گنجور

 
۳۰۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

إنا فتحنا لک ما برگزاردیم ترا حکم و برگشادیم ترا داوری فتحا مبینا ۱ بر گشادی بی شبهت و برگزاری بر خیرت بی تهمت

لیغفر لک الله تا الله بیامرزد ترا ما تقدم من ذنبک هر چه گذشت از گناه تو و ما تأخر و هر چه با پس ماند و یتم نعمته علیک و تمام کند بر تو نیکویی خویش که کرد و یهدیک صراطا مستقیما ۲ و راه مینماید ترا براه راست

و ینصرک الله نصرا عزیزا ۳ و یاری دهد خداوند ترا یاری دادنی بزرگ بنیروی

هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین الله آنست که فرو فرستاد آرام در دلهای گرویدگان لیزدادوا إیمانا مع إیمانهم آن را تا ایمان افزایند با ایمان خویش که دارند و لله جنود السماوات و الأرض خدایراست سپاههای آسمان و زمین و کان الله علیما حکیما ۴ و الله دانایی است راست کار

لیدخل المؤمنین و المؤمنات تا در آرد گرویدگان را مردان و زنان جنات تجری من تحتها الأنهار در بهشتها که میرود زیر درختان آن جویها خالدین فیها جاویدان در آن و یکفر عنهم سییاتهم و بسترد از ایشان کرده های بد ایشان و کان ذلک عند الله فوزا عظیما ۵ و آن نزدیک الله پیروزیست بزرگوار

و یعذب المنافقین و المنافقات و تا عذاب کند دورویان را مردان و زنان و المشرکین و المشرکات الظانین بالله ظن السوء آن بد اندیشان در خدای علیهم دایرة السوء بدنیت ایشان و بد افتادن جهان گرد ایشان بادا و غضب الله علیهم و خشم گرفت الله بریشان و لعنهم و بنفرید ایشان را و أعد لهم جهنم و ایشان را دوزخ ساخت و ساءت مصیرا ۶ و بد جایگاهی و شدن گاهی که آنست

و لله جنود السماوات و الأرض و خدایراست سپاههای آسمان و زمین و کان الله عزیزا حکیما ۷ الله است آن توانای دانا همیشه

إنا أرسلناک ما فرستادیم ترا شاهدا تا گواه باشی و مبشرا و بشارت رسانی و نذیرا ۸ و بیم نمایی

لتؤمنوا بالله و رسوله تا بگروید شما که مؤمنان اید بالله و فرستاده او و تعزروه و یاری دهید او را و توقروه و شکوه دارید او را و بزرگ و تسبحوه بکرة و أصیلا ۹ و الله را بستایید و پرستید بامداد و شبانگاه

إن الذین یبایعونک ایشان که بیعت میکنند با تو إنما یبایعون الله بیعت با الله میکنند ید الله فوق أیدیهم دست الله زبر دستهای ایشان فمن نکث هر که پیمان شکند فإنما ینکث علی نفسه بدنامی و زیان آن بر خویشتن میاورد و من أوفی و هر که بوفا باز آید بما عاهد علیه الله بآن پیمان که کرد و عهد که بست بالله فسیؤتیه أجرا عظیما ۱۰ آری باو دهد الله مزد بزرگوار

سیقول لک المخلفون من الأعراب آری میگوید ترا با پس کردگان خدای از این اعراب بادیه نشین شغلتنا أموالنا و أهلونا ناپرداخته داشت ما را مال ما و کسان ما فاستغفر لنا آمرزش خواه ما را از خدای یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم بزبانهای خویش چیزی میگویند که در دلهای ایشان نیست قل فمن یملک لکم من الله گوی از خدای و کار خدای شما را بدست که چیزیست إن أراد بکم ضرا اگر بشما گزندی خواهد أو أراد بکم نفعا یا بشما سودی خواهد بل کان الله بما تعملون خبیرا ۱۱ نه که الله بآنچه شما میکنید دانا و آگاه است

بل ظننتم أن لن ینقلب الرسول آری چنان میپنداشتید که رسول بازنگردد و با پس نیاید و المؤمنون إلی أهلیهم أبدا و مؤمنان هرگز با خانمان خود نیایند و زین ذلک فی قلوبکم و آن پنداره در دلهای شما آراسته اند و ظننتم ظن السوء و پنداره بد پنداشتید و کنتم قوما بورا ۱۲ و شما قومی اید بنیست شده

و من لم یؤمن بالله و رسوله و هر که بنگرود بخدای و رسول او فإنا أعتدنا للکافرین سعیرا ۱۳ ما بساختیم ناگرویدگان را آتش

و لله ملک السماوات و الأرض الله راست پادشاهی هفت آسمان و هفت زمین یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء میگیرد او را که خواهد و آمرزد او را که خواهد و کان الله غفورا رحیما ۱۴ و الله آمرزگار است بخشاینده همیشه ...

میبدی
 
۳۰۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة الفتح باجماع مفسران مدنی است دو هزار و چهارصد و هشت حرف و پانصد و شصت کلمة و بیست و نه آیت جمله بمدینه فرو آمد آن گه که از حدیبیة بازگشته بودند و رسول خدا گفت انزلت علی اللیلة سورة لهی احب الی مما طلعت علیه الشمس

و روایة انس بن مالک قال لما رجعنا من الحدیبیة و قد حیل بیننا و بین نسکنا فنحن بین الحزن و الکابة انزل الله إنا فتحنا لک فتحا مبینا فقال النبی ص لقد انزل علی آیة هی احب الی من الدنیا کلها و در خبر است که هر که این سورة برخواند شب اول از ماه رمضان در نماز تطوع رب العالمین تا دیگر سال او را در حفظ و رعایت خویش دارد و از آفات و مکاره نگه دارد و این سورة از آن سورتهاست که در آن ناسخ است و منسوخ نیست و ناسخ در این سورة یک آیت است لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر نسخ قوله ما أدری ما یفعل بی قوله إنا فتحنا لک فتحا مبینا خلافست میان علماء که این کدام فتح است

قتاده گفت فتح مکه است مجاهد گفت فتح خیبر است و جمهور مفسران بر آنند که این صلح حدیبیه است معنی الفتح فتح المنغلق و الصلح مع المشرکین بالحدیبیة کان متعذرا حتی فتحه الله عز و جل کاری دشوار بود منغلق پیمان بستن و صلح کردن با مشرکان روز حدیبیه تا رب العزه بفضل خود آن کار فرو بسته برگشاد و آن دشخواری آسان کرد و آن را فتح نام کردند

مصطفی ص را پرسیدند آن روز که افتح هذا فقال عظیم گفتند یا رسول الله این فتحی است گفت فتحی عظیم آن را عظیم گفت که در آن روز آیت مغفرت آمد از گناهان گذشته و آینده و مؤمنان را وعده نصرت و ظفر دادند و غنایم خیبر در آن پیوست و غلبه روم بر پارس که پیغامبر خدای آن را وعده داده بود در آن درست شد و صدق وی ظاهر گشت و مؤمنان بدان شاد شدند

قال الزهری لم یکن فی الاسلام فتح اعظم من صلح الحدیبیه و ذلک ان المشرکین اختلفوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الاسلام فی قلوبهم و اسلم فی ثلث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الاسلام

روی اسراییل عن ابی اسحاق عن البراء قال تعدون انتم الفتح فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان کنا مع النبی ص اربع عشرة مایة و الحدیبیة بیر فنزحناها فلم نترک فیها قطرة فبلغ ذلک النبی فجلس علی شفیرها ثم دعا باناء من ماء فتوضأ ثم مضمض و دعا ثم صبه فیها فجاء بالماء حتی عمهم و قیل سمی یوم الحدیبیة فتحا لانه کان سبب فتح مکة و المعنی دنا فتحه و کان یوم الحدیبیة فی سنة ست من الهجرة مجمع بن جاریة الانصاری روایت کند که روز حدیبیه من حاضر بودم چون آن قصه برفت و آن صلح افتاد و رسول خدا و یاران می بازگشتند مردم را دیدم که بر آن مرکبها می شتافتند و بنزدیک رسول خدا میشدند یکی آواز داد که این شتافتن مردمان فرا نزدیک رسول چیست جواب دادند که وحی آمده از آسمان میشتابند تا آن را بشنوند و بدانند گفتا چون مردم فراهم آمدند رسول خدا آغاز کرد و برخواند إنا فتحنا لک فتحا مبینا عمر خطاب گفت یا رسول الله او فتح هو قال نعم و الذی نفسی بیده إنه لفتح قوله إنا فتحنا لک فتحا مبینا ای قضینا لک قضاء بینا غیر مختلف و لا ذا شبهة لکن علی خیرة و الفتاح عند العرب هو القاضی و منه قوله عز و جل یمدح نفسه و هو الفتاح العلیم و منه قوله ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و المعنی قضینا لک بهذه المهادنة قضاء مبینا

قال مقاتل یسرنا لک یسرا مبینا بغیر قتال لیغفر لک الله قیل هذه اللام لیست بلام کی و لکنها لام عدة لیست من الکلام الاول کقوله عز و جل و لله ما فی السماوات و ما فی الأرض لیجزی الذین أساؤا بما عملوا فهو کلام عدة مستأنف تأویله فتح لک فتحا و هو یغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و قیل اللام لام کی و معناه انا فتحنا لک فتحا مبینا لکی یجتمع لک من المغفرة تمام النعمة فی الفتح و قیل هو مردود الی قوله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و لیدخل المؤمنین و المؤمنات جنات قوله ما تقدم من ذنبک یعنی فی الجاهلیة قبل الرسالة و ما تأخر من ذنبک الی وقت نزول هذه السورة و قیل ما تأخر مما یکون و هذا علی طریقة من یجوز ارتکاب الصغایر علی الانبیاء و قال سفیان الثوری ما تقدم ما عملت فی الجاهلیة و ما تأخر کل شی ء لم تعمله و یذکر مثل ذلک علی طریق التأکید کما یقال اعطی من رآه و من لم یره و ضرب من لقیه و من لم یلقه و قال عطاء الله الخراسانی ما تقدم من ذنبک یعنی ذنب ابویک آدم و حوا ببرکتک و ما تأخر ذنوب امتک بدعوتک و یتم نعمته علیک تمام النعمة هاهنا النبوة و ثوابها نظیره فی سورة یوسف کما أتمها علی أبویک من قبل و قیل یتم نعمته علیک باعلاء دینک و فتح البلاد علی یدک و یهدیک صراطا مستقیما ای یثبتک علیه و قیل و یهدیک ای یهدی بک ...

... هو الذی أنزل السکینة هذه السکینة طمأنینة الایمان فی قلب المؤمن التی بها یحمل القضایا و یقوی بالبلایا و هو قوله عز و جل و تطمین قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمین القلوب و هو الذی لا یهیجه شی ء و لا یرده مانع و هو فی قوله یا أیتها النفس المطمینة و الایة نزلت فی ابی بکر الصدیق ثم فی مآثر اصحابه

و قیل السکینة الصبر علی امر الله و الثقة بوعد الله و التعظیم لامر الله لیزدادوا إیمانا مع إیمانهم قال ابن عباس بعث الله نبیه علیه السلام بشهادة ان لا اله الا الله فلما صدقوه زادهم الصلاة ثم الزکاة ثم الصیام ثم الحج ثم الجهاد حتی اکمل دینهم لهم فکلما امروا بشی ء فصدقوه ازدادوا تصدیقا الی تصدیقهم و یقینا مع یقینهم

و لله جنود السماوات و الأرض الایة جنود السماوات الملایکة و جنود الارض الانس و الجن و قیل کل ما فی السماوات و الارض بمنزلة الجند له لو شاء لا انتصر به کما ینتصر بالجند و تأویل الایة لم یکن صد المشرکین رسول الله ص عن قلة جنود الله و لا عن و هن نصره لکن علی علم الله عز و جل و اختیار قوله لیدخل المؤمنین و المؤمنات جنات کان رسول الله ص قیل له قل ما کنت بدعا من الرسل و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم فکان رسول الله و المؤمنون فی علم الغیب شرعا فلما نزلت علیه لیغفر لک الله و یتم نعمته علیک و قال رسول الله ص انزلت علی سورة هی احب الی من الدنیا و ما فیها قالوا له هنییا لک یا رسول الله بین الله لک امرک فما لنا فنزلت لیدخل المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها هذا فی ازاء قوله و یتم نعمته علیک و یکفر عنهم سییاتهم هذا بازاء قوله لیغفر لک الله التکفیر التغطیة و هو بمعنی المغفرة ای یکفر عنهم سییاتهم قبل ان یدخلهم الجنة لیدخلوها معرین من الآثام و کان ذلک عند الله ای فی الدار الآخرة و فی حکم الله فوزا عظیما لما نزلت هذه الآیات قال المنافقون من اهل المدینة و المشرکون من اهل مکة قد اعلم ما یفعل به و باصحابه فما عسی یفعل بنا فنزلت و یعذب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات الظانین بالله ظن السوء ان لن ینصر محمدا و المؤمنین و قیل ظنهم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الی اهلیهم ابدا و قیل ظنهم ان لله شریکا و ان لن یبعث الله احدا قوله علیهم دایرة السوء ای یدور علیهم و یعود الیهم ضرر ما دبروا و یقع الفساد و الهلاک بهم هذا کقوله و یتربص بکم الدوایر و الدوایر ما یدور بالرجل من حوادث الدهر و نکباته و غضب الله علیهم و لعنهم ابعدهم من رحمته و أعد لهم جهنم هیاها لهم و ساءت مصیرا

و لله جنود السماوات و الأرض فیدفع کید من عادی نبیه و المؤمنین بما شاء منها هو الذی جند البعوض علی نمرود و الهدهد علی بلقیس و کان الله عزیزا فی امره حکیما فی فعله روی ان عبد الله بن ابی بن سلول قال هب محمدا هزم الیهود و غلبهم فکیف استطاعته بفارس و الروم فانزل الله تعالی و لله جنود السماوات و الأرض اکثر عددا من فارس و الروم و کان الله عزیزا منیعا فی سلطانه حکیما فی تدبیره و صنعه

إنا أرسلناک شاهدا علی امتک یوم القیمة شاهدا لهم بعملهم و قیل شاهد الأنبیاء بالتبلیغ و مبشرا للمؤمنین و نذیرا للکافرین مبشرا لمن اطاع نذیرا لمن عصی ثم رجع الی خطاب المؤمنین فقال لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزروه ای تطیعوه و تنصروه و تقاتلوا معه بالسیف العزر و التعزیر النصر مرة بعد اخری و توقروه ای تعظموه و تفخموه و تدعوه باسم الرسول و باسم النبی و هاهنا وقف تام ثم تبتدء فتقول و تسبحوه هذه الهاء واحدة راجعة الی الله سبحانه فی هذه الایة ای تسبحوا الله و تصلوا له بکرة و أصیلا بالغداة و العشی قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لیؤمنوا و یعزروه و یوقروه و یسبحوه بالیاء فیهن لقوله فی قلوب المؤمنین

الذین یبایعونک بالحدیبیة إنما یبایعون الله لانهم باعوا انفسهم من الله بالجنة کقوله اشتری من المؤمنین أنفسهم روی عن یزید بن ابی عبید قال قلت لسلمة بن الاکوع علی ای شی ء بایعتم رسول الله یوم الحدیبیة قال علی الموت و روی عن معقل بن یسار قال لقد رأیتنی یوم الشجرة و النبی ص یبایع الناس و انا رافع غصنا من اغصانها عن رأسه و نحن اربع عشرة مایة قال لم نبایعه علی الموت و لکن بایعناه علی ان لا نفر قال ابو عیسی معنی الحدیثین صحیح فبایعه جماعة علی الموت ای لا بانزال نقاتل بین یدیک ما لم نقتل و بایعه آخرون و قالوا لا نفر فقال لهم النبی ص انتم الیوم خیر اهل الارض

قوله ید الله فوق أیدیهم قال ابن عباس ید الله بالوفاء لما وعدهم من الخیر فوق أیدیهم بالوفاء

و قال السدی کانوا یأخذون بید رسول الله ص و یبایعونه و ید الله فوق أیدیهم عند المبایعة و قیل عقد الله فی هذه البیعة فوق عقدهم فمن نکث ای نقض و لم یف به فإنما ینکث علی نفسه ای علیها و بال ذلک و من أوفی بما عاهد علیه الله اتی به وافیا غیر منتقض فسنؤتیه و قرأ اهل العراق فسیؤتیه بالیاء أجرا عظیما جزیلا و هو الجنة و نعیمها

سیقول لک المخلفون من الأعراب ابن عباس گفت آیت در شأن قومی منافقان فرو آمد از قبایل عرب جهینه و مزینه و نخع و اسلم و غفار قومی در مدینه مسکن داشتند و قومی در نواحی مدینه رسول خدا ص شش سال از هجرت گذشته او را آرزوی عمرة خاست و طواف کعبه و زیارت خانه کس فرستاد باین قبایل عرب و ایشان را بخواند تا چون روند جمعی بسیار باشند نباید که قریش ایشان را از خانه منع کنند و پیش ایشان بحرب باز آیند از این جهت ایشان را میخواند و جمع میکرد

قومی که مخلصان بودند و اهل بصیرت اجابت کردند و بیامدند و قومی که منافقان بودند باز نشستند و تخلف کردند و عذر دروغ آوردند که شغلتنا أموالنا و أهلونا رب العالمین ایشان را مخلف خواند یعنی که ایشان با پس کرده اند از صحبت رسول همانست که جای دیگر فرمود کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا و قال تعالی رضیتم بالقعود أول مرة فاقعدوا گفتند ما را اهل و عیالست و جز ما ایشان را قیم نیست و خرما بنان داریم درین نخلستان و آن را تیمار بر نیست اکنون ما را آمرزش خواه از خدای باین تخلف که از ما آمد و کان رسول الله ص اذا قبل عذر انسان استغفر له و این سخن آن گه گفتند که رسول باز آمد از حدیبیه و ایشان را عتاب کرد بآن تخلف که کردند رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد گفت یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم من امر الاستغفار فانهم لا یبالون استغفر لهم النبی اولا یستغفر لهم آنچ بزبان میگویند که از بهر ما آمرزش خواه در دلشان نیست که ایشان در بند آن نه اند که رسول از بهر ایشان آمرزش خواهد یا نخواهد

و گفته اند معنی آنست که در دلشان جز زانست که بزبان گویند زیرا که عذر ایشان نه شغل اهل و عیالست بلکه خبث نیت ایشانست و نفاق که در دل دارند قل فمن یملک لکم من الله شییا إن أراد بکم ضرا أو أراد بکم نفعا قرأ حمزة و الکسایی ضرا بضم الضاد و الآخرون بفتحها ...

