گنجور

 
۲۹۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

إنک لمن المرسلین ۳ که تو از فرستادگانی ...

... لقد حق القول درست شد سخن خدای علی أکثرهم بر بیشترین فهم لا یؤمنون ۷ تا ایشان به نگرویدند

إنا جعلنا فی أعناقهم أغلالا ما در گردنهای ایشان زنجیرها کردیم فهی إلی الأذقان تا دستهای ایشان بزنجیرها بر گردن بستیم فهم مقمحون ۸ تا سرهای ایشان برداشته آمد بسرباز زدن و ابا کردن

و جعلنا من بین أیدیهم سدا و کردیم پیش ایشان دیواری و من خلفهم سدا و از پس ایشان دیواری فأغشیناهم فهم لا یبصرون ۹ پرده ای بر چشم و دل ایشان افکندیم تا بندیدند

و سواء علیهم و یکسان است بر ایشان أ أنذرتهم أم لم تنذرهم که ایشان را آگاه کنی یا نکنی لا یؤمنون ۱۰ به نخواهند گروید ...

میبدی
 
۲۹۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و قال صلی الله علیه و سلم من دخل المقابر و قرأ سورة یس خفف عنهم یومیذ و کان له بعدد من فیها حسنات

و عن یحیی بن ابی کثیر قال بلغنا ان من قرأ یس حین یصبح لم یزل فی فرح حتی یمسی و من قرأها حین یمسی لم یزل فی فرح حتی یصبح

یس باخفاء نون قراءت ابن عامر و کسایی و ابو بکر و نافع است و باماله یاء قراءت حمزه و کسایی و ابو بکر مفسران گفتند یس معنی آنست که یا انسان یعنی محمدا صلی الله علیه و سلم ابو العالیة گفت معناه یا رجل بو بکر و راق گفت یا سید البشر ابن عباس گفت تأویل این تأویل حروف مقطعه است در اوایل سور و شرح آن هر جای در موضع خویش رفت

و القرآن الحکیم قسم است که رب العزة یاد میفرماید به قرآن میگوید باین قرآن راست درست بی غلط که تو ای محمد از فرستادگانی یعنی تو یکی از پیغامبران مرسل جواب بو جهل است و ولید مغیرة که میگفتند لست مرسلا و حکیم اینجا صفت قرآن است بمعنی محکم ای احکمه الله کالسعید اسعده الله همانست که جای دیگر فرمود کتاب أحکمت آیاته و قیل الحکیم الحاکم

علی صراط مستقیم در موضع حال است و صفت مصطفی است یعنی که تو از مرسلانی بر طریقی راست بر دینی درست و شریعتی پاک و سیرتی پسندیده همانست که جایی دیگر فرمود إنک لعلی هدی مستقیم و روا باشد که صراط مستقیم صلة مرسلین بود و المعنی انک لمن المرسلین الذی ارسلوا علی صراط مستقیم و هو الاسلام تو از ان فرستادگانی که ایشان را بر راه راست و دین اسلام فرستادند

تنزیل العزیز الرحیم حمزه و کسایی و ابن عامر و حفص تنزیل بنصب خوانند بر مصدر یعنی نزل تنزیلا باقی برفع خوانند بر خبر مبتدای محذوف کانه قال هو تنزیل العزیز الرحیم و قیل المراد به المنزل و لهذا نظایر فی القرآن و تقول العرب هذا الدرهم ضرب الامیر ای مضروبه و تنزیل بناء کثرت و مبالغت است اشارت است که این قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بکرات و مرات فرو آمد بمدت بیست و سه سال سیزده سال به مکه و ده سال به مدینه نجم نجم آیت آیت سوره سوره چنانک حاجت بود و لایق وقت بود تنزیل العزیز الرحیم ای عزیز بالأعداء رحیم بالمؤمنین عزیزم تا دشمن در دنیا مرا نداند رحیم ام تا مؤمن در عقبی مرا به بیند

لتنذر قوما این سخن متصل است بارسال ای ارسلت لتنذر قوما ما أنذر آباؤهم قوما درین موضع دو وجه دارد یکی آنکه صلت است و معنی آنست که ترا فرستادیم تا آگاه کنی قومی را که پدران ایشان را آگاه کرده اند چنان که انبیا پدران ایشان را آگاه کردند تو ایشان را آگاه کن و قیل معناه لتنذر قوما العذاب الذی انذر آباؤهم ذلک کقولهنا أنذرناکم عذابا قریبا وجه دیگر آنست که این مای نفی است یعنی لم ینذر آباؤهم کقوله و ما أرسلنا إلیهم قبلک من نذیر یعنی العرب و المراد آباؤهم الادنون و هم قریش فان آباءهم الاقدمین اتاهم المنذرین لا محالة ...

