتنقلبوا خاسرین
میگوید طاعت دارید و فرمان برید و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید که زیان کاران باشید و قیل لا ترتدوا علی أدبارکم ای لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول میگوید روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید و در نشوید که آن گه زیانکار گردید کلبی گفت ابراهیم خلیل ع بر کوه لبنان شد وی را گفتند در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد آن زمین مقدس است و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم قالوا یا موسی إن فیها قوما جبارین چون آن دوازده نقیب که موسی ایشان را بجاسوسی فرستاده بود بازگشتند و آنچه دیده بودند با موسی بگفتند موسی ایشان را گفت این کار پنهان دارید آنچه دیدید بر بنی اسراییل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند بد دل شوند و بترسند و از قتال باز ایستند ایشان رفتند و بر خلاف قول موسی هر کس باقرین خود بگفتند بنی اسراییل چون آن بشنیدند همه آواز برآوردند و گریستن در گرفتند گفتند یا لیتنا متنا فی ارض مصر و لیتنا نموت فی هذه البریة و لا یدخلنا الله ارضهم فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم پس رفتند و خود را پیش روی ساختند تا با زمین مصر روند اینست که رب العالمین گفت قالوا یا موسی إن فیها قوما جبارین و إنا لن ندخلها حتی یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون چون ایشان همت کردند که باز گردند موسی و هارون هر دو بسجود در افتادند و خدای را عز و جل ثنا گفتند و در وی زاریدند و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد قال رجلان یکی یوشع بن نون ابن افراییم بن میشی بن یوسف و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسی بخواهر وی مریم و گفته اند یوشع از سبط ابن یامین بود و کالب از سبط یهودا
من الذین یخافون ای یخافون الله فی مخالفة امره أنعم الله علیهما بالتوفیق و الیقین این دو مرد گفتند که در روید از در این شهر و باک مدارید و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهای قوی دارند و دلهای ضعیف و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمنان اید و یقین دانید که خدای تعالی شما را نصرت دهد که الله موسی را وعده نصرت داده و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند ...
... فقال المقداد بن اسود اما و الله لا نقول کما قال قوم موسی فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک و لو خضت بحرا لخضنا معک و لو تسنمت جبلا لعلوناه معک و لو ذهبت بنا الی برک الغماد لتابعناک فلما سمعها اصحاب رسول الله ص بایعوه علی ذلک و رأیت رسول الله اشرق وجهه لذلک و سره موسی چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش دعا کرد گفت رب إنی لا أملک إلا نفسی و أخی یعنی و اخی ایضا لا یملک الا نفسه و قیل معناه لا املک الا نفسی و لا املک الا اخی و این از بهر آن گفت که برادر وی مطیع وی بود و کان یملک طاعته موضع اخی بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب
فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین ای باعد بیننا و بین القوم العاصین الذین عصوا ان یقاتلوا عدوهم ای لا تجعلنی و أخی فی جملتهم پس وحی آمد بموسی که یا موسی اکنون که عصیان نمودند و تو ایشان را فاسقان نام کردی ایشان را عذاب فرو گشایم و همه را هلاک کنم و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب موسی بزارید در الله و گفت خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش بار خدایا در گذار و عفو کن از ایشان باشد که از صلب ایشان فرزندانی آیند که از فرمانبرداری بنگردند رب العالمین گفت یا موسی مرادت بدادم اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند و این بیابان برایشان حرم ساختم و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید گفته اند که شش فرسنگ بود بعرض و دوازده فرسنگ بطول و بروایتی نه فرسنگ بعرض و سی فرسنگ بطول و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه و شبانگاه هم بآن منزل اول بودند و گفته اند که در روز محبوس بودند و در شب میرفتند از اول شب تا بامداد میرفتند بامداد هم بمقام اول شب بودند پس بموسی نالیدند و موسی دعا کرد تا رب العزة من و سلوی بایشان فرو فرستاد و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر کودک که میزاد با جامه میزاد چندان که وی را دربایست بود و چنان که کودک میبالید جامه با وی میبالید و چون آب خواستند موسی دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت فذلک قوله قد علم کل أناس مشربهم