... بیان این قصه آنست که رسول خدا در ماه ذی الحجه از حدیبیه بازگشت و در مدینه همی بود تا ماه محرم درآمد قصد خیبر کرد و جمله یاران مهاجر و انصار که در حدیبیه با وی بودند با وی بخیبر رفتند چون دیده ایشان بر حصار خیبر افتاد رسول خدا گفت خربت خیبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین بسمع منافقان رسید که در خیبر غنایم فراوان است و رسول خدا بفرمان و وحی الله آن جمله قسمت میکند بر ایشان که در حدیبیه با وی بودند بعوض آنکه از آنجا بصلح بازگشتند و هیچ غنیمت نیافتند و دیگران را با ایشان در آن مشارکت نیست

منافقان چون این بشنیدند گفتند ذرونا نتبعکم گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود رب العالمین فرمود یریدون أن یبدلوا کلام الله کلام اینجا فرمان الله است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند رب العالمین فرمود یا محمد قل لن تتبعونا ایشان را گوی شما نتوانید که کلام خدای را و وعده خدای را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید منافقان گفتند بل تحسدوننا فرمان خدای نه چنین است که شما این بحسد می گویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتی بود در آن حصارهای بسیار و مال و غنیمت فراوان مسلمانان از آن حصارها یکان یکان می ستدند و مال همی برداشتند و صفیه دختر حیی اخطب و دو دختر وی را اسیر گرفتند و در بعضی آن حصارها بلال مؤذن ایشان را نزدیک رسول آورد در راهی که کشتگان خود را دیدند افتاده یکی از ایشان فریاد برآورد و بر روی تپانچه زد و بر سر خاک همی کرد رسول خدا بلال را گفت ای بی حاصل رحمت نکردی برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردی که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر الله چنان بود که آن صفیه دختر حیی اخطب جفت رسول خدای گشت و روزی ببر روی وی نشان زخم دید پرسید از وی که این چیست صفیه گفت وقتی بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد این خواب با شوی خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت ترا همی باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوی تو باشد و بر روی من تپانچه زد این نشان از آنست

پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصاری عظیم که در همه عرب حصاری از آن حصین تر نبود مردمان از آن حصارهای دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همی بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست روزی جهودی از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وی فرستاد بجنگ و گفت اللهم انصره ایشان روی بهم آوردند درختی بود میان ایشان هر یکی از ایشان بآن درخت پناه همی برد آن جهود حمله آورد محمد بن مسلمه آن زخم وی بدرخت رد کرد آن گه با جهود گشت و برو ضربتی زد که یک نیمه سرش با روی بدو نیم کرد پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست زبیر عوام پیش وی باز شد مادر وی صفیة گفت یا رسول الله پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد زبیر ضربتی زد که کتف وی با یک نیمه پهلو بیرون انداخت پس رسول علم ببو بکر داد آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت و الله لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله

پس دیگر روز علی را بخواند و علم بوی داد علی رفت و علم بر در حصار خیبر بزد جهودی بر بام حصار آمد گفت من انت تو کیستی گفت من علی ام جهود گفت عالی شد این کار بحق موسی و توریة پس علی بتأیید الهی و قوت ربانی در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد بو رافع گوید مولی رسول که با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن علی رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که می برکند جبرییل با وی بود بمعاونت پس علی گفت ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه پس آن اموال و غنایم که از حصارهای خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند

قال الزهری ان غنایم خیبر کانت بین اهل الحدیبیة من حضر منهم خیبر و من غاب قل للمخلفین من الأعراب هم المخلفون عن الحدیبیة ستدعون یعنی یدعوکم النبی ص إلی قوم یعنی الی قتال قوم أولی بأس شدید هم هوازن و غطفان و قیل هم الروم غزاهم رسول الله ص فی تبوک و قیل یدعوهم ابو بکر الی بنی حنیفة مع مسیلمة الکذاب و قیل یدعوهم عمر الی فارس و قیل المخلفون عن تبوک و کانوا ثلاثة اصناف صنف کفروا و نزل فیهم سنعذبهم مرتین ثم یردون إلی عذاب عظیم و صنف اسلموا و هم الذین اعترفوا بذنوبهم و صنف هم آخرون مرجون لأمر الله و هم المعنیون بهذه الایة تقاتلونهم أو یسلمون یعنی او هم یسلمون و قیل معناه الی ان یسلموا فلما حذف ان رفع الفعل فإن تطیعوا یؤتکم الله أجرا حسنا فی الدنیا الغنیمة و فی الآخرة الجنة و قیل الغنیمة فحسب فی قول من حمل هم علی المنافقین و جعل الداعی غیر النبی ص لانهم اذا اظهروا الایمان لزم الخلفاء و المؤمنین اجرایهم مجری المخلصین و إن تتولوا کما تولیتم من قبل عن غزوة الحدیبیة یعذبکم عذابا ألیما فی الآخرة فلما نزلت هذه الایة قال اهل الزمانة و کیف بنا یا رسول الله فانزل الله تعالی لیس علی الأعمی حرج ای لیس علیه اثم فی التخلف عن الجهاد لانه کالطایر المقصوص الجناح لا یمتنع علی من قصده و لا علی الأعرج من العلة اللازمة احدی الرجلین او کلتیهما حرج و لا علی المریض الذی لا قوة به حرج

و تم الکلام ثم قال و من یطع الله و رسوله فیما یأمره و ینهاه یدخله جنات تجری من تحتها الأنهار و من یتول ای یعرض عن الطاعة یعذبه عذابا ألیما و قرأ اهل المدینة و الشام ندخله و نعذبه بالنون فیهما و قرأ الآخرون بالیاء لقوله و من یطع الله

میبدی
 
۳۰۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و هو الذی کف أیدیهم عنکم و الله اوست که بازداشت دستهای ایشان از شما و أیدیکم عنهم و دستهای شما از ایشان ببطن مکة در میان مکة من بعد أن أظفرکم علیهم پس آن دست که داد شما را بر ایشان و کان الله بما تعملون بصیرا ۲۴ و الله بدانچه شما میکردید بیناست

هم الذین کفروا ایشان آنند که کافر شدند بالله و صدوکم عن المسجد الحرام و باز گردانیدند شما را از مسجد حرام و الهدی شتران که بهدیه میآوردند معکوفا أن یبلغ محله بازداشته که تا بجای و لو لا رجال مؤمنون و اگر نه آن بودید که مردانی بودند در مکه گرویدگان و نساء مؤمنات و زنانی بودند گرویدگان لم تعلموهم أن تطؤهم شما ندانستید حال ایشان و آگاهی نداشتید از ایشان که ایشان را بکشتید بنادانی فتصیبکم منهم معرة بغیر علم و بشما رسیدی از ایشان گزندی لیدخل الله فی رحمته من یشاء تا پیش در آرد در رحمت خویش و در اسلام او را که خواهد لو تزیلوا اگر آن مؤمنان از کافران جدا گشتندید و از مکه بیرون آمدید لعذبنا الذین کفروا منهم عذابا ألیما ۲۵ ما عذاب کردید ناگرویدگان ایشان را عذابی دردنمای

إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة در دل گرفت آن ناگرویدگان روز کین حمیة الجاهلیة کین نادانانه فأنزل الله سکینته فرو فرستاد الله آرام و آهستگی ایمان علی رسوله و علی المؤمنین بر رسول خویش و بر گرویدگان و ألزمهم کلمة التقوی و دریشان بست آن سخن اهل پرهیز و کانوا أحق بها و ایشان خود سزاتر بودند بآن و أهلها و از در آن بودند و کان الله بکل شی ء علیما ۲۶ و الله بهمه چیز داناست همیشه

لقد صدق الله رسوله راست نمود الله رسول خویش را الرؤیا بالحق آن خواب براستی و درستی لتدخلن المسجد الحرام که ناچار در روید در مسجد حرام إن شاء الله اگر خدای خواهد آمنین ناترسندگان و بی بیمان محلقین رؤسکم موی از سر ستردگان و مقصرین موی از سر کم کردگان لا تخافون شما از کس نترسید فعلم ما لم تعلموا الله آن دانست که شما ندانستید فجعل من دون ذلک فتحا قریبا ۲۷ الله کرد و داد پیش از دخول مسجد فتحی نزدیک هو الذی أرسل رسوله بالهدی الله اوست که فرستاد رسول خویش را براست راهی و دین الحق و دین درست راست لیظهره علی الدین کله تا آن را مه آرد و پیروز و غالب بر همه دنیها و کفی بالله شهیدا ۲۸ و الله رسول خویش را بگواهی بسنده است

محمد رسول الله محمد رسول خداست و پیغامبر خدای و الذین معه و ایشان که با وی اند از گرویدگان أشداء علی الکفار سخت اند بر کافران رحماء بینهم با یک دیگر بر یکدیگر مهربان اند تراهم رکعا سجدا ایشان را بینی راکعان و ساجدان یبتغون فضلا من الله و رضوانا از خدای عز و جل نیکویی و پاداش میجویند و خوشنودی او سیماهم فی وجوههم نشامندی ایشان در رویهای ایشان من أثر السجود از نشان نماز ذلک مثلهم فی التوراة صفت ایشان در توریة موسی اینست و مثلهم فی الإنجیل و مثل ایشان در انجیل عیسی کزرع أخرج شطأه چون نو کشتی که بیرون داد تخ خویش الله بیرون آورد تخ آن فآزره و نیروی داد آن را فاستغلظ تا محکم شد فاستوی علی سوقه تا بر بنهاء خویش راست ایستاد یعجب الزراع سخت خوش آید برزگران را تا ایشان را بشگفت آرد لیغیظ بهم الکفار تا الله برسول خویش و یاران او کافران را بدرد آرد

وعد الله الذین آمنوا وعده داد الله ایشان را که بگرویدند و عملوا الصالحات و کارهای نیک کردند منهم از ایشان مغفرة و أجرا عظیما ۲۹ آمرزشی و مزدی بزرگوار

میبدی
 
۳۰۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة بدان که قصه بیعة الرضوان اصحاب شجرة قصه ای عظیم است و کاری بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و در عصر رسالت مثل آن نرفت و هی من معاقل السودد و الشرف فی الاسلام و آن را بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که الله تعالی خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با رسول ص و اندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهای آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروه فلک بفرمان ملک نظاره کردند مر آن گروه را که با رسول خدا بعشق جان و صدق دل و عهد تن بیعت کردند و از الله تعالی فرمان بود بر طریق مباهات که ای مقربان افلاک و ای ساکنان ذروه سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و در وقت قتال روی عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته

شراب از خون و جام از کاسه سر ...

... هر چند که درویشان و دل ریشان اند لکن در جریده فضل من سطر مقدم ایشان اند گواه باشید ای مقربان که من از ایشان خوشنودم و در حشر قیامت هر یکی را از ایشان در امت محمد چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند و از این عهد تا آخر دور هر مؤمنی که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا و اندر آن ساعت بیعت جمله صحابه می گفتند اگر عثمان زنده است این بیعت از وی فوت شد و از این کرامت باز ماند

رسول ص از باطن ایشان این خاطر بشناخت خواست که عثمان از این کرامت بی بهره نبود از بهر آن که وی بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینی عنی و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالی عن عثمان هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان زهی کرامت و رفعت زهی دولت و مرتبت که عثمان را برآمد آن ساعت ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد خواستند که همه غایب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند ای جوانمرد اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید شوق باطن رسول و مهر دل وی نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت واشوقاه الی اخوانی شوق که زبان را به بیان آرد زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحی گزار رسالت رسان پیدا گشت این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد امید است که امت آخر الزمان فردا از زواید لطف محروم نمانند

قوله تعالی هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق الایة در قرآن چهار هزار جای ذکر مصطفی است بتصریح و تعریض و انواع تشریف چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وی کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحی پاک از علم بی نهایت بدو ...

... مهتر ص بگریست گفت آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم دردی است که درمان وی همان کس کند که درد نهاد

من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همی کند

هم تو مگر سامان کنی راهم به خود آسان کنی

وین درد را درمان کنی زان مرهم احسان تو

چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید گفت یا دلیل المتحیرین و هادی الضالین ای دست گیر متحیران و راه نمای سرگشتگان و فریادرس بیچارگان بنده را صبر بیش نماند و با وی جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند سید عالم از غار بیرون آمد بهر سنگی که بگذشت بهر درختی که رسید هر جانوری که او را پیش آمد روی بوی کرد که السلام علیک یا نبی الله السلام علیک یا رسول الله

و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار این چه روز است و چه راز اندوه دلش یکی هزار شده و صبر از سینه وی بیزار شده هم در آن غم بخانه باز آمد خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است همی ترسم که شوریده خواهم گشت همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود دیگر روز در خود صبر نیافت هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم خداوند عظیم بجبرییل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرییل پر طاوسی برگشای و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان یا جبرییل یکبارگی ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد تا خوی کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحی گردد جبرییل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار بر تختی رفیع بر هواء آواز داد که السلام علیک یا رسول الله رسول برو نگرست جبرییل را دید بر کرسی میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکی ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وی نبود در خبر است که رسول ص خویشتن را از بالاء کوه در می انداخت و جبرییل او را بفرمان حق نگه میداشت بعضی عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرییل نداشت و در نهایت حال جبرییل طاقت صحبت وی نداشت در اول حال رسول از زمین بر جبرییل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرییل از سدره منتهی بر رسول مینگرست بر افق اعلی در اول حال رسول جبرییل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرییل یک گام بر اثر رسول برداشت با خود بگداخت چون صعوه ای شد در بدایت حال سید را در دیدن جبرییل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرییل را از صحبت سید اثر در ذات آمد این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشی رسول ص اما سر این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالی نبود چون جبرییل را در آن صورت بدید تفرقه بوی راه یافت که سر وی بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسی که از جمع با تفرقه افتد مهتر ص آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیری محجوب گشت از غیرت که او را بود بر وقت خود خویشتن را از کوه در می انداخت گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوست تر از آن دارم که لمحتی از دوست محجوب گردم و لهذا

قال النبی لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل

رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست دیگر بار جبرییل خود را بدو نمود و بر وی سلام کرد و اندر نقاب شد

رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همی گفت که السلام علیک یا رسول الله هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد رخسارش زرد گشته یک طرف عمامه گشاد شد گفت یا خدیجه زملینی دثرینی مرا بخوابان چادر بر من پوش تا زمانی آرام گیرم سر بر بالین نهم من بر خود می ترسم نباید که دیوانه باشم اندر هوا شخصی همی بینم که هرگز مثل وی ندیده ام از جنس آدمیان نیست و بجمال وی کس نیست با من خطابی همی کند و بنامی همی خواند که بآن نام کس معروف نیست ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست سید ص ساعتی لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت سر از بالین برگرفت جبرییل را در هوای حجره بدید علی کرسی بین السماء و الارض بوی اشارت کرد که السلام علیک یا رسول الله رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همی آرد خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همی بینی گفت همی بینم

خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موی برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت گفت اکنون او را همی بینی رسول گفت ناپیدا گشت خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موی بپوشید رسول گفت یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همی بینم خدیجه بر پای جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همی گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت السلام علیک یا رسول الله آنچه جستم یافتم غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد همای عزم من بپر آمد دیر بود تا این روز را همی جستم اکنون روی از گرد ادبار بشستم یافتم آنچه همی خواستم در طلب این دولت بسی نشستم و خاستم

وصل آمد و ز بیم جدایی رستم

با دلبر خود بکام دل بنشستم

یا سید دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو می بینی فرشته امین است و رسول رب العالمین است همان فرشته است که برسالت نزدیک موسی کلیم آمده است و من این قصه از پسر عم خویش ورقه نوفل شنیده ام و وی در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که سید ولد آدم تویی گزیده خلق عالم تویی آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم بیداری یافتم ورقه نوفل وقتی نزدیک خدیجه آمد و خدیجه تورات و انجیل خوانده بود و صفت رسول شنیده بود از کتب خوانده ورقه گفت یا خدیجه سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین مکه حق تعالی پیغامبری خواهد فرستاد نام وی محمد و من در خلق و خلق همه عرب نظاره کردم هیچ کس را جامع تر ازین محمد که شوی تو است نمی بینم ...

... بدانکه در اول وحی روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده جبرییل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوی نمود و با وی این خطاب کرد که یا أیها المدثر دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرییل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد آن گه گفت اقرأ باسم ربک یا محمد برخوان رسول گفت ما انا بقاری چه خوانم که که من امی ام و خواندن ندانم جبرییل گفت اقرأ باسم ربک الذی خلق باین روایت چنانست که اول سورة که وحی آمد از قرآن سوره اقرأ بود سدیگر روایت آنست که اول وحی که جبرییل برسول آورد آیت بسم الله الرحمن الرحیم بود و معنی اقرأ باسم ربک اینست که بگوی بسم الله الرحمن الرحیم پس اینجا سه قول آمد روایت اول آنست که سوره یا أیها المدثر اول وحی آمد روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحی آمد روایت سدیگر آنست که او بسم الله الرحمن الرحیم وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحی آمد آیت بسم الله الرحمن الرحیم بود و اینست معنی آن خطاب که جبرییل گفت علیه السلام اقرأ باسم ربک و اول سورة که وحی آمد سوره یا أیها المدثر بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و الله اعلم

و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بینهم تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام نقباء و نجباء بودند بصحبت نبوت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده رب العالمین هر یکی را از ایشان بتشریفی و تقریبی مخصوص کرده و الذین معه ابو بکر أشداء علی الکفار عمر بن خطاب رحماء بینهم عثمان بن عفان تراهم رکعا سجدا علی بن ابی طالب ع یبتغون فضلا من الله و رضوانا بقیة العشرة المبشرون بالجنة

همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکی بر وفق سعی و بر قدر سبقت خلعتی و مرتبتی یافتند ...

... بسخا با مرتضی متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشان را شفیع وی گرداند

روی علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله ص یا علی ان الله عز و جل امرنی ان اتخذ ابا بکر والدا و عمر مشیرا و عثمان سندا و انت یا علی ظهرا فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فی الکتاب لا یحبکم الا مؤمن و لا یبغضکم الا فاجر انتم خلایف نبوتی و عقدة ذمتی لا تقاطعوا و لا تدابروا و تغافروا

میبدی
 
۳۰۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و فی روایة اخری قال ص انی اعطیت سورة البقرة من الذکر الاول و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسی علیه السلام و اعطیت فواتح الکتاب و خواتیم البقرة من تحت العرش و المفصل نافلة

بدان که این سورة هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف است و سیصد و چهل و سه کلمت و هفده آیت جملة بمدینة فرو آمد بر قول جمهور مفسران ابن عباس گفت مگر یک آیت یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی این یک آیت بمکه فرود آمد و باقی بمدینه و درین سورة ناسخ و منسوخ نیست و در فضیلت سورة ابی کعب روایت کند از

مصطفی ص قال من قرأ سورة الحجرات اعطی من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع الله و من عصاه

یا أیها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله قرأ یعقوب لا تقدموا بفتح التاء و الدال من التقدم ای لا تتقدموا و قرأ الآخرون بضم التاء و کسر الدال من التقدیم و هو لازم بمعنی التقدم تقول العرب قدم فلان بین یدی الامیر اذا سبقه بالکلام و غیره و قدمت فلانا و تقدمته و قدمته خفیفة بمعنی واحد و یجوز ان یکون متعدیا فیکون المفعول محذوفا و المعنی لا تقدموا القول و الفعل بین یدی رسول الله ص قال ابن عباس نهوا ان یتکلموا بین یدی کلامه بل علیهم ان یصغوا و لا یتکلموا علماء تفسیر مختلف اند در معنی این آیت و در سبب نزول حسن گفت معنی آنست که لا تذبحوا قبل ذبح النبی ص و سبب آن بود که جماعتی روز عید اضحی قربان کردند پیش از آن که رسول نماز عید کرد و قربان پس این آیت فرود آمد و رسول ایشان را فرمود تا اعادت قربان کردند و فی الخبر عن البراء بن عازب قال خطبنا النبی ص یوم النحر قال ان اول ما نبدأ به فی یومنا هذا ان نصلی ثم نرجع فننحر فمن فعل ذلک فقد اصاب سنتنا و من ذبح قبل ان نصلی فانما هو لحم عجله لاهله لیس من النسک فی شی ء

قومی گفتند این آیت در روزه روز شک فرو آمد و المعنی لا تصوموا قبل ان یصوم نبیکم و فی ذلک ما روی مسروق قال دخلنا علی عایشة فقالت یا جاریة خوضی شرابا فخاضت فقالت لهم ذوقوا فانی لو کنت مفطرا لذقت لکم قالوا نحن صیام قالت و ما صومکم قالوا ان کان من رمضان ادرکناه و ان لم یکن منه تطوعناه فقالت انما الصوم صوم الناس و الفطر فطر الناس و الذبح ذبح الناس و انی صمت الشهر فادرکنی رمضان و ان ناسا کانوا یصومون حتی نزلت هذه الایة مقاتل بن حیان گفت سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا جمعی یاران بیست و هفت کس بزمین تهامه فرستاد منذر بن عمرو الانصاری بریشان امیر کرد چون به بیر معونه رسیدند قومی مشرکان بنی عامر بر ایشان رسیدند و همه را بکشتند مگر سه کس بازگشتند تا رسول خدا را از آن حال خبر کنند چون بدر مدینه رسیدند دو مرد را دیدند از قبیله بنی عامر که از نزدیک رسول خدا میآمدند ایشان آن دو مرد را بی دستوری رسول بکشتند و رسول کشتن ایشان بی دستوری کراهیت داشت و در شأن ایشان آیت آمد که لا تقدموا بین یدی الله و رسوله ای لا تقضوا امرا دون الله و رسوله بی دستوری و بی فرمان رسول هیچ کار پیش مگیرید و هیچ حکم مکنید در هیچ شرع از شرایع دین از قتل و قتال و غیر آن و روی عن ابن عباس قال معناه لا تقولوا خلاف الکتاب و السنة و قیل معناه لا تمشوا بین یدی رسول الله و کذلک بین یدی العلماء فانهم ورثة الانبیاء دلیله ما

روی عطاء عن ابی الدرداء قال رآنی رسول الله ص امشی امام ابو بکر فقال تمشی امام من هو خیر منک فی الدنیا و الآخرة ما طلعت الشمس و لا غربت علی احد بعد النبیین و المرسلین خیر او افضل من ابی بکر

و اتقوا الله فی تضییع حقه و مخالفة امره إن الله سمیع لاقوالکم علیم بافعالکم و احوالکم

یا أیها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی در خبر است که قوم بنی تمیم رسیده بودند بحضرت نبوت و میخواستند که یکی را بر ایشان مهتر کنند تا امیر ایشان باشد بو بکر یکی اختیار کرد نام وی قعقاع بن معبد عمر خطاب دیگری اختیار کرد نام وی اقرع بن حابس بو بکر گفت مخالفت من خواستی باین اختیار که کردی عمر گفت من مخالفت تو نخواستم سخن میان ایشان دراز گشت و خصومت در گرفتند و بآواز بلند سخن گفتند

انس بن مالک گفت کاد الخیران ان یهلکا آن گه در شأن ایشان آیت آمد که لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی بو بکر گفت آلیت علی نفسی ان لا اکلم النبی ص ابدا الا کاخی السرار سوگند یاد کردم که از این هرگز با رسول خدا سخن بلند نگویم مگر چنانک با همرازی پنهان سخن گویند و عمر بعد از آن با رسول سخن چنان نرم گفتید که رسول دشوار توانستی شنید انس مالک گفت ثابت بن قیس بن شماس خطیب رسول بود که خطباء عرب را جواب دادی در مجلس رسول

و در مجمع عرب آن روز که این آیت فرو آمد بترسید و در خانه نشست دلتنگ و اندوهگن گریان و زاری کنان و میگفت انا الذی ارفع صوتی فوق صوت النبی و انا من اهل النار ...