... قول درین آیت قضیت از لیست میگوید واجب شد و درست گشت سخن خدای در ازل که بیشترین کافران و بیگانگان ایمان نیارند ای محمد تو ایشان را میخوان لکن پیش از خواندن تو هر کس که خشم من در وی رسید هرگز ایمان نیارد و هم ازین باب است آنچه گفت غلبت علینا شقوتنا جای دیگر فرمود إن الله قد حکم بین العباد

و فی الخبر الصحیح روی عبد الله بن عمرو بن عاص قال خرج رسول الله ص و فی یده کتابان فقال للذی فی یده الیمنی هذا کتاب من رب العالمین فیه أسماء اهل الجنة و أسماء آبایهم و قبایلهم ثم اجمل علی آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثم قال للذی فی شماله هذا کتاب من رب العالمین فیه اسماء اهل النار و أسماء آبایهم و قبایلهم ثم اجمل علی آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثم قال بیده فنبذاهما ثم قال فرغ ربکم من العباد فریق فی الجنة و فریق فی السعیر

قوله إنا جعلنا فی أعناقهم أغلالا التأویل جعلنا فی ایدیهم اغلالا الی اعناقهم لان الغل لا یکون فی العنق دون الید و فی قراءة ابن عباس و ابن مسعود جعلنا فی أعناقهم أغلالا فهی إلی الأذقان فهی راجعة الی الایمان المحذوفة فی الایة یعنی فتلک الایمان مجموعة الی اذقانهم فهم مقمحون غاضوا الأبصار رافعو الرؤس لان المغلول اذا رد یده الی ذقنه رفع رأسه و اصل الاقماح غض البصر و رفع الرأس یقال بعیر مقمح و مقامح اذا روی من الماء فاقمح معنی آنست که مادر گردنهای ایشان زنجیرها کردیم تا دستهای ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم فهم مقمحون تا سرهای ایشان برداشته آمد یعنی که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغل با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیری چشمش در آسمان خیره بماند ابو عبید گفت این مثلی است که رب العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده و معنی آنست که ما دستهای ایشان از نفقه کردن در راه خدای و سعی کردن در تقرب بخدای فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستی بخیر فرا کنند یا تقربی بالله کنند مفسران گفتند این آیت علی الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روی از قبیلة مخزوم و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزی که بروم و چون محمد نماز کند سنگی بسر وی فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهی آن دست وی با سنگ در بر گردن وی بسته شد بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وی بیفتاد آن مخزومی گفت انا اقتله بهذا الحجر سنگ برداشت و رفت چون نزدیک مصطفی ص رسید الله چشم وی نابینا کرد تا حس و آواز می شنید و کس را می ندید پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد

ابن عباس گفت رسول خدا در نماز قراءت بلند میخواند و مشرکان قریش را خوش نمی آمد همه فراهم آمدند تا بیکبار بسر وی زخم برند و او را هلاک کنند در آن حال که قصد کردند دستهاشان و ابر گردن بسته شد و نابینا گشتند پس همه از روی عجز پیش مصطفی ص آمدند گفتند ای محمد خدا ترا بر تو سوگند می نهیم و حرمت قرابت و حق رحم شفیع می آریم دعا کن تا ما بحال خود باز شویم و نیز قصد تو نکنیم

آن گه رب العالمین در بیان این قصه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان از ان ایمان می نیارند که ما ایشان را از راه هدی باز داشته ایم و چشم دل ایشان از دیدن حق نابینا کرده ایم و دست همت ایشان از عروه اسلام دور داشته ایم و من یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شییا

قوله و جعلنا من بین أیدیهم سدا و من خلفهم سدا قرا حمزة و الکسایی و حفص سدا بفتح السین و الباقون بضمها و هما لغتان و قیل السد بالفتح ما کان معمولا من فعل بنی آدم و بالضم ما کان خلقة من فعل الله و قیل بالفتح المصدر و بالضم الاسم و هو معنی قوله عز و جل جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجابا مستورا

فأغشیناهم ای اعمیناهم من التغشیة و هی التغطیة فهم لا یبصرون سبیل الهدی این آیت هم در شأن ایشانست که قصد رسول خدا کردند یعنی که ایشان را بمنزلت کسی کرد که پس و پیش وی دیواری برآرند و دو دست وی بغل با گردن بندند و نابینا گردانند تا چنانک این کس به هیچ چیز و هیچکس راه نبرد و درماند ایشان نیز درماندند و برسول خدا دست نیافتند و گفته اند این آیت حرزی نیکوست کسی که از دشمن ترسد این آیت بر روی دشمن خواند الله تعالی شر ان دشمن از وی باز دارد و دشمن را از وی در حجاب کند چنانک با رسول خدا کرد آن شب که کافران قصد وی کردند بدر سرای وی آمدند تا بسر وی هجوم برند و رسول خدای علی ع را بجای خود خوابانید و بیرون آمد بایشان بر گذشت و این آیت میخواند و جعلنا من بین أیدیهم سدا الی آخرها و دشمنان او را ندیدند و در حجاب بماندند رسول برگذشت به ایشان و قصد مدینه کرد و آن ابتدای هجرت وی بود صلوات الله و سلامه علیه

و سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون ای من اضله الله هذا الضلال لم ینفعه الانذار روی ان عمر بن عبد العزیز دعا غیلان القدری فقال یا غیلان بلغنی انک تکلم فی القدر فقال یا امیر المؤمنین انهم یکذبون علی قال یا غیلان اقرأ اول سورة یس فقرأ یس و القرآن الحکیم الی قوله و سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون فقال غیلان یا امیر المؤمنین و الله لکأنی لم اقرأها قط قبل الیوم اشهدک یا امیر المؤمنین انی تایب مما کنت اقول فی القدر فقال عمر بن عبد العزیز اللهم ان کان صادقا فتب علیه و ثبته و ان کان کاذبا فسلط علیه من لا یرحمه و اجعله آیة للمؤمنین قال فاخذه هشام فقطع یدیه و رجلیه قال ابن عون انا رأیته مصلوبا علی باب دمشق

إنما تنذر من اتبع الذکر ای انما ینفع انذارک من اتبع الذکر یعنی القرآن فعمل بما فیه و خشی الرحمن بالغیب ای و خاف عقاب الله و لم یره ...

میبدی
 
۲۹۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إنا نحن نحی الموتی ارباب معرفت در احیاء موتی معنی دیگر دیده اند و فهمی دیگر کرده اند گفتند اشارت است بزنده گردانیدن دلهای اهل غفلت بنور قربت و زنده کردن جانهای اهل هوا و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت اگر همه جانهای عالمیان ترا بود و نور قربت ترا حیاة طیبه ندهد مرده زندانی تویی و اگر هزار سال در خاک بوده ای چون ریحان توحید رحمن در روضه روح تو بود مایه همه زندگانی تویی عزیز باشد کسی که ناگاه بسر چشمه حیاة رسد و خضروار درو غسلی بیارد تا حی ابد گردد

پیر طریقت گفت الهی زندگانی همه با یاد تو و شادی همه با یافت تو و جان آنست که در و شناخت تو الهی موجود نفسهای جوانمردانی حاضر دلهای ذاکرانی از نزدیکت نشان میدهند و برتر ازانی و از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ندانم که در جانی یا خود جانی نه اینی نه آنی جان را زندگی می باید تو آنی

و نکتب ما قدموا و آثارهم یعنی خطاهم الی المسجد فی ظلم اللیل و وقوفهم علی بساط المناجاة معنا و فی الخبر بشر المشایین فی اللیل الی المساجد بالنور التام یوم القیمة

در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب و قدم بر بساط مناجات نهد هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل انا جلیس من ذکرنی روان گردد آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهای تعطش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب عزیز کسی که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روی بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید شریف وقتی که آنست عزیز ساعتی آن ساعت که جلال احدیت بنعت صمدیت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سایل هل من تایب هیچ درد زده ای را سؤالی هست تا جام اجابت در کام او ریزیم هیچ تایبی هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم هیچ عاصیی هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم

خلیلی هل ابصرتما او سمعتما

با کرم من مولی تمشی الی عبد

و اضرب لهم مثلا أصحاب القریة خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل و جاء من أقصا المدینة رجل یسعی نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لم یرد الله أن یطهر قلوبهم این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوی در کشید که و ألزمهم کلمة التقوی آن رانده اخسؤا فیها و لا تکلمون و این خوانده و الله یدعوا إلی دار السلام مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر مقبولان حضرت را میگوید أولیک حزب الله ألا إن حزب الله هم المفلحون مطرودان قطیعت را میگوید أولیک حزب الشیطان ألا إن حزب الشیطان هم الخاسرون کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب الله میزند و چون و چرا نه جبروت و کبریای او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روی سؤال نه و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطلاع نه امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه گوید یکی را در خاک می نهادم سه بار روی او بجانب قبله کردم هر بار روی از قبله بگردانید پس ندایی شنیدم که ای علی دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانی کرد کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیت اوست تعز من تشاء و تذل من تشاء نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فدای دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس تا از حضرت عزت این خلعت کرامت بدو رسید که ادخل الجنة دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که ألا تخافوا و لا تحزنوا باز ایشان را بشارت دهند که و أبشروا بالجنة احمد حنبل قدس الله روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنه ای میگفت عبد الله پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود او در خویشتن میگفت لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز پسر گفت ای پدر این چه حالت است گفت ای عبد الله وقتی با خطرست بدعا مددی ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید ای احمد جان ببردی از زخم ما و من میگویم لا بعد هنوز نه تا یک نفس مانده جای خطر است نه جای امن در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سرای فانی روی بدان منزل بقا نهاد غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که ای مقربان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوییم ساکنان حضرت جبروت گویند پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وی شعله میزند

گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وی بر ظاهر تجلی میکند حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند ادخل الجنة ای حبیب در رو درین جای ناز دوستان و میعاد راز محبان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبی بینی هم زلفی هم حسنی طوبی عیش بی عتاب است زلفی ثواب بی حساب است حسنی دیدار بی حجاب است ...

