گنجور

 
۳۷۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۳ - النوبة الاولى

 

... و لین أصابکم فضل من الله و گر چنان بود که بشما رسد فضلی از الله در نصرت فتحی یا غنیمتی لیقولن وی میگوید کأن لم تکن بینکم و بینه مودة چنان که گویی میان شما و میان وی هیچ دوستی نبود یا لیتنی کنت معهم کاشکی که من با ایشان بودمی فأفوز فوزا عظیما ۷۳ تا پیروز آمدمی پیروزی بزرگوار و بکام خویش رسیدمی

فلیقاتل فی سبیل الله ایدون بادا که کشتن کناد و باز کوشا با دشمنان خدای الذین یشرون ایشان که میفروشند الحیاة الدنیا بالآخرة زندگانی این جهان بآن جهان و من یقاتل فی سبیل الله و هر که کشتن کند در راه خدا با دشمنان خدا فیقتل تا او را بکشند أو یغلب یا وی پیروز آید و دست یابد فسوف نؤتیه آری دهیم ما او را أجرا عظیما ۷۴ مزدی بزرگوار

و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله چیست و چه رسید شما را که جهاد نکنید از بهر خدا و المستضعفین و از بهر آن بیچاره گرفتگان که در دست مشرکان مکه اند من الرجال و النساء و الولدان از مردان و از زنان و از کودکان الذین یقولون ایشان که میگویند ربنا خداوند ما أخرجنا بیرون آر ما را من هذه القریة ازین شهر الظالم أهلها که اهل آن همه کافراند و اجعل لنا من لدنک ولیا و از نزدیک خویش ما را دسترسی ساز و اجعل لنا من لدنک نصیرا ۷۵ و از نزدیک خویش ما را یاری ساز ...

میبدی
 
۳۷۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثانیة

 

... معنی دیگر میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خدای که ایشان این جهان میفروشند و بآن بهشت و نعیم باقی می خرند باین قول شری بمعنی باع است و روا باشد که این خطاب منافقان نهند ایشان که روز احد تخلف کردند و از غزا باز پس نشستند و آن گه معنی آن باشد آمنوا ثم قاتلوا نخست ایمان آرید پس جهاد کنید که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود و باین قول شری بمعنی اشتری است یعنی یشترون الحیاة الدنیا و یختارونها علی الآخرة

و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل ای فیستشهد أو یغلب ای یظفر فکلاهما سواء و هو معنی قوله فسوف نؤتیه أجرا عظیما یعنی الجنة پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین و از بهر حق و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابی معیط و غیر ایشان و کودکان چون اسامة و غیر ایشان در دست کافران مکه بودند محبوس و معذبو دعا میکردند و میگفتند بار خدایا ما را ازین شهر مکه که جای کافران و مشرکانست بیرون آر و به دار الهجرة ما را فرود آر رب العالمین گفت درین آیت چرا نروید بغزا و ایشان را نرهانید و گفته اند قومی زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند و کافران پیوسته ایشان را اذی مینمودند پس ایشان دعا کردند و گفتند اجعل لنا من لدنک ولیا معنی آنست که ول علینا رجلا من المؤمنین یوالینا بار خدایا بر گمار بر ما و والی کن بر ما مردی از مؤمنان که ما را در خود گیرد و از رنج کافران برهاند و اجعل لنا من لدنک نصیرا ینصرنا علی عدوک رب العالمین دعاء ایشان اجابت کرد چون مکه گشاده شد مصطفی ص را بر ایشان گماشت و مصطفی ص عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد تا انصاف بداد و ضعیفان را قوت داد و مظلومان را از دست ظالمان برهانید تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند

الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله ای فی طاعته و الذین کفروا یعنی المشرکین و الیهود یقاتلون فی سبیل الطاغوت یعنی فی سبیل الشیطان درین آیت تسلیت مؤمنان است و قوت دادن ایشان در جهاد و وعده دادن بنصرت ...

میبدی
 
۳۷۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

... بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت

گفته اند نشان کسی که با مولی گریخت آنست که همت یگانه دارد و از تدبیر خود بیرون شود و حکم را باستسلام گردن نهد و این وصف آن جوانمردان است که رب العالمین ایشان را مستضعفان خواند که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند همت خود یگانه کرده بودند از همه کس دل برداشته و دل در حق بسته و تدبیرها همه در باقی کرده و بتقدیر حق راضی شده و از راه تحکم برخاسته و حکم حق بجان و دل در گرفته و بدان راضی شده و تن در داده لا جرم رب العزة ایشان را نیابت داشت و مصطفی ص و مؤمنان را فرمود که ایشان را دریابید و از أذای دشمن باز رهانید شما در راه خلاص ایشان کوشید که ایشان در راه رضاء ما میکوشند آری بر خدای هیچکس زیان نکند

کس درین کار ما زیان نکند ...

... و بدین معنی حکایتی است که بعضی مفسران آورده اند در تفسیر این آیت ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها گفتند مردی از شهری که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد و روی نهاد بشهری که اهل آن صالحان بودند

بنیمه راه فرمان حق بوی در رسید و چون مخایل مرگ بر وی پیدا شد بزانو بخیزید تا پاره ای فراتر شود بنزدیک شهر صالحان پس رب العزة ملایکه رحمت و ملایکه عذاب را بفرستاد و ایشان را فرمود که بپیمایید و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است بنیک مردان یا ببدمردان پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود رب العالمین ملایکه عذاب را باز خواند و ملایکه رحمت را فرمود که شما روع وی بردارید و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست و آن کس که با وی عنایت ماست پیروزی وی را نهایت نیست

میبدی
 
۳۷۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی أ لم تر إلی الذین قیل لهم کفوا أیدیکم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومی از اجله صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهری و سعد بن ابی وقاص الزهری و قدامة بن مظعون الجمحی و مقداد بن عمرو الکندی پیش از هجرت در مکه دستوری خواستند از مصطفی ص که شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذی که از ایشان میدیدند رسول خدا ایشان را گفت کفوا أیدیکم دستها فرا دارید از قتال که مرا بقتال نفرموده اند نماز بپای دارید و زکاة مال بدهید که مرا کنون با این فرموده اند آن قوم رنجور شدند و دلتنگ گشتند از آن منع پس چون هجرت کردند به مدینه و فرمان آمد از الله که جهاد کنید با کافران و جنگ بدر در پیش بود ایشان را بقتال فرمودند گروهی از ایشان از قتال ترسیدند و باز نشستند چنین گویند که طلحة بن عبید الله بودو این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشری بود و از دوستی حیات نه از کراهیت فرمان حق جل جلاله این همچنانست که جای دیگر گفت کتب علیکم القتال و هو کره لکم و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستی حیات از مرگ جزع نموده اند و آن بر ایشان عیب نبود و گفته اند این آیت در شأن قومی مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند و ضعیف دل بودند و ایمان ایشان کمالی و قوتی نداشت و مذهب اهل سنت آنست که اهل ایمان در ایمان متفاوت اند و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونی دارند کس است که ایمان وی بکمال است و بغایتی که طبع بشری بر وی زور نتواند کرد بلکه طبع بشری مغلوب ایمان وی باشد و کس است که درجه وی فروتر بود تا در طبع بشری بماند و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند اینست راه راست و معتقد درست و جاده سنت و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست و بعد از گفت لا إله إلا الله کبایر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده و پارسای نیکمرد و فاجر بد مرد در ایمان و در ثواب هر دو یکسان دانند و نعوذ بالله ازین گفت شنیع و معتقد خبیث رب العزة جل جلاله میگوید أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات

جای دیگر گفت أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار نظایر این در قرآن فراوان است چنان که رسیم بآن شرح دهیم ...

... ای ریاء و سمعة و در سورة الاحزاب گفت و لا یأتون البأس إلا قلیلا ای ریاء و سمعة دوم بمعنی لا شی ء است چنان که در سورة الاعراف گفت قلیلا ما تشکرون یعنی انکم لا تشکرون البتة و مثله فی سورة الحاقه قلیلا ما تؤمنون قلیلا ما تذکرون و در سورة الملک گفت و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفیدة قلیلا ما تشکرون ای لا تشکرون البتة سیوم قلیل است بمعنی یسیر یعنی اندک چنان که در سورة البقرة گفت لیشتروا به ثمنا قلیلا ای عرضا من الدنیا یسیرا همانست که درین آیت گفت قل متاع الدنیا قلیل و در قرآن قلیل است بمعنی سیصد و سیزده بعدد چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت فشربوا منه إلا قلیلا منهم یعنی ثلاثمایة و ثلاثة عشر کعدد اصحاب رسول الله یوم بدر و قلیل است بمعنی هشتاد چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتی نوح را و ما آمن معه إلا قلیل یعنی مع نوح الا ثمانین نفسا اربعین رجلا و أربعین امرأة

و لا تظلمون فتیلا بر شما ستم نکنند یعنی که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلی بود فتیل آنست که میان دو انگشت تهی بر هم مالی چیزی فراهم آید ابن کثیر و حمزه و کسایی و ابن عامر بروایت هشام و لا یظلمون بیا خوانند علی الغیبة تا موافق باشد ما قبل را زیرا که ذکر غیبت متقدم است و هو قوله أ لم تر إلی الذین قیل لهم کفوا أیدیکم باقی و لا تظلمون بتا خوانند علی الخطاب و مخاطب آن قوم اند که ذکر آن از پیش رفت و پیغامبر ص و مؤمنان را با ایشان ضم کرده و هذا علی تغلیب الخطاب علی الغیبة و اختیار بو حاتم تا است از بهر آنکه از پیش گفت قل متاع الدنیا قلیل و در عقب گفت أینما تکونوا یدرککم الموت بر خطاب ما اینجا صلت است معنی آنست که این کنتم هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد و این سخن متصل است بآیت پیش میگوید از جهاد چه ترسید

و از مرگ کجا گریزید چون اجل در رسد و روزگار شمرده برسد مرگ در آید و گرچه در حصارها بید آن حصارهای دور برده و دواخ کرده ...