نفری عظیم بودند ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد یوشع بن نون و کالب بن یوفنا و هارون و موسی هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت و موسی یوشع را خلیفه خود کرد بر بنی اسراییل چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکری فراهم کرد از بنی اسراییل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند و پس ایشان خاسته بودند به اریحا شده بجنگ جباران و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد و آن جباران بدست بنی اسراییل بتأیید و نصرت الله همه کشته شدند چنین گویند که روز آدینه جنگ بود نماز شام درآمد آفتاب فرو شده که هنوز قومی از آن جباران مانده بودند و روز شنبه ایشان را دستوری جنگ نبود ترسیدند که اگر فایت شود آن نفر باقی بمانند و بدست ایشان عاجز گردند دست برداشت یوشع و گفت اللهم ازدد الشمس علی آن گه گفت بار خدایا آفتاب در طاعت تو و من در طاعت تو باز آر این آفتاب تا تمام بسر برم فرمان برداری تو آفتاب بفرمان حق باز آمد و یک ساعت در آن روز بیفزود تا آن جباران همه کشته شدند و زمین شام یک سر بنی اسراییل را مسلم گشت
تواریخیان گفتند عمر موسی صد و بیست سال بود بیست سال در ملک افریدون و صد سال در ملک منوچهر و بروایتی دیگر عمر موسی هشتاد و نه سال بود و عمر هارون هشتاد و هشت سال بیک سال هارون پیش از موسی برفت عمر بن میمون گفت هر دو در تیه فرو شدند و وفات هارون چنان بود که موسی و هارون هر دو در غاری نشسته بودند ناگاه فرمان حق بهرون رسید کالبد وی از روح خالی گشت ...
... میگوید ملک الموت بر موسی رفت تا معالجه قبض روح وی کند بفرمان حق موسی گفت ما جاء بک بچه آمدی چه ترا آورد اینجا بنزدیک من ای مرید حضرت
گفت آمده ام تا قبض روح تو کنم گفتا لطمه ای بر روی وی زد دیده وی بر افکند ملک الموت بحضرت احدیت بازگشت گفتا بار خدایا خود می بینی که موسی دیده من چه کرد وی مرگ می نخواهد و مرا قبض روح وی می فرمایی بار خدایا اگر نه کرامت وی بودی و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو من کاری دشخوار ازین مرگ بسر وی فرو آوردمی رب العزة آن دیده وی بوی باز داد آن گه گفت باز گرد و او را مخیر کن میان مرگی و زندگانی و با وی بگو دست خویش بر پشت گاو نه چندان که عدد مویها است در زیر دست تو ترا زندگی میدهم اگر میخواهی باز آمد و پیغام خدای بگزارد موسی گفت ثم ما ذا بعد هذا البقاء پس ازین بقا پس ازین روزگار زندگی چه خواهد بود گفت مرگ گفت پس هم اکنون اولی تر آن گه گفت بار خدایا اگر ناچار است باری بزمین مقدسه خواهم پس در زمین مقدسه رفت در صحرایی میشد سه کس را دید که گوری میشکافتند و لحد آن میپرداختند موسی آنجا برگذشت در آن گور نگرست گفت این از بهر که راست میکنید گفتند از بهر مردی که قد و بالای وی همچون قد و بالای تو است اگر تو فرو شوی تا اندازه آن بدانیم نیکو بود موسی فرو شد و خویشتن را در آن لحد فرو کشید بفرمان الله آن گور فراهم شد مصطفی ص گفت لو کنت ثمة لأریتکم قبره الی جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر
بروایتی دیگر گفته اند که موسی صومعه ای ساخته بود و از خلق عزلت گرفته و بعبادت الله مشغول گشته مادر داشت و عیال و فرزندان و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردی روزی ملک الموت خود را بوی نمود سلام کرد و جواب شنید
موسی بدانست که ملک الموت است گفت جیت تقبض روحی آمدی تا قبض روح ما کنی گفت آری ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهی موسی سر بر زمین نهاد گفت خداوندا چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم و ایشان را وصیتی کنم وی را زمان دادند و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودی گفت ای جان مادر چونست که این بار زودتر آمدی و نه بوقت خویش آمدی