میبدی
 
۲۹۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... لة حیث صار القوم صایر

و إن کل لما جمیع لدینا محضرون ای نجمعهم یوم القیمة للحساب و الجزاء علی الاعمال ابن عامر و حمزه و عاصم لما بتشدید خوانند و باین قراءت ان بمعنی جحد است و لما بمعنی الا ای و ما کل الا جمیع لدینا محضرون باقی قرا لما بتخفیف خوانند و باین قراءت ان تحقیق سخن راست و ما صلت و زیادت توکید یعنی و ان کل لجمیع لدینا محضرون

و آیة رفع بالابتداء لهم خبره الارض المیتة ای الیابسة احییناها بالمطر و أخرجنا منها حبا من الحنطة و الشعیر و ما اشبههما الحب الذی یطحن و البذر الذی یعصر منه الدهن و الحبة عجم العنب فمنه ای من الحب یأکلون ...

... لیأکلوا من ثمره ای ثمر الماء لان الماء اصل الجمیع و قیل من ثمر ذلک

قرأ حمزة و الکسایی من ثمره بضمتین و الباقون ثمره بفتحتین و ما عملت بغیر الهاء قراءة اهل الکوفة و بالهاء قراءة الباقین ما درین موضع بر دو وجه است یکی بمعنی الذی یعنی و الذی عملت ایدیهم ای غرست و زرعت و حفرت میگوید بستانها کردیم از آنچه ایشان کشتند و نشاندند و چشمه ها گشادیم از آنچه ایشان کندند و کاویدند وجه دوم ماء نفی است یعنی لیأکلوا من ثمره و لم تعمله ایدیهم تا از ان میوه ها خورند که نه از صنع ایشانست رویانیدن آن و نه کار ایشانست بیرون آوردن آن ایشان کشتند اما ببر نیاوردند ایشان نشاندند اما ببار نیاوردند ایشان کندند اما از سنگ آب نیاوردند همانست که جای دیگر فرمود میوه را ما کان لکم أن تنبتوا شجرها و آب را گفت و ما أنتم له بخازنین جای دیگر فرمود أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون أ أنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون و قیل اراد العیون و الانهار التی لم تعملها ید خلق مثل دجلة و الفرات و النیل و نحوها و قوله ایدیهم هذا کنایة عن القوة لان اقوی جوارح الانسان فی العمل یده فصار ذکر الید غالبا فی الکنایة و مثله قوله ذلک بما قدمت أیدیکم و فی کلام العجم بدست خویش کردم بخویشتن و انت لا تنوی الید بعینها أ فلا یشکرون استفهام بمعنی الامر ای لیشکروا نعمی

ثم نزه نفسه عز و جل فقال سبحان الذی خلق الأزواج کلها ای الاجناس و الاعمال و الانواع مما تنبت الأرض من الحبوب و الثمار و الحشیش و الاشجار و من أنفسهم یعنی الذکور و الاناث و مما خلق من الاشیاء من دواب البر و البحر یقال خلق الله دابة ملأت ثلثی الارض و دواب البر و البحر الف صنف لا یعلم الناس اکثرها یقول الله تعالی و ننشیکم فی ما لا تعلمون و یخلق ما لا تعلمون

و آیة لهم ای لاهل مکة تدل علی قدرتنا اللیل نسلخ ای ننزع و نکشط منه النهار فإذا هم مظلمون داخلون فی الظلمة و المعنی نذهب بالنهار و نجی ء باللیل و ذلک ان الاصل هی الظلمة و النهار داخل علیها اذا غربت الشمس سلخ النهار من اللیل فتظهر الظلمة ای سلخنا الضوء الذی هو شعاع الشمس من الهواء و کان کاللباس للهواء فصار لیلا کما ینزع اللباس من الشی ء و منه قولهم سلخت المرأة جلبابها ای نزعته

و الشمس تجری یعنی و آیة لهم الشمس تجری لمستقر لها ای الی مستقر لها معنی آنست که خورشید میرود تا آرامگاه خویش و آرامگاه وی زیر عرش عظیم است خبر درست است از مصطفی صلوات الله و سلامه علیه که فرمود فرا بو ذر غفاری یا با ذر هیچ دانی که این آفتاب که فرو میشود کجا میرود بو ذر گفت الله و رسوله اعلم رسول فرمود همی رود تا بزیر عرش او را قرار گاهی است چون آنجا رسد سجود کند پس دستوری خواهد تا از مشرق برآید بر عادت خویش هر روز دستوری می یابد و از مطلع خویش بر میآید تا روزی که او را دستوری ندهند شفیع طلب کند و شفیع نیابد دیر بماند و وقت در گذرد بداند که اگر نیز دستوری یابد بمشرق نرسد بنالد گوید خداوندا مشرق دور است چه فرمایی فرمان آید که از جای خویش برآی آن گه از مغرب برآید و آن نشان مهین است از نشانهای قیامت آن گه مصطفی فرمود علیه السلام أ تدرون متی ذاکم حین لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل

و گفته اند مستقر وی آنست که در غروب و طلوع هر روز او را مشرقی و مغربی است آن روز که باقصی المشارق و آخر المغارب رسد بمستقر خویش رسد لانها لا تجاوزه و قیل مستقرها نهایة ارتفاعها فی السماء فی الصیف و نهایة هبوطها فی الشتاء و در شواذ خوانده اند و الشمس تجری لا مستقر لها و هو قراءة ابن مسعود یعنی انها جاریة ابدا لا تثبت فی مکان همانست که جای دیگر فرمود و سخر لکم الشمس و القمر دایبین این خورشید بر دوام همی رود او را آرام نه و باز ایستاد نه تا آن گه که دنیا بسر آید و بنهایت روش خویش رسد

و القمر قدرناه منازل نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب و القمر برفع خوانند بر معنی ابتدایا بر تقدیر و آیة لهم القمر باقی بنصب خوانند یعنی و قدرنا القمر قدرناه اختیار بو حاتم رفع است و اختیار ابو عبید نصب نظیره قوله تعالی و قدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب میگوید ماه را در رفتن اندازه کردیم منزلهایی که اول آن شرطین است و آخر آن بطن الحوت تا درین منزلها میرود هر شب بمنزلی فروآید بیست و هشت منزل اندر دوازده برج فلک در هر برجی دو روز و سه یکی بماند تا در یک ماه فلک بتمامی باز برد و آن روز که بمنزل آخر رسد عاد کالعرجون القدیم آن شاخ خرما بن که بر سر خوشه دارد چون یک سال برآید کهن گردد و خشک شود باریک و ضعیف و زرد شود و از خشکی متقوس گردد رب العالمین میفرماید ماه نو در آخر ماه هم چنان گردد و در آن آیت دیگر فرمود لتعلموا عدد السنین و الحساب این زیادت و نقصان ماه از آنست تا بر دیدار ماه و شمار رفتن او سال و ماه و روزگار میدانید

لا الشمس ینبغی لها ای یسهل لها بغیت الشی ء فانبغی لی ای استسهلته فتسهل لی و طلبته فتیسر لی یقول عز و جل لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر لاختلاف مکانیهما فان القمر فی السماء الدنیا و الشمس فی السماء الرابعة و لا اللیل سابق النهار لاختلاف زمانیهما فان زمان النهار وقت طلوع الشمس و زمان اللیل زمان غیبتها سلطان قمر شب و سلطان آفتاب روز میگوید نیست ایشان را که امروز بر هم رسند یا بر سلطان یکدیگر زور کنند و پیشی گیرند تا بروز قیامت پس چون قیامت پدید آید هر دو بر یکدیگر رسند چنانک رب العزة فرمود و جمع الشمس و القمر اما امروز یکی در فلک خویش میرود و بسلطان خویش مینازد فذلک قوله و کل فی فلک یسبحون السبح الانبساط فی السیر کالسباحة فی الماء

و آیة لهم أنا حملنا ذریتهم قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب ذریاتهم علی الجمع و قرأ الآخرون ذریتهم علی التوحید و المراد بالذریة ها هنا الآباء و الاجداد و اسم الذریة یقع علی الآباء الذین ذری منهم الاولاد و الذریة فی قوله من حملنا مع نوح هم الاولاد الذین ذرؤا من الاماء و الذرء الخلق و الفلک المشحون هو سفینة نوح علیه السلام الآباء فی سفینة و الأبناء فی اصلابهم

و خلقنا لهم من مثله ما یرکبون یعی الزوارق و صغار السفن و قال ابن عباس هو الإبل تحمل فی البر کما تحمل السفن فی البحر میگوید در بر آفریدیم مانند کشتی در بحر تا خلق بر ان می نشینند و از آن منفعت همی گیرند جای دیگر فرمود و حملناهم فی البر و البحر ما فرزندان آدم را برداشتیم در دشت و در دریا در دشت و صحرا باشتران و در دریا بکشتی و گفته اند سه چیز آنست که الله راند بکمال قدرت خویش شتران در صحرا و میغ در هوا و کشتی در دریا

قوله و إن نشأ نغرقهم نعمتهای خویش بر شمرد و عطاها بر داد آن گه آیت قهر و هیبت بر پی آن داشت تا ایشان را تنبیه کند و خبر دهد که نعمت بشکر مقابل کنید و عطا بطاعت او بکار دارید اگر نکنید نعمت بر شما و بال کنم و آن کشتی و آن دریا سبب هلاک کنم فذلک قوله و إن نشأ نغرقهم فلا صریخ لهم ای لا مغیث لهم و لا هم ینقذون ینجون من الغرق