... و روی انه قال یا رسول الله لقد خشیت ان اکون قد هلکت قال لم قال نهی الله ان نحب ان نحمد بما لم نفعل و انا رجل احب الحمد و نهانا ان نرفع اصواتنا فوق صوتک و انا رجل جهر الصوت و نهانا عن الخیلاء و انا رجل احب الجمال فقال یا ثابت اما تحب ان تعیش حمیدا و تقتل شهیدا فقتل یوم الیمامة

قال سلیمان بن حرب ضحک انسان عند حماد بن زید و هو یحدث بحدیث عن رسول الله فغضب حماد و قال انی اری رفع الصوت عند حدیث رسول الله ص و هو میت کرفع الصوت عنده و هو حی و قام و امتنع عن الحدیث ذلک الیوم و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ای لا تخاطبوه باسمه و کنیته کما یخاطب بعضکم بعضا بل خاطبوه بالنبوة و الرسالة بتوقیر و تعظیم و قولوا یا نبی الله یا رسول الله کقوله لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا أن تحبط أعمالکم یعنی لیلا تحبط اعمالکم لان ذلک اذا کان عن قصد بعد النهی کفر لان فیه استخفاف النبی و ذلک محبط و أنتم لا تشعرون انه محبط ابن عباس گفت پس از آنکه این آیت فرو آمد یاران همه متأدب گشتند و بحضرت رسول بتعظیم و توقیر نشستند و سخن نرم گفتند رب العالمین آن بپسندید و ایشان را در آن بستود و وعده ثواب نیکو داد گفت إن الذین یغضون أصواتهم عند رسول الله اجلالا له أولیک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی ای اخلصها و اختبرها کما یمتحن الذهب بالنار فیخرج خالصا و قوله للتقوی اللام لام العاقبة ای ادی الامتحان الی التقوی لهم مغفرة لذنوبهم و أجر عظیم لطاعاتهم

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص لن یزال قلب ابن آدم ممتلیا حرصا الا الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی قال راوی الحدیث فلقد رأیت رجلا من اصحاب رسول الله ص یرکب الی زراعة له و انها منه علی فراسخ و قد أتی علیه سبعون سنة

و روی انه قال ص لا یزال قلب ابن آدم جدیدا فی حب الشی ء و ان التقت ترقوتاه من الکبر الا الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی و هم قلیل

إن الذین ینادونک من وراء الحجرات قراءة العامة بضم الجیم و قرأ ابو جعفر بفتح الجیم و هما لغتان و هی جمع الحجر و الحجر جمع الحجرة و هی جمع الجمع

الحجرة المکان یتحجر المرء لنفسه یمنع غیره من مشارکته فیه مشتقة من الحجر و هو الحبس

ابن عباس گفت این آیت در شأن قومی فرو آمد از قبیله بنی العنبر و هم حی من بنی عمرو بن تمیم رسول خدا لشکری فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزاری را بر ایشان امیر کرد چون دانستند که عیینة نزدیک رسید عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة فرزندان چون پدران خود را دیدند فرا ایشان زاریدند و بگریستند ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا رسول در قیلوله بود بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا عیال ما بما باز فروش جبرییل آن ساعت فرو آمد گفت یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند رسول گفت راضی باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند ایشان گفتندی راضی باشیم سبرة گفت عم من حاضر است و او مه من است تا وی حکم کند و هو الاعور بن بشامة رسول وی را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنی بی فدا و یک نیمه را فدا دهند رسول خدا گفت فعلت و رضیت این آیت در شأن ایشان فرو آمد

ابن عباس گفت لو انهم صبروا حتی یخرج الیهم رسول الله ص لاطلق اسراهم کلهم بغیر فدی و قوله أکثرهم لا یعقلون فیه قولان احدهما لا یفعلون فعل العقلاء لقلة اناتهم و کثرة تهورهم فان النبی ص لم یکن یحتجب عن الناس الا فی وقت یخلو فیه بامر نفسه فمن أزعجه عن ذلک کان منسوبا الی قلة العقل و سوء الادب و الثانی لا یعلمون عظم حرمتک و ان الصبر خیر لهم لانک کنت تعتقهم جمیعا

و روی ان وفد بنی تمیم جاءوا الی النبی ص فنادوا علی الباب یا محمد اخرج الینا فان مدحنا زین و ان ذمنا شین قال فسمعها رسول الله ص فخرج علیهم و هو یقول انما ذلکم الله الذی مدحه زین و ذمه شین قالوا نحن ناس من تمیم جینا بشاعرنا و خطیبنا لنشاعرک و نفاخرک فقال ص ما بالشعر بعثت و لا بالفخار امرت و لکن هاتوا فقال الزبرقان بن بدر لشباب من شبانهم قم فاذکره فضلک و فضل قومک فقال الحمد لله الذی جعلنا خیر خلقه فآتانا اموالا نفعل فیها ما نشاء فنحن خیر اهل الارض و من اکثرهم عدة و مالا و سلاحا فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول هو احسن من قولنا و فعال خیر من فعلنا فقال رسول الله ص لثابت بن قیس بن شماس و کان خطیب رسول الله قم فاجبه فقال الحمد الله احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنی عمه احسن الناس وجوها و اعظمها احلاما فاجابوه و الحمد لله الذی جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزا لدینه فنحن نقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الا الله فمن قالها منع منا ماله و نفسه و من اباها قتلناه و کان زعمه فی الله علینا هینا اقول قولی هذا و استغفر الله للمؤمنین و المؤمنات فقال الزبرقان لشاب من شبانهم قم یا فلان فقل ابیاتا تذکر فیها فضلک و فضل قومک فقام الشاب فقال

نحن الکرام فلا حی یعادلنا ...

... انا کذلک عند الفخر نرتفع

قال فارسل رسول الله ص الی حسان بن ثابت فلما جاء امره لیجیبه فقال حسان

ان الذوایب من فهر و اخوتهم ...

... تقوی الاله و کل الخیر یصطنع

قال فقام الا قرع بن حابس فقال ان محمد المؤتی له و الله ما ادری ما هذا الامر تکلم خطیبنا فکان خطیبهم احسن قولا و تکلم شاعرنا فکان شاعرهم اشعر و احسن قولا ثم دنا من النبی ص فقال اشهد ان لا اله الا الله و انک رسوله فقال له النبی ص ما یضرک ما کان قبل هذا ثم اعطاهم ص و کساهم

قوله و لو أنهم صبروا حتی تخرج إلیهم ای لو صبروا عما فعلوا و انظروا خروجک لکان خیرا لهم فی دینهم بما ینالون من الثواب فی تعظیم نبی الله و فی دنیاهم بما یکون فی ذلک من الدلالة علی وفور عقلهم باستعمال السکینة و الوقار و الله غفور ای مع هذا غفور لمن تاب منهم رحیم فی قبول التوبة

قال ابو عبید قاسم بن سلام ما دققت الباب علی عالم قط کنت البر حتی یخرج الی لقوله عز و جل و لو أنهم صبروا حتی تخرج إلیهم الایة

قوله یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبإ این آیت در شأن ولید بن عقبة بن ابی معیط فرو آمد که رسول خدا او را فرستاد بوفد بنی المصطلق تا از ایشان زکاة ستاند آن قوم چون خبر رسید بایشان که ولید میآید بطلب زکاة تعظیم فرمان خدای را و حرمت داشت فرستاده رسول را همه سلاح در کردند و بشادی و رامش باستقبال وی بیرون آمدند ولید چون ایشان را بر آن صفت دید بترسید پنداشت که ایشان بقصد خون وی بیرون آمدند از آن ترس هم از راه بازگشت با مدینه و رسول را گفت آن قوم مرتد گشتند زکاة ندادند و قصد خون من کردند رسول از ایشان در خشم شد و خواست که لشکر فرستد بغزاء ایشان قومی از ایشان در رسیدند و احوال معلوم کردند بر خلاف آنکه ولید گفت رسول ایشان را متهم داشت خالد ولید با جماعتی بایشان فرستاد تا از حال ایشان بر رسد و حقیقت آن باز داند خالد رفت و ایشان را بر ایمان و طاعت دید و بر بانگ نماز و جماعت و مال زکاة جمع کرده و فرمان خدای و رسول در آن بجای آورده خالد حال و قصه ایشان با رسول نمود و در شأن ولید بن عقبه آیت آمد که یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبإ ای ان جاءکم کاذب بخبر یعظم وقعه فی القلوب فتبینوا ای قفوا حتی یتبین لکم ما جاء به اصدق هو ام کذب أن تصیبوا یعنی کی لا تصیبوا بالقتل و القتال قوما برءاء بجهالة منکم بحالهم فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین علی عجلتکم و کان النبی ص یقول التبین من الله و العجلة من الشیطان و قال بعض المفسرین دلت هذه الایة ان خبر الواحد العدل یجب العمل به لان الله تعالی امر بالتثبت فی خبر الفاسق و لو تثبتنا فی خبر العدل لسوینا بینهما

و قال ابن عباس رد رسول الله شهادة رجل فی کذبة واحدة و قال ان شاهد الزور مع العشار فی النار و قال ص من شهد بشهادة زور فعلیه لعنة الله و من حکم بین اثنین فلم یعدل بینهما فعلیه لعنة الله و ما شهد رجل علی رجل بالکفر الا باء به احدهما ان کان کافرا فهو کما قال و ان لم یکن کافرا فقد کفر بتکفیره ایاه

و اعلموا أن فیکم رسول الله فاتقوا ان تقولوا باطلا فان الله یخبره و یعرفه احوالکم فتفضحوا لو یطیعکم الرسول فی کثیر من الأمر مما تخبرونه به فیحکم برأیکم لکان یخطی فی افعاله کما لو قبل من الولید فقتل و قتلتم و اخذ المال و اخذتم لعنتم ای لأثمتم و هلکتم العنت الهلاک و الوقوع فیما لا مخلص منه قال الله تعالی ذلک لمن خشی العنت منکم و قال تعالی عزیز علیه ما عنتم و لکن الله حبب إلیکم الإیمان فجعله احب الادیان الیکم و زینه ای حسنه فی قلوبکم حتی اخترتموه و تطیعون رسول الله و ذلک بتوفیقه ایاکم و المعنی و لکن الله حبب الیکم الایمان فاطعتموه فوقاکم الله العنت و کره إلیکم الکفر ای بغض الیکم الجحود بالله و الرسول و الفسوق یعنی الکذب و النفاق و العصیان جمیع معاصی الله أولیک ای اهل هذه الصفة هم الراشدون المهتدون

فضلا من الله ای کان هذا فضلا من الله و نعمة رحمة و الله علیم بکرامة المؤمنین حکیم فیما جعل فی قلوبهم حب الایمان و بغض الکفر و الفسوق و العصیان

قوله و إن طایفتان من المؤمنین اقتتلوا سعید جبیر گفت و مجاهد که این آیت در شأن دو قبیله انصار فرو آمد اوس و خزرج که در عهد رسول خلاف در میان ایشان افتاد و بهم برآویختند و یکدیگر را زخم کردند بدست و چوب و نعلین رسول خدا این آیت بر ایشان خواند و میان ایشان صلح افکند قال ابن بحر القتال لا یکون بالنعال و الایدی و انما هذا فی المنتظر من الزمان ابن بحر گفت الله تعالی درین آیت ذکر قتال و مقاتله کرد و جنگی که در آن دست زدن و نعلین زدن بود آن را قتال نگویند پس مراد باین آیت اهل بغی اند که در روزگار پدید آیند و قتال با اهل عدل کنند حکم ایشان اینست که الله فرمود فأصلحوا بینهما یعنی ادعوهما الی کتاب الله و الرضا بما فیه لهما و علیهما فإن بغت إحداهما علی الأخری و ابت الاجابة الی حکم کتاب الله فقاتلوا التی تبغی حتی تفی ء ای ترجع إلی أمر الله فی کتابه فإن فاءت ای رجعت الی الحق فأصلحوا بینهما بالعدل بحملها علی الانصاف و الرضا بحکم الله و أقسطوا ای اعدلوا إن الله یحب المقسطین بدان که اهل بغی ایشانند که بر امام عدل خروج کنند و از فرمان وی بیرون شوند و در ایشان سه چیز موجود بود یکی آنست که جمعی انبوه باشند با قوت و با شوکت دیگر آنست که خود را تأویلی نهند محتمل سوم آنست که امامی نصب کنند و مقتدای خود سازند چون این سه شرط در ایشان مجتمع شد اهل بغی باشند حکم ایشان آنست که امام اهل عدل نخست ایشان را باطاعت خود خواند اگر ظلامه ای ظاهر کنند که بر ایشان میرود از ایشان دفع کند و دست ظالم از ایشان کوتاه کند و اگر ایشان را ظلامه ای نباشد و رنجی نبود و بر بغی خویش مصر باشند امام عدل با ایشان قتال کند تا بقهر ایشان را باطاعت آرد و در قتال ایشان هر که پشت بداد روا نیست که از پی وی روند و قصد وی کنند و اسیر که در دست اهل عدل آید روا نیست که او را بکشند و مجروحی که بیفتد روا نیست که او را تمام بکشند امیر المؤمنین علی ع در حرب جمل منادی را فرمود تا ندا کرد الا لا یتبع مدبرا و لا یوقف علی جریح

و در حرب صفین اسیری آوردند پیش علی ع علی گفت لا اقتلک صبرا انی اخاف الله رب العالمین ...

... و فی الایة دلیل ان البغی لا یزیل اسم الایمان لان الله عز و جل سماهم مؤمنین مع کونهم باغین

یدل علیه ما روی الحارث الاعور ان علی بن ابی طالب سیل و هو القدوة فی قتال اهل البغی عن اهل الجمل و صفین أ مشرکون هم قال لا من الشرک فروا فقیل منافقون هم قال لا ان المنافقین لا یذکرون الله الا قلیلا قیل فما حالهم قال اخواننا بغوا علینا

میبدی
 
۳۰۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم جعفر صادق را پرسیدند از معنی بسم گفت اسم از سمة است و سمت داغ بود چون بنده گوید بسم الله معنی آنست که داغ بندگی حق بر خود میکشم تا از کسان او باشم هر سلطانی که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد آن را داغی مشهور بر نهد تا طمع دیگران از وی بریده گردد هر مرکبی که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود عزیز و مصون مکرم و محترم بود باز هر مرکبی که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود در آسیب کوفت و کوب دیگران بود مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است داغ الهی بر خواص اهل اخلاص گفتار بسم الله است هر که این داغ دارد در حمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال و هر که این داغ ندارد اسیر کسیر است و رنجور و مهجور ظاهر او سحره دست سلاطین و باطن او پای سپرده مرده شیاطین پس جهد کن ای جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشی تا سعید هر دو سرای گردی و چندان که توانی بکوش تا خویشتن را در کسی از کسان او بندی تا عزیز هر دو جهان گردی

بنده خاص ملک باش که با داغ ملک

روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس ...

... چون بر افشاند صبا زلفین عنبرسای تو

مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند همه آفاق عشاق او شدند اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند در هر گوشه ای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی در هر دلی شوری و در هر جایی سوزی زمینیان همه خسته دیدار او آسمانیان بسته شوق بجمال او آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید وقت وجود وی در رسید

آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد همه بفغان آمدند جبرییل گفت کهتری کنم میکاییل گفت چاکری کنم ماه گفت دارندگی کنم خورشید گفت دایگی کنم میغ گفت خادمی کنم چرخ گفت بندگی کنم اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده اید آرام گیرید که ما قضا رانده ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم ما آن کنیم که خود خواهیم سامری منافق را در بر جبرییل پروریم و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم کس را بدانش این راه نیست و از سر ما کس آگاه نیست آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند چون زمینیان این خلعت بیافتند آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده ایم در رسد آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید پس چون آن میعاد مقدر درآمد ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد

بیقرار و بی آرام گشت یکی در عشق حضرت یکی در غم امت از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرییل میکرد که هل رأیت ربک و از غم امت همی گفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که ای مقربان و روحانیان ای جبرییل پر طاوسی در پوش تحفه اقبال بر گیر نثار افضال بردار انبیا را خبر کن هوای بهشت را معنبر کن از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن از سدره منتهی بزمین سفر کن بحجره ام هانی گذر کن آن دوست ما را از خواب بیدار کن گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی من منتظرم بی من چه نشینی ...

... یا محمد تا کی غم امت در دل داری تا کی اندوه عاصیان بجان کشی برخیز و بیا تا عذاب بر امت حرام کنم نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم

کار ایشان بنظام کنم و جای ایشان دار السلام کنم و من که ملک العرشم بخودی خود بر تو سلام کنم که السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته

میبدی
 
۳۰۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة را دو نام است سوره ق و سوره الباسقات هزار و چهارصد و نود و چهار حرف است سیصد و پنجاه و هفت کلمت و چهل و پنج آیت جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و لقد خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما فی ستة أیام این یک آیت بمدینه فرو آمد بقول ابن عباس و قتاده و باقی همه یکی است و در این سورة دو آیت منسوخ است یکی فاصبر علی ما یقولون دیگر و ما أنت علیهم بجبار این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف

و در فضیلت سورة ابی بن کعب روایت کند از مصطفی ص قال من قرأ سورة ق هون الله علیه ثارات الموت و سکراته

قوله تعالی ق اقوال مفسران مختلف است در معنی ق ابن عباس گفت نامی است از نامهای الله سوگند بآن یاد کرده چنانک بقرآن یاد کرده

محمد بن کعب القرظی گفت افتتاح نام الله است قادر و قاهر و قابض قدوس و قریب و قیوم و معنی آنست که انا الله القادر القابض انا القدوس القوی و بر یک حرف اختصار کرد بر مذهب اختصار و عادت عرب که گفته اند قد قلت لها قفی فقالت قاف

قتاده گفت نام قرآن است شعبی گفت نام سورة است ضحاک گفت کوهی است گرد زمین درآمده از زمرد سبز و سبزی آسمان از فروغ آنست و هر چه در زمین بدست خلق افتاده از زمرد همه از آنست وهب منبه آورده که ذو القرنین گرد عالم میگشت تا بکوه قاف رسید و گرد کوه قاف کوه های خرد دید رب العالمین کوه با وی بسخن آورد تا از وی پرسید که ما انت تو چه باشی و نامت چیست

گفت انا قاف منم قاف گرد عالم درآمده گفت این کوه های خرد چیست

گفت این رگهای منست و در هر بقعتی و در هر شهری از شهرهای زمین از من رگی است بدو پیوسته هر آن زمین که بارادت حق آن را زلزله خواهد رسید مرا فرماید تا رگی از رگهای خود بجنبانم که بآن زمین پیوسته تا آن را زلزله افتد ذو القرنین گفت یا قاف از عظمت الله با ما چیزی بگوی گفت یا ذا القرنین ان شأن ربنا لعظیم کار خداوند ما عظیم است و از اندازه و هم و فهم بیرونست بعظمت او خبر کجا رسد و کدام عبارت بوصف او رسد گفت آخر آنچ کمتر است و در تحت وصف آید چیزی بگوی گفت وراء من زمینی است آفریده پانصد ساله راه طول آن و پانصد ساله راه عرض آن همه کوهان اند پر از برف و رنه آن برف بودی من از حرارت دوزخ چون ار زیر بگداختید ذو القرنین گفت زدنی یا قاف نکته ای بگوی دیگر از عظمت و جلال حق گفت جبرییل امین کمر بسته در حجب هیبت ایستاده هر ساعتی از عظمت و سیاست درگاه جبروت بر خود بلرزد رعده ای بر وی افتد رب العالمین از آن رعده وی صد هزار ملک بیافریند صفها برکشیده در حضرت بنعت هیبت سر در پیش افکنده و گوش بر فرمان نهاده تا یک بار از حضرت عزت ندا آید که سخن گویید همه گویند لا اله الا الله و بیش از این نگویند اینست که رب العالمین گفت یوم یقوم الروح و الملایکة صفا الی قوله و قال صوابا یعنی لا اله الا الله و قیل معنی قوله ق قف یا محمد علی اداء الرسالة و العمل بما امرت و قیل معناه قضی الامر کقوله حم ای حم ما هو کاین و الاحسن ان یقال هو من الحروف المقطعة علی ما سبق امثاله

و القرآن المجید ای الشریف الکریم علی الله الکثیر الخیر العظیم الشأن هذا قسم جوابه محذوف لدلالة ما بعده من الکلام علیه تأویله و القرآن المجید ان الرسول صادق و الساعة حق و بر قول ایشان که گفتند قضی الامر جواب مقدم است تقدیره و القرآن المجید قضی الامر باین قرآن بزرگوار که کار گزاردند و حکم راندند در ازل و قیل جوابه بل عجبوا و جوابات القسم سبعة ان الشدیدة کقوله و الفجر و لیال عشر الی قوله إن ربک لبالمرصاد و ان الخفیفة کقوله تالله إن کنا لفی ضلال مبین و ما النفی کقوله و الضحی و اللیل إذا سجی ما ودعک ربک و اللام المفتوحة کقوله فو ربک لنسیلنهم و لا کقوله و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت و قد کقوله و الشمس و ضحاها الی قوله قد أفلح من زکاها و بل کقوله ق و القرآن المجید بل عجبوا أن جاءهم منذر منهم یعرفون نسبه و صدقه و امانته فقال الکافرون هذا ای هذا الذی یقول ان نبعث شی ء عجیب و قیل اختیار الله محمدا للرسالة و الانذار شی ء عجیب اگر کسی گوید در سوره ص و قال الکافرون بواو و گفت و اینجا بفا گفت چه فرق است جواب آنست که عرب استعمال فا جایی کنند که ثانی باول متصل بود که در فا معنی اتصال است و اینجا شی ء عجیب متصل است بآنچه گفت عجبوا أن جاءهم و این معنی اتصال در سوره ص نیست لا جرم بواو گفت نه بفا ...