گفت یا اماه باضطرار آمدم نه باختیار روزگار عمرم برسید و اجل در رسید اینک برید مرگ بر پی ما و راه حیات فرو گرفت بر ما آمدم تا شما را وداع کنم که نیز شما را تا بقیامت نه بینم مادر گفت ای پسر نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنی و با خود ببهشت بری موسی گفت بدان شرط که وصیت من بر کار گیری
خدای را طاعت دار باشی و درویشان را نوازی و فرزندانم را نیکوداری این سخن بگفت آن گه بگریست و زار بنالید فرمان آمد از حضرت عزت که این گریستن از بهر چیست از بهر آمدن است بحضرت ما موسی گفت بار خدایا دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست فرمان آمد یا موسی عصا بر زمین زن عصا بر زمین زد ...
... فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که مات کلیم الله
آورده اند که یوشع بن نون موسی را بخواب دید گفت کیف وجدت الموت گفت کشاة سلخت و هی حیة قومی گفتند موسی و هارون با ایشان در تیه نبودند که ایشان در حبس و عذاب بودند و پیغامبران را در عذاب ندارند و درست تر آنست که موسی و هارون با ایشان در تیه بودند اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود چنان که آتش که طبع وی احراق است بر ابراهیم ع خوش بود و او را در آن رنج نبود
فلا تأس علی القوم الفاسقین ظاهر آنست که این خطاب با موسی است و روا باشد که این خطاب با محمد ص رود ای لا تحزن یا محمد علی قوم لم یزل شأنهم المعاصی و مخالفة الرسل
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الثالثة
... پیر طریقت گفت قومی را نور امید در دل می تاود قومی را نور عیان در جان ایشان در میان نعمت گردان و ازین جوانمردان عبارت نتوان
یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام الایة نور کتاب و سنت امروز کسی بیند که در ازل توتیای توحید در دیده دل وی کشیدند و بحلیت رضا صفات او بیاراستند تا امروز آن رضوان ازلی او را بمحل رضا رساند حکمش را پسند کند و قولش قبول کند و از راه چون و چرا برخیزد گوید بنده ام و سزای بندگی خویشتن بیفکندن ۲ است و گردن نهادن و تن فرا دادن فلذلک قوله عز و جل و أمرنا لنسلم لرب العالمین
و قالت الیهود و النصاری نحن أبناء الله و أحباؤه دور افتادند آن بیحرمتان که خدای را جل جلاله پسر گفتند کسی که عدد او را نه سزا باشد ولد کی او را روا باشد ولد اقتضاء جنسیت کند و حق جل جلاله پاک است از مجانست منزه از مماثلت رب العالمین آن سخن بر ایشان رد کرد گفت بل أنتم بشر ممن خلق نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم پسران نه اید که آفریدگانید دوستان نه اید که بیگانگانید و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبت اند بشارتست و امان از عذاب بآنچه گفت فلم یعذبکم بذنوبکم میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد و عذاب کند دلیل است که هر که مؤمن بود و محب او را بگناهان نگیرد و عذاب نکند
یا أهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم علی فترة من الرسل الآیة این باز منتی دیگر است که بر مؤمنان مینهد و نعمتی عظیم که با یاد ایشان میدهد که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روی در حجاب بی نیازی کشیده بود و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته و باطل بنهایت رسیده رسولی فرستادم بشما که دلهای مرده بدو زنده گشت و راههای تاریک بوی روشن شد رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان پدر یتیمان و دل دهنده بیوه زنان و نوازنده درویشان و پناه عاصیان عایشه صدیقه گفت شبی چیزی همی دوختم چراغ فرو مرد و سوزن از دستم بیفتاد و ناپدید گشت رسول خدا ص درآمد و بنور وی و صورت زیبا و چهره با جمال وی همه خانه روشن گشت و بدان روشنایی سوزن بازیافتم عایشه گفت پس گریستنی بر من افتاد گفت یا عایشه ایدر جای شادیست نه جای گریستن
چرا میگریی گفتم یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند و روی نیکوی تو نبیند آن گه گفت یا عایشه دانی که در قیامت از دیدار من که بازماند آن کس که امروز نام من شنود و بر من درود ندهد و به موسی کلیم وحی آمد که یا موسی بنی اسراییل را بگوی که دوسترین خلق من بمن و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد و وی را راستگوی دارد اگر او را بیند یا نبیند ...