میبدی
 
۳۷۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی أ لم تر إلی الذین قیل لهم کفوا أیدیکم الآیة بر ذوق ارباب حکمت و سالکان راه حقیقت از روی اشارت میگوید کفوا أیدیکم ای اخرجوا ایدیکم عن امورکم و کلوها الی معبودکم خویشتن را از کارها بیرون آرید و یکسر شغلها بمولی سپارید و باو بازگذارید که اوست سازنده کار بندگان مدبر و مقدر کارران و نگهبان بسر برنده شغل ایشان بی ایشان دل دهنده تایبانو پذیرنده عذر خواهان چند که منت است او را بر بندگان از اول بنده را رایگان بیافریند چون در ظهور آرد از آب و باد و آتش نگه دارد بسمع و بصر بفطنت و حکمت بیاراید ایمان و معرفت بر وی نگه دارد پس آن گه چون دست بمخلوقی بردارد خطاب آید که کفوا أیدیکم دست از مخلوق فرو دار و بخالق بردار که خداوند با وفا اوست دهنده عطا و پوشنده خطا اوست در مهربانی و کریمی بیهمتا اوست

و گفته اند کفوا أیدیکم معنی آنست که دست از دنیا باز دارید و در شهوات بر خود فرو بندید و مال و جاه دنیا براندازید آنچه حرام است لعنت است و آنچه حلالست محنت است و آنچه افزونی است عقوبتست مصطفی ص گفت الدنیا ملعونة ملعون ما فیها الا ذکر الله عالما او متعلما

گفت این دنیا ملعون است سرای بینوایی و بیدولتی طبل میان تهی و بساط فرومایگی رب العزة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته و آن را لعنت کرده و دشمن داشته و هر چه در آن بلعنت کرده مگر سه چیز ذکر خداوند جل جلاله که در دنیا است و نه از دنیا است

دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است سیوم کسی که جوینده علم است و در راه دانش اندر منزل طلب است مصطفی ص از بهر وی گفتهان الملایکة لتضع اجنحتها لطالب العلم این کس هم در دنیا است و نه از دنیا چون ازین سه درگذشت زینهار گرد دنیا مگرد که روی معرفت سیاه کند و جامه عصمت چاک گرداند خبر نداری که این دنیای دنی دیرست تا بر مثال عروسی آراسته بر طارم نشسته و از شبکه شک بیرون مینگرد و با تو میگوید

من چون تو هزار عاشق از غم کشتم

نابود بخون هیچکس انگشتم

علی مرتضی ع آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت هر گه که بدنیا بر گذشتی دامن دیانت خویش فراهم گرفتی ترسان ترسان و گفتی غری غیری یا دنیا فقد تبتک ثلاثا

گفتند ای عجبا که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت چنین از دنیا می بترسی گفتا شما خبر ندارید که این دنیا درختی خارآور است دست هوی و حرص آن را بر کنار جوی عمر تو نشانده اگر نه باحتراز روی خار آن در دامن عصمت تو افتد و پاره پاره کند ...

میبدی
 
۳۷۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۵ - النوبة الثانیة

 

... درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد چنان که مصطفی ص گفت منه بدأ و الیه یعود منه خرج و الیه یعود

کلام اوست جل جلاله و علم اوست و صفت اوست بحقیقت در زمین موجود است متصل باو قایم باو نه جدا ازو هر جا که یابند بر زبان خوانند و در گوش شنونده و در دل دانند و در لوح نبشته قایم است بحرف و صوت یک حرف از آن مخلوق نه جبرییل از خدا گرفت و مصطفی ص از جبرییل گرفت و امت از مصطفی ص گرفتند و قرآن خود یکی است و آن عین کلام حق است نه عبارت از آنست چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست چنان که جهمیان گویند و نه خود قرآن که همه کتابهای خدا که به پیغامبران فرو فرستاد تورات در دل جهودان نه مخلوق و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق و زبور در دل صابیان نه مخلوق همچنین نامهای خدا هیچ از آن نه مخلوق اینست عقیده مسلمانان و طریقت مؤمنان و سخن اهل سنت و جماعت هر که برین نیست او را در دین هیچ بوی نیست و بر راه راست نیست و این هدایت جز از حق نیست و بدست بنده هیچ چیز نیست

من یهد الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا این اختلاف مردمان است در قرآن که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است و این اختلاف تعارض است و تناقض چنان که سخنی باشد ناهامتا و ناهموار و یکدیگر را مضاد چنان که گفت إنکم لفی قول مختلف ای قول غیر مستقیم اختلاف در قول آنست که سخنی در جایی خاص بود و در جای دیگر همان سخن عام بود چیزی جایی منفی بود و جای دیگر مثبت و در قرآن این چنین اختلاف نیست قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو در نظم متسق و در رسم متناسب و در معنی مطرد مصطفی ص گفت القرآن افضل من دون الله فمن وقر القرآن فقد وقر الله و من لم یوقر القرآن فقد استخف بحق الله حرمة القرآن عند الله کحرمة الوالد علی ولده حملة القرآن هم المحفوفون برحمة الله الملبسون نور الله المعلمون کلام الله فمن والاهم فقد والی الله و من عاداهم فقد عادی الله یقول الله تعالی یا حملة القرآن استجیبوا لله بتوقیر کتابه یزدکم حبا و یحببکم الی عباده ...

... و إذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف ای حدیث فیه أمن او هزیمة أذاعوا به افشوه ذاع فشا و اذاع افشی این آیت در شأن منافقی آمد که رسول خدا ص در نهانی سخنی گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزی از روزها و می خواست که ناگاه بسر دشمن رسد آن منافق که آن سگالش شنفته بود آشکارا کرد و باز گفت أذاعوا به سخن اینجا سپری شد

و لو ردوه متدبران اند در قرآن میگوید اگر چیزی برایشان پوشیده شود چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند آن را بکتاب خدا برندید و با رسول وی و با اولی الأمر گفته اند اولی الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و علی و گفته اند امیران اند که بر لشکرها گماشته بودند و گفته اند فقهاء دین اند و علماء اسلام که راسخان اند در علم خطا و صواب شناسند و مواضع شکر و صبر دانند و بمکاید حرب راه برند

لعلمه الذین یستنبطونه منهم استنباط استخراج است میگوید که مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید آن گه گفت در آخر آیت إلا قلیلا

یعنی لعلمه الذین یستنبطونه منهم الا قلیلا یعنی مستنبطان تأویل بجای آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده مگر اندکی تأویل آن جز الله کس نداند از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوایل سور معنی دیگر گفته اند لعلمه الذین یستنبطونه منهم آن منافقان که تتبع اسرار از رسول ص کردند و سر وی آشکارا کردند اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید یا از اولی الامر بدانستندید از رسول خدا و از اولی الامر که آشکارا میباید کرد یا نمی باید کرد و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید

و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فضل خدا اینجا اسلام است و رحمت قرآن است اگر نه اسلام و قرآن بودی شما بر پی دیو ایستادید إلا قلیلا مگر اندکی که اسلام و قرآن در نیافتند و بی کتاب و بی رسول خود راه یافتند و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل و طلاب دین که پیش از مبعث رسول ص بودند و روا باشد که إلا قلیلا استثناء از لاتبعتم الشیطان نهند میگوید بر پی دیو رفتید مگر اندکی که بر پی دیو نرفتند و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق قولی دیگر آنست که الا قلیلا متصل است بآنچه گفت لعلمه الذین یستنبطونه منهم و بیان این وجه از پیش رفت

قوله فقاتل فی سبیل الله این فا در اول آیت جواب آنست که گفت و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل أو یغلب فسوف نؤتیه أجرا عظیما فقاتل فی سبیل الله

و گفته اند متصل است بآن آیت دیگر و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله کلبی گفت سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا ص با ابو سفیان وعده کرد که بموسم بدر صغری با هم آیند و قتال کنند چون وقت آن میعاد بود رسول ص ایشان را گفت تا بجهاد شویم و بسر وعده که داده ایم باز رویم بعضی را از ایشان کراهیت آمد و دشخوار گشت برایشان رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد فقاتل فی سبیل الله ای محمد تو بیرون شو و جهاد کن لا تکلف إلا نفسک که این جز بر نفس تو ننهاده اند این نه بر آن معنی است که دیگران بقتال مأمور نه اند یعنی که ترا الزام نمی کنند فعل دیگران و ترا بآن مؤاخذت نیست فعل تو است که تو را الزام میکنند و ترا بآن مؤاخذت است و قیل لا تکلف إلا نفسک ای الا فعل نفسک علی معنی انه لا ضرر علیک فی فعل غیرک

فلا تهتم بتخلف من تخلف عن الجهاد رب العزة وی را بجهاد فرمود گرچه تنها بود بی حشم و بی سپاه از بهر آنکه وی را ضمان کرده بود بنصرت ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردت لو خالفتنی یمینی لجاهدتها بشمالی ...

میبدی
 
۳۷۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی أ فلا یتدبرون القرآن الآیة اظهار عزت قرآن است و نشر بساط توقیر کلام خدای جهانست کلامی که دلهای عارفان را شفا است اسرار آشنایان را ضیا است جانهای دوستان را غذا است درد درماندگان را درمان و دواست کلامی که سناء الهیت مطلع قدم اوست قرآنی که بتیسیر ربوبیت تنزل اوست یادگاری که قبه حفظ حق مأمن اوست کلامی که جانها را تذکرت است و دلها را عدتست امروز وسیلت و فردا را ذخیرتست مصطفی ص گفت لو کان القرآن فی اهاب ما مسه النار اگر چنان بودی که این قرآن در پوستی نهاده بودی آن را فردا بنسوختندی پس چون در دل بنده مؤمن یابند با معرفت ایمان هم اولی تر که نسوزند اما کسی باید که بقرآن راه جوید تا قرآن او را بر راه دارد که قرآن راه جویان را راهست و یار خواهان را یار است مؤمن که راه میجوید او را میراند بزمام حق در راه صدق و رسن صواب بر چراغ هدی و بدرقه مصطفی روی بنجات وادی بوادی منزل بمنزل تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر و بیگانه که راه جوی و بارخواه نیست لا جرم قرآن او را روشنایی و راه نیست و لا یزید الظالمین إلا خسارا

محمد بن اسحاق گفت در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود و حق را دیدم در خواب جل جلاله که مرا گفتی ما تقول فی القرآن گفتم کلامک یا رب العالمین گفت ترا که گفت که کلام منست گفتم که احمد بن حنبل ...

