گنجور

 
۳۵۴۱

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۸

 

شیخ بوالفضل شامی مردی سخت عزیز و بزرگوار بوده است و از مشاهیر مشایخ متصوفه در شب بخواب دید کی شیخ ابوسعید قدس الله روحه العزیز در خانقاه درآمدی و طبقی در دست پر قند در میان جمع آمدی و ازکنار درگرفتی و هر کس را از آن قند نصیب می کردی چون به شیخ بوالفضل رسیدی آنچ بر طبق مانده بودی جمله در دهان وی کردی چنانک دهان او پر شدی از آن شادی از خواب درآمد و دهان خویش را پر قند حالی خادم را آواز داد و گفت تا روشنایی آوردند و جمع را بیدار کردند و بنشستند و او خواب خویش بگفت و از آن قند جمع را نصیب کرد و برخاست و غسلی برآورد و دوگانه بگزارد و پای افزار خواست و گفت صلاء زیارت شیخ بوسعید جمعی موافقت کردند و او پیاده از بیت المقدس بمیهنه آمد که در راه هیچ بدستور ننشست و درین وقت او را هشتاد سال زیادت عمر بود چون بمیهنه رسید چند روز مقام کرد و بوقت بازگشتن جملۀ فرزندان شیخ را بخواند و گفت شما را وصیت می کنم تا حرمت این بقعه و حق این تربت بزرگوار چگونه نگاه دارید و جمع را وداع کرد و به بیت المقدس بازگشت

محمد بن منور
 
۳۵۴۲

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

از تاج الاسلام ابوسعد بن محمد السمعانی شنودم در مجلس بر در مشهد شیخ قدس الله روحه العزیز کی گفت من با پدر بهم به حج بودیم چون از مناسک حج فارغ شدیم پدرم گفت تا شیخ عبدالملک طبری را زیارت کنیم و او از بزرگان مشایخ عصر بوده است و او را کرامات مشهورست چنانک خواجه بوالفتوح غضایری حکایت گفت کی از یکی از بزرگان متصوفه شنیدم کی گفت روزی در مسجد حرام نشسته بودم پیش شیخ عبدالملک طبری شخصی از در مسجد درآمد بر هییت آدمی و لکن نه چون آدمیان شیخ عبدالملک را گفت الغدانمر الی سالار شیخ عبدالملک گفت نعم آن شخص برفت درویشی حاضر بود گفت ای شیخ بحرمت مصطفی صلی الله علیه و سلم کی بگویی کی این چه کس بود و چه گفت شیخ عبدالملک گفت خضر بود علیه السلام گفت فردا می آیی تا به مدینه شویم گفتم آیم و ازین چنین کرامات او را بسیارست تاج الاسلام گفت بهم بخانقاه مکه شدیم به طلب او گفتند او نماز کرده است و به مسجد عایشه رضی الله عنها شده است راه میقات و عمره نیکو می کند کی آنجا سنگها درشت و ناخوش است نرم می کند تا پای حاجیان مجروح نگردد او را آنجا باید طلب کرد آنجا رفتم و از دور بیستادم و او رادیدم مرقعی پوشیده و میان دربسته و بر سنگی نشسته و سنگی دیگر بمیتین خردمی کرد چون سنگ تمام بشکست روی سوی ما آورد سلام گفت او جواب داد و گفت نزدیکتر آیید فراتر شدیم پدرم گفت من از خراسانم از شهر مرو پسر مظفر سمعانی گفت می دانم پس گفت به حج آمدۀ پدرم گفت آری گفت بمیهنه نرسیدۀ گفت رسیده ام گفت زیارت شیخ بوسعید بکردهی گفت کرده ام گفت پس اینجا چه می کنی و این راه دراز بچه کار آمدۀ این بگفت و بکار خویش مشغول گشت و ما خدمت کردیم و بازگشتیم پس تاج الاسلام گفت از آن وقت باز که من این سخن بشنودم بر خویشتن فریضه کرده ام هر سالی که مردمان به حج روند من به زیارت شیخ اینجا آیم

و باسنادی دیگر همین حکایت از ناصح الدین بومحمد پسرعم خویش شنودم که او گفت با رییس میهنه بسرخس رفته بودم رییس میهنه گفت تا بسلام خواجه امام کبیر بخاری شویم و او امامی بود کی او را امیر اجل از بخارا به تدریس مدرسۀ خویش آورده بود به سرخس چون درشدیم و مرا تعریف کردند کی فرزند شیخ بوسعید بوالخیرست او دیگر بار برخاست و مرا در بر گرفت و گفت من در جوانی در مرو بودم پیش خواجه امام محمد سمعانی و بر وی فقه تعلیق می کردم او را سفر قبله درافتاد و مرا بمعیدی سپرد و برفت چون باز آمد مرا می بایست که آنچ در غیبت او تعلیق کرده بودم بروی خوانم یک روز به نزدیک او رفتم تنی دو از بزرگان ایمۀ مرو پیش او نشسته بودند و با وی حدیث می کردند خواجه امام سمعانی حکایت حج خویش می گفت پس گفت چون به مکه رسیدم خواستم کی عبدالملک طبری را زیارت کنم و این حکایت همچنین کی نوشته شد بگفت

محمد بن منور
 
۳۵۴۳

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

بدانکه کراماتی کی بعد ازوفات شیخ ما قدس الله روحه العزیز ظاهرگشته است بیش از آنست کی در بیان قلم توان آورد چنانک پسر خال داعی ابوالفرج بن المفضل و برادرزادۀ داعی المنور بن ابی سعید حکایت کردند کی درین ایام فترت غزکی میهنه خراب شده بودو در دیه کسی متوطن نه مردم میهنه آن قدر کی مانده بودند در حصار بودند و بدیه می آمدند از جهت هیزم درختان توت کی در محلها بود می افکندند ما هر دو با شاگردان بمحلۀ صوفیان آمدیم به نزدیک مشهد درختی می زدیم و روز گرمگاه بود و جز ما در محله کسی دیگر نبود و ماچنانک بی ادبی کودکان باشد مشغله می کردیم و شاگردان تبر می زدند و آواز غلبۀ مادر محله افتاده از در مشهد آوازی شنیدیم کی این چیست کی شما می کنید ما بازنگریستیم پیری دیدیم بر در مشهد ایستادهمحاسنی تا بناف چنانک صفت شیخ ما بود سرخ و سپید بانگ بر ما زد کی آخر وقت نیامد کی ما از بی ادبی برهیم چون چشم ما بر وی افتاد بگریختیم آلتها آنجا بگذاشتیم تا بعد از نماز دیگر که در آن محله آدمی پدید آمد ما رفتیم و تبر و جامها برداشتیم و برفتیم و بعد از آن نیز در آن محله از آن جنس بی ادبی نکردیم و ازین جنس وقایع بسیار است که حصر آن دشوار بودو اگر آن همه بیاریم کتاب دراز گردد و همچنین فواید انفاس او و حکایات و کرامات او امثال این بیست مجلد باحالت شیخ قطرۀ بودست از دریایی چنانک خواجه امام بوالحسن مالکی گفت کی از چند کس از مشایخ بزرگ شنوده ام کی می گفتند مردمان تعجب می کنند از بسیاری کرامات شیخ بوسعید و اشرافی کی او را بر خاطرها و احوال بندگان خدای تعالی بود و شیخ بوسعید گفت که صاحب کرامات را درین درگاه بس منزلتی نیست زیرا کی او به منزلت جاسوسیست و پدید بود کی جاسوس را بر درگاه پادشاه چه منزلت تواند بود تو جهد کن تا صاحب ولایت باشی تا همه تو باشی و هرچ باشد ترا باشد و ازین سخن شیخ معلوم می شود کی کرامات و اشراف بر خواطر هیچ نیست با حالتی کی شیخ ما را بوده است اما عوام خلق را چشم برین قدر از منزلت شیخ بیش نمی افتادست و این نیز عظیم می دانسته اند و ایشان را آن حالت شگرف می آمده است و این خود به نزدیک منزلت شیخ هیچ چیز نبوده است به سبب آنکه تامرد به مقامی بزرگتر نرسد آنکه دانسته باشد حقیرش نیاید و او را این بنسبت باز آنکه او در آن بوده است هیچ نیامده است اما ما را عظیم از آن سبب می آید کی از آنچ حقیقتست بی خبریم و از کارها جز ظاهر نمی بینیم و آن نیز تمام نهحق سبحانه و تعالی بینایی کرامت کناد پیش از مرگ کی فردا همه زندۀ این کلمات مبارک خواهند بود