إلا رحمة منا و متاعا إلی حین ای الا ان نرحمهم و نمتعهم الی انقضاء آجالهم فهما منصوبان علی المفعول له و الرحمة هاهنا المهلة

و إذا قیل لهم اتقوا ما بین أیدیکم و ما خلفکم قال ابن عباس ما بین أیدیکم یعنی الآخرة فاعملوا لها و ما خلفکم یعنی الدنیا فاحذروها و لا تغتروا بها و قیل معناه اتقوا الذی قدمتم بین ایدیکم من الذنوب و الذی خلفکم منها لم تعملوها بعد و انتم عاملوها

قال شقیق البلخی لانا مما لم اعمل من الذنوب اشد خوفا مما عملت و قال قتادة اتقوا ما بین أیدیکم ای اتقوا نکالا کنکال من کان قبلکم من الامم و ما خلفکم ای اتقوا قیام الساعة میفرماید بپرهیزید از چنان فضیحت و چنان عقوبت که پیشینان را بود آن مکنید که ایشان کردند که بشما رسد آن عقوبت که بایشان رسید همانست که فرمود فإن أعرضوا فقل أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود و ما خلفکم ای اتقوا قیام الساعة التی خلفکم بترسید از قیامت که میآید در قفای شما یعنی آن مکنید که در قیامت شما را بآن عذاب کنند و جواب این سخن محذوف است ای اذا قیل لهم اتقوا لم یتقوا و لم یرتدعوا ...

... و یقولون متی هذا الوعد یعنون وعد البعث و فیه اضمار التأویل ارونا إن کنتم صادقین و انما ذکر بلفظ الوعد دون الوعید لانهم زعموا ان لهم الحسنی عند الله ان کان الوعد حقا

ما ینظرون ای ما ینتظرون إلا صیحة واحدة هذه الصیحة صعقة القیامة ینفخ فی الصور ثلث نفخات الاولی نفخة الفزع و الثانیة نفخة الصعقة و الثالثة نفخة القیام لرب العالمین بین کل نفختین اربعون سنة و هذه الآیة فی النفخة الثانیة تأخذهم ای تلحقهم و هم یخصمون قرأ حمزة یخصمون بسکون الخاء و تخفیف الصاد ای یغلب بعضهم بعضا بالخصام و قرأ الآخرون بتشدید الصاد ای یختصمون فادغمت التاء فی الصاد ثم ابن کثیر و یعقوب و ورش یفتحون الخاء و ابو عمرو یختلس فتحة الخاء و قرأ الباقون بکسر الخاء

روی ان النبی ص قال اتقوا من الساعة و قد نشر الرجلان ثوبهما فلا یتبایعانه و لا یطویانه و اتقوا من الساعة و قد رفع الرجل اکلته فلا یطعمها ...

... و نفخ فی الصور این نفخه سوم است نفخه بعث که خلق از گورها برآیند و ذلک قوله فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون الاجداث القبور واحدها جدث ینسلون ای یخرجون من القبور احیاء نسل ای خرج من مضیق و منه قیل للولد نسل لخروجه من بطن امه و الصور قرن فیه ارواح الموتی ینفخ فیه و ذهب ابو عبید الی انه جمع صورة کصوفة و صوف ای تنفخ فی الاجسام فیحیون فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون یسرعون

قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا قال ابن عباس و قتادة انما یقولون هذا لان الله تعالی یرفع العذاب عنهم بین النفختین فیرقدون فاذا بعثوا بعد النفخة الآخرة و عاینوا القیمة دعوا بالویل و قال اهل المعانی ان الکفار إذا عاینوا جهنم و انواع عذابها صار عذاب القبر فی جنبها کالنوم فقالوا من بعثنا من مرقدنا ثم قالوا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون اقروا حین لم ینفعهم الاقرار و قیل قالت الملایکة لهم هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون

إن کانت یعنی ما کانت إلا صیحة واحدة یعنی النفخة الآخرة فإذا هم جمیع لدینا محضرون للحساب و الخصومات هلاک ایشان بصیحه ای و بعث و احیاء ایشان بصیحه ای میگوید نباشد مگر یک بانگ چون بنگری همه بهم نزدیک ما حاضر کردگان باشند همانست که گفت و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا و گفته اند صیحه بعث آنست که اسرافیل گوید بر صخره بیت المقدس ایتها العظام البالیة هلموا الی العرض علی جبار الجبابرة

فالیوم لا تظلم نفس شییا و لا تجزون إلا ما کنتم تعملون یجوز ان یکون ما مفعولا و یجوز ان یکون تقدیره بما کنتم تعملون فحذف الجار و نظیر هذه الآیة قوله الیوم تجزی کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم و قوله و وفیت کل نفس ما عملت و قوله و إنما توفون أجورکم یوم القیامة و قوله و یوم یرجعون إلیه فینبیهم بما عملوا