... کوشش چه کنی که نیستی مرد نبرد

و اگر بتعریف ازلی و توفیق ربانی بنده بآن مقام رسد که جلال عزت قرآن او را بخود راه دهد و اسرار لعلمه الذین یستنبطونه پرده غموض از روی اشکال فرو گشاید پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفی ص او را دستوری داده و فتوی کرده که ان من العلم کهییة المکنون لا یعرفه الا العلماء بالله فاذا نطقوا به لم ینکره الا اهل العزة بالله

میبدی
 
۳۷۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۶ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذا حییتم و هر گه که شما را بنوازند بتحیة بنواختی فحیوا باز نوازید آن نوازنده را بأحسن منها بنواختی نیکوتر از آن أو ردوها یا آن نواخت او را راست هم چنان باز دهید إن الله کان علی کل شی ء حسیبا ۸۶ الله بر همه چیز گوشوان است و هر کاری را بسنده

الله لا إله إلا هو الله آنست که خدایی نیست مگر او لیجمعنکم شما را فراهم میآرد إلی یوم القیامة تا بروز رستاخیز لا ریب فیه هیچ شک نیست در آن و من أصدق من الله حدیثا ۸۷ و آن کیست راست سخن تر از خدای

فما لکم چه بود شما را و چه رسد فی المنافقین در کار منافقان فیتین که دو گروه اید و الله أرکسهم و خدای ایشان را با همان کفر افکنده است بما کسبوا بآنچه می برزند و میکنند از بد أ تریدون أن تهدوا میخواهید که راه نمایید من أضل الله آن کس را که الله گمراه کرد او را و من یضلل الله و هر که الله او را گمراه کرد فلن تجد له سبیلا ۸۸ وی را نه چاره یابی و نه راه

ودوا دوست میدارند این منافقان لو تکفرون اگر شما کافر شوید در نهان کما کفروا چنان که ایشان کافر شدند فتکونون سواء تا شما با ایشان یکسان بید فلا تتخذوا منهم أولیاء شما که مؤمنان اید از ایشان دوستان مگیرید حتی یهاجروا فی سبیل الله تا هجرت کنند با رسول خدا فإن تولوا اگر برگردند فخذوهم گیرید ایشان را و اقتلوهم حیث وجدتموهم و بکشید ایشان را هر جا که یابید ایشان را و لا تتخذوا منهم ولیا و لا نصیرا ۸۹ و از ایشان نه دوست گیرید و نه یار

إلا الذین یصلون مگر ایشان که می پیوندند إلی قوم بینکم و بینهم میثاق با قومی که میان شما و میان ایشان پیمانی است أو جاؤکم یا بشما آیند حصرت صدورهم بگرفته دلهای ایشان أن یقاتلوکم که با شما کشتن کنند أو یقاتلوا قومهم یا با قوم خود کشتن کنند و لو شاء الله لسلطهم علیکم و اگر الله خواهد ایشان را بر شما گماردفلقاتلوکم تا چنان که در دل دارند با شما کشتن کنندید فإن اعتزلوکم اگر چنانست که از شما کران گیرند فلم یقاتلوکم و از کشتن با شما باز ایستند و ألقوا إلیکم السلم و سخن آشتی بشما او کنند فما جعل الله لکم علیهم سبیلا ۹۰ الله شما را در ایشان نه راه گذاشت و نه دست

ستجدون آخرین آری قومی یابید دیگران یریدون أن یأمنوکم ازینان که میخواهند از شما آمن باشند و یأمنوا قومهم و از قوم خود آمن باشند کلما ردوا إلی الفتنة هر گه که ایشان را با آزمایش گذارند و فرا کفر یازند پس اقرار أرکسوا فیها ایشان را با آن می اوکنند و با آن می آلایند و می آمیزند فإن لم یعتزلوکم پس اگر از جنگ با شما کرانه نگیرند و یلقوا إلیکم السلم و آن سخن آشتی بشما نیوکنند و یکفوا أیدیهم و دست از کشتن فرو نگیرند فخذوهم گیرید ایشان را و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و بکشید ایشان را هر جا که یابید و أولیکم جعلنا لکم علیهم سلطانا مبینا ۹۱ و ایشان آنند که شما را در ایشان حجت دادیم

میبدی
 
۳۷۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثانیة

 

... إن الله کان علی کل شی ء حسیبا الله نگاهبان هر چیز است تنها و داننده هر چیز یکتا و بسنده و فرا بخشنده عطا و قیل إن الله کان علی کل شی ء حسیبا ای یعطی کل شی ء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه ای یکفیه و یقال احسب فهو حسیب مثل انذر فهو نذیر و سمی الحساب فی المعاملات حسابا لأنه یعلم به به ما فیه کفایة لیس فیه زیادة علی المقدار و لا نقصان

الله لا إله إلا هو لیجمعنکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه این در شأن قومی فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند رب العالمین سوگند یاد کرد و گفت لیجمعنکم این لام لام تحقیق است در موضع قسم یعنی که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز و در آن هیچ گمان نیست و کس راستگوی تر و راست سخن تر از حق نیست

و معنی قیامت در لغت بر دو ضرب است یکی آنکه مردم از خاک برخیزند و برستاخیز شوند چنان که رب العزة گفت یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر معنی دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پای باشند و منتظر تا خدای چه فرماید چنان که گفت تعالی و تقدس یوم یقوم الناس لرب العالمین

قالوا و معنی لیجمعنکم یعنی بالموت فی القبور الی یوم القیامة

فما لکم فی المنافقین فیتین سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله ابی سلول با جوقی منافقان از مصطفی ص برگشتند در راه احد و باز پس آمدند و رسول خدای را ص فرو گذاشتند معذوران که در شهر بودند گفتند ایشان را بکشیم که چرا رسول خدای را خذلان کردند و قومی فرا خون ایشان نیارستند و آن را بزرگ دیدند این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید و ایشان را بنکشتید مقاتل گفت این در شأن نفری آمد که نه کس بودند از ایشان مخرمة بن نوفل القرشی جمله هجرت کردند از مکه به مدینه پس پشیمان گشتند خواستند که باز گردند گفتند که ما را مدینه سازگار نیامدست و از عاهت مدینه برنجیدیم مسلمانان گفتند شما را چه مراد است که چه کنید گفتندخواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه و تنزه کنیم مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند و گفته اند که از رسول خدا نیز دستوری خواستند پس چون بیرون آمدند اندک اندک فرا پیش تر میشدند تا بقومی مشرکان در رسیدند و با ایشان به مکه رفتند پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم و هم بر آن تصدیق اما از عاهات مدینه میترسیدیم و ما را آن زمین سازگار نبود خواستیم که یک چندی بزمین خود باز آییم پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند و گفتند شما بر دین محمد و اصحاب وی اید شما را از ایشان باک نیست پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت مختلف شدند در قتل ایشان

قومی گفتند بکشیم ایشان را که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتد گشتند قومی گفتند ایشان بر دین مااند تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود و رسول خدا ص خاموش میبود و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهی نمی کرد تا آیت آمد فما لکم فی المنافقین فیتین ای صرتم فیتین محلا و محرما

و الله أرکسهم بما کسبوا ارکاس را دو معنی است یکی ارکست فلانا ای رددته الی خلفه با پس او کندم او را و دیگر معنی ارکست فلانا ای بهرجته وی را نفایه کردم و کنبوده و خوار عطا گفت أرکسهم بما کسبوا ای اضلهم بما اجترحوا حسن گفت أرکسهم بما کسبوا ای بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الی اهل حربکم

أ تریدون أن تهدوا من أضل الله مؤمنانرا میگوید شما می خواهید که راه نمایید کسی را که الله وی را گمراه کرد و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا ای دینا و طریقا الی الحجة

ودوا لو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء ای شرعا واحدا فی الکفر ...

... أو جاؤکم حصرت صدورهم یعنی قد حصرت صدورهم ای کرهت و ضاقت این باز قومی اند که به مصطفی ص آمدند بهجرت نه بر نیت تصدیق خواستند که وی را از خویش باز دارند و خویشتن را از وی آمن کنند و با قوم خویش شند با سر کفر خویش که با شما نمی تاوند که کشتن کنند و نمی خواهند که با قوم خویش کشتن کنند گفته اند که بنی مدلج اند و بنی خزیمه که از رسول خدا ص عهد داشتند

و لو شاء الله لسلطهم علیکم این منت است که رب العالمین بر مؤمنان مینهد و میگوید آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما آن ترسی است که الله در دل ایشان او کند تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد و اگر الله دل ایشان در قتال شما قوی کردید ایشان با شما کشتن کردندیدفإن اعتزلوکم فلم یقاتلوکم این اعتزال درین موضع ترک قتال است میگوید اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتی کنند شما را و ایشان دستی و راهی نه این آیت هم منسوخ است بآیت سیف سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید یکی بمعنی طاعت چنان که در سورة البقره است مثل الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله ای فی طاعة الله همانست که جای دیگر گفت و أنفقوا فی سبیل الله جای دیگر الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله ای فی طاعة الله وجه دوم بمعنی بلاغ است چنان که در آل عمران گفت من استطاع إلیه سبیلا ای بلاغا

وجه سیوم بمعنی مخرج است چنان که در بنی اسراییل گفت انظر کیف ضربوا لک الأمثال فضلوا فلا یستطیعون سبیلا یعنی مخرجا و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء أو یجعل الله لهن سبیلا یعنی مخرجا من الحبس وجه چهارم سبیل بمعنی مسلک است چنان که در سورة النساء گفت إنه کان فاحشة و مقتا و ساء سبیلا ای بیس مسلکا نظیر این در بنی اسراییل و لا تقربوا الزنی إنه کان فاحشة و ساء سبیلا وجه پنجم بمعنی علت است چنان که در سورة النساء گفت فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا ای علة وجه ششم بمعنی دین است چنان که در سورة النساء گفت و یتبع غیر سبیل المؤمنین یعنی غیر دین المؤمنین نظیر این هم درین سورة و یریدون أن یتخذوا بین ذلک سبیلا یعنی دینا و در سورة النحل گفت ادع إلی سبیل ربک بالحکمة یعنی الی دین ربک وجه هفتم سبیل است بمعنی الطریق الی الهدی چنان که در سورة النساء گفت و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا یعنی الی الهدی در غسق گفت و من یضلل الله فما له من سبیل یعنی الی الهدی وجه هشتم بمعنی حجت است چنان که در سورة النساء گفت و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا یعنی حجة جایی دیگر گفت فما جعل الله لکم علیهم سبیلا ای حجة وجه نهم سبیل بمعنی طریق است چنان که در سورة النساء گفت لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا ای لا یعرفون طریقا الی المدینة و در سورة القصص گفت عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل یعنی قصد الطریق الی مدین وجه دهم بمعنی عدوان است چنان که در سورة غسق گفت و لمن انتصر بعد ظلمه فأولیک ما علیهم من سبیل ای من عدوان وجه یازدهم بمعنی ملت است چنان که در سورة یوسف گفت قل هذه سبیلی ای ملتی وجه دوازدهم بمعنی اثم است چنان که در آل عمران گفت لیس علینا فی الأمیین سبیل ای اثم و در سورة التوبة گفت ما علی المحسنین من سبیل یعنی من اثم فی القعود عن الغزو و بالعذرستجدون آخرین یریدون أن یأمنوکم و یأمنوا قومهم کلما ردوا إلی الفتنة أرکسوا فیها فتنة اینجا بمعنی شرکست چنان که آنجا گفت و الفتنة أشد من القتل یعنی کلما دعوا الی الشرک رجعوا فیها کلبی گفت این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جای داشتند و در اسلام سخن میگفتند اما بدل کافران بودند رب العزة گفت ایشان می خواهند که از شما آمن باشند و از قوم خود با شما میسازند نه از دل و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق اگر طلب صلح نکنند و دست از کشتن فرو نگیرند ایشان را گیرید و کشید هر جا که یابید در حل و در حرم یا در ماه حرام و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف حسن گفت این در شأن منافقان است که رب العزة میگوید در صفت ایشان و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا الآیة سدی گفت در شأن نعیم بن مسعود الاشجعی آمد که پیش مصطفی ص میآمد و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت و پیش مشرکان میشد و اخبار و اسرار مصطفی ص و مسلمانان با ایشان میگفت و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد پس رسول خدا ص بفرمود تا او را از حضرت وی براندند تا نیز در پیش وی نیاید