دعاگوی بخیر درمی خواهد از کرم بزرگان کی این مجموع مطالعه کنند و از حالات و مقالات شیخ ما قدس الله روحه لذتی یابند یا حالتی و وقتی روی نماید در آن حالت و وقت این ضعیف و دعاگوی را فراموش نکنند واین گناه کار عاصی را بدعا یاد دارند و اگر کسی را از این سخنهای مبارک و ازین حالات شریف هدایتی روی نماید و یا رونده را در راه طریقت و حقیقت ازین انفاس عزیز گشایشی حاصل آید بهمت ودعا ازین بیچاره غافل نباشند و در اوقات وخلوات بر خاطر مبارک می گذارند و فراموش نفرمایند ان شاء الله تعالی

حق سبحانه و تعالی برکات این پادشاه دین و سلطان اهل یقین و پیشوای اهل طریقت و مقتدای اهل حقیقت در هیچ حالت ازما و از کافۀ اسلام منقطع مگرداناد و ما را در دنیا و آخرت درزمرۀ خادمان آن حضرت مبارک و چاکران مقدس حشر کناد و در قیامت بخدمت او مستسعد گرداناد تا چنانک فرمودست کی جواب کهتر بر مهتر بود شفیع خطاها و زلات ما باشد و دل ما را بر محبت خویش و تن ما را بر خدمت دوستان خویش وقف داراد و ما را یک طرفة العین و کم از آن بما و خلق بازمگذاراد و آنچ ناگزیر دین و دنیا و آخرت ماست یا خدمت و دوستی او و حضرت اوست و محبت او بارزانی داراد بحق محمد و آله اجمعین والحمدلله رب العالمین و الصلوة علی رسوله محمد صلی الله علیه و سلم

محمد بن منور
 
۳۵۴۴

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۷

 

... گر برگذری به کوی آن حورنژاد

گو در سر راه مهستی را دیدم

کز آرزوی تو جان شیرین می داد

مهستی گنجوی
 
۳۵۴۵

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۸

 

چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد

دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد

این گفت منم عاشق و آن گفت منم ...

مهستی گنجوی
 
۳۵۴۶

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۷

 

زین سان که فتاد هجر در راه ای دل

ترسم نبری جان ز غمش آه ای دل ...

مهستی گنجوی
 
۳۵۴۷

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳

 

... اندر ره خود مشکل خود خود دیدم

از خود چو برون شدیم راه آسان گشت

مهستی گنجوی
 
۳۵۴۸

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۱

 

چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد

دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد

این گفت منم عاشق و آن گفت منم ...

مهستی گنجوی
 
۳۵۴۹

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۴

 

در راه خدا صبور می باید بود

وز غیر خدا بدور می باید بود ...

مهستی گنجوی
 
۳۵۵۰

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۶۳

 

... گر بر گذری بکوی آن حور نژاد

گو در سر راه مهستی را دیدم

کز آرزوی تو جان شیرین میداد

مهستی گنجوی
 
۳۵۵۱

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۵

 

مستش دیدم گرفته راه خانه

خلقی با او ز خویش و از بیگانه ...

مهستی گنجوی
 
۳۵۵۲

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر چند چو خاک راه خوارم گیری

خاک توام ارچه خاکسارم گیری ...

مهستی گنجوی
 
۳۵۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله بنام خداوند الرحمن جهان دار دشمن پرور ببخشایندگی الرحیم ۱ دوست بخشای بمهربانی الحمد لله ستایش نیکو و ثناء بسزا خدای را رب العالمین ۲ خداوند جهانیان و دارنده ایشان الرحمن الرحیم ۳ فراخ بخشایش مهربان مالک یوم الدین ۴ خداوند روز رستخیز و پادشاه روز شمار و پاداش

إیاک نعبد ترا پرستیم و إیاک نستعین ۵ و از تو یاری خواهیم اهدنا راه نمون باش ما را الصراط المستقیم ۶ براه راست و درست صراط الذین أنعمت علیهم راه ایشان که نواخت خود نهادی و نیکویی کردی برایشان غیر المغضوب علیهم نه راه جهودان که خشم است بر ایشان از تو و لا الضالین ۷ و نه ترسایان که گم انداز راه تو آمین خدایا چنین باد

میبدی
 
۳۵۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثانیة

 

... و یقال للعصا هاد لانها تهدی الانسان متقدمة اگر کسی گوید طلب هدایت بعد از یافت هدایت چه معنی دارد و بر چه وجه حمل کنند

جواب آنست که هدایت اینجا بمعنی تثبیت و تقریر است یعنی ثبتنا علی الهدایة التی اهتدینا بها علی الاسلام میگوید بار خدایا ما را بر اسلام که دادی و ایمان که کرامت کردی پاینده دار این همچنانست که جایی دیگر گفت یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله ای اثبتوا علی الایمان و الزموه و لا تفارقوه جایی دیگر گفت و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی یعنی داوم علی الایمان و ثبت جایی دیگر گفت إذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا یعنی ثم داموا علی التقوی و الایمان مرة بعد اخری و لزموه و ثبتوا علیه اینجا همچنانست که ایشان که بحمد و ثناء الله رسیدند و خدای را عز و جل عبادت میکنند و از وی معونت بر اداء طاعة میخواهند میگویند ما را برین هدی پاینده و محکم دار و از ان بمگردان از اینجا گفت مصطفی ع اللهم انی اسألک الهدی و التقی و العفة و الغنی و معلومست که وی براه راست بود و در تقوی و عفت بر کمال بود و قال ع لعلی قل اللهم انی اسألک الهدی و السداد

و گفته اند در جواب این مسیله که مؤمنان از الله راه بهشت میخواهند که مقتضی حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم و برین تأویل هدایت بمعنی تقدیم است و صراط مستقیم طریق بهشت یعنی یستقیم باهله الی الجنة بوبکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان علی مرتضی ع که روزی جهودی مرا گفت در کتاب شما آیتی است بر من مشکل شده اگر کسی آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم امام گفت آن چه آیت است گفت اهدنا الصراط المستقیم نه شما می گویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نه اید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا می جویید امام گفت قومی از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما به بهشت رفتند و به سعادت ابد رسیدند ما از الله میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم گفتا آن اشکال وی حل شد و مرد مسلمان گشت

و هم در جواب مسیله گفته اند این زیادت و هدایت و ایمان است که مؤمنان از الله میخواهند و الله ایشان را باین زیادت وعده داده و گفته و الذین اهتدوا زادهم هدی و من یؤمن بالله یهد قلبه فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا و امثال این در قرآن فراوانست و گفته اند صراط مستقیم شرایع اسلام است و فرایض و سنن دین و نه هر کس که در دین اسلام آمد به حقایق فرایض و شرایع آن قیام کرد الله فرمود بندگان خود را که از من خواهید تا شما را باین شرایع راه نمایم تا به شرط خویش بجای آرید و به آن رستگار شوید

بکر بن عبد الله بن مزنی مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را به خواب دید و از وی صراط مستقیم پرسید فقال علیه السلام سنتی و سنة الخلفاء الراشدین من بعدی و به روایتی دیگر امیر المؤمنین علی ع از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم پرسید فقال کتاب الله عز و جل ...