... بو یزید ازینجا گفت چهل سالست تا من با خلق سخن نگفته ام هر چه گفته ام با حق گفته ام هر چه شنیده ام از حق شنیده ام و یقال جعلکم ملوکا لم یحوجکم الی امثالکم و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم و سهل سبیلکم الیه فی عموم احوالکم و آتاکم ما لم یؤت أحدا من العالمین اتاکم قلوبا سلیمة من الغل و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک
یا قوم ادخلوا الأرض المقدسة شتان بین امة و امة اسراییلیان را گفتند که درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم و فرض کردیم ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند بترسیدند و سر وازدند گفتند إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها
باز امت احمد را گفتند و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر الایة ما در کتاب اول چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید و جهانداران باشید پس چون در وجود آمدند راه زمین بر ایشان گشادند و آن را نرم و ذلول کردند چنان که رب العزة گفت جعل لکم الأرض ذلولا فامشوا فی مناکبها و کلوا من رزقه زمین شما را مسخر است چنان که خواهید روید و آنچه خواهید خورید که بر شما تنگی نیست و نعمت از شما دریغ نیست
پس از آنکه بنی اسراییل سر وازدند موسی بحضرت باز شد گفت رب إنی لا أملک إلا نفسی و أخی فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین فرق است میان وی و میان مصطفی ص که شب معراج چون بحضرت اعلی رسید و آن راز و ناز دید و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته در آن ساعت امت خود فراموش نکرد و شفقت برد و ایشان را از آن نواخت بهره داد گفت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین و چون این ثنا از حق بیافت که آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه امت را نیز در آن گرفت گفت و المؤمنون کل آمن بالله و در آخر عهد که ازین سرای حکم نقل کرد همه سخن وی با جبرییل حدیث امت بود و غم و هم وی در کار امت بود فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که نفسی نفسی و وی گوید امتی امتی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة
... هابیل رضا بداد و پیغام خدای را گردن نهاد و قابیل خشم گرفت و فرمان نبرد و گفت این آدم میکند نه خدای میفرماید و من خواهر خود بزنی بهابیل ندهم که خواهر من نیکوتر است و کانت اجمل بنات آدم من او را خود بزنی کنم و من بدو سزاترم که ولادت ما در بهشت بوده و ولادت ایشان در زمین و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است و بدان رضا ندهم که بوی دهند آدم گفت حلال نیست که تو وی را بزنی کنی خواهر هابیل ترا حلال است و فرموده خدای است جواب داد که این رای تو است نه فرموده خدای و من نشنوم و فرمان نبرم
آدم گفت اکنون هر یکی قربانی کنید هر آن کس که قربانی وی پذیرفته آید اقلیمیا زن وی باشد و هابیل شبان بود گوسفندان داشت و قابیل برزیگر بود کشاورزی کردی هابیل رفت و آن نر میشی نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود و نام وی زریق این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود و قابیل رفت و از آن خوشهای ردی بی مغز چیزی جمع کرد و آورد هر دو بر کوه شدند و آن قربانی خویش بر سر کوه نهادند و آدم با ایشان بود و قابیل در دل داشت که اگر قربانی من پذیرند یا نپذیرند خواهر خود بزنی بوی ندهم و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت پس آدم دعا کرد تا آتشی سفید از آسمان فرو آمد و نخست فرامیش هابیل شد و بوی بوی فرا داشت آن گاه با قربانی وی گشت و بخورد و فرامیش قابیل شد و وی را ببویید آن گه فرا قربان وی شد و نخورد هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود آتش برین صفت از آسمان فرو آمدی و صاحب قربان را ببوییدی آن گه با قربان وی گشتی اگر بخوردی مقبول بودی و اگر نخوردی مردود بودی و گفته اند آن نر میش که هابیل قربان کرد و پذیرفته آمد خدای تعالی آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند و آن کبش فدای وی شد
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وی را هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق ع که گفت معاذ الله که آدم دختر خود به پسر خود داد که اگر این روا بودی و آدم کردی مصطفی ص همان کردی و روا داشتی که دین هر دو یکسان بود اما رب العزة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد حورایی از بهشت بزمین فرستاد بصورت انسی و در وی رحم آفرید و با آدم وحی آمد که این حورا بزنی بهابیل ده و دختری را از اولاد جان صورت انسی داد و آدم را فرمود که وی را بزنی بقابیل ده پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت من پسر مهینم و هابیل پسر کهین چرا حورا بوی دادی و من بدو سزاوارتر بودم آدم گفت یا بنی ان الفضل بید الله این فضل خداست او را دهد که خود خواهد قابیل گفت این رأی تو بود نه فرموده خدای گفت اکنون قربانی کنید هر یکی از شما تا آن کس که قربان وی پذیرفته بود فضل و شرف وی را بود و حورا سزای وی بود ...
... آن گه گفت یا جبال احفظی ولدی کوه ها نیز سر وازدند پس بقابیل سپرد قابیل درپذیرفت اینست که رب العالمین گفت إنا عرضنا الأمانة علی السماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان یعنی قابیل إنه کان ظلوما جهولا حین حمل امانة ابیه ثم خانه
پس چون آدم غایب گشت قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت گفت لأقتلنک یا هابیل من آدم تا ترا بکشم یا هابیل که قربان من رد کردند و نپذیرفتند قربان تو پذیرفتند و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند و خواهر تو که بی جمال است و بی حسن بمن میدهند فردا مردم درین سخن گویند و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد و فضل جوید هابیل گفت من پاکدل بودم بی خیانت و بی حسد از آنست که قربان من بپذیرفتند و ترا این صفا و پاکی نبود بلکه حسد و بغی بود از آن نپذیرفتند و إنما یتقبل الله من المتقین و خدای که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند پس بدانست که وی را خواهد کشت زبان تضرع و نصیحت بگشاد عبد الله عمر گفت نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وی که این از وی قوی تر بود لکن پرهیزگاری و پارسایی وی را نگذاشت که دست بوی باز کند و با وی بکوشد گفت یا برادر از خدای بترس و مرا مکش می بینی که آدم از یک زلت چه دید تو از قتل من خود چه خواهی دید اگر مرا بکشی خوار و ذلیل شوی در میان مردم و از هر کس و هر چیز بترسی در آثار آورده اند که آن ساعت که وی را بکشت ندا آمد از آسمان که کن خایفا ابدا یا قابیل لا تری احدا الا خفت منه حتی تراه یقتلک
آن گه گفت لین بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لأقتلک اگر تو دست بمن گذاری تا مرا بکشی من دست بتو نگذارم و ترا نکشم که من از خدای ترسم نه از آنکه نشکیبم یا با تو برنیایم إنی أرید أن تبوء بإثمی و إثمک ...