میبدی
 
۳۷۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذا حییتم بتحیة الآیة لیل و جبار خدای بزرگوار کردگار مهربان نیکوکار جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت رهیگان خود را می تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد و صحبت سه قسم است یکی با حق است بادب موافقت دیگر با خلق است بادب مناصحت سیوم با نفس است بادب مخالفت و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی ص هیچ کار نیست و در عالم لا اله الا الله وی را قدر نیست و رب العزة جل جلاله مصطفی ص را اول آراسته ادب کرد چنان که در خبر است ادبنی ربی فاحسن تأدیبی

لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم ادب حضرت بجای آورد تا رب العزة از وی باز گفت ما زاغ البصر و ما طغی و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت تا از وی باز گفت و إنک لعلی خلق عظیم و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که علم در هر معاملت بکار داری و شریعت را بزرگ داری و بگزارد فرمانها از تمنیها پرهیز کنی و سنت و اهل آن گرامی داری و از بدعت و اهل آن بپرهیزی و از جای تهمت و گمان برخیزی و در پرستش خدای جل جلاله از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی و از خویشتن آرایی بتعبد بر خلاف سنت پرهیز کنی و نوافل کردارها پوشیده داری و الله را بر غفلت نام نبری و هزل در جد نیامیزی و شریعت و دین ببازی نداری و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی و توبت در همه حال بر خود واجب دانی رسول ص گفته است انه لیغان قلبی فاستغفر الله فی کل یوم مایة مرة ...

... یوسف حسین رازی گفت از ذو النون مصری پرسیدم که با که صحبت دارم

فقال من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک و لا یتغیر بتغیرک و ان کان عظیما فانک احوج ما تکون اشد ما کنت تغیرا گفت صحبت با کسی کن که مر او را ملک نبود یعنی آنچه دارد بخود ندارد و آن خویش نداند که هر کجا خصومتی است از آنجا افتادست که تو و من در میانست چون تو و من از میان برخیزد هیچ خصومت نماند گفتا و هیچ حالی را از احوال تو بر تو منکر نگردد و داند که نه معصومی که عیب بتو راه نباید و در دوستی انکار حال دوست خود محال است دوستی آنجا است که انکار در میان نیست

حکایت کنند که مردی را زنی بود و در کاری برفته بود و یک چشم آن زن سپید بود و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبة چون آن محبت کم گشت زن را گفت این سپیدی کی پدید آمد گفت آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت

گفت و لا یتغیر بتغیرک متغیر نگردد بتغیر تو گرچه آن تغیر بزرگ باشد از بهر آنکه هر چند که تو متغیرتر باشی بدوست محتاج تر باشی و شاید که معنی این سخن آن بود که صحبت با حق کن نه با خلق که متغیر گردند چون تو متغیر گردی و او که بتغیر خلق متغیر نگردد حق است جل جلاله پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق

الله لا إله إلا هو لا در کلمه شهادت گرچه صورت نفی دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفی اغیار است و الا الله اثبات جلال الهیت یعنی که تا اغیار بتمامی از دل بیرون نکنی حقیقت ثبوت جلال الهیت در دل سکینه وار منزل نکند ...

... نبینی خار و خاشاکی درین ره چون بفراشی

کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا

در حکایت بیارند که مردی فرا شبلی گفت یا با بکر چرا همه الله گویی و لا إله إلا الله نگویی شبلی گفت لا یجری لسانی بکلمة الجحود کلمت جحود گفتن کار بیخبران است و فرو بستن دست و بی مروتی را نشان است نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم آن مرد گفت ازین بلندتر خواهم شبلی گفت اخشی ان اوخذ فی وحشة الجحد ترسم که به وحشت جحد فرو شوم و بعز اثبات نرسم ...

میبدی
 
۳۷۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۷ - النوبة الاولى

 

... إن الذین توفاهم الملایکة ایشان که فریشتگان ایشان را می میرانیدند ظالمی أنفسهم و ایشان ستمکاران بر خود قالوا گفتند فریشتگان ایشان را فیم کنتم شما در چه بودید قالوا کنا مستضعفین فی الأرض جواب دادند که ما درمانده بودیم و بیچاره قالوا فریشتگان گفتند أ لم تکن أرض الله واسعة زمین خدا بر شما فراخ نبود فتهاجروا فیها که هجرت کردید شما در سبیل خدا فأولیک مأواهم جهنم ایشانند که مأوای ایشان دوزخ است و ساءت مصیرا ۹۷ و بد شدنگاهی است

إلا المستضعفین مگر آن بتافتگان و کوفتگان من الرجال و النساء و الولدان از مردان و زنان و کودکان لا یستطیعون حیلة رستن را حیلتی نمیدانند و لا یهتدون سبیلا ۹۸ و راه فرا هجرت نمییاوند

فأولیک عسی الله أن یعفو عنهم ایشانند که الله بر خویشتن واجب کرد که ایشان را عفو کند و کان الله عفوا غفورا ۹۹ و خدای فرا گذارنده ایست آمرزنده

میبدی
 
۳۷۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و ما کان لمؤمن أن یقتل مؤمنا إلا خطأ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابی ربیعة المخزومی برادر هم مادر بو جهل به مکه مسلمان شد و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمی یارست کردن بگریخت و به مدینه شد بشعبی از شعبهای مدینه اندر جای حصین فرود آمد مادر وی اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وی جزع عظیم کرد و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنی هشام که و الله لا یظلنی سقف و لا أذوق طعاما حتی تأتونی به و الله که خود را در صحرا بدارم و بهیچ خانه در نیایم و هیچ طعام بکار ندارم تا آن گه که عیاش را بر من باز آرید ایشان رفتند بطلب وی او را دریافتند به مدینه گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعب تر و سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد و در خانه نشود تا تو بر وی باز نشوی آن گه گفتند ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم و ترا ازین دین که اختیار کرده ای بر نگردانیم و ترا بهیچ گونه نرنجانیم او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند و در حال نقص عهد کردند و او را استوار ببستند و هر روز صد تازیانه میزدند تا او را بر مادر آوردند مادر او را گفت و الله که ترا ازین بند نرهانم و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردی و بدین خود باز نیایی عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت و کلمه ای که ایشان را مراد بود بگفت و بدین ایشان بازگشت پس روزی حارث بن یزید فرا عیاش رسید و گفت ای عیاش اگر آن دین که بر آن بودی هدی بود پس از راه هدی بازماندی و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودی عیاش خشم گرفت ازین سخنان فقال و الله لا القاک خالیا الا قتلتک گفت و الله که ترا خالی نه بینم که ترا بکشم

پس عیاش دیگر باره بدین اسلام بحقیقت بازگشت و به مدینه برسول خدا ص هجرت کرد و زان پس حارث بن یزید مسلمان گشت و هجرت کرد عیاش از مسلمانی و هجرت حارث بیخبر بود روزی ناگاه بر وی رسید بجانب قبا ضربتی زد و او را بکشت پس مردم وی را ملامت کردند که ویحک ما ذا صنعت چه کار است این که تو کردی وی مسلمان بود و مهاجر عیاش دلتنگ گشت بر رسول خدا ص شد در آن حالت اید آمد و ما کان لمؤمن أن یقتل مؤمنا إلا خطأ ای و ما ینبغی لمؤمن ان یقتل مؤمنا بغیر حق البتة الا انه قد یخطی المؤمن بالقتل ...

... و بدان که قتل از سه حال بیرون نیست یا قتل عمد یا قتل خطا یا شبه عمد

و در هر سه حال بمذهب شافعی کفارت بر کشنده واجب است و سبب و مباشرت در وجوب کفارت یکسان است تا اگر کسی در راه مردمان را چاهی کند و کسی در آن چاه افتد و بمیرد یا گواهی دروغ دهد تا کسی را بسبب آن گواهی بکشند یا اکراه کند بر کسی تا دیگری را بکشد کفارت بر همه واجب شود و اگر زنی بارور را ضربتی بر شکم زند تا فرزند بیفکند کفارت واجب شود و اگر دو فرزند بیفکند دو کفارت واجب شود و اگر کسی خود را بکشد یا بنده خود را بکشد کفارت واجب شود و اگر جماعتی هام داستان شوند تا یکی را بکشند قول درست آنست که بر هر یکی کفارتی واجب شود و فرق نیست میان آنکه قتیل آزاد باشد یا بنده کودک یا بالغ مسلمان یا ذمی و همچنین فرق نیست اگر قاتل بالغ باشد یا کودک عاقل باشد یا دیوانه آزاد باشد یا بنده وجوب کفارت در همه یکسان است اینست احکام کفارت

و کفارت واجبی است از واجبات قتل ...