... وصفه النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال الصراط کحد السیف مزلة مدحضة ذات حد و کلالیب فالناس علیه کالبرق و کالطیر و کاجود الخیل فناج مسلم و ناج مخدوش و مکدوش فی النار

صراط بصاد خالص و سین خالص و باشمام سین و بزای خالص و باشمام زای همه قرانست و لغت عرب یعقوب بسین خالص خواند و حمزه باشمام زای و باقی بصاد خالص و قرءات معروف همین اند و اصل سین است که استراط گذر کردن است و مسترط و سراط راه گذر و المستقیم هو الصواب من کل قول و فعل و الطریق المستقیم هو القایم الذی لا عوج فیه و لا یعوج بصاحبه حتی یهجم به علی الله فیدخله جنته

آن گه تفسیر کرد و بدل نهاد گفت صراط الذین أنعمت علیهم و هم الذین انعم الله علیهم بالتوفیق و الرعایة و التوحید و الهدایة من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین چون راه بشناخت حق بسیار بود بیان کرد که مؤمنان کدام راه میجویند راه نواختگان از پیغامبران و صدیقان و شهیدان همانست که الله مصطفی و مؤمنان را فرمود جای دیگر که فبهدیهم اقتده حسن گفت صراط الذین أنعمت علیهم یعنی ابابکر و عمر یؤیده

قوله علیه السلام اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر

ابن عباس گفت هم قوم موسی و عیسی قبل آن یغیروا نعم الله علیهم شهر بن حوشب گفت هم اصحاب رسول الله و اهل بیته و معناه أنعمت علیهم بمتابعة سنة محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قیل بالشکر علی السراء و الصبر علی الضراء و الثبات علی الایمان و الاستقامة و اتمام هذه النعمة فکم من منعم علیه مسلوب اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را درین آیت سخنی نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که بر شمردیم در آن بیاید گفتند این صراط مستقیم که مؤمنان خواستند از دو وجه صورت بندد یکی آنک راههای ضلالت بسیار اند و راه راست درست با ضافت بآن راهها یکی است مؤمنان از یک راه راست میخواهند همان یک راه است که الله جای دیگر مؤمنان را با آن خواند و گفت و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل و مصطفی ع آن را بیان کرد و گفت ضرب الله مثلا صراطا مستقیما و علی جنبی الصراط ستور مرخاة و علی رأس الصراط داع یقول ادخلوا الصراط و لا تعوجوا ثم قال الصراط الاسلام و الستور المرخاة محارم الله و ذلک الداعی القرآن

مفسران ازینجا تفسیر صراط مستقیم کردند یکی گفت قرآن است یکی گفت اسلام است یکی گفت سنة و جماعة است وجه دیگر آنست که راههای به خدا بسیارند بعضی راست تر و نزدیکتر و بعضی دورتر از اینجاست که قومی مؤمنان پیشتر به بهشت شوند و قومی بسالها ازیشان دیرتر شوند چنانک در خبر است و همچنین راه سابقان خلافی نیست که به حق نزدیکتر است از راه مقتصدان و راه مقتصدان نزدیکتر از راه ظالمان هر چند که هر سه قوم رستگارند بحکم خبر اما راه ایشان بر تفاوت است مؤمنان از خدا آن را میخواهند که راست تر است و بخدای نزدیکتر و آن راه انبیا و صدیقان و شهیدان است چنان که بعضی مفسران تفسیر کرده اند

و در علیهم سه قراءة مشهورست بصری و نافع و عاصم بکسرها و ضم میم در درج موصول بواو و در وقف بسکون میم و علی در لغت عرب چند معنی دارد در وی معنی الزام است چنانک گویند لی علیک کذا ای وجب علیک و لزمک و معنی تمکن چنان که گویند فلان علی رأس امره و معنی فی کقوله تعالی علی ملک سلیمان و بمعنی عند کقوله و لهم علی ذنب و بمعین من کقوله إذا اکتالوا علی الناس

غیر المغضوب علیهم غیر تفسیر الذین است یعنی آن نواختگان که جز از مغضوب علیهم اند و جز از ضالین سهل تستری گفت و غیر المغضوب علیهم بالبدعة و لا الضالین غیر السنة نه راه مبتدعان که خشم است از تو بر ایشان به آوردن بدعت و گم شدن از راه سنت تفسیر مصطفی به روایت عدی حاتم آنست که المغضوب علیهم جهودان اند و لا الضالین ترسایان و هر چند که الله بر فراوان کس بخشم است اما بر جهودان دو خشم است و بر دیگران یکی که گفت فباؤ بغضب علی غضب یکی خشم وریشان از بهر تکذیب ایشان عیسی را و دیگر خشم به تکذیب ایشان محمد را از بهر این بود که المغضوب علیهم جهودان نهاد خاصة

و این که ضالین ترسایان نهاد از آن بود که همه بی راهان بیک ضلالت موصوف اند و ایشان بدو ضلالت که گفت قد ضلوا من قبل و أضلوا کثیرا و ضلوا عن سواء السبیل پیشین ضلوا گم گشتن ایشان است در افراط در کار عیسی و دیگر تفریط ایشان بجحود بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم قال الحسین بن الفضل کل مغضوب علیه بکفر او شرک فهو داخل فی هذه الآیة و فی بعض الکتب یقول الله عز و جل قد اعطیتکم ما سألتمونی و انقذتکم من ضلالة الیهود و النصاری و صرفت عنکم سخطی و غضبی و اعطیتکم الاستغفار فلن امنعکم المغفرة فابشروا بالجنة التی کنتم توعدون

پس از خواندن سورة الحمد سنت را و اتباع مصطفی را گوید بآواز بلند آمین که مصطفیع چنین کردی و گفت لقننی جبرییل آمین عند فراغی من قراءة فاتحة الکتاب