میبدی
 
۲۹۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... ای مسکین تا کی در صنایع نگری یک بار در صانع نگر تا کی ببدایع مشغول باشی یک بار بمبدع مشغول شو تا کی مرد هر دری باشی مرد هر دری را هرگز صلاح و فلاح نبود لا تکن امعة فتهلک هزار حصن رویین از جای برکندن آسان تر ازان بود که مرد هر دری را بیک در باز آوردن بو یزید بسطامی را حدیث دل پرسیدند گفتا دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوی خلق درو نباشد

أ لم یروا کم أهلکنا قبلهم من القرون أنهم إلیهم لا یرجعون سلمان فارسی رضی الله عنه هر گه که بخرابه ای بر گذشتی توقف کردی بزاری بنالیدی و رفتگان آن منزل یاد کردی گفتی کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفه ها بیاراستند چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند

سل الطارم العالی الذری عن قطینه ...

... رسول المنایا تله لجبینه

و إن کل لما جمیع لدینا محضرون صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمه های نفاق برگشایند و سرپوشهای زراقی از سر آن بر گیرند و گویند فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید مدعیان بی معنی را بینی که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که اقرأ کتابک و هر ذره ای که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهای عوانان خویشتن پرست می نهند ای مسکین آخر نگویی که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کی ازین شوخی و دلیری فراوان از حال طفولیت تا جوانی و برنایی و از جوانی و برنایی تا بکهلی و از کهلی تا بپیری و از پیری تا بکی سبحان الذی خلق الأزواج کلها الآیة پاکی و بی عیبی آن خدای را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجایب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند بینا کردن بندگان را و باز نمودن نشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگاری است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آراینده ایست و رسته را رویاننده ای هر یکی بر هستی الله گواه و بر یگانگی وی نشان نه گواهی دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان

و فی کل شی ء له آیة ...

... که عبادت بریا کنند اخلاص در ان نه شب وقت خلوت دوستانست و میعاد آشتی جویان و سلوت مشتاقان و هنگام راز محبان وحی آمد ببعضی انبیا کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی ا لیس کل محب یحب خلوة حبیبها انا مطلع علیکم اسمع و اری

و گفته اند شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است گهی شب قبض بود ایشان را و گهی روز بسط در شب قبض همه فترت و هیبت بینند در روز بسط همه لطف و رحمت یابند در شب قبض صرصر قهر آید شواهد جلال نماید بنده بزارد در خواهش آید در روز بسط همه نسیم لطف دمد بوی وصال آرد شواهد جمال نماید بنده بنازد در رامش آید

پیر طریقت گفت گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که می بود گاه نوری تابد که بشریت در جنب آن ناپدید شود نوری و چه نوری که از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگانی عنوانست هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جانست ...

... هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان

و القمر قدرناه منازل از روی حکمت گفته اند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتدای آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظری کرد عجبی در وی پیدا شد رب العزة جبرییل را فرمود تا پر خویش بر روی ماه زد و آن نور از وی بستد ابن عباس گفت آن خطها که بر روی ماه می بینید نشان پر جبرییل است نور از وی بستد اما نقش بر جای بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانی ماه نبشته لا اله الا الله محمد رسول الله چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وی شفاعت کردند گفتند بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزت خوی کرده هیچ روی آن دارد که یکبارگی او را مهجور نکنی رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستوری داد تا هر ماهی یک بار سجود کند در شب چهارده اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وی می افزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وی نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد و قیل شبیه الشمس عبد یکون ابدا فی ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دایما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فی التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقیه الی حد الوصال ثم یرد الی الفترة و یقع فی القبض مما کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الی نقصان امره الی ان یرفع قلبه عن وقته ثم یجود علیه الحق سبحانه فیوفقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الی ان یقرب من الوصال و یرتقی الی ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال

ما زلت انزل من ودادک منزلا ...

میبدی
 
۲۹۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

... و امتازوا الیوم أیها المجرمون ۵۹ و گویند فرا کافران که از هم جدا شوید امروز ای ناگرویدگان

أ لم أعهد إلیکم یا بنی آدم نه پیمان بستم با شما ای فرزندان آدم أن لا تعبدوا الشیطان که دیو مپرستید إنه لکم عدو مبین ۶۰ که او شما را دشمنی آشکار است

و أن اعبدونی و مرا پرستید هذا صراط مستقیم ۶۱ که راه راست اینست ...

... و لو نشاء لمسخناهم علی مکانتهم و اگر ما خواهیم ایشان را صورت بگردانیم بر جای خویش فما استطاعوا مضیا و لا یرجعون ۶۷ تا نه از پیش توانند که روند و نه از بس

و من نعمره و هر کرا عمر دراز دهیم ننکسه فی الخلق خلق وی برگردانیم بپس أ فلا یعقلون ۶۸ در نمی یابند

و ما علمناه الشعر ما وی را شعر نیاموختیم و ما ینبغی له و او را خود نسزد شعر گفتن إن هو إلا ذکر نیست آن مگر یادی و قرآن مبین ۶۹ و قرآنی آشکارا پیدا کننده ...