... اگر کسی گوید چونست که دیت قتل خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کرده اند که جنایت نکرده اند و آن کس که جنایت قتل کرده است بر وی چیزی از دیت واجب نیست جواب آنست که کار خون در شرع بنا بر احتیاط تمام است و در خون آن احتیاط کرده اند که در چیزی دیگر نکرده اند نه بینی که قسامت در خون رود و در هیچ حکم دیگر نرود و متلفات را در شرع ضمان بیک چیز کنند مگر خون که آن را ضمان کنند بدو چیز کفارت و دیت پس بحکم احتیاط این دیت بر عاقله واجب کردند تا بآن نرسد که خونها بی بها ماند و هدر شود

و وجه این سخن آنست که غازیان و سلاحداران را عادت رفته است که پیوسته آن را استعمال میکنند و بسیار افتد که آزمایش خویشتن را بآن بازی کنند و بسیار افتد خطا در آن چنان که احتراز کردن از آن دشخوار باشد اگر هر کسی که خطایی از دست وی بیاید درین کار بر وی دیتی تمام واجب شدی اجحافی بودی در حق وی و عاقبت آن بودی که مال وی بنماندی و خون آن کشته هدر شدی پس بر عاقله واجب کردند هر یکی را اندکی مال چنان که در آن اجحافی نبود و عاقبت آن اهدار الدم نباشد و نیز عاقله ورثه قتیل اند آن گه که ذووا الفرض نباشند چون از وی میراث میگیرند روا باشد که اندر قتل خطا دیت از بهر وی بدهند معنی دیگر اگر دیت خطا هم بر قاتل واجب کردندی بعد از آنکه استعمال آلت حرب لا بد است و احتراز از قتل و جرح دشخوار غازیان و جنگیان از آن تقاعد نمودندید و استعمال نکردندید و بوقت حاجت بد دل بودندید و آن گه خلل در اسلام راه بردید و مردم از اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق باز ماندندید

پس ازین جهت دیت خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردند و این اجماع امتست و اتفاق اهل سنت و کس خلاف نکرده است در آن مگر جماعتی از خوارج که بر مال قاتل واجب دیده اند و آن خرق اجماع مسلمانان است و مذهب اهل سنت و دین حق آنست که بیان کردیم و الله اعلم ...

... یعنی الی ان تزول الدنیا و تفنی پس معلوم گشت که قول معتزلی باطل است که گفت مؤمن بقتل مؤمن جاوید در آتش بماند اما قول مرجی که گفت مؤمن بقتل مؤمن در آتش نشود و کبایر وی ایمان وی را زیان ندارد این سخن باطل است و خلاف کتاب خدا است فان الله عز و جل یقول إن الله لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء مغفرت مطلق نگفت بلکه با مشیت خود افکند تا بدانند که از گناهان هست که بیامرزد و هست که نیامرزد تا آن گه که صاحب آن را عذاب کند پس او را رهایی دهد از عذاب بسببی از اسباب تا جاوید در آتش نماند

یا أیها الذین آمنوا إذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا سبب نزول این آیت آن بود که جوکی از مسلمانان براه حنین میرفتند روز سیوم ماه حرام رسیدند فرا مردی که گوسفندان بچرا داشت نشناختند وی را و با یکدیگر گفتند که فرصت یافتیم مرد بیگانه و مال با وی قومی گفتند پرهیزید که ماه حرام است و قومی گفتند که ما چنین فرصت هر ساعت نیابیم و نیز مگر دوش ماه نو بود و امروز نه از ماه حرام است این قوم که این گفتند قصد کشتن مرد کردند مرد گفت من از شماام و مسلمانم این قوم گفتند که قصد وی داشتند که این مرد تقیت را میگوید از بیم میگوید که بر تن و مال خود میترسد نه از راستی آخر آن مرد را بکشتند و گوسفند براندند اولیاء آن کشته آمدند برسول خدای ص و تشنیع کردند و گفتند ماه حرام و روز حرام و استحلال خون و مال این آیت آمد و رسول خدا دیت آن کشته بداد و گوسفندان با کسان وی رد کرد بو صالح گوید از ابن عباس که این آیت در شأن مردی آمد از بنی مرة بن عوف بن سعد نام وی مرداس بن نهیک و از اهل فدک بود و مسلمان بود و از قوم وی جز وی مسلمان نبود رسول خدا ص لشکری بایشان فرستاد و غالب لیثی را بر ایشان امیر کرد آن قوم چون خبر بداشتند که لشکر بایشان میشود همه بگریختند و این مرداس بر جای بایستاد که من مسلمانم و مرا نباید گریخت پس ترسید که اگر نه اصحاب رسول خدااند مرا ازیشان رنج بود بکوه بر شد و گوسفندان با خود میداشت پس چون لشکر در رسید و آواز تکبیر شنید فرو آمد و او نیز تکبیر میکرد و میگفت لا اله الا الله محمد رسول الله اسامة بن زید بن حارثة بر وی رسید و او را بکشت و گوسفند براند پس این خبر برسول خدا ص افتاد

رسول ص خشم گرفت و اسامة را ملامت کرد و گفت قتلته و هو یقول لا اله الا الله ...

... تبتغون عرض الحیاة الدنیا یعنی و أنتم تبتغون عرض اینجا گوسفندان مرداس است که اسامه براند فعند الله مغانم کثیرة این مغانم هم غنیمتهای دنیوی است که از کافران با مسلمانان افتد و هم ثواب آن جهانی یعنی نعیم بهشت باقی و ملک جاودانی از ابن عباس روایت کنند که گفت حرم الله علی المؤمنین أن یقولوا لمن شهد أن لا اله الا الله لست مؤمنا کما حرم علیهم المیتة فهو آمن علی حاله و دمه فلا تردوا علیه قوله

کذلک کنتم من قبل فمن الله علیکم این حجت است بر قدریان که الله تعالی منت نهاد بر مؤمنان از میان خلق بآن توفیق که ایشان را داد تا ایمان آوردند و راه هدی یافتند و اگر چنان بودی که قدریان گفتند که الله تعالی همه خلق را از بهر ایمان آفرید پس چه معنی دارد اختصاص ایشان بمنت از میان خلق

چون خلق همه یکسان باشند در همه معانی تخصیص توفیق و منت نباشد لا بلکه این تخصیص هست که رب العزة گفت فمن الله علیکم منت نهاد الله بر شما که از میان خلق شما را برگزید و توفیق داد شما را تا ایمان آوردید و راه حق یافتید

لا یستوی القاعدون این آیت در فضل مجاهدان است و افزونی درجات ایشان بر درجات دیگر مسلمانان و قعود درین آیت تخلف است از جهاد چنان که جایی دیگر گفت و قیل اقعدوا فرح المخلفون بمقعدهم ذرنا نکن مع القاعدین و قعد الذین کذبوا الله و رسوله این همه تخلف است از جهاد نه قعود حقیقی است بر عجز چون این آیت آمد عبد الله بن ام مکتوم بن عمرو مؤذن مصطفی ص و عبد الله بن جحش و هر دو نابینا بودند گفتند یا رسول الله رب العزة فضل مجاهدان بر قاعدان می نهد و بندگان را بجهاد میفرماید و حال ما اینست که می بینی و میدانیو ما را آرزوی جهاد است در آن حال جبرییل آمد و عذر ایشان آورد غیر أولی الضرر غیر بر نصب قراءت مدنی و شامی و کسایی است بر معنی استثناء از قاعدان ...

... قوله إن الذین توفاهم الملایکة این آیت در شأن قومی است از مشرکان مکه روز بدر ایشان را بر وی مصطفی ص آوردند بجنگ و ایشان شهادت گفته بودند در نهان از مشرکان و بهجرت نیامدند و عذر نداشتند در تخلف و مشرکان در ایشان تهمت داشتند که شهادت گفته اند ایشان را بر غم بجنگ آوردند کشته شدند در میان مشرکان قیس بن الولید بن المغیرة و الولید بن عتبة بن ربیعة و قیس بن الفاکه بن المغیرة و عمرو بن امیة بن سفیان و العلاء بن امیة بن خلف

ایشانند که رب العالمین حکایت میگوید از ایشان که چون مردم بر هم رسیدند و قلت مسلمانان دیدند گفتند غر هؤلاء دینهم رب العالمین ایشان را میگوید توفاهم الملایکة فریشتگان چون ایشان را می میرانیدند ملایکه اینجا ملک الموت است تنها که وی بر قبض روحها موکل است و جای دیگر میگوید قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم و در لغت عرب خطاب جمع بیاید که مراد از آن واحد بود کقوله تعالی إن نحن و لا نشک ان الله سبحانه واحد لا شریک له ظالمی أنفسهم نصب است بر حال یعنی توفیهم الملایکة فی حال ظلمهم و شرکهم قالوا فیم کنتم فریشته ایشان را گفت شما در چه بودید این سؤال توبیخ است و تقریع و روا باشد که گویند معنی آنست که فیمن کنتم شما در کدام قوم بودید در مشرکان یا در مسلمانان قالوا کنا مستضعفین ایشان جواب دادند که ما در زمین مکه مقهوران و عاجزان بودیم طاقت اظهار ایمان نداشتیم و ما را بکراهیت با خود بیرون آوردند بجنگ فریشتگان گفتند أ لم تکن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها زمین مدینه فراخ نبود و آمن نبود تا بآنجا هجرت کردید سعید بن جبیر گفت أ لم تکن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها قال اذا عمل بالمعاصی فاخرج منها و روی ان النبی قال من فر بدینه من ارض الی ارض و ان کان شبرا من الأرض استوجب به الجنة و کان رفیق ابیه ابراهیم و نبیه محمد

پس رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد بآنچه گفتند و خبر داد پیغامبر خویش را که ایشان استطاعت هجرت داشتند و نکردند لا جرم مأوای ایشان دوزخ است فأولیک مأواهم جهنم و ساءت مصیرا بد شدنگاهی که آنست آن گه معذوران را استثنا کرد گفت إلا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان آن کس که اسلام صبی جایز دارد این ذکر ولدان وی را دلیل است و حجت ابن عباس گفت أنا و امی من الذین لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا و کنت غلاما صغیرا ...

میبدی
 
۳۷۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۸ - النوبة الثانیة

 

... فصل

بدان که قصر جز در سفر روا نیست و سفر بر چهار ضربست سفر واجب چون حج و عمره و جهاد و سفر طاعت چون زیارت پدر و مادر و سفر مباح چون تجارت و نزهت و سفر معصیت چون راه زدن و دزدی کردن و قصر در همه جایز است مگر در سفر معصیت و بمذهب ابو حنیفه در سفر معصیت نیز روا است و این آیت که دلیل قصر است در سفر واجب آمده است و سفر طاعت و سفر مباح بدان ملحق است و احکام که بسفر تعلق دارد بر سه ضربست یکی آنست که بسفر دراز مخصوص است چون قصر و فطر و مسح بر موزه سه شبان روز و دوم آنست که در سفر دراز و کوتاه هر دو روا است چون نماز نافله بر راحله و تیمم و مردار خوردن بوقت ضرورت و ترک جمعه حکم سیوم جمع است میان دو نماز قول قدیم شافعی آنست که در سفر کوتاه روا است و بقول جدید جز در سفر دراز روا نیست و سفر دراز چهار برید است هر بریدی چهار فرسنگ هر فرسنگی سه میل بهاشمی هر میلی دوازده هزار قدم جمله شانزده فرسنگ باشد چهل و هشت میل و در خبر است از رسول خدا ص که گفت یا اهل مکه لا تقصروا فی اقل من اربعة برد ذلک من مکة الی عسفان او الطایف برد جمع برید است یقال برید و برد کما یقال سبیل و سبل و نذیر و نذر و بریدی دوازده میل باشد چنان که گفتیم و بمذهب ثوری و اصحاب رای حد مسافت قصر سه مرحله است بیست و چهار فرسنگ و بمذهب اوزاعی یک مرحله هشت فرسنگ و بمذهب داود قصر و فطر در سفر دراز و کوتاه مباح است و قصر بمذهب شافعی رخصتی است و نه واجب است خلافا لاصحاب الرای و مالک عایشه گفت کل ذلک قد فعل رسول الله ص قصر ذلک فی السفر و أتم و دلیل بر آنکه واجب نیست قوله تعالی و إذا ضربتم فی الأرض فلیس علیکم جناح أن تقصروا من الصلاة و این حد اباحت و رخصت است نه حد ایجاب و هر چند که واجب نیست و مسافر در اتمام و قصر مخیر است اما قصر فاضل تر است و پسندیده تر اول نمازی که رسول خدا ص در آن قصر کرد نماز دیگر بود بعسفان در غزاة بنی انمار

و ابتداء قصر آن گه کند که از بناهای شهر خویش یا ده خویش بیرون شود اگر چه از میان کشت زار و رزان که بشهر متصل بود بیرون نشده باشد روا است ...