و آمین و امین ممدود و مقصور هر دو رواست مقصور مستقیم تر است و ممدود مشهورتر است ابن عباس گفت از مصطفی پرسیدم معنی آمین فقال معناه افعل قتاده گفت معناه کذلک یکون و قیل معناه اللهم اسمع و استجب و این کلمه سه معنی راست یکی ختم دعا را و دیگر ابتهال و تضرع فرادعا پیوستن سه دیگر استدراک است فرا دعا که آن کس که بر دعاء دیگر کس آمین گوید در هر چه دعا کننده خواست انباز است و گفته اند چنانک در وضع لغت صه اسمی است اسکت را و مه اسمی است اکفف را آمین اسمی است استجب را یعنی استجب یا ربنا الاصل فیه السکون لانه مبنی فحرک لالتقاء الساکنین و علی الفتح لانه اخف الحرکات و مثله این و کیف و لیت و گفته اند این نامی است از نامهای الله که دعا کننده بخاتمت دعا او را نام برد و اصل آن یا آمین است پس کثرت استعمال را حرف ندا بیوکندند و این نام بردن الله در آخر دعا همچنانست که جای دیگر گفت ربنا إننا سمعنا منادیا ینادی للإیمان أن آمنوا بربکم فآمنا ربنا ابتداء دعا بنام الله و ختم بنام الله و همچنانک از ابراهیم حکایت کرد ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا دعایی است ابتدا بنام الله و انتها و ختم بنام الله و از حمله عرش حکایت کرد ربنا وسعت کل شی ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم ربنا و گفته اند آمین پیوند دعا است و اصل آن عبری است موسی ع دعا میکرد و میگفت ربنا اطمس علی أموالهم و هارون میگفت آمین رب العالمین هر دو را دعا نام کرد و گفت اجیبت دعوتکما فاستقیما

و درست است خبر از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که چون امام فاتحة الکتاب تمام کند و در نماز شما گویید آمین که فرشتگان همچنین میگویند و هر که برابر افتد آمین وی با آمین گفتن فرشتگان گذشته گناه وی بیامرزند و هم خبر است که ما حسدکم الیهود علی شی ء ما حسدوکم علی آمین و تسلیم بعضکم علی بعض ...

... گویند که قیصر آن گه در سر مسلمان شد و از اسلام خویش عمر را خبر کرد

و در خبرست که شب معراج مصطفی را گفتند یا احمد اخطب الانبیاء بلغتک هذه اللتی فضلتها علی اللغات و اقرأ علیهم ام القرآن و خواتیم البقرة التی اعطیتک و هما کنزان من کنوز عرشی لم یسبقک الیهما احد من النبیین الا آدم و ابراهیم

گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبی کن بلغت خویش یعنی بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة این دو کنز است که ترا دادم از کنزهای عرش خویش پیش از تو کس را نداده ام مگر آدم را و ابراهیم را

وهب منبه گفت مردی کنیزکی اعجمی خرید بامدادی ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت یا مولای علمنی ام القرآن خواجه گفت ای کنیزک چه افتاد که شب اعجمی خفتی و بامداد فصیح برخاستی کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهی باریک همچون شراک نعلین سوی بهشت داشت موسی ع را دیدم که در آن راه می شد و جهودان بر اثر وی میرفتند موسی روی سوی ایشان کرد و گفت سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهودوا این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند و موسی تنها رفت و در بهشت شد آن گه عیسی را دیدم که در آن راه می شد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وی میرفتند عیسی باز نگرست و ایشان را گفت سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصروا این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسی تنها رفت تا در بهشت شد از آن پس مصطفی را دیدم که می آمد و امت وی را دیدم بر اثر وی و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بایشان نگرست گفت أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون آن گه مصطفی رفت و امت وی با وی همه در بهشت شدند من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید

ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند من ماندم که این سورة ندانستم مرا گفتند چرا نیاموزی سوره ام القرآن تا در بهشت شوی فعلمنی یا مولای ام القرآن ...

میبدی
 
۳۵۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثالثة

 

... اما حکمت در آن که ابتدا بالله کرد پس برحمن پس برحیم آنست که این بر وفق احوال بندگان فرو فرستاد و ایشان را سه حال است اول آفرینش پس پرورش پس آمرزش الله اشارت است بآفرینش در ابتدا بقدرت رحمن اشارت است بپرورش در دوام نعمت رحیم اشارت است بآمرزش در انتها برحمت چنان استی که الله گفتی اول بیافریدم بقدرت پس بپروریدم بنعمت آخر بیامرزم برحمت

پیر طریقت گفت الهی نام تو ما را جواز و مهر تو ما را جهاز الهی شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان الهی فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوی الهی ضعیفان را پناهی قاصدان را بر سر راهی مؤمنانرا گواهی چه بود که افزایی و نکاهی الهی چه عزیزست او که تو او را خواهی ور بگریزد او را در راه آیی طوبی آن کس را که تو او رایی آیا که تا از ما خود کرایی الحمد لله ستایش خدای مهربان کردگار روزی رسان یکتا در نام و نشان

خداوندی که ناجسته یابند و نادریافته شناسند و نادیده دوست دارند قادر است بی احتیال قیوم است بی گشتن حال در ملک ایمن از زوال در ذات و نعمت متعال لم یزل و لا یزال موصوف بوصف جلال و نعمت جمال عجز بندگان دید در شناخت قدر خود و دانست که اگر چند کوشند نرسند و هر چند بیوسند نشناسند و عزت قرآن بعجز ایشان گواهی داد که و ما قدروا الله حق قدره بکمال تعزز و جلال و تقدس ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود ایشان را در آموخت و بآن دستوری داد و رنه که یارستی بخواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتی خود را که الحمد لله و در کل عالم که زهره آن داشتی که گفتی الحمد لله ...

... گفتند یا سید چرا می نخوری گفت ما را از شراب مطالعه جمع چنان مست کرده اند که پروای شراب مروق شما نیست صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه عصمت تاختن بخلوت خانه او بردند که تا مگر جرعه یابند از آن شراب این پشت دست بروی ایشان وانهاد که ان لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل

گفتند این شرب خاص آن کس است که آیات کبری در راه دیده او تجلی کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغی

ای منظر تو نظاره گاه همگان

پیش تو در او فتاده راه همگان

ای زهره شهرها و ماه همگان

حسن تو ببرد آب و جاه همگان

رب العالمین یعنی یربی نفوس العابدین بالتأیید و یربی قلوب الطاهرین بالتشدید و یربی احوال العارفین بالتوحید کسی که تربیت وی از راه توحید یابد مطعومات عالمیان او را چه بکار آید

کسی کش مار نیشی بر جگر زد ...

... عشق بو دردات باید گام سلمان وار زن

الرحمن الرحیم الرحمن بما روح و الرحیم بما لوح فالترویح بالمبار و التلویح بالانوار رحمن است که راه مزدوری آسان کند رحیم است که شمع دوستی برافروزد در راه دوستان مزدور همیشه رنجور در آرزوی حور و قصور و دوست خود در بحر عیان غرقه نور

روزی که مرا وصل تو در چنگ آید ...