... فطوعت له نفسه قتل أخیه ای فطاوعته نفسه فی قتل اخیه نفس وی او را فرمانبردار شد و بطوع پیش آمد در آن قتل و هیچ سر وانزد تا او را بکشت
گفته اند که اول راه بقتل نمی برد و نمیدانست که چگونه میباید کشت ابلیس بیامد و در وی آموخت که بگذار تا در خواب شود چون در خواب شد سنگی بوی داد که این سنگ بر سر وی زن چنان کرد بفرمان ابلیس و او را بکشت و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد و در آن حال زمین خون وی فرو خورد چنان که آب فرو خورد رب العالمین آن زمین بلعنت کرد و سباخ گردانید تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود پس چون وی را کشته بود ندانست که با وی چه باید کرد و چون دفن باید کرد وی را بر پشت خویش گرفت و هشتاد روز با خود میگردانید و بروایتی سه روز از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت تا با یکدیگر جنگ کردند و یکی کشته شد
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفره ای بکند و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد و قابیل در آن مینگرست ...
... و لقد جاءتهم رسلهم بالبینات بما بان لهم صدق ما جاءوهم به ثم إن کثیرا منهم بعد ذلک فی الأرض لمسرفون ای مجاوزون حد الحق
إنما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعی کنند و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگ اند آنست که در ناایمنی راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن مقاتل گفت و ابن جبیر که این در شأن قومی عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند و در دل نفاق و کفر میداشتند پس گفتند ما در مدینه نمیتوانیم بودن و از وباء مدینه میترسیم و آب و هواء آن ما را سازگار نیست رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند گفت روید و ابوال و البان آن بکار دارید و از آن بخورید تا صحت یابید ایشان رفتند و رعاة را کشتند و شتران را جمله براندند و مرتد گشتند خبر بمدینه افتاد و لشکر اسلام تاختن بردند و ایشان را گرفتند و آوردند رسول خدا فرمود تا دستها و پایهاشان ببرند و داغ بر چشمهاشان بنهند و میل درکشند و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را تا بمیرند جبرییل آمد در آن حال و این آیت آورد گفت یا محمد ملک میگوید جل جلاله که جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم نه آن مثلت که تو فرمودی پس رسول خدا مثلت نهی کرد و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت
کلبی گفت این در شأن ابو بریدة الاسلمی آمد و هو هلال بن عویمر که با رسول خدا عهد بست که یاری وی ندهد و دشمنان را نیز بر وی یاری ندهد و مسلمانان را از خود ایمن دارد و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند و هر کس که بر هلال بگذرد و قصد مصطفی ص و اسلام دارد هلال او را منع نکند و راه بوی فرو نگیرد
پس قومی از بنی کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند اصحاب هلال بر ایشان افتادند و هلال خود حاضر نبود و ایشان را کشتند و مال بردند رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد میگوید که جزاء ایشان که راه زنند و در زمین تباه کاری کنند و بناایمن داشتن راهها میکوشند أن یقتلوا آنست که هر که کشتن کرده بود و مال نستده او را بکشند اگر چه ولی دم عفو کند عفو سود ندارد که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست أو یصلبوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده او را بکشند و بردار کنند سه روز پیش از قتل یا پس از قتل چنان که رأی امام باشد أو تقطع أیدیهم و أرجلهم من خلاف و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده دستی و پایی از آن وی ببرند یکی از راست و یکی از چپ و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود أو ینفوا من الأرض و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود و ایشان را انبوه دارد و قوی و ایشان را پشتیوان بود وی را نفی کنند نفی آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد و جایی قرار نگیرد فاما یتوب او یحصل فی ید الامام فیقیم علیه الحد
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وی براند این مذهب بو حنیفه است و بنزدیک وی بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل قال و هذا الردی ء المعاون محارب معنی و ان لم یکن مباشرا صورة ...