... یک نوع دیگر است نماز خوف که بو حنیفه اختیار کرده است و تمسک بخبر عبد الله عمر کرده است و آن آنست که امام مسلمانان را دو فرقت کند گروهی با امام در نماز شوند و آن گروه دیگر اینان را میکوشند چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند و از هر دو سجود فارغ شده واپیش دشمن شوند هم چنان در نماز و هیچ سخن نگویند و آن طایفه که گوشوانی میکردند آیند با امام باقی نماز بکنند تا نماز امام تمام شود و سلام باز دهد پس این طایفه هم چنان در نماز و با سلاح بجای قوم باز شوند و پاس میدارند تا آنان باز آیند و باقی نماز خویش هم بر آن جای تنها بگزارند و باز گردند و آن طایفه دیگر آیند و باقی نماز خویش هم چنان گزارند تنها

اما برداشتن سلاح در نماز خوف در آن تفصیلی است گفته اند که سلاح بر پنج ضربست سلاحی که برداشتن آن حرام است و نماز بآن درست نیست و آن آنست که نجاستی بآن رسیده باشد از خون یا غیر خون یا تیری که پر آن از حیوانی باشد که نخورند دوم سلاحی که برداشتن آن مکروه است از آنکه مرد را گرانبار کند و افعال صلاة بتمامی بجای نتواند آورد چون جوشن و مغفر و مثل آن سیوم سلاحی که برداشتن آن بیک قول مستحب است و بیک قول واجب که دشمن را بدان از خود دفع کند چون شمشیر و کارد و امثال آن چهارم سلاحی است که دشمن را از دیگران بدان دفع کند مستحب است داشتن آن چون کمان و تیر پنجم سلاحی است که باندازه جایگه می توان داشت و آن رمح است اگر بحاشیه صف بود که مردم را از آن رنج نبود مستحب است داشتن آن و اگر در میان صف بود که مردم را از آن رنج بود کراهیت بود داشتن آن

و لا جناح علیکم إن کان بکم أذی من مطر ابن عباس گفت رسول خدا ص در بطن نخله با بنی انمار جنگ کرد و ایشان را بهزیمت کرد و مال ایشان بغنیمت برداشت و فرزندان ایشان بردگان گرفت و دشمنان همه بگریختند و پراکنده گشتند رسول خدا و یاران آنجا ساکن شدند و بیارمیدند و سلاحها بنهادند ...

میبدی
 
۳۷۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۸ - النوبة الثالثة

 

... و إذا کنت فیهم فأقمت لهم الصلاة الآیة درین آیت دلالت روشن است که بنده ما دام که تا یک نفس از اختیار با وی بود حکم نماز از وی بر نخیزد نه در حال امن نه در حال خوف نه آن یک ساعت که سلطان حقیقت بر وی مستولی بود و وی در نقطه جمع و نه آن وقت که غلبات احکام شرع بر وی روان بود و وی در وصف تفرقت

مردی در پیش جنید آمد و گفت نوری چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته و ولهی عظیم او را فرا گرفته و سلطان حقیقت بر وی مستولی شده همانا که بنقطه جمع رسیده جنید گفت که با این همه در وقت نماز چونست و چه میکند گفت چون وقت نماز درآید تکبیر بندد و نماز بشرط خویش بگزارد و در آن خللی نیارد جنید گفت الحمد لله که شیطان بدو دست نیافتست و راه بر وی نزده آن دقت او عین حقیقت است و حرکت او جمال طریقت است و نفس او نقطه جمع است

میبدی
 
۳۷۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۰ - النوبة الاولى

 

... و من یکسب خطییة أو إثما و هر که بدی کند یا بزه ثم یرم به برییا و آن گه آن را به بیگناهی اندازد فقد احتمل بهتانا برگرفت از آن کار دروغی و بیدادی و إثما مبینا ۱۱۲ و بزه آشکارا

و لو لا فضل الله علیک و رحمته و اگر نه فضل خدا آید بر تو و مهربانی او لهمت طایفة منهم أن یضلوک آهنگ کرد گروهی از ایشان که ترا از راه داد گم کنند و ما یضلون إلا أنفسهم و گم نکنند مگر خویشتن را و ما یضرونک من شی ء

و ترا نگزایند بهیچ چیز و أنزل الله علیک الکتاب و الحکمة و فرو فرستاد خدای بر تو نامه و دانش راست و علمک ما لم تکن تعلم و در تو آموخت آنچه ندانستی و کان فضل الله علیک عظیما ۱۱۳ و فضل خدا بر تو بزرگ بود همیشه ای

لا خیر فی کثیر من نجواهم نیکی نیست در فراوانی از رازها که میکنند إلا من أمر بصدقة مگر در راز کسی که کسی را بصدقه فرماید أو معروف یا بر نیکوکاری انگیزد أو إصلاح بین الناس یا آشتی سازد میان مردمان و من یفعل ذلک و هر که ازین یکی کند ابتغاء مرضات الله بجستن خشنودی خدای فسوف نؤتیه أجرا عظیما ۱۱۴ آری وی را دهیم مزدی بزرگوار

و من یشاقق الرسول و هر که خلاف کند با فرستاده من من بعد ما تبین له الهدی پس آنکه وی را راستی پیدا شد و یتبع غیر سبیل المؤمنین و پی برد جز راه گرویدگان نوله ما تولی روی وی فرا آن کنیم که کرد و نصله جهنم و سوختن را رسانیم وی را بدوزخ و ساءت مصیرا ۱۱۵ و بد شدن گاهی که اینست

إن الله لا یغفر أن یشرک به خدای نیامرزد که با وی انباز گیرند و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء و بیامرزد هر چه فرو از شرکست او را که خواهد و من یشرک بالله و هر که انباز گیرد بخدای فقد ضل ضلالا بعیدا ۱۱۶ وی گم گشت گم گشتنی دور

میبدی
 
۳۷۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۰ - النوبة الثانیة

 

... و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات الله میگوید هر که این صدقه و قرض و اصلاح میان مردم بجای آرد و آن گه باین رضاء الله جوید و مراد الله خواهد رب العزة وی را مزد بزرگوار دهد یعنی بهشت این معنی بر قراءت بو عمر و حمزه و یعقوب است که ایشان فسوف یؤتیه بیا خوانند باقی نؤتیه بنون خوانند یعنی ما دهیم او را مزد بزرگوار بهشت باقی و نعیم جاودانی

رسول خدا ص ابو ایوب انصاری را گفت خواهی که ترا راه نمایم بصدقه که ترا به است از چهارپایان چرنده نیکو یعنی و الله اعلم که ترا به است از آنکه چهارپایان نیکوداری و بصدقه دهی آن گه گفت تصلح بین الناس اذا تفاسدوا و تقرب بینهم اذا تباعدوا میان مردم صلح دهی آن گه که فساد یکدیگر جویند و تباهی در کار یکدیگر آرند و میان ایشان نزدیکی جویی و با هم آری چون از یکدیگر دور افتند و روی انس بن مالک رض قال بینما رسول الله ص جالس اذ رأیناه ضحک حتی بدت ثنایاه فقال عمر ما اضحکک یا رسول الله بأبی و أمی

قال رجلان جثوا بین یدی رب العزة جل جلاله فقال احدهما خذ لی مظلمتی من اخی فقال الله اعط اخاک مظلمته قال یا رب لم یبق من حسناتی شی ء قال الله عز و جل للطالب کیف تصنع بأخیک و لم یبق من حسناته شی ء قال یا رب فیحمل من اوزاری ففاضت علینا رسول الله ص بالبکاء ثم قال ان ذلک لیوم عظیم یحتاج فیه الناس الی ان یحمل عنهم من اوزارهم فقال الله عز و جل للطالب ارفع بصرک فانظر فی الجنان فرفع رأسه فقال اری مداین من فضة و قصورا من ذهب مکللة باللؤلؤ لأی نبی هذا لأی صدیق هذا لأی شهید هذا قال لمن هو اعطانی الثمن قال یا رب و من یملک ثمن هذا قال انت تملکه قال بم قال بعفوک عن اخیک قال یا رب فقد عفوت عنه قال خذ بید اخیک و ادخله الجنة قال رسول الله ص فاتقوا الله و اصلحوا ذات بینکم فان الله یصلح بین المؤمنین یوم القیامة ...

... و یتبع غیر سبیل المؤمنین گفته اند مراد باین اجماع اهل حق است بر حق در هر عصری اول آیتی که شافعی از آن دلیل گرفت بر صحت اجماع این آیت بود

حکایت کنند از شافعی که هارون الرشید از من طلب دلیل کرد بر درستی اجماع از کتاب خدا و من مهلت خواستم سه روز رفتم و سه ختم کردم به روز و تدبر و تفکر در آن تمام بجای بیاوردم روز سیوم بآن آیت در رسیدم شاد گشتم و بدانستم که روشن تر دلیلی از کتاب خدا اینست و وجه دلیل آنست که رب العزة بیم داد و خلاف دین شمرد کسی که نه بر سبیل مؤمنان پی برد و سبیل مؤمنان آنست که بر آن متفق شوند از قولی یا فعلی چون کافه علماء عصر فراهم آمدند بچیزی و بر آن متفق شدند آن را اجماع گویند و مذهب اهل حق آنست که جایز نیست اجتماع این امت بر باطل و خطا بخلاف قول نظام که وی روا دارد و بر خلاف قول امامیه و رافضه که اجماع بنزدیک ایشان خود حجت نیست و بخلاف قول داود و جماعتی از اهل ظاهر که گفتند اجماع خود اجماع صحابه است حجت آنست و بس و دلیل اهل حق از جهت سنت آنست که مصطفی ص گفت لا تجتمع امتی علی ضلالة و روی علی خطأ

و روی من فارق الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه ...