... إیاک نعبد و إیاک نستعین اشارت بدو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دین داران باین هر دو رکن است اول تحلیة النفس بالعبادة و الاخلاص خود را آراسته داشتن بعبادت بی ریا و طاعت بی نفاق رکن دیگر تزکیة النفس عن الشرک و الالتفات الی الحول و القوة نفس خود را منزی کردن و از شرک و فساد پاک داشتن و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن آن تحلیت اشارت است بهر چه می بباید در شرع و این تزکیت اشارت است بهر چه می نباید در شرع درنگر باین دو کلمه مختصر که جمله شرایع دین از این دو کلمه مفهوم میشود کسی را که در دل آشنایی و روشنایی دارد تا ترا محقق شود آنچه مصطفی گفت علیه السلام اوتیت جوامع الکلم و اختصر لی الکلام اختصارا

و گفته اند ایاک نعبد توحید محض است و هو الاعتقاد ان لا یستحق للعبادة سواه داند که خداوندی الله را سزاوار است و معبود بی همتا اوست که یگانه و یکتاست و ایاک نستعین اشارت است بمعرفت عارفان و هو العرفان بانه سبحانه متفرد بالافعال کلها و ان العبد لا یستقل بنفسه دون معونته و اصل آن توحید و ماده این معرفت آنست که حق را جل جلاله بشناسی بهستی و یکتایی پس بتوانایی و دانایی و مهربانی پس به نیکوکاری و دوستداری و نزدیکی اول بناء اسلامست دوم بناء ایمان است سوم بناء اخلاص راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه معرفت دوم بدیدار حکمت صانع است در خود شناختن نظایر راه معرفت سوم بدیدار لطف مولی است در ساختن کارها و در فراگذاشتن جرمها و این میدان عارفان است و کیمیاء محبان و طریق خاصگیان

اگر کسی گوید چه حکمت را ایاک در پیش کلمه نهاد و نعبدک نگفت با آن که لفظ نعبدک موجزتر است و معنی هم چنان میدهد جواب آنست که این از الله بنده را تنبیه است تا بهیچ چیز بر الله پیشی نکند و نظر که کند از الله بخود کند نه از خود بالله از الله بعبادت خود نگرد نه از عبادت خود بالله

پیر طریقت شیخ الاسلام انصاری گفت ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب و سبب از معنی یافت نه معنی از سبب مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت عاصی را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت برای آنک رهی رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است بهیچ کار بر الله بیشی نتوان یافت او که پنداشت بر الله بیشی توان یافت وی از الله خبر نداشت از اینجا بود که مصطفی ع گفت به ابو بکر چون در غار بودند لا تحزن إن الله معنا ذکر معبود فرا پیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لا جرم او را فضل آمد بر موسی که گفت ان معی ربی موسی از خود به الله نگرست و مصطفی از الله بخود نگرست این نقطه جمع است و آن عین تفرقه و شتان ما بینهما پیر طریقت گفت از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ور پیشین است و دل با دوست نخستین

اهدنا الصراط المستقیم عین عبادت است و مخ طاعت دعا و سؤال و تضرع و ابتهال مؤمنان و طلب استقامت و ثبات در دین یعنی دلنا علیه و اسلک بنافیه و ثبتنا علیه مؤمنان میگویند بار خدایا راه خود بما نمای وانگه ما را در آن راه بر روش دار وانگه از روش بکشش رسان سه اصل عظیم است اول نمایش پس روش پس کشش نمایش آنست که رب العزة گفت یریکم آیاته

روش آنست که گفت لترکبن طبقا عن طبق کشش آنست که گفت و قربناه نجیا مصطفی ع از الله نمایش خواست گفت اللهم أرنا الاشیاء کما هی ...

... و کشش را گفت جذبة من الحق توازی عمل الثقلین

مؤمنان درین آیت از الله هر سه میخواهند که نه هر که راه دید در راه برفت و نه هر که رفت بمقصد رسید و بس کس که شنید و ندید و بس کس که دید و نشناخت و بس کس که شناخت و نیافت

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند ...

... و یقال فی قوله اهدنا اقطع اسرارنا عن شهود الاغیار و لوح فی قلوبنا طوالع الانوار و افرد قصورنا الیک عن دنس الآثار و رقنا عن منازل الطلب و الاستدلال الی ساحات القرب و الوصال و حل بیننا و بین مساکنة الامثال و الاشکال بما تلاطفنا به من وجود الوصال و تکاشفنا به من شهود الجلال و الجمال

صراط الذین أنعمت علیهم گفته اند این راه و روش اصحاب الکهف است که مؤمنان خواستند گفتند خداوندا راه خود بر ما بی ما تو بسر بر چنانک بر جوانمردان اصحاب الکهف فضل کردی و نواخت خود برایشان نهادی ایشان را سر ببالین انس باز نهادی و تولی کشش ایشان خود کردی و گفتی در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم خداوندا ما را از آن نعمت و نواخت بهره کن و چنانک بی ایشان کار ایشان بفضل خود بسر بردی بی ما کار ما بفضل خود بسربر که هر چه ما کنیم بر ما تاوان بود و هر چه تو کنی ما را اساس عز در جهان بود

پیر طریقت گفت الهی نمیتوانیم که این کار بی تو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شمار واسر بریم خداوندا کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودی و ما نبودیم تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم اگر بدو گیتی آن روز یابیم بر سودیم ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم ...

... هر چه جز دین مردگی و هر چه جز سنت حزن

غیر المغضوب علیهم و لا الضالین خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشان را بخود باز گذاشتی تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ رد بسته شدند آری چه بار کشد حبلی گسسته و چه بکار آید کوشش از بنده نبایسته و در بیگانگی زیسته امروز از راه بیفتاده و راه کژ راه راستی پنداشته و فردا درخت نومیدی ببر آمده و اشخاص بیزاری بدر آمده و منادی عدل بانک بیزاری در گرفته که ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا

گفتم که بر از اوج برین شد بختم ...

میبدی
 
۳۵۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱ - ۱ - النوبة الاولى

 

... الم ۱ سر خداوندست در قرآن

ذلک الکتاب این آن نامه است لا ریب فیه که در آن شک نیست هدی للمتقین ۲ راه نمونی پرهیزگاران را

الذین یؤمنون بالغیب ایشان که به نادیده و پوشیده می گروند و یقیمون الصلاة و نماز به پای می دارند به هنگام خویش و مما رزقناهم ینفقون ۳ و زانچه ایشان را روزی دادیم هزینه می کنند

و الذین یؤمنون و ایشان که می گروند بما أنزل إلیک به آنچه فرو فرستاده آمد بر تو از قرآن و جز زان هر چه بود از پیغام و فرمان و ما أنزل من قبلک و هر چه فرو فرستاده آمد پیش از تو از سخن و کتب و صحف و بالآخرة هم یوقنون ۴ و به سرای آن جهانی بی گمان می گروند

أولیک علی هدی من ربهم ایشان که بدین صفت اند بر راه نمونی و نشان راست ند از خداوند ایشان

و أولیک هم المفلحون ۵ و ایشانند که بر پیروزی و نیکی بمانند جاودان

میبدی
 
۳۵۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲ - ۱ - النوبة الثانیة

 

... اما در نمازهای دیگر هم چنان به آواز می خواند و مشرکان هم چنان آمدند و تصفیر و تصفیق می کردند و رسول خدا به آن دلتنگ و رنجور می شد پس رب العالمین ان حروف تهجی فرو فرستاد بیرون از عادت و بر خلاف سخن ایشان تا ایشان چون آن بشنیدند ایذاء رسول بگذاشتند و از تعجب به آن سخن به استماع آن و ما بعد آن مشغول شدند و این قول ابو روق است و اختیار قطرب

قومی گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفی که چون کافران گفتند إن هذا إلا إفک افتراه این قرآن سخنی ست که محمد صلی الله علیه و آله و سلم از ذات خویش می گوید و از بر خویش می نهد لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر خواهیم ما نیز هم چنان بگوییم رب العالمین گفت اگر چنانست که شما می گویید فأتوا بسورة من مثله شما نیز از بر خویش سوره چنان بنهید که این کتاب از این حروف تهجی است که لغت شما و زبان شما و کلام شما بنا برین حروف است پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است

و اهل سنت گفته اند این حروف گواهی بداد و بیان کرد که قرآن را حروف است و به حروف قایم است و هر که جز این گوید حق را مکابر است و معاند و در آن ملحد ...