... قوله ص من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته و روی من اصاب حدا فعجل عقوبته فی الدنیا فالله اعدل من ان یثنی عبده العقوبة فی الآخرة و من اصاب حدا فستره الله علیه و عفا عنه فالله اکرم من ان یعود فی شی ء قد عفا عنه
إلا الذین تابوا یعنی تابوا من الشرک و رجعوا من الکفر و آمنوا و اصلحوا من قبل أن تقدروا علیهم فتعاقبوهم فاعلموا أن الله غفور رحیم لا سبیل علیهم بشی ء من الحدود التی ذکرها الله فی هذه الایة و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فی حال کفره لا فی مال و لا فی دم میگوید مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند و ایشان را عقوبت کنید کس را بر ایشان راهی نه و حدی برایشان لازم نه اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت الله در ایشان رسید لقوله تعالی إن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و قال النبی ص الاسلام یهدم ما قبله
این حکم مشرکان است ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلف اند و احوال در آن مختلف است اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد و بر وی ظفر یافته آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وی بازندارد و تغییر در آن نیارد و گر پیش از آن توبت کند حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص هیچ چیز از وی اسقاط نکند اما حقوق الله تعالی بر دو ضربست بعضی از آن بمحاربت مخصوص است و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل این همه بیفتد و بعضی آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر این دو قولی باشد بیک قول بیفتد و بیک قول نه سدی گوید اگر محاربی بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستی بود یا کسی برو ظفر یابد خود بازآید و توبت کند و امان جوید او را توبت پذیرند و امان دهند و بجنایات گذشته او را نگیرند گفتا و دلیل برین قصه علی الاسدی است مردی محارب بود راهزن فراوانی از خون و مال مسلمانان در گردن وی و ایمه و عامه پیوسته در طلب وی بودند و بر وی ظفر می نیافتند آخر روزی کسی را دید که این آیت میخواند قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم آن بر دل وی اثر کرد و همچون مرغ نیم بسمل باری چند در خاک بغلطید سلاح بیفکند و برخاست و در مدینه شد اندر میانه شب بوقت سحر غسلی برآورد و بمسجد رسول خدا شد و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد آن گه فرا پیش بو هریره شد و جماعتی یاران مصطفی ص حاضر بودند گفت یا باهریره منم فلان مرد گنهکار جیت تایبا من قبل ان تقدروا علی و الله عز و جل یقول إلا الذین تابوا من قبل أن تقدروا علیهم فاعلموا أن الله غفور رحیم بو هریره گفت راست گفتی کس را بر تو دست نیست و کس را بر تو تبعت نیست پس بو هریره دست وی گرفت و پیش مروان حکم برد که روزگار امارت وی بود و قصه وی بگفت مروان او را بنواخت و گفت کس را بر تو دست نیست پس آن مرد بغزا شد و در بحر روم غرق گشت رحمه الله
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة
... چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
کتبنا علی بنی إسراییل أنه من قتل نفسا بغیر نفس أو فساد فی الأرض فکأنما قتل الناس جمیعا این همچنانست که مصطفی ص گفت من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۶ - النوبة الاولى
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند اتقوا الله بپرهیزید از خشم و عذاب خدای و ابتغوا إلیه الوسیلة و بوی نزدیکی جویید و جاهدوا فی سبیله و باز کوشید با دشمن وی از بهر وی لعلکم تفلحون ۳۵ تا مگر بر راه پیروزی بمانید
إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند لو أن لهم اگر ایشان را بود ما فی الأرض جمیعا هر چه در زمین چیز است همه و مثله معه و هم چندان با آن لیفتدوا به و خواهندی که خود را بآن باز خریدندی من عذاب یوم القیامة از عذاب روز رستاخیز ما تقبل منهم نپذیرندی از ایشان و لهم عذاب ألیم ۳۶ و ایشانراست عذابی درد نمای ...