... الرجع الجواب و الرجع الرد و الرجع المطر نطق بکلها القرآن فالرجع فی قوله تعالی فإن رجعک الله إلی طایفة منهم و فی قوله و لین رجعت إلی ربی معناهما الرد و الرجع فی قوله ألا یرجع إلیهم قولا معناه الجواب و الرجع فی قوله و السماء ذات الرجع معناه المطر

قد علمنا ما تنقص الأرض منهم ای ما تاکل من لحومهم و دمایهم و عظمهم لا یعزب عن علمنا شی ء قال السدی هو الموت یقول قد علمنا من یموت منهم و من یبقی و عندنا ای و مع هذا عندنا کتاب کتب فیه ذلک و هو اللوح المحفوظ مکتوب فیه موتهم و مکثهم فی القبور و مبعثهم یوم القیمة و الحفیظ بمعنی المحفوظ و قیل الحفیظ بمعنی الحافظ ای حافظ لعدتهم و اسمایهم قال الحسن هذا وعد من الله لنبیه بنصرته و اظهار دینه علی سایر الادیان فقال قد علمنا ما تنقص منهم بان یقتلوا او یموتوا او ینتقلوا عن دینهم و عندنا کتاب حفیظ فیه نصرک علیهم فلا تضیقن صدرک و قیل قد علمنا ما تنقص الارض ای ما یبلی منهم و ما یبقی لان العصعص لا تأکله الارض کما جاء فی الحدیث کل ابن آدم یبلی الا عجب الذنب و فیه یرکب و ابدان الانبیاء و الشهداء ایضا لا تبلی و عندنا کتاب حفیظ محفوظ من الشیاطین و من ان یتغیر

بل کذبوا بالحق ای بمحمد و القرآن لما جاءهم فهم فی أمر مریج مختلط ملتبس و معنی اختلاط امرهم انهم یقولون للنبی ص مرة ساحر و مرة کاهن مجنون و یقولون للقرآن مرة سحر و مرة رجز و مرة مفتری و یقولون فی امر البعث مرة إن هی إلا حیاتنا الدنیا و مرة لین رجعت إلی ربی و مرة ما ندری ما الساعة إن نظن إلا ظنا و قیل فی أمر مریج ای متناقض بانکارهم القدرة علی الاعادة مع اقرارهم بالقدرة علی الابتداء فکان امرهم مختلطا ملتبسا و کل کلام او امر لیس بثابت مقید فهو مریج فعیل من مرج اذا اضطرب یقال مرج الامر و مرج الدین و مرج الخاتم فی اصبعی اذا قلق من الهزال و فی الحدیث مرجت عهودهم و اماناتهم و قیل مریج فعیل بمعنی مفعول من قوله مرج البحرین معناه خلاهما

معنی آنست که دو دریا فرا یکدیگر گذاشت المرج المرعی لان السرح فیه مخلاة لیس علیها لجم مرغزار را مرج گویند یعنی که چرندگان بی لگام سر فرا داده و آنجا فرا گذاشته ثم دلهم علی قدرته فقال أ فلم ینظروا إلی السماء فوقهم کیف بنیناها بغیر عمد و زیناها بالکواکب و الشمس و القمر و ما لها من فروج شقوق و صدوع و عیوب ای لیس فیها تفاوت و لا اختلاف و قیل ما لها من فروج یمکن السلوک فیه و اما الملایکة فینزلون من الباب و یعرجون الی الباب ثم یطبق الباب واحدها فرج و هو الشق و لهذا سمی القباء المشقوق فروجا لبس رسول الله ص فروجا من حریر ثم نزع قوله و الأرض مددناها ای بسطناها علی وجه الماء الی ما لا یعلمون من غایتها و هذا دلیل علی ان الارض مبسوطة و لیست علی شکل الکرة و ألقینا فیها رواسی جبالا ثوابت و أنبتنا فیها من کل زوج بهیج ای من کل صنف حسن کریم یبهج به من الاشجار و النبات و قال فی موضع آخر ذات بهجة و قیل الضمیر یعود الی الرواسی و الزوج البهیج الذهب و الفضة و سایر الفلزات

تبصرة ای جعلنا ذلک تبصرة و ذکری ای تبصیرا و تذکیرا و تنبیها لکل عبد منیب لان من قدر علی خلق السماوات و الارض و النبات قدر علی بعثهم گفته اند تبصرة و ذکری دو نام اند شریعت و حقیقت را تبصرة حقیقت است و ذکری شریعت است شریعت بواسطه است و حقیقت بمکاشفت شریعت خدمت است بر شریطة و حقیقت غربة است بر مشاهده شریعت بی بدی است و حقیقت بیخودی اهل شریعت فریضه گزاران اند و معصیت گذاران اهل حقیقت از خویش گریزان و بیکی نازان قبله اهل شریعت کعبه است قبله اهل حقیقت فوق العرش ...

... و النخل باسقات ای طوالا عجیبة الخلق یقال بسقت بسوقا اذا طالت

و قیل باسقات ای حوامل من قولهم بسقت الشاة اذا حملت لها طلع ای ثمر و حمل سمی بذلک لانه یطلع و الطلع اول ما یظهر قبل ان ینشق نضید ای متراکب متراکم منضود بعضه علی بعض فی اکمامه فاذا خرج من اکمامه فلیس بنضید و المعنی ثمارها فی حلوقها و رؤسها لا کسایر الاشجار تتفرق ثمارها قال ابو عبیدة نخل الجنة نضید ما بین اصله الی فرعه کلما نزعت رطبة عادت الین من الزبد و احلی من العسل

رزقا للعباد ای جعلناها رزقا للعباد و أحیینا به ای بذلک الماء بلدة میتا فاهتزت بالنبات و حییت روی ابو هریرة قال کان النبی ص اذا جاءهم المطر فسالت المیازیب قال لا محل علیکم العام ای الجدب کذلک الخروج من قبورکم یوم البعث بعد ان کنتم امواتا قال ابن عباس ینزل الله من السماء مطرا کنطف الرجال فینبت علیه اللحم و العظام و الاجساد فیرجع کل روح الی جسده

قوله کذبت قبلهم قوم نوح و أصحاب الرس قوم من بقایا ثمود کانوا علی بیر بارض الیمامة ارسل الیهم نبی اسمه حنظلة بن صفوان فقتلوا نبیهم و ثمود هم ثمود بن عابر و هو عاد الآخرة

و عاد و هو عاد ارم و هو عاد الاولی و فرعون موسی اسمه الولید بن مصعب بن الریان و إخوان لوط لفظ عربی لا عن اخوة نسب او دین

و أصحاب الأیکة الایکة الغیضة من الشجر و ایکة اسم لارض مدین و هم قوم شعیب و قوم تبع هو ملک الیمن سمی تبعا لکثرة اتباعه و کان یعبد النار فاسلم و دعا قومه الی الاسلام و هم حمیر فکذبوه و ذکرنا قصته فی سورة الدخان کل کذب الرسل ای کل هؤلاء المذکورین کذب الرسل فحق وعید ای وجب انزال ما توعدتهم علی السنة الرسل من العقاب ثم انزل جوابا لقولهم ذلک رجع بعید أ فعیینا بالخلق الأول یعنی أ فعجزنا عن الخلق الاول فنعجز عن الخلق الثانی و هذا تقریر لهم لانهم اعترفوا بالخلق الاول الذی هو الإبداء و انکروا البعث الذی هو الخلق الثانی ...

... قوله و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه ای یحدث به قلبه و یخطر بباله لم یفعله بعد ای لا یخفی علینا سرایره و ضمایره و نحن أقرب إلیه من حبل الورید هذا قرب العلم ای نحن اعلم بضمیره ممن کان فی القرب منه بمنزلة حبل الورید و الحبل هو الورید فاضاف الی نفسه لاختلاف اللفظین و جمعه اوردة و هی العروق التی تجری فیها النفس و الاوداج التی فیها الدم و یقال الوریدان عرقان خلف النیاط و یقال خلف الودجین و هو فی العنق و الصدر ورید و فی الساق نسا و فی الید ابجل و فی الظهر ابهر

إذ یتلقی المتلقیان التلقی و التلقن واحد قال الله تعالی فتلقی آدم معناه تلقن و المتلقیان الملکان الموکلان بالانسان و هما کاتباه و هو ان الله عز و جل و کل بالانسان مع علمه باحواله ملکین باللیل و ملکین بالنهار یحفظان عمله و یکتبان اثره الزاما للحجة احدهما عن یمینه یکتب الحسنات و الآخر عن شماله یکتب السییات فذلک قوله عن الیمین و عن الشمال قعید و لم یقل قعیدان لانه اراد عن الیمین قعید و عن الشمال قعید فاکتفی باحدهما عن الآخر و القعید المقاعد کالجلیس و الاکیل و الشریب ما یلفظ من قول ای ما یتکلم من کلام فیلفظه أی یرمیه من فیه إلا لدیه رقیب حافظ عتید حاضر اینما کان قال الحسن ان الملایکة یجتنبون الانسان علی حالین عند غایطه و عند جماعه و قال مجاهد یکتبان علیه حتی انینه فی مرضه و قال عکرمة لا یکتبان الا ما یوجر علیه او یوزر فیه قال الحسن عجبت لابن آدم ملکاه علی نابیه قعد هذا علی نابه و قعد هذا علی نابه لسانه قلم لهما و ریقه مداد لهما کیف یتکلم فیما لا یعنیه و عن علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله ص ان مقعد ملکیک علی ثنیتیک لسانک قلمهما و ریقک مدادهما و انت تجری فیما لا یعنیک لا تستحیی من الله و لا منهما

و عن ابی امامة قال قال رسول الله ص کاتب الحسنات علی یمین الرجل و کاتب السییات علی یسار الرجل و کاتب الحسنات امیر علی کاتب السییات فاذا عمل حسنة کتبها صاحب الیمین عشرا و اذا عمل سییة قال صاحب الیمین لصاحب الشمال دعه سبع ساعات لعله یسبح او یستغفر و عن الحسن عن ابی هریرة و انس قالا قال رسول الله ما من حافظین یرفعان الی الله ما حفظا فیری الله تعالی فی اول الصحیفة خیرا او فی آخرها خیرا الا قال لملیکته اشهدوا انی قد غفرت لعبدی ما بین طرفی الصحیفة و عن ثابت عن انس ان رسول الله ص قال ان الله تبارک و تعالی وکل بعبده المؤمن ملکین یکتبان عمله فاذا مات قال الملکان اللذان وکلا به یکتبان عمله قد مات فلان فتأذن لنا فنصعد الی السماء فیقول الله عز و جل سمایی مملوءة من ملایکتی یسبحون فیقولان فاین فیقول قوما علی قبر عبدی فکبرانی و هللانی و اکتبا ذلک لعبدی الی یوم القیمة

میبدی
 
۳۰۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بدان که عناصر عالم چهار است باد و آتش و آب و خاک و این چهار عنصر وجود که یافتند در بدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند بسم الله الرحمن الرحیم نسیمی و شمیمی بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد آن گه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همی بود بر وفق تقدیر الهی و در هر عهدی این چهار عنصر قوتی زیادت نمودندی در عهد نوح قوت آب بود و طغیان آن لقوله تعالی إنا لما طغی الماء و در عهد هود قوت باد صرصر بود لقوله بریح صرصر عاتیة و در عهد موسی زمینی خاکی قوتی زیادتی نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که فخسفنا به و بداره الأرض و در عهد یونس شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت همچنین در هر عهدی هر باد که بوزیدی و هر موجی که از دریا بخاستی یا کشتی غرق کردی یا شهری خراب کردی و هر برقی که بجستی ولایتی بسوختی و همیشه زمین را زلزله همی بودی و خسف و مسخ ظاهر همی گشتی تا عهد این مهتر عالم سید ولد آدم ص که عهد فترت نبوت بسر آمد و صبح روز فطرت دین اسلام برآمد زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و جبرییل اندر هواء عالم آواز داد که بسم الله الرحمن الرحیم آواز وی اندر اجزاء عالم سرایت کرد تا هر ذره ای از ذرایر عالم در عشق سماع این کلمات زبانی یافت و از وی طنینی و ضجیجی شنیدند قالت عایشه لما نزلت بسم الله الرحمن الرحیم ضجت الجبال حتی سمع اهل مکة دویها فقالوا سحر محمد الجبال و قال ابن عباس لما نزلت بسم الله الرحمن الرحیم سکنت الریاح و ماجت البحور و اصغت البهایم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لا یسمی اسمه علی شی ء الا بارک علیه و آن گه هر کلمتی از این کلمات تسمیة یکی را از آن عناصر جمالی و کمالی داد از کلمه بسم بندی بر باد نهادند و از هیبت نام الله داغی بر زبان آتش نهادند و از رحمت رحمن شمتی بر آب زدند و از رأفت رحیم نسیمی بخاک رسانیدند باد شرت بگذاشت آتش شرر فرو نشاند آب از طغیان توبت کرد خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد عهد خسف و مسخ گذشت و عهد رأفت و رحمت آمد و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین نسبت این امت که قدم بر بساط شرع احمد مرسل دارند چون اضافت کنی بامت پیشینیان اضافت آدمی بود بحیوان از آنکه در عهد اول صورت ایشان مسخ پذیر بود و سورت ایشان نسخ پذیر بود و عقد ایشان فسخ پذیر بود از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند باز چون عهد مهتر عالم آمد فیض تنزیل الهی روایح خویش باسماع ذریت آدم رسانیدند ندا درآمد که ای سید همه شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه همه عقدها را فسخ و عقد ترا فسخ نه همه امتان را مسخ و امت ترا مسخ نه

قوله تعالی ق قال ابن عطاء اقسم الله عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد ص حیث حمل الخطاب و لم یؤثر ذلک فیه لعلو حاله

کسی که دوستی عزیز دارد در همه احوال رضاء وی جوید پیوسته در او مینگرد رازش با وی بود سوگندانش بجان و سروی بود حدیث وی بسیار گوید در حضر و سفر در خواب و در بیداری او را نگه دارد و هر چه کند از او نیکو دارد و در هیچ جای حدیث و سلام از وی بازنگیرد پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانی مر آن حبیب خویش را خاتم پیغامبران ص ارزانی داشت تا عالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن مهتر راست کاینات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست ...

... جوانمردان طریقت و ارباب معرفت سری دیگر گفته اند در معنی ق گفتند آن کوه قاف که گرد عالم در کشیده نمود کاری است از آن قاف که گرد دلهای دوستان درکشیده پس هر که در این دنیا خواهد که از آن کوه قاف درگذرد قدم وی فرو گیرند گویند وراء این قاف راه نیست و بر وی گذر نیست همچنین کسی که در ولایت دل و صحرای سینه قدم زند چون خواهد که یک قدم از صفات دل و عالم سینه بیرون نهد قدم وی در مقام دل فرو گیرند گویند کجا میشوی ما خود همین جای با توایم انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی

پیر طریقت گفت الهی گر دارم چون که بوی نمی بویم و ندارم من این حسرت با که گویم الهی او که یک نظر دید عقل او پاک برمید پس او که دایم بدیده دل ترا دید چون بیارمید عجب کاریست کار او که مینگرد درو و میجوید او را هم از او او جل جلاله با جوینده خود همراه است پس این جستن او را چه بکار است اینست که رب العالمین فرمود و نحن أقرب إلیه من حبل الورید این آیت اشارت است فراقرب حق جل جلاله مر بنده را اما قرب بنده مر حق را آنست که فرمود و اسجد و اقترب و مصطفی گفت مخبرا عن الحق سبحانه لا یزال یتقرب الی العبد بالنوافل حتی احبه قرب بنده مر حق را اول بایمانست و تصدیق و آخر باحسانست و تحقیق و الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک

این خبر اشارت است بملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب و مشاهده جان در مناجات نهان اما قرب حق مر بنده را دو قسم است یکی کافه خلق را بعلم و قدرت کقوله و هو معکم اینما کنتم

دیگر خواص در گاه را بخصایص بر و شواهد لطف کقوله و نحن أقرب إلیه

اول او را قربی دهد غیبی تا از جهانش باز برد پس او را قربی دهد کشفی تا از جهانیانش باز برد پس او را قربی دهد حقیقی تا از آب و گلش باز برد از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود میافزاید تا چنان که در اول خود بود در آخر هم خود باشد علایق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارت متناهی و عبارت منتفی و خبر منمحی و حق یکتا بحق خود باقی و الله خیر و أبقی

رأیت حبی بعین قلبی ...

... بمحو این فاین انتا

قوله إذ یتلقی المتلقیان عن الیمین و عن الشمال قعید در خبر است که این دو فریشته که بر بنده موکل اند چون بنده نشسته باشد یکی از سوی راست حسنات وی مینویسد یکی از سوی چپ سییات وی مینویسد چون بنده بخسبد یکی بر سر بالین وی بیستد یکی بر قدمگاه و او را نگاه میدارند چون بنده در راه میرود یکی از پیش میرود و یکی از قفا و آفات از وی دفع میکنند و گفته اند فریشته حسنات هر روز و شب ایشان را بدل کنند و دو دیگر فرستند و حکمت درین آنست که تا فردا گواهان طاعات و حسنات وی بسیار باشد و فرشته سییات بدل نکنند تا عیب وی جز آن یک فرشته نداند نظیر این در قرآن قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم اسرفوا مجمل گفت سر بسته بی تفصیل ای جبرییل تو وحی میگزار که اسرفوا و بتفصیل مدان که چه کردند ای محمد تو وحی میخوان که اسرفوا و مدان که چه کردند

کریما خداوندا رحیما پادشاها نخواست که جبرییل گناه بنده بداند و رسول معصیت او بخواند کی روا دارد که شیطان بنده را از درگاه وی براند قوله ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید فریشته دست راست فریشته فضل است و فریشته دست چپ فریشته عدل و چنانک فضل بر عدل سالار است فریشته دست راست بر فریشته دست چپ سالار است ای فریشته دست راست تو امیر باش هر حسنتی ده مینویس ای فریشته دست چپ تو رعیت باش جز آنکه فریشته دست راست گوید منویس چون بنده معصیت کند فریشته دست راست گوید هفت روز بگذار و منویس مگر عذری بخواهد و توبه کند

این همه چیست نتیجه یک حکم که در ازل کرد که سبقت رحمتی غضبی

از این عجیب تر شنو بنده معصیت میکند فرمان آید که پرده ایمان وی در کشید تا جرم و جنایت وی مغمور و مغلوب ایمان وی گردد آن گه چندان جرم و معاصی بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پرده ایمان آن را نمیپوشد گوید اگر پرده ایمان وی نمیپوشد پرده کرم من در کشید تا بپوشد

میبدی
 
۳۰۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... رسول المنایا تله للجبینه

ای سخره امل ای غافل از اجل ای اسیر آز ای بنده نیاز تا کی در زمستان غم تابستان خوری و در تابستان غم زمستان و کاری که لا محالة بودنی است از آن نه اندیشی و راهی که علی التحقیق رفتنی است زاد آن راه برنگیری شغل دنیا راست میداری و برگ مرگ نسازی ای مسکین مرگت در قفاست از او یاد آر منزلت گور است آباد دارد امروز در خوابی باش تا بیدار گردی امروز مستی باش تا هشیار گردی حطام دنیا جمع میکنی و از مستحق منع میکنی چه طمع داری که جاوید با آن بمانی باش تا ملک الموت درآید و جانت غارت کند وارث درآید و مالت غارت کند خصم درآید و طاعتت غارت کند کرم درآید و پوست و گوشتت غارت کند

آه اگر با این غفلت و زلت و اندرین زحمت و ظلمت دشمن درآید و ایمان غارت کند مفلسا که تو باشی بی تن و بی جان بی مال و سود و زیان بی طاعت و بی ایمان ...

... ملک از فلک نثار کند ستاره ای بر خد و قد با اعتدال تو مشک را رشک آید از زلف و خال تو مجد و حمد و ملت و دولت پیوسته میم و حامیم و دال تو با این همه منقبت و مرتبت ای سید راه فنات می بباید رفت و در کف لحد می بباید خفت پدرت خلیل از این قهر نرست برادرت کلیم از این زهر نجست

ای محمد اکنون که کار تام شد و قواعد شرع بنظام شد که الیوم أکملت لکم دینکم منشور رسالت برخواندی مکه گشادی بر اعدا ظفر یافتی دامن کفر چاک کردی صنادید قریش هلاک کردی کعبه را از بتان پاک کردی قیصر روم از بیم تو در قصر خویش بی آرام است نجاشی در حبشه ترا بنده غلام است هرقل در روم ترا مطیع فرمان و پیامست آسمان بفرق تو مینازد زمین بخاک قدمت مینازد وقت آن آمد که روی در نشیب مرگ آری و همه را یکبارگی بگذاری کار چون بکمال رسد نقصان گیرد

ماه در آسمان تا هلال بود در زیادت بود چون بدر گردد و شعاعش تمام شود نقصان گیرد

شاخ درختان بوقت بهار هر روزی در زیادت بود برگ میآراید گل میشکفاند عالم معطر میدارد بوستان منور میدارد چون بکمال رسد و میوه دهد در نقصان افتد

ای سید عالم و ای مهتر اولاد آدم گاه آن آمد که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی و قصد حضرت ما کنی تا ما آن کنیم که تو خواهی

و قد مضت قصة وفاته صلی الله علیه و آله فی سورة الانبیاء ...