... قال بعضهم اهل الریب من لا یأمر بالمعروف و لا ینهی عن المنکر

اگر کسی گوید لا ریب فیه اقتضاء آن می کند که کس را در قرآن شک نباشد و در گمان نبود و معلوم است که ایشان که به این مخاطب بودند در آن به شک بودند که یکی از ایشان می گفت إن هذا لسحر مبین یکی می گفت أساطیر الأولین یکی می گفت إن هذا إلا إفک افتراه جواب آنست که لا ریب اگر چه به لفظ نفی است به معنی نهی است یعنی لا ترتابوا فیه چنانکه جای دیگر گفت فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحج و قد تری من الحاج من یرفث و یفسق و یجادل فمعناه اذا لا ترفثوا و لا تفسقوا و لا تجادلوا و محتمل آن بود که نفی ریب با هدی شود یعنی لا ریب فیه انه هدی للمتقین

و هدی در قرآن بر دو وجه است یکی به معنی دعا و بیان دیگر به معنی هدایت و توفیق اما آنکه به معنی دعا است آنست که گفت جل جلاله و انک لتهدی الی صراط مستقیم اینجا دعا و بیان خواهد که از هدایت در مصطفی جز دعا نبود چنانکه گفت انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء و تهدی من تشاء انت ولینا و کذلک قوله و أما ثمود فهدیناهم این هم به معنی دعاست که ثمود را هدایت نبود وجه دیگر هدی به معنی توفیق و تعریف است که الله به آن مستأثر است و در قرآن دویست و سی و شش جای ذکر هدی است و حقیقت معانی آن همه به این دو اصل باز گردد که گفتیم ...

... الآیة و حقیقت تقوی پرهیزگاری است یعنی که به طاعت خدا بپرهیزد از خشم و عذاب خدا یقال اتقی فلان بترسه اذا تحرز به و اصل آن پرهیزگاری از شرک است و هو المعنی بقوله تعالی و لقد وصینا الذین أوتوا الکتاب من قبلکم و إیاکم أن اتقوا الله و بقوله یا أیها الناس اتقوا ربکم پس پرهیزگاری از معاصی و هو المراد بقوله یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته پس پرهیزگاری از شبهات و فضولات و هو المشار الیه بقوله امتحن الله قلوبهم للتقوی و بقوله إن أولیاؤه إلا المتقون

اما وجه تخصیص متقیان به هدایت قرآن درین آیت پس از آنکه جای دیگر خلق را بر عموم گفت هدی للناس آنست که همه خلق به آن محجوج اند و بر آن خوانده و متقیان علی الخصوص به آن منتفع اند و به آن راه راست یافته این همچنان است که بر عموم گفت أن أنذر الناس پس جای دیگر تخصیص کرد و گفت إنما تنذر من اتبع الذکر یعنی انما ینفع بالانذار من اتبع الذکر کما ان القرآن هدی للناس علی العموم و المتقون ینتفعون بالهدی و به قال بعضهم القرآن هدی للمتقین و شفاء لما فی صدور المؤمنین و وقر فی آذان المکذبین و عمی لابصار الجاحدین و حجة بالغة علی الکافرین فالمؤمن به مهتد و الکافر به محجوج

الذین یؤمنون بالغیب یعنی یؤمنون بالله و ملایکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و لقاء الله و الحیاة بعد الموت و البعث فهذا غیب کله هر چه وراء دیوار است از تو غیب است خدای را نادیده می دوست داری و به یکتایی وی می اقرار دهی ایمان است به غیب مصطفی را نادیده می استوار گیری و به رسالت و نبوت وی گواهی دهی ایمان است به غیب حارث قیس از تابعین بود روزی می گفت فرا عبد الله مسعود که یا اصحاب محمد نوشتان باد دیدار مصطفی و مجالست و صحبت وی که یافتید عبد الله گفت ان امر محمد کان نبیا لمن رآه و الذی لا اله غیره ما آمن مؤمن افضل من ایمان بغیب یعنی شما که او را ندیدید ایمان شما فاضل تر است که ایمان به غیب است ثم قرأ الذین یؤمنون بالغیب برین تفسیر باء که متصل بغیب است باء حال گویند نه باء تعدیه فکانه قال الذین یؤمنون بی وهم غایبون لم یأتوا بعده و یشهد لذلک ما روی ابن عباس قال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ای الخلق اعجب ایمانا قالوا الملایکة قال و کیف لا تؤمن الملایکة و هم یرون ما یرون قالوا الانبیاء قال و کیف لا یؤمن الانبیاء و هم یرون الملایکة تنزیل علیهم قالوا فمن هم یا رسول الله قال قوم یأتون من بعدکم یؤمنون بی و لم یرونی و یصدقوننی و لم یرونی ...

... روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال ان روح القدس نفث فی روعی ان نفسا لن تموت حتی تستکمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فی الطلب خذوا ما حل و دعوا ما حرم

قومی گفتند رزق تملیک است و مما رزقناهم ای ملکناهم و این باطل است که مرغان هوا و ددان صحرا را از الله روزی می رسد و ایشان را ملک نیست و داود علیه السلام این دعا بسیار گفتی یا رازق النعاب فی عشه و جابر العظم الکسیر المهیض ای خداوندی که بچه مرغ را در آشیان روزی دهی گویند این بچه غراب را میگوید و ذلک انه یقال اذا تفقأت عنه البیضه خرج ابیض کالشحمة فاذا راه الغراب انکره لبیاضه فترکه فیسوق الله تعالی البق علیه فتقع علیه لزهومة ریحه فیلقطها و یعیش بها الی ان یحمم ریشه

و یسود فیعاوده الغراب و یألفه و یلقمه الحب ...

... هر چه از این نمط آید حکم آن حکم کتب منزل است نامخلوق و نامجعول هر که آن را مخلوق گوید یا لفظ و حروف آن مخلوق گوید ضال است و ملحد و حق را مکابر

و ما أنزل من قبلک یعنی توریة موسی و انجیل عیسی و زبور داود و صحف شیث و ادریس و ابراهیم و فی حدیث ابی ذر عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال نزلت علی ابراهیم عشر صحایف و علی موسی قبل التوریة عشر صحایف

و روی انه قال انزل علی شیث خمسین صحیفة و انزل علی اخنوخ و هو ادریس ثلثین صحیفة و انزل علی ابراهیم عشر صحایف و علی موسی قبل التوریة عشر صحایف

و بالآخرة یعنی و بالنشأة الآخرة و قیل بالدار الآخرة سمیت آخرة لتأخرها عن الدنیا و قیل لتأخرها عن اعین الخلق

هم یوقنون الیقین ضرب من العلم یحصل بعد النظر و الاستدلال و بعد ارتفاع الشک و لذلک لا یوصف به الباری جل جلاله رب العالمین درین آیت و در صدر سوره لقمان نماز و زکاة و ایمان به رستاخیز بی گمان در یک نظام کرد قراین یکدیگر از بهر آن که آن قوم به رستاخیز یقین نبودند می گرویدند گرویدنی گمان آمیغ می گفتند ما ندری ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستیقنین گفتند ما ندانیم که این رستاخیز چیست و حال آن چونست ظن می بریم و به یقین نمی دانیم الله تعالی بی گمان برین شرط کرد و با نماز و زکاة قرینه کرد