... و روی ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن و ما رآه المسلمون قبیحا فهو عند الله قبیح

و از روی معنی اشارتی کنیم امتها که گذشتند در هر عصر که بودند چون بر باطلی متفق شدندید و بر تعبیر و تبدیل اجماع کردندید رب العزة پیغامبری بایشان فرستادی تا ایشان را با راه حق و صواب آوردید و معلوم است که پیغامبر ما ص آخر الأنبیاء و خاتم ایشانست و پس از وی پیغامبری نخواهد بود پس رب العزة بکمال مهربانی و کرم خویش این امت را معصوم کرد چون بر چیزی متفق شوند رب العالمین ایشان را در آن پرده عصمت میدارد تا این عصمت عوض آن بعثت باشد که امتهای گذشته را بودست و یقرب من هذا ما

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص ان بنی اسراییل کانت تسوسهم الأنبیاء فاذا مات نبی قام نبی مقامه و لیس بعدی نبی قالوا فما یکون بعدک یا رسول الله قال یکون خلفاء کثیرة قالوا فکیف تری قال اوفوا ببیعة الأول فالأول و ادوا الیهم ما لهم فان الله سایلهم عن الذی لکم ...

... و من یشرک بالله فقد ضل ضلالا بعیدا ای ذهب عن الطریق و حرم الخیر کله

گفته اند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است یکی بمعنی غی یعنی بیراهی چنان که رب العزة گفت حکایت از قول ابلیس و لأضلنهم یعنی و لاغوینهم عن الهدی فیکفروا و در سورة یس گفت و لقد أضل منکم جبلا کثیرا یعنی اغوی ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا و در صافات گفت و لقد ضل قبلهم یعنی غوی قبلهم وجه دوم ضلال بمعنی زلیل است چنان که رب العزة گفت لهمت طایفة منهم أن یضلوک

یعنی أن یستزلوک عن الحق جای دیگر گفت و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله یعنی فیستزل عن طاعة الله فی الحکم من غیر کفر

وجه سیوم ضلال بمعنی خسران چنان که در سورة المؤمن گفت و ما کید الکافرین إلا فی ضلال یعنی فی خسار و در یس گفت إنی إذا لفی ضلال مبین یعنی خسار بین و در سورة یوسف گفت إن أبانا لفی ضلال مبین یعنی فی خسار بین من حب یوسف إنا لنراها فی ضلال مبین ای خسران بین إنک لفی ضلالک القدیم یعنی فی خسرانک من حب یوسف وجه چهارم ضلال بمعنی شقاء چنان که در سورة الملک گفت إن أنتم إلا فی ضلال کبیر یعنی فی شقاء طویل جای دیگر گفت إنا إذا لفی ضلال و سعر إن المجرمین فی ضلال و سعر یعنی فی شقاء و عذاب و در سورة سبأ گفت بل الذین لا یؤمنون بالآخرة فی العذاب و الضلال البعید یعنی الشقاء الطویل وجه پنجم ضلالست بمعنی بطلان چنان که گفت الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله أضل أعمالهم یعنی ابطل اعمالهم و قال تعالی فلن یضل أعمالهم یعنی فلن یبطل اعمالهم و در سورة الکهف گفت ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا ای بطل عملهم وجه ششم ضلال بمعنی خطا چنان که در سورة الفرقان گفت إن هم إلا کالأنعام بل هم أضل سبیلا یعنی اخطأ طریقا و قال و سوف یعلمون حین یرون العذاب من أضل سبیلا ای اخطأ طریقا و در سورة الاحزاب گفت فقد ضل ضلالا مبینا ای اخطأ خطأ ظاهرا و در نون و القلم گفت إنا لضالون ای اخطأنا طریق الجنة وجه هفتم ضلال بمعنی جهالت چنان که در سورة الشعراء گفت فعلتها إذا و أنا من الضالین ای من الجاهلین وجه هشتم ضلال بمعنی نسیان است چنان که در سورة البقرة گفت أن تضل إحداهما یعنی ان تنسی احدیهما الشهادة

میبدی
 
۳۷۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۰ - النوبة الثالثة

 

... و روشنایی را مدد است کلامی که از قطیعت امانست و بی قرار را درمانست چه باید کرد ما را ای مصعب تا از اهل این سخن شویم و محرم این سخن گردیم

مصعب گفت راه آنست که غسلی بر آری و جامه نمازی در پوشی و کلمه شهادت بگویی و دو رکعت نماز بکنی اسید هم چنان کرد و بازگشت چون با سعد معاذ رسید سعد در روی وی نگرست بدانست که وی را کاری افتادست وز آن حال بگشته گفت چه داری و چه کردی یا اسید گفت ایها سعد مرا روی سخن نبود و جای جنگ نبود و وجه خلاف نبود اگر میپذیری و اگر نه خود یکی بر آزمای تا چه بینی و چه آری سعد هم چنان خشمگین رفت تا بآن باغ که ایشان در آنجا بودند اسعد بن زراره با مصعب میگوید می بینی این مرد را که آمد سید قبیله و مهتر قوم و سرور ایشانست اگر وی مسلمان شود پس از آن دو کس زهره ندارند که با یکدیگر خلاف کنند مصعب با سعد همان سخن گفت که با اسید گفته بود و سعد هزار بار از اسید عاشق تر و واله تر شد هم بر جای بماند که یا مصعب بیفزای این سخن را که دل را آرام است و جان را پیغام بیفزای این سخن که تن را زندگی است و روح را پیوستگی سعد را درخت امید ببر آمد و اشخاص فضل بدر آمد آفتاب معرفت بر آمد و ماهروی دولت درآمد

وصل آمد و از بیم جدایی رستیم ...

میبدی
 
۳۷۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۱ - النوبة الاولى

 

... لعنه الله که خدای بر وی لعنت کرد و قال و گفت آن دیو رانده لأتخذن من عبادک لا بد از رهیگان تو خویشتن را گیرم نصیبا مفروضا ۱۱۸ بهره ای باز بریده

و لأضلنهم و گم کنم ایشان را از راه و لأمنینهم و امل دراز نمایم ایشان را و لآمرنهم و فرمایم ایشان را فلیبتکن آذان الأنعام تا گوشهای چهارپایان برند و لآمرنهم و فرمایم ایشان را فلیغیرن خلق الله تا بگردانند آفریده خدای را و من یتخذ الشیطان و هر که دیو را گیرد ولیا من دون الله پسندیده و بایسته و یار فرود از الله فقد خسر خسرانا مبینا ۱۱۹ زیانکار گشت او زیانکاری آشکارا

یعدهم ایشان را وعده دروغ دهد و یمنیهم و آرزوی ناپسند در ایشان افکند و ما یعدهم الشیطان و وعده ندهد ایشان را دیو إلا غرورا ۱۲۰ مگر فریب ...

میبدی
 
۳۷۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۱ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن یدعون من دونه إلا إناثا الآیة این حکایت از مشرکان مکه است دعا بمعنی عبادتست میگوید ما یعبدون من دونه الا اناثا لات و عزی و منات همه اناث اند و اوثان همه مؤنث اوثان بتان بی صورت اند و اصنام بتان با صورت گفته اند که این لات و عزی و منات بتان بودند از سنگ تراشیده و در درون کعبه نهاده رب العزة جل جلاله در درون هر یکی شیطان گماشته تا با کهنه و سدنه خویش سخن میگفتند و ایشان از راه میافتادند

قول حسن و قتاده و بو عبیده آنست که اناث بمعنی موات است یعنی مردگان اند که در ایشان روح نیست و نفع و ضر نیست از سنگ و چوب و کلوخ و مانند آن و این موات همه مؤنث باشند و صفت آن بتأنیث کنند عبد الرحمن زید گفت إلا إناثا یعنی بزعمهم بگفت ایشان اناث اند که ایشان بتان را بنات الله خواندند و إن یدعون إلا شیطانا مریدا شیطان اینجا ابلیس است و مرید صفت وی و هو الشدید العالی الخارج من الطاعة یقال مرد الرجل یمرد مردودا او مرادة اذا عتا و خرج من الطاعة و أصله من قول العرب حایط ممرد ای مملس لا خشونة فیه و شجرة مرداء اذا تناثر ورقها و بهذا سمی من لم تنبت لحیته امرد ای املس موضع اللحیة المرید الخارج من الطاعة المتلمس منها میگوید ایشان نمیخوانند و نمیپرستند الا ابلیس متمرد عاصی بر خدای عز و جل و الله بآن تمرد و معصیت او را برانده و بر وی لعنت کرده ...

... فعنده یشیب الصغیر و یضع کل ذات حمل حملها و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری و لکن عذاب الله شدید قالوا یا رسول الله و اینا ذلک الواحد قال ابشروا فان منکم رجلا و من یاجوج و ماجوج الفا ثم قال و الذین نفسی بیده ارجو أن تکونوا ربع اهل الجنة فکبرنا فقال ارجو ان تکونوا ثلث اهل الجنة فکبرنا فقال ارجو ان تکونوا نصف اهل الجنة فکبرنا فقال ما انتم فی الناس الا کشعرة سوداء فی جلد ثور ابیض او کشعرة بیضاء فی جلد ثور اسود

و لأضلنهم این هم از گفت ابلیس است میگوید بر گردانم ایشان را از طریق هدی و گم کنم از راه راستی و دین حق و لأمنینهم و ایشان را فرا وایستن بد کنم تا پیوسته بر آن باشند که بد میکنند و خبر دهم ایشان را که بهشت نیست و دوزخ نیست و بعث نیست چون این اعتقاد آرند در بدی بیشتر کوشند و یقال لأمنینهم ای اجمع لهم مع الاضلال اوهمهم انهم ینالون من الآخرة حظا میگوید ایشان را بیراه کنم آن گه با بیراهی در دل ایشان افکنم که ایشان را از آخرت نصیب خواهد بود این همچنانست که جای دیگر گفت و إذ زین لهم الشیطان أعمالهم

و لآمرنهم فلیبتکن آذان الأنعام این بحیرة است که در سورة المایده گفت و این آنست که عرب گوش بعضی شتران میشکافتند و اکنون هر که گوش جانور بشکافد یا ببرد ملحق است بآن در کراهیت و معصیت

و لآمرنهم فلیغیرن خلق الله بعضی مفسران گفتند این تغییر خلق خدا خصی کردن آدمیست و آن فرموده شیطان است بحکم این آیت ...