... هیچ صاحب صدق از مرگ نترسد

حسین بن علی ع پدر را دید که بیک پیراهن حرب میکرد گفت لیس هذا زی المحاربین

علی گفت ما یبالی ابوک اسقط علی الموت ام سقط الموت علیه ...

... اهل غفلت چون بسر مرگ رسند بآن نگرند که چه میستانند پیراهن خلق از سر برمیکشند و خلعت نو در سر میافکنند مردی که هفتاد سال بر یک پیراهن ببود و آن پیراهن خلق گشت آن پیراهن را از سر وی برمیکشند و قرطه ملک ابد در وی میپوشند جای شادی است نه جای زاری

عمار یاسر عمر وی بنود سال رسید نیزه در دست گرفتی دستش میلرزیدی مصطفی ع او را گفته بود آخر قوت تو از طعام دنیا شیر باشد در حرب صفین عمار حاضر بود نیزه در دست گرفته و تشنگی بر وی افتاده شربتی آب خواست قدحی شیر بوی دادند یادش آمد حدیث مصطفی ص گفت امروز روز دولت عمار است

آن شربت بکشید و پیش رفت و میگفت الیوم القی الا حبة محمدا و حزبه ...

... گفته اند مؤمن در گور همچون آن کودک است در رحم مادر بیندیش تا اول در رحم مادر حالت چون بود ضعیف بودی نه قوت بود نه قدرت نه رفتن و گرفتن نه شنود و گفتن ترا در آن ظلمات پیدا آوردم و جگر مادر بسان آیینه پیش روی تو بداشتم شکل تو در وی پیدا آوردم تا هر چه ترا بایست بود ما در آن همی خورد و بتو همی رسید تو در ناز و راحت و کس را از تو خبر نه

بآخر همان کنم که باول کردم بینایی و گویایی و شنوایی و گیرایی و روایی بستانم آن گه در لحد نهم چنانک در اول جگر مادر آیینه ساختم لحد آیینه سازم تا چنانک آنجا راحت نعمت دنیوی بتو همی رساندم و کس را خبر نه بآخر راحت بوی بهشت بتو میرسانم و کس را خبر نه تا دانی که من رحیم و کریم و لطیف ام

بنده من قادر بودم که بی زندان رحم ترا پیدا آوردمی قادر بودم که زندان لحد تو را بقیامت رسانیدمی لکن نه ماه در زندان رحم بداشتم و سالهای دراز در خاک بداشتم چرا چنین کنم

بنده من چون خواستم که یوسف را از دست حسد برادران برهانم سه روز او را در زندان چاه بداشتم و چون خواستم که ملک مصر بدو سپارم هفت سال او را بزندان بداشتم

ای یوسف صدیق راحت از دست حاسدان سه روز زندان چاه ارزد مملکت و ولایت مصر هفت سال زندان مصر ارزد مؤمن موحد دیدار جمال مادر و پدر نه ماه زندان رحم ارزد دیدار لم یزل و لا یزال و جوار خداوند ذو الجلال هزار سال زندان لحد ارزد

قوله تعالی إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب اگر صد بار روی در خاک مالی و عالم بر فرق سر بپیمایی تا آن نقطه حقیقی که نام وی دل است رفیق این طاعت نباشد همه را رقم نیستی درکشند که در خبر است تفکر ساعة خیر من عبادة الثقلین

چون بنده بدرگاه آید و راز بگشاید و دل هم چنان گرفتار شغل دنیا مانده رقم خذلان بر آن طاعت کشند و بر وی وی باز زنند که گفته اند من لم یحضر قلبه فی الصلاة فلا تقبل صلوته دلی که از قید عبودیت اغیار خلاص یافت آن دل مر حق را یکتا شد نه رنگ ریاء خلق دارد نه گرد سمعت بر وی نشیند لکن در سفینه خطر باشد که اشارت صاحب شرع چنین است که و المخلصون علی خطر عظیم

هر که مخلص تر بحق نزدیکتر و هر که بحق نزدیکتر لرزانتر ...

... آن وزیر پیوسته از مراقبت سلطان هراسان بود و آن ستوردار را هراسی نه زیرا که سینه وزیر خزینه اسرار سلطان است و مهر خزینه شکستن خطرناک بود

حذیفه یمان صاحب سر رسول بود گفتار روزی شیطان را دیدم که میگریست گفتم ای لعین این ناله و گریه تو چیست گفت از برای دو معنی یکی آنکه درگاه لعنت بر ما گشاده دیگر آنکه درگاه دل مؤمنان بر ما بسته بهر وقتی که قصد درگاه دل مؤمن کنم بآتش هیبت سوخته گردم

بداود وحی آمد که یا داود زبانت دلالی است که بر سر بازار دعوی او را در صدر دار الملک دین محلی نیست محلی که هست دل راست که از او بوی اسرار احدیت و ازلیت آید

عزیز مصر با برادران گفت رخت بردارید و بوطن و قرارگاه خود باز شوید که از دلهای شما بوی مهر یوسفی می نیاید اینست سر آنچه رب العالمین فرمود إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب الایة قوله و استمع یوم یناد المناد من مکان ای انتظر یا محمد صیحة القیامة و هول البعث حین ینادی المنادی من مکان قریب گوش دار ای محمد منتظر باش صیحه رستاخیز را و هول قیامت را آن روز که اسرافیل از صخره بیت المقدس ندا کند که ای استخوانهای ریزیده و گوشتهای پوسیده ای صورتهای نیست شده و اعضای از هم جدا گشته همه جمع شوید بفرمان حق روز روز محشر است و روز عرض اکبر است و روز جمع لشکر است چون این ندا در عالم دهد اضطراب در خلق افتد آن گوشتها و پوستها پوسیده و استخوان ریزیده و خاک گشته و ذره ذره بهم برآمیخته بعضی بشرق و بعضی بغرب بعضی ببر و بعضی ببحر بعضی دودکان خورده و بعضی مرغان برده همه با هم میآید و ذره ذره بجای خود باز میشود هر چه در هفت اقلیم خاکی جانور بوده از ابتداء دور عالم تا روز رستخیز همه با هم آید تنها راست گردد صورتها پیدا شود اعضاء و اجزاء مرتب و مرکب گردد ذره ای کم نه و ذره ای بیش نه مویی ازین با آن نیامیزد و ذره ای از آن با این نپیوندد

آه صعب روزی که روز رستاخیز است روز جزاء خیر و شر است ترازوی راستی آویخته کرسی قضا نهاده بساط هیبت باز گسترده همه خلق بزانو درآمده که و تری کل أمة جاثیة دوزخ می غرد که تکاد تمیز من الغیظ زبانیه در عاصی آویخته که خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه هر کس بخود درمانده و از خویش و پیوند بگریخته لکل امری منهم یومیذ شأن یغنیه آورده اند که پیش از برآمدن خلق از خاک جبرییل و میکاییل بزمین آیند براق میآرند و حله و تاج از بهر مصطفی ص و از هول آن روز ندانند که روضه سید کجاست از زمین میپرسند و زمین میگوید من از هول رستاخیز ندانم که در بطن خود چه دارم جبرییل شرق و غرب همی نگرد از آنجا که خوابگاه سید است نوری برآید جبرییل آنجا شتابد سید از خاک برآید چنان که در خبر است انا اول من تنشق عنه الارض اول سخن این گوید که ای جبرییل حال امتم چیست خبر چه داری گوید ای سید اول تو برخاسته ای ایشان در خاکند ای سید تو حله در پوش و تاج بر سر نه و بر براق نشین و بمقام شفاعت رو تا امت در رسند مصطفی ص همی رود تا بحضرت عزت سجده آرد و حق را جل جلاله بستاید و حمد گوید از حق جل جلاله خطاب آید که ای سید امروز نه روز خدمت است که روز عطا و نعمت است نه روز سجود است که روز کرم وجود است سر بردار و شفاعت کن هر چه تو خواهی آن کنم تو در دنیا همه آن کردی که فرمودیم ما امروز ترا آن دهیم که تو خواهی و لسوف یعطیک ربک فترضی

میبدی
 
۳۰۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۲- سورة الطور » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

و الطور ۱ بآن کوه که الله در آن با موسی سخن گفت

و کتاب مسطور ۲ و بنامه نوشته

فی رق منشور ۳ در ورقی گشاده ...

... إنا کنا من قبل ندعوه ما پیشین باز میخواندیم او را إنه هو البر الرحیم ۲۸ که او آن نوازنده مهربانست

فذکر یاد کن و پند ده فما أنت بنعمة ربک بکاهن و لا مجنون ۲۹ که تو بآن نیکویی که خداوند تو با تو کرد نه اختر گویی و نه دیوانه

أم یقولون شاعر می گویند شعر گوی است نتربص به ریب المنون ۳۰ چشم بروز او نهاده ایم و در افتاد جهان ...

... أم تأمرهم أحلامهم بهذا خردهای ایشان ایشان را باین سخن میفرماید أم هم قوم طاغون ۳۲ بلکه ایشان قومی اند ناپاک شوخ از اندازه بیرون

أم یقولون تقوله میگویند او فرا نهاد این سخن و او فرا ساخت این قرآن بل لا یؤمنون نه ساخت که ایشان بنمی گروند

فلیأتوا بحدیث مثله إن کانوا صادقین ۳۴ گوی تا سخنی آرند همچون این سخن اگر می راست گویند ...

... فلیأت مستمعهم بسلطان مبین ۳۸ گوی تا نیوشنده ایشان بآسمان حجتی دارد آشکارا

أم له البنات و لکم البنون ۳۹ یا او را دختران و شما را پسران

أم تسیلهم أجرا یا از ایشان مزدی میخواهی فهم من مغرم مثقلون ۴۰ که ایشان از تاوان مزد گران بارند ...

... و إن للذین ظلموا عذابا و این ستمکاران بر خویشتن را عذابی است دون ذلک پیش از عذاب دوزخ و لکن أکثرهم لا یعلمون ۴۷ لکن بیشتر ایشان نمی دانند

و اصبر لحکم ربک شکیبایی کن حکم خداوند خویشتن را و چشم دار کار برگزاردن او را فإنک بأعیننا که تو بر دیدار دو چشم مایی و سبح بحمد ربک و خداوند خویش را بستای بپاکی حین تقوم ۴۸ آن گه که از خواب برخیزی

و من اللیل فسبحه و بشب نماز کن او را و به بی عیبی یاد کن و إدبار النجوم ۴۹ و پس روی به ناپیدایی نهادن ستارگان

میبدی
 
۳۰۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۳- سورة النجم‏ » النوبة الثالثة

 

... نام خداوندی که او را جلال بی زوال است و جمال بر کمال جلال او آتش عالم سوز است و جمال او نور جهان افروز جلال او غارت دل مریدان است و جمال او آسایش جان ممتحنان جلال او غارت کننده دلی که درو رخت نهد جمال او چون جلوه گردد غمان از دل برکند

عارف بجلال او نگرد بنالد محب بجمال او نگرد بنازد آن یکی مینالد از بیم فصال این یکی می نازد بامید وصال بیچاره کسی که نام او شنود و نه از جمال او خبر دارد نه از جمال او اثر بیند

می نداند که این نام کهسار را بلاله آرد و دل بیداران را بناله آرد

سماع این نام طرب افزاید و یافت این نام صفت رباید دلهای عارفان بجوش آرد عاصیان را بفریاد و خروش آرد ...

... رستم از جحیم رسیدم بدار النعیم از برکات این نام عظیم و یاد کردیم بسم الله الرحمن الرحیم

و النجم إذا هوی بدان که حق جل و جلاله و تقدست اسماؤه اندرین سوره از معراج مهتر عالم سید ولد آدم و سفر کردن وی بآسمان و بازگشتن از مشاهده و عیان خبر داد تا امت وی بدانستن این قصه روح را روح دهند و دل را نور و سرور افزایند در ابتداء سوره بنی اسراییل قصه رفتن وی یاد کرد و تعظیم آن را تنزیه خود جل جلاله در پیش داشت سبحان الذی أسری بعبده و اندرین سورة بازگشت وی از حضرت بیان کرد و تشریف او را بشخص قسم یاد کرد گفت و النجم إذا هوی

بآن ستاره روشن بآن ماه دو هفته بآن چراغ افروخته آن گه که از حضرت عیان بازگشت شخص او مقام قربت دیده دل او روح مشاهدت یافته سر او بدولت مواصلت رسیده در خلوت او ادنی بر بساط انبساط راز شنیده ...

... اول جوهری که از امر کن خلعت یافت و آفتاب لطف حق برو تافت جان پاک آن مهتر بود

هنوز نه عرش بود نه فرش نه زحمت شب و نه رحمت روز که صنع الهی مرو را از مستودع علم ازل بمستقر مجد ابد آورد و در روضه رضا بر مقام مشاهده او را جلوه کرد و هر چه بعد ازو موجود گشت طفیل وجود او بود و هر چه بوهم خلق درآید از الفت و زلفت و رأفت و رحمت و سیادت و سعادت بر فرق ذات و صفات او نثار کرد آن گه مر او را بقالب آدم صفی در آورد و بمدارج تلوین و مناهج تمکین گذر داد و در مسند رسالت بنشاند و مرو را امر کرد تا خلایق را بحضرت دین دعوت کند گم شدگان را براه باز آرد و روندگان را بدرگاه خواند

گویی بازی بود آن مهتر بر دست فضل آموخته بر بساط قربت و زلفت پرورش داده و از جمعیت مشاهدة او را بتفرقه دعوت درآورده تا عالمی را صید کند همه را پیش لطف و قهر حق بدارد امروز همه را بشریعت شکار خود گرداند و فردا در مقام شفاعت همه را بحق سپارد ...

... آن محنت همه دولت انگاریدم

در خبرست که مصطفی ص بامداد آن روز که شبانگاه بمعراج بود از بدایت سفر خود بر زمین تا به بیت مقدس خبر داد عزیزان صحابه شاد شدند و قبول کردند و این خبر در مکه منتشر گشت و ابو بکر صدیق آن روز غایب بود بحضرت نبوت نرسیده بود بو جهل چون این خبر بشنید با خود گفت اگر هیچ ممکن شود که بو بکر را از اتباع محمد بسببی بر توان گردانید آن سبب این خبر محال باشد پس برخاست براه بو بکر شد مرو را گفت ای پسر بو قحافه این یار تو محمد محالی میگوید که هیچ عاقل مر آن را قبول نکند می گوید دوش ازین مسجد برفته ام و به بیت مقدس شده ام و هم در شب باز آمده ام یا با بکر تو باور کن که اندر شبی کسی از مکه به بیت مقدس شود و هم در شب بازآید که یک ماهه را هست مر کاروان را و مر مرد رونده را اگر باور داری این خبر محال در نقصان عقل تو هیچ شک نبود صدیق بو بکر مرو را تلقین داد جوابی محترز ببیانی ملخص گفت ان قال هو فقد صدق ای ابا جهل اگر این چه تو می گویی محمد گوید راست گوید بو جهل از او نومید گشت و بو بکر بشتاب آمد بنزدیک رسول و پیش از آنکه بنشست صادق وار و عاشق وار گفت یا رسول الله مرا خبر ده از آن سفر دوشین تو

گفت یا با بکر دوش جبرییل آمد و براق آورد و مرا به بیت مقدس برد ارواح پاک انبیا را دیدم و سادات ملاء اعلی و ایشان را امامی کردم و از آنجا بخطه ملکوت سفر کردم و بافق اعلی رسیدم و آیات کبری دیدم و هم در شب بخطه مکه باز آمدم

بو بکر گفت صدقت یا رسول الله بعزت آن خداوند که ترا بحق فرستاد که چنان که ترا به بیداری بصورت و شخص اندرین سفر از مکانی بمکانی برده اند جان مرا اندر صحبت و خدمت تو همی برده اند سفر تو بصورت و قالب بوده و سفر من در خدمت تو بجان و سر بوده مرا بخواب نمودند در خدمت تو و ترا به بیداری نمودند بتأیید حق پس اندران حال که این سخن رفت جبرییل امین آمد و آیت آورد و الذی جاء بالصدق و صدق به از این روز باز لقب بو بکر صدیق گشت و تا قیام الساعة اهل سنت و جماعت اقتدا بوی دارند در تصدیق معراج و تمامی قصه معراج و لطایف و حقایق آن در افتتاح سوره بنی اسراییل بشرح گفته ایم

اگر کسی سؤال کند گوید روایت کرده اند که شب معراج چون آن مهتر عالم خواست که پای در رکاب نهد براق از وی برمید آن رمیدن براق از چه بود

جواب آنست که براق اندر آن حال که خود را مرکب سید دید سر برآورد و بنازید و بخرامید گفت ای سید مرا از تو امیدی باید که بعد از این روزی خواهد بود که تو ببهشت خرامی چنانک امشب به بیت مقدس می شوی باید که آن روز مرکبت هم من باشم که عادت کرم آنست که هر که در شب طلب مونس بود در روز طرب رفیق بود مهتر عالم ص این عهد با وی تحقیق کرد و برأفت نبوت و شفقت رسالت گفت که در قیامت مرکب من تو باشی آن گه گفت ای مهتر عالم با این همه از تو یادگاری خواهم تا بر گردن خویش قلاده بندم و ازو خود را طوقی سازم سید ص التماس وی اجابت کرد و از زلف مشکین خود دو تار موی بوی بخشید براق آن را بدست نیاز بر گردن خود بست و تا قیام الساعة در خمار آن شراب و طرب آن وصال خواهد بود

اما آنچه گفته اند که براق گفت که از آن برمیدم که از دست وی بوی بت همی آید و جبرییل از رسول سؤال کرد که این چون است و رسول گفت روزی به بتی برگذشتم و دست فرا کردم و گفتم بیچاره بت نداند که وی را که می پرستد و بیچاره تر آن کس که وی را پرستد همانا بوی اینست ...

... و محمد ص که در یتیم بحر فطرت بود او را خواب آلود بحضرت بردند و در یک لحظه چندین بار تخفیف حواست همه باجابت مقرون گردانیدند تا موسی را معلوم گردد شرف و مرتبت مصطفی ص و استغفار کند از آن گفت که جوانی را از سر ما در گذرانیدند

و از این عجبتر که موسی چون دیدار خواست که أرنی أنظر إلیک او را بصمصام غیرت لن ترانی جواب دادند پس چون تاوان زده آن سؤال گشت بغرامت تبت إلیک وادید آمد باز چون نوبت بمصطفی ص رسید دیده وی را توتیای غیرت لا تمدن عینیک در کشیدند گفتند ای محمد دیده که بآن دیده ما را خواهی دید نگر بعاریت بکس ندهی مهتر عصابه عزت ما زاغ البصر و ما طغی بر دیده خود بست بزبان حال گفت

بر بندم چشم خویش نگشایم نیز

تا روز زیارت تو ای یار عزیز ...

... قوله تعالی فأوحی إلی عبده ما أوحی

هر چند که این سخن سربسته گفت و مبهم فرو گذاشت تعظیم آن حال را و بزرگواری قدر مصطفی را ص اما در بعضی کتب آورده اند که قومی از یاران پرسیدند از مصطفی ص که این وحی چه بود و مصطفی آن قدر که حوصله ایشان برتافت بیان کرد گفت رب العالمین از امت من گله کرد گفت یا محمد من که خداوندم بنیک عهدی خود برای امت تو در دوزخ هیچ درک نیافریده ام و ایشان به بد عهدی خود خویشتن را بجهد در دوزخ افکنند یا محمد معز و مذل منم عزیز اوست که من عزیز کنم ذلیل اوست که من ذلیل کنم ایشان عز از جای دیگر می جویند و ذل از جای دیگر می بینند

یا محمد عمل فردا امروز ازیشان نمی خواهم و ایشان رزق فردا امروز می جویند از من ...

... یا محمد این خلوت که ساختم با تو بآن کردم تا با خلق نمایم که تو کیستی و با تو نمایم که من کیستم

رسول خدا ص چون از درگاه عزت آن همه اکرام و اعزاز دید گفت بار خدایا امت مرا جمله بمن بخش فرمان آمد که ای محمد امشب تنها آمده ای دندان مزد ترا ثلثی بخشیدم و فردا برستاخیز در انجمن کبری باقی بتو بخشم تا عالمیان مرتبت و منزلت تو بنزدیک ما بدانند و الله الموفق و المعین

میبدی
 
۳۰۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۴- سورة القمر » النوبة الثالثة

 

... آنست که رب العزه میفرماید إنا کل شی ء خلقناه بقدر

رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم مؤمنانرا رهاند از نار جحیم بخلق فرستاد رسولی کریم بستود او را بخلق عظیم برو خطبه کرد که حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم

قوله اقتربت الساعة و انشق القمر شور از جانها بیگانگان برخاست دود حسد از سینه هاهاشان برآمد غبار عداوت بر رخسارشان نشست آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت ...

... یکی گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است درمانده و سرگشته در کار خویش است

هر کسی بر اینگونه فساد طبع خود همی نمود و بر کفر و شرک خود همی مصر بود و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همی فزود که اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهتری است معادن و رکاز عالم خزینه اوست در لشکر و سپاه می باید کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست

شرق و غرب مملکت گاه اوست آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست ...