اهل معانی و خداوندان تحقیق گفتند بناء ترتیب این هر دو آیت بر تقسیم ایمانست از بهر آنکه ایمان دو قسم است اول شناختن راه دین و اسباب روش در آن بشناختن و طلب وسیلت حق کردن و هو المشار الیه بقوله تعالی ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و بقوله و ابتغوا إلیه الوسیلة قسم دیگر از خود برخاستن است و در راه دین برفتن و رسیدن را بکوشیدن و هو المشار الیه بقوله و جاهدوا فی الله حق جهاده و بقوله هذه سبیلی أدعوا إلی الله

قسم اول صفت آن مؤمنان است که در آیت اول ذکر ایشان رفت یعنی که به شهادت زبان و عبادت ارکان راه دین بشناختند و طلب وسیلت کردند قسم دوم صفت ایشانست که در آیت دوم وصف الحال ایمان ایشان کرد که حقایق آیات تنزیل بدانستند و ذوق آن بیافتند تا در روش آمدند و بمقصد رسیدند همانست که رب العالمین در وصف ایشان گفت و هدوا إلی الطیب من القول و جایی دیگر گفت فهو علی نور من ربه کتب فی قلوبهم الإیمان همانست که ایشان را وعده کرامت و ثواب داد گفت و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا

ثم قال تعالی أولیک علی هدی من ربهم ای صواب و حق و حجة است

و أولیک هم المفلحون ای الباقون فی النعیم المقیم ادرکوا ما طلبوا و نجوا من شر ما منه هربوا

فلح و فلاح کنایت است از بقا و بیرون آمدن و به کامه رسیدن و پاینده ماندن می گوید ایشان که باین صفت اند به راست راهی اند و بر روشنایی و آن صنف اول اند که از ایمان در قسم اول اند و أولیک هم المفلحون صنف ثانی اند که پیروز آمدند و از هر چه می ترسیدند ایمن گشتند و به ناز و نعیم جاویدان رسیدند

این خطبه کتاب است و آفرین بر گرویدگان و صفت ایمان ایشان و خبر دادن از سرانجام کار ایشان در آن جهان

میبدی
 
۳۵۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳ - ۱ - النوبة الثالثة

 

... چون دانی که قرآن متقیان را هدی است پس نسب تقوی درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد میگوید جل جلاله إن أکرمکم عند الله أتقاکم فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقوی هر که امروز بپناه تقوی شود فردا بجوار مولی رسد خبر چنین است که یحشر الناس یوم القیمة ثم یقول الله عز و جل لهم طالما کنتم تکلمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتی اتکلم انی رفعت نسبا و ابیتم الا انسابکم قلت ان أکرمکم عند الله أتقاکم و ابیتم انتم فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبی فالیوم ارفع نسبی و وضعت انسابکم سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتقون

عمر خطاب کعب الاحبار را گفت که از تقوی با من سخنی گوی گفت یا عمر بخارستان هیچ بار گذر کردی گفت کردم گفتا چه کردی و چون رفتی در آن خارستان گفتا متشمر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا عمر آنست تقوی و فی معناه انشدوا

خل الذنوب صغیرها و کبیرها فهی التقی

کن مثل ماش فوق ارض الشوک یحذر ما یری

لا تحقرن صغیرة ان الجبال من الحصی آن گه صفت متقیان و حلیت ایشان در گرفت گفت الذین یؤمنون بالغیب خدای را نادیده دوست دارند و بیگانگی وی اقرار دهند و بیکتایی وی در ذات و صفات بگروند و پیغامبر وی را نادیده استوار گیرند و رسالت وی قبول کنند و براه سنت وی راست روند و پس از پانصد سال سیاهی بر سپیدی بینند بجان و دل قبول کنند و پیغام که گزارد و خبر که داد از عالم ملکوت و سدره منتهی و جنات مأوی و عرش مولی و عاقبت این دنیا بدرستی آن گواهی دهند و بهمه بگروند ایشانند که مصطفی ع ایشان را برادران خواند و گفت واشوقاه الی لقاء اخوانی

و یقیمون الصلاة نماز کنند که گویی در الله می نگرند و با وی راز میکنند تصدیقا

لقوله علیه السلام اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک

و قال صلی الله علیه و آله و سلم ان العبد و اقام فی الصلاة فانما هی بین عینی الرحمن جل و عز فاذا التفت یقول الله عز و جل ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منی تلتفت ابن آدم اقبل علی فانا خیر لک ممن تلتفت الیه

کوش تا آن ساعة که بنماز در آیی اندیشه با نماز داری و دل با راز پردازی و بادب باشی و دل از نعمت برگردانی و قدر راز ولی نعمت بدانی که دون همت و مختصر کسی باشد که راز ولی نعمت یافت و دل بنعمت مشغول داشت

و مما رزقناهم ینفقون در صفت متقیان بیفروزد گفت نواختی که برایشان نهادیم و نعمتی که ایشان را دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند بفرمان شرع درویشان را نوازند و با ایشان مواساة کنند و نایبان حق دانند در فراگرفتن صدقات و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکی به تبرع بیفزایند اما راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هر چه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصر دانند یکی پیش شبلی آمد گفت در دویست درم چند زکاة واجب شود گفت از آن خود میرسی یا از آن من گفت تا این غایت ندانستم که زکاة من دیگرست و زکاة شما دیگر

این را بیان کن گفت اگر تو دهی پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه بر سر عامه امت که فریضه زکاة گزارند حاصل کار ایشان آنست که گویند بار خدایا بآنچه دادیم از ما راضی و خشنود هستی و اهل خصوص که جمله مال بذل کنند ثمره عمل ایشان آنست که الله گوید بنده من بآنچه کردی از من راضی و خشنود هستی و شتان ما بینهما وصف الحال صدیق اکبر گواهی میدهند که چنین است پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزی بیامد بحضرت نبوت گلیمی سپید در پوشیده و خلالی از خرما پیش گلیم بیرون زده قال فنزل جبریل و قال یا محمد ان الله یقریک السلام و یقول ما لابی بکر فی عبایه قد خلها بخلال فقال یا جبریل انفق علیه ماله قبل الفتح قال فان الله عز و جل یقول اقریه السلام و قل له ان الله عز و جل یقول أ راض انت عنی فی فقرک هذا ام ساخط فقال أسخط علی ربی انا عن ربی راض

و گفته اند قوام بنده و استقامت احوال وی بسه چیز است یکی دل دیگر تن و دیگر مال تا ایمان بغیب ندهد دل وی در راه دین مستقیم نشود و روشنایی آشنایی در وی پدید نیاید و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وی بر دوام راست نشود و تا زکاة از مال جدا نکند آن مال با وی قرار نگیرد

و الذین یؤمنون بما أنزل إلیک و ما أنزل من قبلک این آیت هم صفت متقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هر چه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران رب العالمین ایشان را در آن بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد و هر شرفی و کرامتی که امتان گذشته را بود اینان را داد و بر آن بیفزود و هر گران باری و سختی که بریشان بود ازینان فرو نهاد ایشان را روزگار عمل درازتر بود و این امت را ثواب طاعت بیشتر ایشان را نوبت وقتی بود و عقوبت ساعتی و گناهان این امت را مجال نوبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت و انگه رب العالمین منت نهاد بر مصطفی ع و گفت و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا ...