... ثم قال و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا زیانکار کسی است که فرمان شیطان برد نه فرمان الله یعدهم ایشان را وعده عمر دراز میدهد در دنیا و یمنیهم و یافت مرادها در دل ایشان می افکند و گفته اند در دل ایشان فقر می افکند تا از بیم فقر هزینه در کار خیر نکنند و رحم نپیوندند رب العالمین گفت و ما یعدهم الشیطان إلا غرورا و شیطان وعده که دهد جز بفرهیب ندهد سود نماید و زیان پیش نهد أولیک مأواهم جهنم یعنی مصیرهم و لا یجدون عنها محیصا ای مفرا

اگر کسی گوید که ابلیس از کجا دانسته بود که قومی از فرزندان آدم نصیب وی خواهند بود تا ایشان را گمراه کند باین سخن که گفت لأتخذن من عبادک نصیبا مفروضا جواب آنست که رب العزة با وی این خطاب کرد لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین و ابلیس در آنجا دریافته بود که از فرزندان آدم گروهی نصیب وی خواهند بود دیگر جواب آنست که ابلیس بهشت و دوزخ معاینه دیده بود و دانست که هر یکی را قومی ساکنان خواهند بود و نیز گفته اند که ابلیس آدم را وسوسه داد تا بعضی مراد خویش از وی بیافت اما همه مراد خویش از وی نیافت بفرزندان آدم همین طمع کرد از اضلال همگان نومید است اما ببعضی طمع دارد این سخن از آنجا گفته است

اگر کسی گوید چه حکمت است که ابلیس را آفرید و آن گه او را بر خلق مسلط کرد تا ایشان را وسوسه میکند جواب آنست که تصدیق قول خویش را جل جلاله که گفته است لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین فسلطه علی العصاة لیملأ جهنم من متبعیه فقال لهم و جعلناهم أیمة یدعون إلی النار و قال لمتبعی محمد ص و جعلناهم أیمة یهدون بأمرنا دیگر جواب آنست که علی ع گفت قال اراد الله ان یظهر کرامته علی المؤمنین فلو لم یکن ابلیس و وسوسته لما هاج من القلب ریح المودة و لما اضاء نور المعرفة و اگر نه ابلیس بودی بوی مودت و محبت از دل بنده مؤمن کی دمیدی و نور معرفت کی تافتی ...

میبدی
 
۳۷۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و من أحسن دینا ای احکم دینا ممن اخلص عمله لله و فوض امره الیه و هو محسن ای موحد لله محسن الی خلقه و اتبع دین الله الذی بعث به محمدا میگوید کیست دیندار و پسندیده تر از آن کس که عمل خود از شرک و ریا پاک کند و کار خود بالله باز گذارد و الله را کارساز و کار ران خود داند و آن گه با خلق خدا نیکوکار بود و مهربان بر پی آن دین ایستد که محمد را بآن دین فرستاد و آن دین ابراهیم است و ملت وی ملت ابراهیم در ملت محمد داخل است هر که بملت محمد اقرار دهد اتباع ملت ابراهیم کرد

ابن عباس گفت اقرار دادن به کعبه و نماز کردن بآن و طواف کردن گرد آن و سعی میان صفا و مروه و رمی جمرات و حلق رأس و جمله مناسک از دین ابراهیم است هر که نماز سوی کعبه کرد و باین صفات اقرار داد اتباع ملت ابراهیم کرد و این در شأن ابو بکر فرو آمد بقول بعضی مفسران

حنیفا حال عن ابراهیم او عن الضمیر فی و اتبع و معناه مایلا عن جمیع الأدیان

و اتخذ الله إبراهیم خلیلا ابن عباس گفت ابراهیم مهماندار بود خانه بر سر راه داشتی تا هر کسی که بر وی گذشتی وی را مهمان کردی پس یک سال مردمان را قحط رسید از ابراهیم طعام طلب کردند و ابراهیم را عادت بود که هر سال بار از مصر آوردی از نزدیک دوستی که در مصر داشت غلامان را و شتران را فرستاد نزدیک وی بار خواست و بار نبود آن سال که ایشان را هم قحط رسیده بود شتران را تهی باز گردانیدند تا بهامونی رسیدند که پر از ریگ بود آن چاکران ابراهیم با خود گفتند اگر اشترانرا باز گردانیم بی بار نه خوب بود و دشمن را شماتت بود درایستادند و غرارها پر از ریگ کردند چون بر ابراهیم رسیدند قصه با ابراهیم بگفتند و ابراهیم دلتنگ شد که مردم را امیدوار کرده بود و دل بر آن نهاده که اکنون طعام رسد و ساره در آن حال خفته بود و ازین قصه خبر نداشت پس ابراهیم در خواب شد از دلتنگی و ساره بیدار گشت و پرسید که غلامان ما رسیدند از مصر و بار آوردند گفتند آری رسیدند ساره سر آن بار بگشاد آرد سفید نیکو دید خبازان را بفرمود تا در پختن ایستادند چون ابراهیم ع بیدار گشت بوی طعام بوی رسید گفت یا سارة من این هذا الطعام از کجا آمد این طعام گفت این آنست که از نزدیک خلیل تو آن دوست مصری آوردند ابراهیم فضل و کرامت خدای بر خود بدانست و گفت این از نزدیک خلیل من الله است نه از نزدیک خلیل مصری ابن عباس گفت آن روز رب العزة ابراهیم را دوست خوانده و او را خلیل خود خواند و گفته اند آن روز که فریشتگان در پیش ابراهیم شدند بر صورتهای غلامان نیکو روی ابراهیم پنداشت که ایشان مهمانان اند گوساله فربه بریان کرد و نزدیک ایشان آورد آن گه گفت بخورید بدو شرط یکی آنکه چون دست بطعام برید گویید بسم الله و چون از طعام فارغ شوید گویید الحمد لله جبرییل گفت یا ابراهیم سزاواری که الله ترا دوست خود گیرد و خلیل خود خواند

گفت آن روز رب العزة او را خلیل خود خواند و گفته اند ملک الموت بصورت جوانی در سرای خلیل شد و خلیل او را نشناخت گفت بدستوری که درین سرای آمدی

ملک الموت گفت بدستوری خداوند سرای پس ابراهیم او را بشناخت آن گه ملک الموت گفت یا ابراهیم خدای بنده ای را از بندگان خود بدوست گرفت

ابراهیم گفت آن کدام بنده است تا من او را خدمت کنم تا زنده باشم

ملک الموت گفت آن بنده تویی یا ابراهیم گفت بچه خصلت مرا دوست گرفت

و خلیل خواند گفت بأنک تعطی و لا تأخذ

روی عبد الله بن عمر قال قال رسول الله ص یا جبرییل لم اتخذ الله ابراهیم خلیلا قال لاطعامه الطعام یا محمد و روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اتخذ الله ابراهیم خلیلا و موسی نجیا و اتخذنی حبیبا ثم قال و عزتی لاؤثرن حبیبی علی خلیلی و نجیی و قال ص لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا و ان صاحبکم خلیل الله یعنی نفسه

اما خلیل از روی لغت آن دوست است که در دوستی وی هیچ خلل نبود

ابراهیم خلیل است یعنی که الله او را برگزیده و دوست داشت دوستی تمام که در آن هیچ خلل نه و روا باشد که معنی خلیل فقیر بود زیرا که خلت حاجت و فاقت باشد یقال سد خلته ای حاجته قال زهیر یمدح هزن بن سنان

و ان اتاه خلیل یوم مسغبة

یقول لا غایب مالی و لا حرم

خلیل ای فقیر و ابراهیم خلیل الله لأنه فقیر الی الله محتاج الیه لا حاجة له الی غیره

ترسایی از شیخ ابو بکر وراق ترمدی سؤال کرد گفت چرا جایز است خدای را جل جلاله ابراهیم را دوست گیرد و جایز نمیدارید که عیسی را فرزند گیرد

ابو بکر وراق جواب داد که فرزند اقتضاء جنسیت کند و خدای را جنس نیست و دوستی اقتضاء جنسیت نکند نه بینی که کسی اسبی دوست دارد یا جوهری دوست دارد یا جامه یا بنایی وزین هیچ چیز بفرزندی نگیرد تا بدانی که فرزند اقتضاء تجانس کند و لا جنس له جل جلاله ترسا چون این سخن بشنید مسلمان گشت و بدین اسلام در آمد ...

... و إن امرأة خافت ای علمت و رأت من بعلها نشوزا یعنی یبغضها و یترک مضاجعتها و مباشرتها و یعرض بوجهه عنها و یقل مجالستها و محادثتها

میگوید اگر زنی از شوهر خویش میشناسد و میداند و می بیند که وی را دشمن میدارد و مباشرت و صحبت وی می بگذارد و روی از وی میگرداند و با وی ننشیند و حدیث نکند بر ایشان تنگی نباشد که با یکدیگر صلح کنند در قسمت و در نفقه و این چنان باشد که مرد زن را گوید تو پیر گشتی و روزگار جوانیت بسر رسید و من میخواهم که دیگر زنی خواهم و روزگار قسمت وی بیفزایم در روز و در شب تازگی و جوانی وی را اگر تو بدین خشنودی و رضا میدهی بر جای خود و بر حال خود در نکاح من میباش و اگر نه ترا بخشنودی گسیل کنم پس اگر زن بدین حال و بدین صفت رضا دهد نیکوکار بود و پسندیده و وی را بر آن اجبار نکنند و اگر نه که بدون حق خویش رضا ندهد واجب آید بر شوهر که حق وی از مقام و نفقه تمام بدهد یا بنیکویی و احسان وی را روان کند و وی را برنج و کراهیت ندارد و مرد اگر وی را دارد و حق وی با کراهیت صحبت تمام بدهد محسن باشد و ستوده حق و الله وی را جزا دهد بر فعل خیر اینست که الله گفت و ما تفعلوا من خیر فإن الله کان به علیما ای یعلمه و یجازیه علیه اما بر مباشرت وی را اجبار نکنند که آن علی الخصوص حق مرد است چون فرو گذارد بر آن اجبار نرود بخلاف مقام و نفقه که حق زنست

و آنچه رب العزة گفت و الصلح خیر آنست که پیر زن را میدارد بعد از تخییر در نفقه و مقام بچیزی معلوم صلح کنند و رسول خدا ص با سوده بنت زمعه همین کرد زنی بود روزگار بوی برآمده و پیر گشته و رسول خواست که وی را طلاق دهد سوده گفت مرا در جمله زنان خود بگذار تا فردا در قیامت چون مرا حشر کنند با زنان تو حشر کنند و من نوبت خویش روز و شب در کار عایشه کردم ...

میبدی
 
 
۱
۱۸۷
۱۸۸
۱۸۹
۱۹۰
۱۹۱
۱۰۲۲