... قوله و کل أمر مستقر فالتقی الماء علی أمر قد قدر إنا کل شی ء خلقناه بقدر

این هر سه آیت در این سورة حجت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر همه از خود بینند و گویند الله تعالی آلت آفرید و قوت در وی نهاد و فرمان فرمود بنده مستغنی شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست

لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خدای را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست الله جل جلاله

و این مذهب ثنویان است و این سه آیت رد ایشان است

و مذهب اهل سنت آنست که نیکی و بدی هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست الله است و بقضا و تقدیر او چنانک رب العزة فرمود قل کل من عند الله و مصطفی ص فرمود القدر خیره و شره من الله عز و جل

و قال تعالی و تقدس إنا کل شی ء خلقناه بقدر ...

... همین خلعت و رتبت بر قدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر

روی صالح بن حیان عن عبد الله بن بریده انه قال فی قوله تعالی فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر ان اهل الجنة یدخلون فی کل یوم مرتین علی الجبار تبارک و تعالی فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امری منهم مجلسه الذی هو مجلسه علی منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقر اعینهم بشی ء قط کما تقر أعینهم بذلک و لم یسمعوا شییا اعظم و لا احسن منه

ثم ینصرفون الی رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الی مثلها من الغد

میبدی
 
۳۰۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۵- سورة الرحمن‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله و لمن خاف مقام ربه آیات مواعظ و زواجر و ذکر عذاب و عقوبت کافران در پیش داشت تا مؤمنان بدان عبرت گیرند و پند پذیرند و در خوف و خشیت بیفزایند و در طاعت و عبادت کوشش نمایند و فرا اسباب نجات خود بینند و این عظیم تر نعمتی است از حق جل جلاله بر بندگان و لهذا ذکر عقیب کل آیة فبأی آلاء ربکما تکذبان پس مآل و مرجع مؤمنان و بیان ثواب طاعات ایشان درگرفت فرمود و لمن خاف مقام ربه جنتان

مقام هم مصدر است و هم مکان اگر مصدر نهی معنی آنست که آن کس که در دنیا بوقت معصیت ترسد از ایستادن وی روز قیامت بحضری عزت در مقام حساب و از آن ترس معصیت و شهوت بگدازد فردا او را دو بهشت است یکی ثواب خوف را و دیگر ترک معصیت را

و اگر مقام بر موضع و مکان نهی پس اینجا مضمری محذوف است یعنی خاف مقام حساب ربه آن کس که از مقام حساب حق بترسد داند که او را در آن مقام بدارند و از وی سؤال کنند کقوله تعالی و قفوهم إنهم مسؤلون او را دو بهشت است یکی جنة عدن و دیگر جنة النعیم یکی نشستگاه خویش و دیگر نشستگاه جفتان و خادمان وی

مفسران گفتند این آیت در شأن بو بکر صدیق فرو آمد شرب لبنا فقیل له انه من غیر حل فاستقاء و قال قتاده ان المؤمنین خافوا ذلک المقام فعملوا الله و قاموا باللیل و النهار

و فی الخبر الصحیح عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل الا ان سلعة الله غالیة الا ان سلعة الله الجنة

و عن عطاء بن یسار عن ابی الدرداء انه سمع رسول الله ص یقص علی المنبر و هو یقول و لمن خاف مقام ربه جنتان قلت و ان زنا و ان سرق یا رسول الله فقال رسول الله ص الثانیة و لمن خاف مقام ربه جنتان فقلت الثانیة و ان زنا و ان سرق یا رسول الله فقال رسول الله ص الثالثة و لمن خاف مقام ربه جنتان فقلت الثالثة و ان زنا و ان سرق یا رسول الله فقال و ان رغم انف ابی الدرداء

قال بعض المفسرین فی قوله جنتان ای جنة للانس و جنة للجن معنی آنست که هر که از مقام حساب پیش حق تعالی ترسد از آدمی و پری هر یکی را بهشتی است

پرهیزکاران مردمان را بهشتی و پرهیزکاران پریان را بهشتی

فبأی آلاء ربکما تکذبان بای نعمة من نعمه فی الجنتین ثم وصف الجنتین فقال ذواتا أفنان ای اغصان واحدها فنن و هو الغصن المستقیم طولا و قیل ذواتا أفنان ای الوان و انواع من الاشجار و الثمار واحدها فن یقال هو الجنة کله افنان الاشجار متکاوسة غیر انها لا ترد شییا و قیل جنتان من الیاقوت الاحمر و الزبرجد الا خضر ترابها الکافور و العنبر و حمأتها المسک الاذفر کل بستان مسیرة مایة سنة فی وسط کل بستان دار من نور

فبأی آلاء ربکما تکذبان بالاغصان ام بالالوان ...

... و قیل احدیهما من ماء غیر آسن و الأخری من خمر لذة للشاربین تجریان من جبل من مسک

قال ابو بکر محمد بن عمر الوراق فیهما عینان تجریان لمن کانت له فی الدنیا عینان تجریان بالبکاء

فبأی آلاء ربکما تکذبان بای العینین تجحدان

فیهما من کل فاکهة زوجان ای فیهما من کل ما یتفکه به صنفان رطب و یابس کالرطب و التمر و العنب و الزبیب

قال ابن عباس ما فی الدنیا ثمرة حلو و لا مر الا و هی فی الجنة حتی الحنظل الا انه حلو

فبأی آلاء ربکما تکذبان بای الصنفین تجحدان ...

... بطاینها من إستبرق جمع بطانة و الاستبرق الدیباج الثخین الغلیظ

قیل لسعید بن جبیر البطاین من استبرق فما الظواهر

قال هذا مما قال الله تعالی فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین

و قیل بطاینها من استبرق و ظواهرها من نور جامد

و قال ابن عباس وصف البطاین و ترک الظواهر لانه لیس فی الارض احد یعرف ما الظواهر و جنی الجنتین دان ای ما یجتنی من ثمر الجنتین قریب یناله القایم و القاعد و النایم

و قیل اذا ارادوه دنا من افواههم فیتناولون من غیر تعب ...

... حسن گفت زنان دنیوی اند که بعد از آنکه ایشان را در آن جهان باز نو آفریدند در بهشت هیچ کس بایشان نرسید پیش از شویان خویش

در این سورة دو جای فرمود لم یطمثهن کسایی یکی از آن بضم میم خواند و آن دیگر بکسر میم اگر اول بضم خواند آخر بکسر خواند و اگر اول بکسر خواند آخر بضم خواند و السبب فی ذلک ما روی ابو اسحاق السبیعی قال کنت اصلی خلف اصحاب علی ع فاسمعهم یقرءون لم یطمثهن بضم المیم و کنت اصلی خلف اصحاب عبد الله بن مسعود فاسمعهم یقرءون بکسر المیم فکان الکسایی یضم احدیهما و یکسر الأخری لیلا یخرج عن هذین الاثرین

فبأی آلاء ربکما تکذبان بقصر اطرافهن ام بانهن لم یطمثن کأنهن الیاقوت و المرجان ای کانهن الیاقوت حمرة و صفاء و المرجان بیاضا و ضیاء ...

... یسبحون الله بکرة و عشیا لا یسقمون و لا یمتخطون و لا یبصقون آنیتهم الذهب و الفضة و امشاطهم الذهب و وقود مجامرهم الالوة و ریحهم المسک

و عن عبد الله بن مسعود عن النبی ص ان المرأة من اهل الجنة لیری بیاض ساقها من وراء سبعین حلة من حریر و مخها

ان الله عز و جل یقول کأنهن الیاقوت و المرجان فاما الیاقوت فانه حجر لو ادخلت فیه سلکا ثم استصفیته لرأیته من ورایه

و قال عمرو بن میمون ان المرأة من الحور العین لتلبس سبعین حلة فیری مخ ساقها من ورایها کما یری الشراب الاحمر فی الزجاجة البیضاء

فبأی آلاء ربکما تکذبان بمشابهته الیاقوت ام بمشابهته المرجان

هل جزاء الإحسان إلا الإحسان هل هاهنا بمعنی ما کقوله فهل علی الرسل إلا البلاغ المبین یعنی ما جزاء من احسن فی الدنیا الا ان یحسن الیه فی الآخرة

و قال ابن عباس هل جزاء من قال لا اله الا الله و عمل بما جاء به محمد ص الا الجنة

عن انس بن مالک قال قرأ رسول الله ص هل جزاء الإحسان إلا الإحسان

ثم قال هل تدرون ما قال ربکم قالوا الله و رسوله اعلم قال یقول هل جزاء من انعمت علیه بالتوحید الا الجنة

و فی روایة ابن عباس و ابن عمر قالا قال رسول الله ص یقول الله تعالی ما جزاء من انعمت علیه بمعرفتی و توحیدی الا ان امکنه جنتی و حظیرة قدسی برحمتی

و قال محمد ابن الحنفیة هی مسجلة للبر و الفاجر ای سواء فی هذا ابرار الخلق و فجارهم انه من احسن احسن الیه للفاجر فی دنیاه و للبر فی اخراه

فبأی آلاء ربکما تکذبان باحسان التوفیق فی الدنیا ام باحسان الثواب فی الآخرة ...

... تفوران بالماء لا تنقطعان و النضخ ان تفور العین بالماء و هو اکثر من النضج و انما وصفها بالنضخ لان الماء الذی یفور و یجری امتع من الماء الراکد

قال ابن مسعود تنضخان علی اولیاء الله بالمسک و الکافور و قال ابن عباس تنضخان بالخیر و البرکة علی اهل الجنة و قال سعید بن جبیر بالماء و الوان الفاکهة و قال انس بن مالک تنضخان بالمسک و العنبر فی دور اهل الجنة کطش المطر

فبأی آلاء ربکما تکذبان من العینین

فیهما فاکهة و نخل و رمان انما اعاد ذکر النخل و الرمان و هما من جملة الفواکه للتفضیل و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال نخل الجنة جذوعها زمرد اخضر و ورقها ذهب احمر و سعفها کسوة لاهل الجنة منها مقطعاتهم و حللهم و ثمرها امثال القلال او الدلاء اشد بیاضا من اللبن و احلی من العسل و الین من الزبد لیس له عجم کلما نزعت ثمرة عادت مکانها اخری و انهارها تجری فی غیر اخدود

فبأی آلاء ربکما تکذبان بالفاکهة ام بالنخل ام بالرمان ...

... و روی انهن یقلن نحن الناعمات فلا نبأس الراضیات فلا نسخط نحن الخالدات فلا نبید طوبی لمن کنا له و کان لنا

و فی الاثر اذا قلن هذه المقالة اجابتهن المؤمنات من نساء الدنیا نحن المصلیات و ما صلیتن نحن الصایمات و ما صمتن نحن المتصدقات و ما تصدقتن فغلبنهن

و قال ابن مسعود لکل زوجة خیمة طولها ستون میلا

فبأی آلاء ربکما تکذبان بالحور ام بالخیام

لم یطمثهن إنس قبلهم و لا جان ای لم یمسهن آدمی قبلهم و لا جان کرر ذلک زیادة فی التشویق تاکیدا للرغبة فیها

فبأی آلاء ربکما تکذبان مما ذکرنا قال محمد بن کعب ان المؤمن یزوج الف ثیب و الف بکر و الف حوراء

متکیین علی رفرف خضر قال سعید بن جبیر و ابن عباس الرفرف ریاض الجنة خضر مخصبة واحدتها رفرفة و الرفارف جمع الجمع مشتق من رف النبت یرف اذا صار غضا نضرا

و قیل هی الوساید و النمارق و البسط ای کما اتکأوا فی الاولیین علی فرش بطاینها من استبرق اتکأوا فی هاتین الجنتین علی رفرف خضر و عبقری حسان ...

... و العبقری ایضا عند العرب القوی الشدید القوة الحاذق فی الصنعة

قال رسول الله ص رأیت عمر بن الخطاب فی المنام یستقی من بیر فلم ار عبقریا یفری فریه ای یعمل عمله

فبأی آلاء ربکما تکذبان بالرفرف ام بالعبقری ...

میبدی
 
۳۰۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۵- سورة الرحمن‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... یقول الله تعالی ففروا إلی الله

ترس از الله با شهوات دنیا بنسازد هر که اسیر شهوات گشت ترس از دل وی رخت برداشت و در دست دیو افتاد تا به هر دری که خواهد او را می کشد

در آثار بیارند که یحیی زکریا صلوات الله علیهما بر ابلیس رسید و بر دست ابلیس بندها دید از هر جنس و هر رنگ گفت ای شقی این چه بندهاست که در دست تو می بینم گفت این انواع شهوات فرزند آدم است که ایشان را باین در بندم آرم و بر مراد خویش می دارم گفت یحیی زکریا را هیچ بند داری که او را به آن بند در حکم خود آری گفت نه که او را از ما معصوم داشته اند و دست ما بدو نرسد گفت آخر از وی هیچ چیز شناسی که به آن در وی طمع کنی گفت نه مگر یک چیز هر گه که طعام سیر خورد گرانی طعام او را ساعتی از نماز و ذکر الله مشغول دارد

یحیی گفت از خدای عز و جل پذیرفتم و با وی عهد بستم که هرگز طعام سیر نخورم

در خبر است که هرکه اندک خورد و صوف پوشد چنانک به لقمه ای و خرقه ای از دنیا قناعت کند تفکر در دل وی پدید آید و از تفکر حکمت زاید و حکمت چون خون در باطن وی روان گردد و آن کس که طعام بسیار خورد از تفکر بازماند و دل وی سخت گردد و القلب القاسی بعید من الله بعید من الجنة قریب من النار ...

میبدی
 
۳۰۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۶- سورة الواقعه‏ » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

إذا وقعت الواقعة ۱ آن گه که بودنی ببود و افتادنی بیفتد ...

... خافضة فرو برنده ناگرویدگان را رافعة ۳ بردارنده گرویدگان را

و بست الجبال بسا ۵ و بر کنند کوه ها بر کندنی

إذا رجت الأرض رجا ۴ آن گه که بجنبانند جنبانیدنی ...

میبدی
 
۳۰۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۶- سورة الواقعه‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة هزار و هفتصد و سه حرف است و سیصد و هفتاد و هشت کلمه و نود و شش آیة جمله بمکه فرو آمد و آن را مکی شمرند مگر یک آیت بقول ابن عباس أ فبهذا الحدیث أنتم مدهنون و تجعلون رزقکم أنکم تکذبون

گفت این یک آیت بمدینه فرود آمد و باقی بمکه

و قیل الا قوله ثلة من الأولین و ثلة من الآخرین

و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت بقول مقاتل بن سلیمان ثلة من الأولین و قلیل من الآخرین مقاتل گفت این یک آیت منسوخ است بآیت دیگر که ثلة من الأولین و ثلة من الآخرین

در خبر است که عثمان بن عفان عیادت کرد عبد الله مسعود را در بیماری مرگ گفت یا عبد الله این ساعت از چه می نالی گفت اشتکی ذنوبی بر گناهان خود می نالم گفت چه آرزوست ترا در این وقت گفت رحمة ربی آرزوی من آن است که الله بر من رحمت کند و بر ضعف و عجز من ببخشاید

عثمان گفت ا فلا ندعو الطبیب طبیب را خوانیم تا درد ترا مداوات کند ...

... هر که سورة الواقعة هر شب برخواند فقر و فاقت هرگز بدو نرسد

و عن هلال بن یساف عن مسروق قال من اراد ان یعلم نبأ الاولین و الآخرین و نبأ اهل الجنة و نبأ اهل النار و نبأ الدنیا و نبأ الآخرة فلیقرأ سورة الواقعة

قوله تعالی إذا وقعت الواقعة تقدیره اذکر اذا وقعت الواقعه ای قامت القیامة و نزلت صیحتها و هی النفخة الاخیرة هذا کقوله فیومیذ وقعت الواقعة و کقوله إنما توعدون لصادق و إن الدین لواقع ...

... و قیل تخفض اعداء الله فی النار و ان کانوا اعزة فی الدنیا و ترفع اولیاء الله الی الجنة و ان کانوا اذلاء فی الدنیا

قال ابن عطاء خفضت قوما بالعدل و رفعت قوما بالعدل

إذا رجت الأرض رجا ای حرکت الارض تحریکا شدیدا کقوله إذا زلزلت الأرض زلزالها قال الکلبی و ذلک ان الله عز و جل یوحی الیها فتضطرب فرقا و قیل ترج کما یرج الصبی فی المهد حتی یهدم کل بناء علیها و ینکسر کل من علیها من الجبال و غیرها تقول رججته فارتج ای حرکته فتحرک

و بست الجبال بسا قال الحسن ای نسفت و قلعت من اصلها کقوله ینسفها ربی نسفا و قال مقاتل و مجاهد فتت فتا و کسرت کسرا حتی صارت کالدقیق و قال الکلبی سیرت علی وجه الارض تسییرا کقوله و یوم نسیر الجبال

قوله فکانت هباء منبثا صارت الجبال هباء و هو حشو الجو و المنبث المنتسف المتفرق و قیل الهباء المنبث ما سطع من سنابک الخیل و قیل ما تطایر من شرر النار و قال فی موضع آخر و تکون الجبال کالعهن المنفوش و فی التفسیر ان الله سبحانه یبعث ریحا من تحت الارض فتحمل الارض و الجبال و تضرب بعضها ببعض و لا تزال کذلک حتی تصیر غبارا و یسقط ذلک الغبار علی وجوه الکفار و ذلک قوله و حملت الأرض و الجبال فدکتا دکة واحدة و قال فی صفة الکفار وجوه یومیذ علیها غبرة ...

... احدها انهم هم الذین یؤخذ بهم عن الموقف ذات الیمین الی الجنة و اصحاب الشمال هم الذین یؤخذ بهم ذات الشمال الی النار

و القول الثانی و هو قول ابن عباس هم الذین اخرجوا من الکتف الیمنی من آدم ع حین اخرج الله ذریته من صلبه و قال الله لهم هؤلاء للجنة و لا ابالی و اصحاب المشأمة اصحاب الشمال الذین اخرجوا من الکتف الیسری من آدم ع و قال الله لهم هؤلاء للنار و لا ابالی

و القول الثالث و هو قول الضحاک فأصحاب المیمنة هم الذین یعطون کتبهم بایمانهم و أصحاب المشیمة هم الذین یعطون کتبهم بشمایلهم ...

... قال اهل التفسیر علی سرر موضونة منسوجة بقضبان الذهب و الجواهر و قیل جعل کل سریر بجنب سریر طول کل سریر ثلاثمایة ذراع فاذا اراد العبد ان یجلس علیها تواضعت فاذا جلس علیها ارتفعت

متکیین علیها متقابلین بنظر بعضهم الی بعض لا یری بعضهم قفا صاحبه وصفوا مع نعیمهم بحسن العشرة و صفاء المودة و تهذیب الاخلاق

یطوف علیهم ای یخدمهم و ینقلب الیهم ولدان غلمان جمع ولید و خدمة الغلمان امتع من خدمة الکبار و هم ولدان انشأهم الله لخدمة اهل الجنة ...

... لا یصدعون عنها ای تطربهم و لا تؤذیهم بصداع تقول صدع الرجل و صدع اذا اصابه الصداع و قیل لا یصدعون ای لا یفرقون عنها تقول صدعهم فانصدعوا ای فرقهم فتفرقوا و لا ینزفون ای لا یسکرون فتذهب عقولهم یقال نزف الشارب فهو نزیف و منزوف ای سکر و قیل لا یتقییون و لا یبولون

قال ابن عباس فی الخمر اربع خصال السکر و الصداع و القی ء و البول و الله عز و جل نزه خمر الجنة عنها کلها

و قری ینزفون بکسر الزای یعنی لا تفنی خمرهم تقول انزف القوم اذا فنی شرابهم و قیل انزف سکر

و فاکهة مما یتخیرون ای یختارون فکلها خیار

و لحم طیر مما یشتهون قال ابن عباس یخطر علی قلبه لحم الطیر فیصیر بین یدیه علی ما اشتهی و یقال انه یقع علی صحفة الرجل فیاکل منه ما یشتهی ثم یطیر فیذهب

و حور عین قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسایی بکسر الراء و النون ای و بحور عین و قرأ الباقون بالرفع یعنی و لهم حور عین ای بیض عین ای ضخام العیون هذا تفسیر النبی ص فی جواب ام سلمه ...

... روی انه سطع نور فی الجنة فقالوا ما هذا قالوا حوراء ضحکت فی وجه زوجها و روی ان الحوراء اذا مشت سمع تقدیس الخلاخیل من ساقیها و تمجید الاسورة من ساعدیها و ان عقد الیاقوت یضحک من نحرها و فی رجلیها نعلان من ذهب شراکهما من لؤلؤ تصران بالتسبیح

و کان یحیی بن معاذ یقول اخطب زوجة لا تسلبها منک المنایا و اعرس بها فی دار لا یخربها دوران البلایا و شبک لها حجلة لا تحرقها نیران الرزایا

و روی انهن خلقن من الزعفران ...

... قوله جزاء منصوب علی انه مفعول له و قیل منصوب علی المصدر ای یجازون جزاء باعمالهم

لا یسمعون فیها ای فی الجنة لغوا ای باطلا من القول و لا صیاحا و صخبا و عبثا و لا تأثیما ای اثما و قیل و لا تأثیما ای لا یقال لهم اثمتم و اسأتم و لیس التأثیم مما یختص بالسماع و انما جاز بمجاورة اللغو کقول القایل اکلت خبزا و لبنا اللبن مشروب لا مأکول و انما جاز بمجاورة الخبز

قوله إلا قیلا سلاما سلاما یعنی الا قولا ذا سلامة یعنی قولا یسلم من اللغو و الاثم و فی نصب سلاما ثلاثة اقوال احدها ان یکون صفة للقیل کما ذکرت ...