... عالم طریقت و پیشوای اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه بر زبان کشف این رمز برون داده و مهر غیرت از آن برگرفته گفت روز اول در عهد ازل قصه رفت میان جان و دل نه آدم و حوا بود نه آب و گل حق بود حاضر و حقیقت حاصل و کنا لحکمهم شاهدین قصه که کس نشنید بآن شگفتی دل سایل بود و جان مفتی دل را واسطه در میان بود و جان را خبر عیان بود هزار مسیله پرسید دل از جان همه متلاشی در یک حرف جان همه را جواب داد در یک طرف نه دل از سؤال سیر آمد نه جان از جواب نه سؤال از عمل بود نه جواب از ثواب هر چه دل از خبر پرسید جان از عیان جواب داد تا دل باعیان بازگشت و خبر فرا آب داد گر طاقت نیوشیدن داری مینیوش و گرنه به انکار مشتاب و خاموش دل از جان پرسید که وفا چیست و فنا چیست و بقا چیست جان جواب داد که وفا عهد دوستی را میان در بستن است و فنا از خودی خود برستن است و بقا بحقیقت حق پیوستن است دل از جان پرسید که بیگانه کیست و مزدور کیست و آشنا کیست

جان جواب داد که بیگانه رانده است و مزدور بر راه مانده و آشنا خوانده دل از جان پرسید که عیان چیست و مهر چیست و ناز چیست جان جواب داد که عیان رستاخیز است و مهر آتش خون آمیز است ناز نیاز را دست آویز است دل گفت بیفزای جان جواب داد که عیان با بیان بدساز است و مهر با غیرت انباز است و آنجا که ناز است قصه درازست دل گفت بیفزای جان جواب داد که عیان شرح نپذیرد و مهر خفته را براز گیرد و نازنده بدوست هرگز نمیرد دل از جان پرسید که کس بخود باین روز رسید

جان جواب داد که من این از حق پرسیدم حق گفت یافت من بعنایت است و پنداشتن که بخود بمن توان رسید جنایت است دل گفت دستوری هست یک نظر که بماندم از ترجمان و خبر جان جواب داد که ایدر خفته را آب رود و انگشت در گوش آواز کوثر شنود این قصه میان جان و دل منقطع شد حق سخن در گرفت و جان و دل مستمع شد قصه میرفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد اکنون نه دل از ناز می بیاساید نه جان از لطف دل در قبضه کرم است و جان در کنف حرم نه از دل نشان پیدا نه از جان اثر در هست نیست کر مست و در عیان خبر سرتاسر قصه توحید همین است کنت له سمعا یسمع له گواهی بداد که چنین است

میبدی
 
۳۵۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵ - ۲ - النوبة الثانیة

 

... از اینجا گفت لا یؤمنون این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت انه لن یؤمن من قومک الا من قد آمن پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهای سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدی و روشنایی آشنایی بآن نرسد

گفت ختم الله علی قلوبهم درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنة در اثبات قدر و نفی استطاعت قوی بحمد الله و منه میگوید اول دلهای ایشان را در کن بپوشید آن گه مهر کرد و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایی در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید و نظیر این در قرآن فراوان است و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون و طبع الله علی قلوبهم فهم لا یعلمون بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند چنانک گفت ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام و لو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنا نسمع او نعقل و فی آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصم اولیک ینادون من مکان بعبد و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت و علی أبصارهم غشاوة أ فانت تهدی العمی فعمیت علیکم و هو علیهم عمی فعموا و صموا حجابا مستورا و من بیننا و بینک حجاب این همه بستن راه آشنا ایست بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان و کژ گردانیدن دلها و کژ نمودن راستیها و دریغ داشتن آشنایی ازیشان اعمش گفت صفت آن ختم مجاهد ما را بحس بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمی است چون گناهی کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت گفتا و آن گه مهری بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید و مصداق این خبر مصطفی ص است

قال اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکتة سوداء فی قلبه فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتی تغلق قلبه فذلک الرین الذی قال الله تعالی کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون ...

میبدی
 
۳۵۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶ - ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین کفروا الآیة از اول سورة تا اینجا اشارت است بفضل و لطف خداوند عز و جل با آشنایان و دوستان و این آیت اشارت است بقهر و عدل او با بیگانگان و دشمنان و خدای را عز و جل هم فضل است و هم عدل اگر عدل کند رواست ور فضل کند از وی سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزاست که هر چه از فضل سزاست در عدل رواست یکی را بفضل بخواند و حکم او راست یکی را بعدل براند و خواست او راست نیک آنست که فضل بر عدل سالارست و عدل در دست فضل گرفتارست عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش

نه بینی که عدل او را هام راه است و شاد آن کس که فضل او را پناه است ثمره فضل سعادت و پیروزی است و نتیجه عدل شقاوت و بیگانگی هر دو کاری است رفته و بوده جف القلم بما هو کاین الی یوم القیمة حکمی است ازلی و کاری انداخته و از آن پرداخته من قعد به جده لم ینهض به جده

پیر طریقت گفت الهی از آنچه نخواستی چه آید و آن را که نخواندی کی آید تا کشته را از آب چیست و نابایسته را جواب چیست تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست قسمی رفته نفزوده و نکاسته توان کرد قاضی اکبر چنین خواسته شیطان در افق اعلی زیسته و هزاران عبادت برزیده چه سود داشت که نبود بایسته اذا کان الرضا و الغضب صفة ازلیة فما تنفع الاکمام المقصرة و الاقدام المؤدیة عمر خطاب روزی بر ابلیس رسید گریبان وی بگرفت گفت دیر است تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان بر تو بازی کنند ابلیس گفت ای عمر پیرانرا حرمت دار در هفت آسمان خدای را عبادت کرده ام بهر آسمان صد هزار سال همی بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتی است و نواختی چون نیک نگه کردم معنی آن بود که تا هر چند بالا بیش چون بیفتم سخت تر و صعب تر افتم ای عمر تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیده و من ترا پیش بت بسجود دیده ام عمر دست از وی بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجوری میگوید ...

... کامید مرا فذلک این خواهد بود

ختم الله علی قلوبهم یکی را مهر بیگانگی بر دل نهادند تا در کفر بماند یکی را مهر سرگردانی بر دل نهادند تا در فترت بماند آن بیگانه است رانده و سر راه گم کرده و این بیچاره در راه بمانده و بغیر دوست از دوست باز مانده

بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ...

... یتحیر الالباب عند نزوله

و من الناس من یقول آمنا بالله این قصه منافقانست و سر نفاق منافقان بشرف مصطفی باز میگردد از دو وجه یکی از روی غیرت دیگر از روی رحمت چون مصطفی محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته الله تعالی او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت و نفاق منافقان نقاب جمال وی ساخت وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودی خلایق همه خاک در نور غیب انداختندی آن چنان آفتابی و نوری و ضیایی را چنین نفاقی که نفاق عبد الله ابی سلول و مانند او بود بکار باید و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردی که جمال عیسی کرد تا گفتند المسیح ابن الله

و این را بمثالی بتوان گفت این قرص آفتاب که شعاع وی از آسمان چهارم میتابد روی در آسمان پنجم دارد و الله تعالی فریشتگان آفریده و بر وی موکل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهای پر برف می آفریند و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه بر میدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وی عالم بسوختی هم چنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنار شرک بستندی و لکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود چنانک گفت صلی الله علیه و آله و سلم ...

میبدی
 
 
۱
۱۷۶
۱۷۷
۱۷۸
۱۷۹
۱۸۰
۱۰۲۲