... ثم ذکر اصحاب الیمین علی التعجب مما لهم فقال و أصحاب الیمین ما أصحاب الیمین تقدیره ما لاصحاب الیمین قال ابو العالیة و الضحاک نظر المسلمون الی وج و هو واد مخصب بالطایف فاعجبهم سدرها فقالوا یا لیت لنا مثل هذا فانزل الله تعالی هذه الآیات

فی سدر مخضود السدر شجر النبق و المخضود الذی لا شوک له و الخضد القطع کانه قطع شوکه و یجوز فی العربیة ان یقال هذا شجرة مخضودة الشوک و لم یکن لها شوک اصلا یجب خضده کقوله عز و جل من عسل مصفی و هو عسل لم یکن فیه شمع قط یحب تصفیته منه و قال ابن کیسان هو الذی لا اذی فیه قال و لیس شی ء من ثمر الجنة فی غلف کما یکون فی الدنیا من الباقلی و غیره بل کلها مأکول و مشروب و مشموم و منظور الیه

و طلح منضود جاء فی التفسیر انه شجر الموز لان ثمره یکون منضودا بعضه فوق بعض قیل شجر الجنة موقر بالحمل من اسفله الی اعلاه لیست له سوق بارزة و قال الحسن لیس هو بالموز و لکنه شجر عظیم ناضر رفیف له ظل بارد طیب و قیل هوام غیلان و العرب تحبه لنوره ای لطیب نوره و خوطبوا بما عقلوا و انما فضله علی ما فی الدنیا کفضل سایر ما فی الجنة علی ما فی الدنیا ...

... و قال مقاتل هو ظل العرش و صح عن رسول الله ص انه قال ان فی الجنة شجرة یسیر الراکب فی ظلها مایة عام لا یقطعها

و عن ابن عباس فی قوله و ظل ممدود قال شجرة فی الجنة علی ساق یخرج الیها اهل الجنة فیتحدثون فی اصلها و یتذکر بعضهم و یشتهی لهو الدنیا فیرسل الله عز و جل ریحا من الجنة فتحرک تلک الشجرة بکل لهو کان فی الدنیا

و یحتمل ان الظل عبارة عن الحفظ تقول فلان فی ظل فلان ای فی کنفه لانه لا شمس هناک ...

... و فاکهة کثیرة ای کثیرة الاجناس و الانواع لا مقطوعة بالزمن و لا ممنوعة بالثمن و قیل ثمرة الدنیا فی الشتاء مقطوعة و فی الربیع ممنوعة لم ینع

قال ابن عباس لا تنقطع اذا جنیت و لا تمتنع من احد اراد اخذها

و قیل و لا ممنوعة ای لا محصورة بالجدار کما یحصر علی بساتین الدنیا و جاء فی الحدیث ما قطعت ثمرة من ثمار الجنة الا ابدل الله مکانها ضعفین ...

... فسمی المرأة فراشا مرفوعة رفعن بالجمال و الفضل علی نساء الدنیا و قیل رفعن عن ان یبلن او یحضن او یتغوطن او یمتحطن او یشین دلیل هذا التاویل قوله فی عقبه إنا أنشأناهن إنشاء ای خلقناهن خلقا جدیدا

قال ابن عباس یعنی الآدمیات العجایز الشمط یقول خلقنا هن بعد الهرم خلقا آخر فجعلناهن ابکارا عذاری

قال مجاهد روی عن رسول الله ص انه قال فی امرأة عند عایشه من بنی عامر و کانت عجوزا ان الجنة لا تدخلها العجز فولت تبکی فقال ص اخبروها انها یومیذ لیست بعجوز

ان الله تعالی یقول إنا أنشأناهن إنشاء الایة

و عن انس بن مالک عن النبی ص فی قوله إنا أنشأناهن إنشاء قال عجایزکن فی الدنیا عمشا رمصا فجعلهن ابکارا

قال بعض المفسرین و قد فعل الله سبحانه فی الدنیا بزکریا فقال تعالی و أصلحنا له زوجه سیل الحسن عن ذلک الصلاح فقال جعلها شابة بعد أن کانت عجوزا و ولودا بعد ان کانت عقیما ...

... و فی بعض التفاسیر عربا ای کلامهن عربی أترابا جمع ترب

ای مستویات علی سن واحد بنات ثلث و ثلثین و قیل هن لدات فی شکل ثلث عشره سنة فی قد صاحبها

لأصحاب الیمین ای خلقناهن لاصحاب الیمین و عن ابی هریرة عن النبی ص قال یدخل اهل الجنة الجنة جردا و مردا بیضا جعادا مکحلین ابناء ثلث و ثلثین علی خلق آدم طوله ستون ذراعا فی سبع اذرع

و عن ابی سعید الخدری قال قال رسول الله ص ادنی اهل الجنة الذی له ثمانون الف خادم و اثنتان و سبعون زوجة و تنصب له قبة من لؤلؤ و زبرجد و یاقوت کما بین الجابیة الی صنعاء ...

... و عن عبد الرحمن البیلمانی قال لیعطی الرجل منکم غرفة من لؤلؤ فیها سبعون غرفة فی کل غرفة زوجة من الحور العین ینظر فی وجه کل واحدة منهن فیری وجهه فی وجهها و تری هی وجهها فی وجهه من الحسن مکتوب فی نحر کل واحدة منهن انت حبی و انا حبک بیاضهن کبیاض المرجان و صفاؤهن کصفاء الیاقوت

و عن انس بن مالک قال قال رسول الله ص تقول الحوراء یوم القیامة لولی الله کم من مجلس من مجالس ذکر الله قد اکرمک به العزیز اشرفت علیک بدلالی و غنجی و اترابی و انت قاعد بین اصحابک تخاطبنی الی الله عز و جل فتری شوقک کان یعدل شوقی او حبک کان یعدل حبی و الذی اکرمنی بک و اکرمک بی ما خطبتنی الی الله عز و جل مرة الا خطبتک الی الله سبعین مرة فالحمد لله الذی اکرمنی بک و اکرمک بی و ثلة من الآخرین من مؤمنی هذه الامة

هذا قول بعض المفسرین و یروی عن النبی ص قال من آدم ع الینا ثلة و منی الی یوم القیمة ثلة و لا یستتمها الا سودان من رعاة الإبل ممن قال لا اله الا الله

و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال خرج رسول الله ص یوما فقال عرضت علی الامم فجعل یمر النبی معه الرجل و النبی معه الرجلان و النبی معه الرهط و النبی لیس معه رهط و النبی لیس معه احد و رایت سوادا کثیرا سد الافق فقیل لی انظر هکذا و هکذا فرأیت سوادا کثیرا سد الافق فقیل هؤلاء امتک و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب

و فی روایة عبد الله بن مسعود عن رسول الله ص قال عرضت علی الانبیاء اللیلة باتباعها حتی اتی علی موسی فی کبکبة بنی اسراییل فلما رایتهم اعجبونی فقلت ای رب من هؤلاء قیل هذا اخوک موسی و من معه من بنی اسراییل قلت فاین امتی قیل انظر عن یمینک فاذا ظراب مکه قد سدت بوجوه الرجال فقیل هؤلاء امتک أ رضیت قلت رب رضیت قیل انظر عن یسارک فاذا الافق قد سد بوجوه الرجال قیل هؤلاء امتک ا رضیت قلت رب رضیت رب رضیت فقیل ان مع هؤلاء سبعین الفا یدخلون الجنة بلا حساب علیهم فقال نبی الله ص ان استطعتم ان تکونوا من السبعین فکونوا و ان عجزتم و قصرتم فکونوا من اهل الظراب و ان عجزتم فکونوا من اهل الافق فانی قد رأیت ثم اناسا یتهاوشون کثیرا

و روی انه قال ص انی لارجو ان تکونوا شطر اهل الجنة ثم تلا رسول الله ص ثلة من الأولین و ثلة من الآخرین

و قال ابو العالیة و مجاهد و عطاء بن ابی رباح و الضحاک ثلة من الأولین یعنی من سابقی هذه الامة و ثلة من الآخرین من هذه الامة فی آخر الزمان یدل علیه

قول النبی ص هما جمیعا من امتی ...

... لا بارد و لا کریم ای لا بارد المدخل و لا کریم المنظر و قیل لا ماؤهم بارد و لا مقیلهم کریم و العرب اذا بالغت فی ذم الشی ء نفت عنه الکرم و قال فی موضع آخر لا ظلیل و لا یغنی من اللهب و هذا الظل هو سرادق جهنم یجمع الخلق یوم القیامة فیرسل علیهم الدخان ثلث شعب شعبة تأخذهم عن یمینهم و شعبة عن شمالهم و تنطبق علیهم شعبة فتملأ اجواف الکفار و مسامهم و یأخذ المؤمن کهییة الزکمة

إنهم کانوا قبل ذلک مترفین متنعمین فمنعهم ذلک عن الانزجار و شغلهم عن الاعتبار المترف الجبار المتنعم المعجب بنفسه و الترف السرف فی العیش

و کانوا یصرون علی الحنث العظیم ای یقیمون علی الذنب العظیم لا یتوبون و لا یستغفرون و الحنث العظیم هاهنا الشرک یقال بلغ الغلام الحنث ای بلغ مبلغا بحیث یسی ء العمل و التحنث من الاضداد التحنث التأثم و التحنث التبرر و التحرج عن الاثم و کان رسول الله ص یتحنث فی غار حراء ای یتعبد

و قیل الحنث العظیم الیمین الغموس و معنی هذا انهم کانوا یحلفون انهم لا یبعثون و ذلک فی قوله أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت یقویه ما بعده و کانوا یقولون أ إذا متنا و کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون قرأ ابو جعفر و نافع و الکسایی إذا متنا بالخبر أ إنا لمبعوثون بالاستفهام و قرأ الباقون بالاستفهام فیهما أ و آباؤنا قرء نافع و ابن عامر بسکون الواو و الباقون بفتح الواو من فتح الواو جعله عطفا و استفهاما و من سکنه جعله عطفا و کانوا یقولون ذلک تکذیبا للبعث

قل إن الأولین و الآخرین ای قل لهم یا محمد ان الاولین و الآخرین ...

میبدی
 
۳۰۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۶- سورة الواقعه‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... بر ملکوت گذر کردی ملک و ملایکه زیر و زبر کردی بدیوان دیوان رسیدی لشکر تلبیس ابلیس را هزیمت کردی بمیدان سلطان درآمدی سر سروران و گردن کشان را بچنبر طاعت آوردی ببازار راغبان دنیا برآمدی ساکنان دکان رغبت را برانگیختی هنگامها مخلوقات را تاراج کردی بجمع عاشقان رسیدی نعره عاشقان بعیوق رسانیدی از کنشت و کلیسا مسجد و صومعه ساختی ببت کده آمدی بت را با بت گر بسجود آوردی در عقبه عاقبت بی حرمتان را لا بشری و حرمت داران را لا تخف شنوانیدی

تو آنی که در حجره تنگ و تاریک لحد چراغ معرفت و توحید دوستان را افروزی در قیامت زبانه آتش و زبانیه دوزخ را از گوینده خود باز داری بنور خود نایره نار الله الموقدة بنشانی اینست که دوزخ بنده مؤمن را گوید جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی قوله إذا وقعت الواقعة معناه اذکر یا محمد إذا وقعت الواقعة

یاد کن ای محمد آن روز که افتادنی بیفتد قیامت را واقعه فرمود از زودی که بیفتد چون فرا دید آید نه بینی که هر چه بیفتد زودتر از آن بزمین رسد که بنهند همانست که جایی دیگر فرمود و ما أمر الساعة إلا کلمح البصر أو هو أقرب

روز سیاست و هیبت است روز تغابن و حسرت است یوم الأزفة و الغاشیة یوم القارعة و الواقعة

آن روز قبه اخضر فرو گشایند و بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند چهره ماه و خورشید سیاه کنند اختران را از فلک فرو ریزند سما را بر سمک زنند زمین را بجنبانند

رجت الأرض رجا کوه ها را از بیخ برکنند بست الجبال بسا تا همچون دودی و گردی شود بر هوا

فکانت هباء منبثا آن روز بلال درویش را میآرند با تاج و حله و مرکب برد ابرد میزنند تا بفردوس اعلی برند و خواجه او را امیة بن خلف با اغلال و انکال و سلاسل بر وی میکشند تا بدرک اسفل برند

اینست که رب العالمین فرمود خافضة رافعة یکی را بردارنده تا با علی علیین برند یکی را فرو برنده تا باسفل السافلین آن طیلسان پوش منافق را بآتش میبرند و آن قبا بسته مخلص را ببهشت میفرستند آن پیر مناجاتی مبتدع را بآتش قهر میسوزند و آن جوان خراباتی معتقد را بر تخت بخت می نشانند

بسا پیر مناجاتی که بی مرکب فرو ماند

بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد

آن روز عالمیان سه گروه باشند چنانک حضرت رب العزة فرمود و کنتم أزواجا ثلاثة فأصحاب المیمنة ما أصحاب المیمنة و أصحاب المشیمة ما أصحاب المشیمة و السابقون

همان تقسیم است که در آخر سورة فرمود فأما إن کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم

سابقان که در اول سورة فرمود مقربان اند که در آخر سورة فرمود ایشان را چه کرامت است و چه دولت فروح و ریحان و جنة نعیم أولیک المقربون فی جنات النعیم ایشان را منازل با رفعت است و مساکن با سعت میان غرف و طرف در ریاض اریض و غیاض عریض مطاف ساخته بر اطراف سریر و اعطاف حریر تکیه زده غلمان مخلدون و ولدان چون در مکنون سماطین کشیده کواعب اتراب با اباریق و اکواب بخدمت میان بسته مطربان ملیح با او تار فصیح صف کشیده

ساقیان با جام زنجبیل و ماء معین و شیر و می و انگبین پیش آن مقربان و سابقان در باغ معرفت در ظل درخت محبت بر حافات جوی قربت شراب زلفت و الفت نوش همی کنند و بر بساط انبساط در خلوت و هو معکم با دوست مهره مهر همی بازند

و حور عین کأمثال اللؤلؤ المکنون حوران بهشتی را بمروارید مانند کرد آن مروارید خوشاب که در صدف پوشیده باشد نه آفتاب بدو رسیده نه مهتاب

همچنین کنیزکان بهشتی در میوه بهشت تعبیه اند تا چشم رضوان و ولدان و غلمان بریشان نیفتد تا آنکه بنده مؤمن ببهشت رسد میوه باز کند از میان میوه بیرون آید نقاب بر بسته از چشم اغیار پوشیده نگه داشته و زمین بهشت از نور روی او روشن گشته

مصطفی ص در وصف این کنیزکان فرموده در تفسیر حور مقصورات فی الخیام قال علی کل امراة سبعون حلة لیست منها حلة علی لون الأخری و سبعون لونا من الطیب لیس منها لون علی لون الآخر لکل امراة سبعون سریرا من یاقوتة حمراء منسوجة بالدر علی کل سریر سبعون فراشا بطاینها من استبرق و فوق السبعین فراشا سبعون ایکة لکل امراة منهن سبعون وصیفة بید کل وصیفة صحفتان من ذهب فیهما لون من طعام یجد لآخر لقمة منها لذة لا یجد لاولها و یعطی زوجها مثل ذلک علی سریر من یاقوت احمر علیه سواران من ذهب موشح بیاقوت احمر ثم قال الله تبارک و تعالی جزاء بما کانوا یعملون ...

میبدی
 
۳۰۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۶- سورة الواقعه‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله أ فرأیتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون حضرت حق جل جلاله و تقدست اسمایه و تعالت صفاته درین آیت کریمه کلام قدیم ازلی اظهار قدرت خویش میکند بر عالمیان در آفرینش ایشان تا بدانند که صانع بی علت او است کردگار بی آلت اوست قهار بی علت اوست غفار بی مهلت اوست ستار هر زلت اوست

خداوندی که بیافرید از آب ضعیف صورتی لطیف بنمود صنعتی متین از نطفه مهین نقشهاء گوناگون راست کرده بکن فیکون اعضاء متشاکل اضداد متماثل

هر عضوی بنوعی از جمال آراسته نه بر حد او فزوده نه از قدر او کاسته

هر یکی را صفتی داده و در هر یکی قوتی نهاده ...

... میان آب لطیف و خاک کثیف چنین نگار چیست چون نگارنده یکیست در کس کس این خوار چیست چندین غرایب و عجایب از قطره آب عاقل در نظاره صنعت و غافل در خواب

ای جوانمرد تا چند بدیده ظاهر بنشان شواهد نگری یک بار بدیده باطن بنشان لطایف نگر

چنانستی که رب العزة فرمودی عبدی رویت آراستم و دلت آراستم رویت آراستم از بهر نظاره خلق دلت آراستم از بهر نظاره خود رویت خلق ببیند و دلت من بینم ...

... بیافریدم تا قدرت و لطف بینی بمیرانم تا سیاست و قهر بینی باز زنده گردانم تا هیبت و سلطنت بینی

چون میدانی که قادر و تواناام حکیم و داناام و در توانایی و دانایی بی همتاام فسبح باسم ربک العظیم بپاکی مرا بستای و بیکتایی و بزرگواری مرا یاد کن تا فردا ترا در زمره مقربان فروح و ریحان پیش آرم که من در ازل حکم چنین کرده ام و خود در کلام قدیم فرموده ام فأما إن کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم

یکی از بزرگان دین گفته که روح و ریحان هم در دنیاست و هم در عقبی

روح در دنیاست و ریحان در عقبی روح آنست که دل بنده مؤمن را بنظر خویش بیاراید تا حق از باطل واشناسد آن گه بعلم فراخ کند تا دیدار قدرت در آن جای یابد آن گه بینا کند تا بنور منت می بیند شنوا کند تا پند ازلی می نیوشد پاک کند تا همه صحبت او جوید بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید بنور خویش روشن کند تا از او باو نگرد بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه در نگرد او را بیند

بنده چون برین صفت بسرای سعادت رود آنجا ریحان کرامت بیند نسیم انس دمیده زیر درخت وجود تخت رضا نهاده بساط انس گسترده شمع عطف افروخته بنده ملک وار نشسته و دوست ازلی پرده برگرفته بسمع بنده سلام رسانیده و دیدار ذو الجلال نموده

و أما إن کان من أصحاب الیمین فسلام لک من أصحاب الیمین اصحاب الیمین از سابقان و مقربان بمنزلت و مرتبت فروتراند عابدان اند عبادت از بهر آن میکنند تا بناز و نعیم بهشت رسند و عاملان اند در دنیا عمل میکنند تا در عقبی ثواب یابند و رب العزه میفرماید إنا لا نضیع أجر من أحسن عملا

ما مزد نیکوکاران ضایع نکنیم و بهر چه طمع دارند از آن دولت مقیم و ملک کریم ایشان را نومید نکنیم مزد کارشان تمام دهیم فیوفیهم أجورهم و فضل خود بر سر نهیم و یزیدهم من فضله

ایشانراست مجالس آراسته و مساکن پیراسته انوار لطفها افروخته انواع عطرها سوخته غلمان و ولدان خدم و حشم بخدمت ایستاده ساقیان دل فریب جامهای شراب بر دست نهاده مطربان شورانگیز نغمهای دلربای درگرفته

هر یکی چون ملکی نشسته در غرف و شرف و ریاض و غیاض خویش بر تخت عز تکیه زده تاج ولایت مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده بر بساط انبساط از مشاهده مشهود داد بداده طوق جمال در گردن وصال قلاده کرده بتمجید و تحمید آواز برآورده و مولی جل جلاله پرده برگرفته مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر نقد گشته بجلال عز بار خدای که مادر مهربان طفل گریان را چنان ننوازد که الله تعالی بنده عاصی را نوازد بوقت غیان

میبدی
 
۳۰۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

سبح لله بپاکی و بی عیبی بستود و نام برد خدای را ما فی السماوات و الأرض هر چه در آسمانهاست و در زمینهاست و هو العزیز الحکیم ۱ و اوست آن توانا دانا

له ملک السماوات و الأرض او راست پادشاهی آسمانها و زمینها یحیی و یمیت زنده میکند و می میراند و هو علی کل شی ء قدیر ۲ و اوست بر همه چیز توانا ...

... آمنوا بالله و رسوله بگروید با الله و فرستاده او و أنفقوا و نفقه کنید و صدقه دهید مما جعلکم مستخلفین فیه ازین مرده بازمانده که از پیشینیان باز گرفته بشما دادند و شما را در آن دراز دست کردند فالذین آمنوا منکم ایشان که بگرویدند از شما بخدا و رسول و أنفقوا و زکاة و صدقه دادند از مال خویش لهم أجر کبیر ۷ ایشانراست مزدی بزرگ

و ما لکم لا تؤمنون بالله و چیست شما را که بنگروید بخدای و الرسول یدعوکم و رسول میخواند شما را لتؤمنوا بربکم تا بگروید بخداوند خویش و قد أخذ میثاقکم و پیمان از شما بستده آمده است إن کنتم مؤمنین ۸ اگر گرویدگانید

هو الذی ینزل علی عبده اوست که فرو می فرستد بر بنده خویش آیات بینات سخنانی پیدا روشن درست لیخرجکم من الظلمات إلی النور تا بیرون آرد شما را از تاریکها بروشنایی و إن الله بکم لرؤف رحیم و الله بشما مهربان است سخت بخشاینده

و ما لکم ألا تنفقوا فی سبیل الله و چیست شما را و چه رسید که نفقه نمی کنید در سبیل خدا و لله میراث السماوات و الأرض و الله راست میراث آسمانها و زمینها لا یستوی منکم یکسان نیست از شما من أنفق من قبل الفتح و قاتل آن کس که نفقه کرد و مال داد در سبیل خدای پیش از گشادن و جنگ کرد با ایشان أولیک أعظم درجة ایشان مهترانند در درجه من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا ازیشان که از پس نفقه کردند و جنگ و کلا وعد الله الحسنی و همه را بهشت وعده داد و الله بما تعملون خبیر ۱۰ و الله بدانچه شما می کنید داناست و آگاه ...

... ینادونهم منافقان مؤمنانرا آواز دهند از پیش خویش و خوانند و گویند أ لم نکن معکم نه ما با شما بودیم قالوا بلی پاسخ کنند مؤمنان و گویند آری و لکنکم فتنتم أنفسکم لکن شما دلها خویش تباه کردید و تنها خویشتن و تربصتم و توبه در درنگ نهادید و چشم بر بد افتاد رسول من نهادید و مؤمنان و ارتبتم و در گمان افتادید و غرتکم الأمانی و دروغهاء شما که در آن بودید شما را فرهیفته کرد حتی جاء أمر الله تا آن گاه که کار خدای و فرمان او در رسید و غرکم بالله الغرور ۱۴ و فرهیفته کرد شما را بخدای آن دیو فرهیونده

فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة امروز آن روز است که نه از شما باز خرید پذیرند و نه باز فروشند و لا من الذین کفروا و نه ازیشان که کافر شدند مأواکم النار جایگاه و بنگاه شما آتش است هی مولاکم آن بشما نزدیکتر و شما را حق تر و بیس المصیر ۱۵ و بد جایگاه و شدن گاه که آن است

میبدی
 
۳۰۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قوله سبح لله در قرآن ذکر تسبیح بچهار لفظ بیاید بلفظ مصدر و ماضی و مستقبل و امر مصدر آن است که گفت سبحان الذی أسری ماضی آن است که گفت سبح لله مستقبل آنست که یسبح لله امر آنست که سبح اسم ربک

و این کلمه بر اختلاف الفاظ بر دو معنی حمل کنند یا بر معنی صلاة یا بر معنی تنزیه و تمجید ابن عباس بر معنی صلاة نهاد سبح لله ای صلی لله یسبح لله ای یصلی لله سبح اسم ربک ای صل لربک و باین قول ما فی السماوات معنی آن است که من فی السماوات تا بر عقلا افتد که نماز میکنند

و بر قول دیگر مفسران تسبیح تنزیه است و تمجید و ما فی السماوات و الأرض از بهر آن گفت که عقلا و غیر عقلا در تحت آن مندرج است همانست که جای دیگر گفت و إن من شی ء إلا یسبح بحمده

سیل عن علی بن ابی طالب ع عن سبحان فقال کلمة رضیها الله لنفسه

و سیل ابن عباس عن التسبیح فقال انزاه الله عن السوء

و الاسم منه سبوح ای طاهر لا سوء به و لا دام و قال امیة

سبحوا الله و هو للمجد اهل

ربنا فی السماء امسی کبیرا

و هو العزیز الحکیم العزیز هو المتین فی صنعه الشدید فی بطشه المنیع فی قدره الغالب علی غیره الذی لا نظیر له ...

... هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن هو الأول یعنی قبل کل شی ء بلا ابتداء کان هو و لم یکن شی ء موجود و الآخر بعد فناء کل شی ء بلا انتهاء یفنی الاشیاء و یبقی هو و الظاهر الغالب العالی علی کل شی ء و الباطن العالم بکل شی ء

هذا معنی قول ابن عباس

و قال السدی هو الأول ببره اذ عرفک توحیده و الآخر بجوده اذ عرفک التوبة علی ما جنیت و الظاهر بتوفیقه اذ وفقک للسجود له الباطن بستره اذ عصیته فستر علیک

و قال ابن عمر هو الأول بالخلق و الآخر بالرزق و الظاهر بالاحیاء و الباطن بالاماتة

و قال الضحاک هو الذی اول الاول و اخر الآخر و اظهر الظاهر و ابطن الباطن

و قال مقاتل بن حیان هو الأول بلا تاویل احد و الآخر بلا تاخیر احد و الظاهر بلا اظهار احد و الباطن بلا ابطان احد

و قال یمان هو الاول القدیم و الآخر الرحیم و الظاهر الحلیم و الباطن العلیم

و قال ابن عطاء هو الأول بکشف احوال الدنیا حتی لا یرغبوا فیها و الآخر بکشف احوال العقبی حتی لا یشکوا فیها و الظاهر علی قلوب اولیایه حتی یعرفوه و الباطن عن قلوب اعدایه حتی ینکروه

و قیل هذه الواوات مقحمة و المعنی هو الاول الآخر و الظاهر الباطن لان من کان منا اولا لا یکون آخرا و من کان ظاهرا لا یکون باطنا ...

... و سأل عمر کعبا عن هذه الآیة فقال معناها ان علمه بالاول کعلمه بالآخر و علمه بالظاهر کعلمه بالباطن و هو بکل شی ء علیم ما کان منها و ما هو کاین مما لم یکن لا یخفی علیه شی ء

روی عن ابی هریرة قال دخلت فاطمة بنت رسول الله علی النبی ص فسالته خادما فقال لها رسول الله ص الا ادلک علی ما هو خیر لک من ذلک ان تقولی اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کل شی ء منزل التوریة و الانجیل و الفرقان فالق الحب و النوی اعوذ بک من شر کل ذی شر انت آخذ بناصیته انت الاول فلیس قبلک شی ء و انت الآخر فلیس بعدک شی ء و انت الظاهر فلیس فوقک شی ء و انت الباطن فلیس دونک شی ء اقض عنی الدین و اغننی من الفقر

هو الذی خلق السماوات و الأرض فی ستة أیام قال ابن عباس کل یوم کالف سنة مما تعدون و قال الحسن ستة ایام من ایام الدنیا و لو أراد أن یجعلها فی طرفة عین لکان قادرا علی ذلک ثم استوی علی العرش الاستواء اذا عقبته علی فهو فی العربیة استقرار کقوله عز و جل و استوت علی الجودی لتستووا علی ظهوره إذا استویتم علیه فإذا استویت أنت هو فی هذه المواضع الاربع استقرار

قال یزید بن هارون من وضع استقراء الله علی العرش علی غیر ما یقرر فی قلوب العامة فهو جهمی

و الاستقراء اذا عقبته الی فهو الصعود و العمد کقوله تعالی فی موضعین من القرآن استوی إلی السماء

و عن علی بن الحسین بن شقیق قال قلت لعبد الله بن المبارک کیف نعرف ربنا عز و جل قال فی السماء السابعة علی عرشه و لا نقول کما تقول الجهمیة هنا هنا فی الارض و قد شرحنا الکلام فی هذه المسیلة فیما تقدم

یعلم ما یلج فی الأرض من عرق او دابة او ماء او بذر او کنز و ما یخرج منها من دابة او نبات او ماء او جوهر و ما ینزل من السماء من امر او قضاء او ملک او قطر و ما یعرج فیها من ملک او عمل و هو معکم أین ما کنتم اتفق العلماء قدیما و حدیثا ان معناه علمه معکم و قیل هو معکم اینما کنتم بالقدرة و العلم علی العموم و مع المؤمنین بالرحمة و النصرة علی الخصوص و الله بما تعملون بصیر فیجازیکم علی اعمالکم ...

... و ما لکم لا تؤمنون بالله و الرسول یدعوکم لتؤمنوا بربکم فی هذا دلالة علی الزام الایمان بالسمع و المعنی ای عذر لکم فی حال ترککم الایمان و دعاء الرسول ایاکم الی الایمان حاصل موجود و قد أخذ میثاقکم قرأ ابو عمرو اخذ علی ما لم یسم فاعله میثاقکم بضم القاف و قرأ الآخرون بفتح الهمزة و الخاء میثاقکم بفتح القاف ای اخذ الله میثاقکم حین اخرجکم من ظهر آدم علیه السلام بان الله ربکم لا اله لکم سواه إن کنتم مؤمنین باخذ ذلکم المیثاق و قیل اخذ میثاقکم باقامة الحجج و الدلایل التی تدعو الی متابعة الرسول ان کنتم مؤمنین یوما فالیوم احری الاوقات ان تؤمنوا لقیام الحجج و الاعلام ببعثة محمد ص و نزول القرآن

هو الذی ینزل علی عبده یعنی علی محمد ص آیات بینات یعنی القرآن لیخرجکم الله بالقرآن من الظلمات إلی النور و قیل لیخرجکم الرسول بالدعوة من ظلمات الشرک الی نور الایمان و إن الله بکم لرؤف رحیم و ما لکم ألا تنفقوا فی سبیل الله و لله میراث السماوات و الأرض یقول ای شی ء لکم فی ترک الانفاق فیما یقربکم الی الله و انتم میتون تارکون اموالکم کانه یحثهم علی الانفاق فی سبیله بتنبیههم علی انهم مخلفون ما یملکونه و انهم لا یخلدون فی الدنیا و ان ما فی ایدیهم یأول الی الله سبحانه بعد فنایهم ثم بین فضل من سبق بالانفاق فی سبیل الله و بالجهاد فقال لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح یعنی فتح مکه و قیل فتح الحدیبیة و قاتل یعنی لا یستوی فی الفضل من انفق ماله و قاتل العدو مع رسول الله ص قبل فتح مکه مع من انفق و قاتل بعده أولیک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا و ذلک لان العرب کانت تعتز بمکه فلما فتحت قویت قلوب المؤمنین و انکسرت قلوبهم و کان الانفاق قبل فتح مکه افضل و کذلک الجهاد لما کان فیها من المشقة و لما کان بالمؤمنین الیها من الحاجة قال الکلبی نزلت هذه الایة فی ابی بکر الصدیق و فیها دلالة واضحة و حجة ظاهرة علی تفضیل ابی بکر و تقدیمه فانه اول من سلم و ذلک فیما روی ان ابا امامة قال لعمرو بن عبسه بای شی ء تدعی انک ربع الاسلام قال انی کنت اری الناس علی الضلالة و لا اری للاوثان شییا ثم سمعت عن رجل یخبرنا اخبار مکة فرکبت راحلتی حتی قدمت علیه قال قلت ما انت قال انا نبی قلت و ما نبی قال رسول الله قلت بای شی ء ارسلک قال اوحد الله لا اشرک به شییا و کسر الاوثان و صلة الارحام قلت من معک علی هذا قال حر و عبد و اذا معه ابو بکر و بلال فاسلمت عند ذلک فرأیتنی ربع الاسلام

و انه اول من اظهر الاسلام علی ما روی عن عبد الله قال کان اول من اظهر الاسلام رسول الله ص و ابو بکر و عمار و امه سمیة و صهیب و بلال و المقداد و لانه اول من قاتل علی الاسلام

روی عن عبد الله قال اول من اظهر اسلامه بسیفه النبی ص و ابو بکر و انه اول من انفق علی رسول الله ص

روی عن ابن عمر قال کنت عند النبی و عنده ابو بکر الصدیق و علیه عباءة قد خلها فی صدره بخلال فنزل جبرییل فقال مالی اری ابا بکر علیه عباءة قد خلها فی صدره بخلال فقال انفق ماله علی قبل الفتح قال فان الله عز و جل یقول اقرأ علیه السلام و قل له أ راض انت عنی فی فقرک هذا ام ساخط فقال رسول الله ص یا ابا بکر ان الله عز و جل یقرأ علیک السلام و یقول لک أ راض انت فی فقرک ام ساخط فقال اسخط علی ربی انی عن ربی راض

و لهذا قدمه الصحابه علی انفسهم و اقروا له بالتقدم و السبق و ذلک فیما

روی عبد الله بن سلمة عن علی ع قال سبق رسول الله ص و صلی ابو بکر و ثلث عمر فلا اوتی برجل فضلنی علی ابی بکر و عمر الا جلدته جلد المفتری و طرح الشهادة

و قوله و کلا وعد الله الحسنی السابق و اللاحق وعدهم الله الجنة قال عطا درجات الجنة یتفاضل فالذین انفقوا قبل الفتح فی افضلها

و قرأ ابن عامر و کل بالرفع ای کل وعد الله الحسنی و الله بما تعملون خبیر فیثبت کلا علی ما یستحقه

من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا کل من قدم عملا صالحا یستحق به مثوبة فقد اقرض و منه قولهم الایادی قروض و کذلک کل من قدم عملا سییا یستوجب به عقوبة فقد اقرض لذلک قال عز و جل قرضا حسنا لان المعصیة قرض سی ء قال امیة ...

... و اختلفوا فی القرض الحسن فقیل ان یکون من الحلال و قیل لا ربا فیه و قیل طیبة بها نفسه و قیل القرض الحسن ان یقول سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر

روی انه لما نزلت هذه الایة جعل ابو الدحداح یتصدق بنصف کل شی ء یملکه فی سبیل الله حتی انه خلع احدی نعلیه ثم جاء الی ام الدحداح فقال انی بایعت ربی فقالت ربح بیعک فقال النبی ص کم من نخلة مدلاة عذوقها فی الجنة لابی الدحداح

فیضاعفه بالرفع علی الاستیناف علی معنی فهو یضاعفه و بالنصب علی جواب الاستفهام و له أجر کریم ثواب حسن و قیل کریم لانه لم یتبذل فی طلبه و قیل کریم صاحبه

یوم تری المؤمنین و المؤمنات ای لهم اجر کریم فی ذلک الیوم یسعی نورهم بین أیدیهم لان طریق اهل الجنة یمنة و تجاههم و طریق اهل النار یسرة ذات الشمال رفت بهشتیان سوی بهشت میان دست راست است و پیش روی و رفت دوزخیان سوی دوزخ میان پس پشت است و دست چپ و قال النبی ص بینا انا علی الحوض انادی هلم فاذا ناس اخذ بهم ذات الشمال فاختلجوا دونی فانادی الا هلم فیقال انک لا تدری ما احدثوا بعدک فاقول سحقا

قال ابن مسعود نورهم علی قدر اعمالهم یمرون علی الصراط فمنهم من نوره مثل الجبل و منهم من نوره مثل النخلة و من نوره کالرجل القایم و ادناهم نورا من نوره فی ابهامه یتقد مرة و یطفأ اخری

قال الضحاک لیس من احد الا یعطی یوم القیامة نورا فاذا انتهوا الی الصراط طفی نور المنافقین فلما رأی المؤمنون ذلک اشفقوا ان یطفأ نورهم کما طفی نور المنافقین فیقولون ربنا أتمم لنا نورنا ای بلغنا به الی جنتک و قیل الباء بمعنی فی یعنی فی ایمانهم کتبهم التی اعطوها بایمانهم دخلها نورهم و قیل الباء بمعنی عن و التقدیر یسعی نورهم بین ایدیهم و عن ایمانهم اراد جمیع جوانبهم فعبر بالبعض عن الکل و قیل بایمانهم یعنی بسبب صدقاتهم التی اعطوها بایمانهم لان الغالب فی اعطاء الصدقات ان یکون بالایمان و قوله بشراکم الیوم ای تقول لهم الملایکة بشراکم الیوم جنات ای بشارتکم من الله الیوم جنات فیکون مبتداء و خبرا ذلک هو الفوز العظیم ای النجاة العظیمة

یوم یقول المنافقون ای اذکر ذلک الیوم و هو یوم القیامة یقول المنافقون و المنافقات اذا رأوا المؤمنین و هم فی ضیاء و نور و المنافقون خلفهم فی ظلمة لا یبصرون مواقع اقدامهم انظرونا ای انتظرونا و قرأ حمزة انظرونا بفتح الهمزة و کسر الظاء ای امهلونا و قیل انتظرونا یقول العرب نظرته و انتظرته کقوله عز و جل غیر ناظرین إناه ای منتظرین و قوله عز و جل فنظرة إلی میسرة ای فانظار قال الشاعر ...

... فبیناهم یمشون اذ بعث الله ریحا و ظلمة فاطفأ نور المنافقین

و قال الکلبی بل یستضی ء المنافقون بنور المؤمنین و لا یعطون النور فاذا سبقهم المؤمنون و بقوا فی الظلمة قالوا للمؤمنین انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا وراءکم

قال ابن عباس یقول لهم المؤمنون و قال قتادة یقول لهم الملایکة ارجعوا وراءکم ای ارجعوا الی الموضع الذی اعطینا فیه النور فاطلبوا النور هناک لانفسکم فانه لا سبیل لکم الی الاقتباس من نورنا فیرجعون فی طلب النور و لا یجدون شییا فینصرفون الیهم فیمیز بینهم و بین المؤمنین و هو قوله فضرب بینهم بسور و قیل معناه ارجعوا الی حکم الازل و اطلبوا النور من القسمة و هذا علی جهة ضرب المثل و استبعاد ذلک و قیل ارجعوا وراءکم یعنی الی الدنیا فاعملوا عملا یجعله الله بین ایدیکم نورا فان نورنا انما اقتبسنا فی الدنیا و قیل ارجعوا وراءکم هذا استهزایهم جزاء علی استهزایهم فی الدنیا کقوله لا ترکضوا و ارجعوا إلی ما أترفتم فیه و کقوله ذق إنک أنت العزیز الکریم فذوقوا ما کنتم تکنزون و قوله فضرب بینهم بسور الباء صلة و معناه فضرب بینهم سور و هو سور بین الجنة و النار و یقف علیها اصحاب الاعراف یشرفون علی اهل الجنة و اهل النار و هو السور الذی یذبح علیه الموت یراه الفریقان معا و قیل هو سور بیت المقدس باطنه المسجد و ظاهره وادی جهنم

روی عن ابی سنان قال کنت مع علی بن عبد الله بن عباس عند وادی جهنم یحدث عن ابیه و قرأ فضرب بینهم بسور له باب ثم قال قال ابی هذا موضع السور یعنی وادی جهنم

و عن عبد الله بن عمرو قال ان السور الذی ذکر الله عز و جل فی القرآن فضرب بینهم بسور له باب سور بیت المقدس الشرقی باطنه منه المسجد و ظاهره وادی جهنم

و قام عبادة علی سور بیت المقدس الشرقی فبکی فقال بعضهم ما یبکیک یا با الولید فقال من هاهنا اخبرنا رسول الله ص انه رأی جهنم

و قیل له باب هو الباب الذی سمی باب الرحمة ببیت المقدس باطنه فیه الرحمة ای ینتهی الی الجنة و ظاهره من قبله العذاب ای من قبل ذلک الظاهر العذاب یعنی النار و هو الجانب الذی یلی المنافقون

ینادونهم ای ینادی المنافقون المؤمنین حین حجز بینهم السور فبقوا فی الظلمة و العذاب و صار المؤمنون فی النور و الرحمة أ لم نکن معکم یعنی فی الدنیا نصلی کما تصلون و نصوم کما تصومون و کنا معکم فی المناکحة و الموارثة قالوا بلی و لکنکم فتنتم أنفسکم ای اهلکتم انفسکم بالنفاق و تربصتم ای انتظرتم موت محمد ص و قلتم یوشک ان یموت فنستریح منه و انتظرتم نزول الدوابر بالمؤمنین و قیل تربصتم بالایمان و التوبة و ارتبتم ای شککتم فی کتاب الله و نبوة محمد ص و قیل ارتبتم یعنی فی قوله عز و جل و یقولون فی أنفسهم لو لا یعذبنا الله بما نقول و غرتکم الأمانی یعنی ما کنتم تمنون علی الله من الجنة و المغفرة و هو قوله سیغفر لنا و قیل ما کنتم تمنون من نزول البلاء بالمؤمنین و طول الحیاة لکم و ان تکون لکم السلامة فی الدنیا و ان لا بعث بعد الموت حتی جاء أمر الله یعنی الموت و قیل ظهور الاسلام و نصرة المؤمنین و غرکم بالله الغرور ای غرکم الشیطان ای اطمعکم فی بطلان الاسلام و ان لا بعث و لا حساب و الغرور الشیطان الذی یغر کثیرا و هو من اسماء المبالغة کالاکول الذی یاکل کثیرا

قال قتادة ما زالوا علی خدعة من الشیطان حتی قذفهم الله فی النار

و قیل الغرور هو الدنیا تغر اهلها فی طول الحیاة و دوام السلامة

روی انس بن مالک ان النبی ص خط خطوطا و خط خطا منها ناحیة فقال تدرون ما هذا هذا مثل ابن آدم و مثل التمنی و ذلک الخط الامل بینما هو یتمنی اذ جاءه الموت

فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة قرأ ابو جعفر و ابن عامر و یعقوب تؤخذ بالتاء و قرأ الباقون بالیاء و الفدیة الفداء و المعنی لا یؤخذ منکم ایها المنافقون و لا من الذین کفروا فداء بنفس و لا فداء بمال یعنی لا یؤخذ منکم دیة و لا نفس اخری مکان انفسکم مأواکم النار ای مصیرکم و منقلبکم الیها هی مولاکم ای هی اولی بکم لما اسلفتم من الذنوب و بیس المصیر ای المرجع و المنقلب

میبدی
 
 
۱
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۵۵۱