میبدی
 
۲۹۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن أصحاب الجنة الیوم فی شغل فاکهون ابن کثیر و نافع و ابو عمرو فی شغل مخفف خوانند و باقی قراء مثقل خوانند و هما لغتان مثل السحت و السحت و تفسیر شغل بقول ابن عباس افتضاض ابکار است مصطفی علیه الصلاة و السلام در تفسیر این آیه گفته ان احدهم لیفتض فی الغداة الواحدة مایة عذراء قال ففی هذا شغلهم

و قال عکرمة فتکون الشهوة فی اخریهن کالشهوة فی اولیهن و کلما افتضها رجعت علی حالها عذراء و قال جاء رجل الی النبی ص فقال یا رسول الله انفضی الی نساینا فی الجنة کما نفضی الیهن فی الدنیا قال و الذی نفسی بیده ان المؤمن لیفضی فی الیوم الواحد الی الف عذراء

گفته اند که در صحبت بهشتیان منی و مذی و فضولات نباشد چنانک در دنیا بلی لذت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویی یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوی بوی مشک و عن عبد الله وهب قال ان فی الجنة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولی الله ان یأتیها اتیها جبرییل فآذنها فقامت علی اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوایبها یبخرنها بمجامر بلانار

کلبی گفت فی شغل یعنی عما فیه اهل النار ای لا یهمهم امرهم فلا یذکرونهم معنی آنست که بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پروای اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند و گفته اند قومی عاصیان امت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده رب العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرق اند و بانعام و افضال ما مشغول ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگری نمی پردازند فذلک قوله فی شغل فاکهون آن گه گوید عبادی چون از هر دو فریق باز ماندید اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم ابن کیسان گفت شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید وقتی پیغامبران بزیارت صدیقان و اولیا و علما روند وقتی صدیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند وقتی همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیت روند و فی الخبر عن ابن عباس رضی الله عنه عن النبی ص قال ان اهل الجنة یزورون ربهم عز و جل فی کل یوم جمعة فی رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوا

و عن انس بن مالک رضی الله عنه قال قال رسول الله ص بینما اهل الجنة علی خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدثون تحت ظل الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربهم عز و جل ان اجیبوا ربکم فینزلون عن خیولهم الی کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضة فیجلسون علیها فیقول الجبار جل جلاله مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فی الجنة ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فی الجنة قط ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قط فی الجنة ثم یقول تبارک و تعالی مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی عطروهم فیعطرونهم بعطر ما عطروا بمثله فی الجنة قط ثم یقول مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اکلوا و شربوا و کسوا و عطروا و احق لی ان اتجلی لهم فیتجلی لهم تبارک و تعالی فینظرون الی وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا ان الله عز و جل قضی ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الی منازلکم فیرجعون الی منازلهم و قد خفوا علی ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالی فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلی لنا ربنا عز و جل فنظرنا الیه

و قال بعض المفسرین قوله فی شغل فاکهون یعنی فی ضیافة الله عز و جل و سیاق الحدیث الذی اوردناه یدل علیه خدای را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکی اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکی اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت

قوله فاکهون و فکهون لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنی ناعمون فرحون و قیل الفاکه کثیر الفاکهة کاللابن و التامر قال الشاعر و دعوتنی و زعمت انک لابن فی الضیف تامر و الفکه الذی یتناول الفاکهة او الطعام قوله هم و أزواجهم فی ظلال قرأ حمزة و الکسایی فی ظلل بضم الظاء من غیر الف جمع ظلة و قراءة العامة فی ظلال بالالف و کسر الظاء علی جمع ظل نظیره قوله و ندخلهم ظلا ظلیلا و دانیة علیهم ظلالها معنی آنست که ایشان و جفتان ایشان در زیر سایه هااند همانست که فرمود و ظل ممدود و اگر ظلل خوانی معنی آنست که ایشان و جفتان ایشان در سایه وانهااند بناها و خیمه ها که از بهر ایشان ساخته اند در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختی سیصد گز ارتفاع آن بهشتی چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتی آسان بیرنج بر ان تخت شود اینست که رب العالمین فرمود علی الأرایک متکؤن یعنی علی السرر فی الحجال

واحدتها اریکه قال ثعلب لا تکون اریکة حتی تکون علیها حجال و قیل هی الوساید و الفرش متکیون ای جالسون و قیل متکیون ذووا تکأة

لهم فیها فاکهة و لهم ما یدعون یعنی ما یتمنون تقول ادع علی ای تمن و قیل یدعون یفتعلون من الدعاء ای لهم فیها ما یدعون الله به و قیل للمؤمنین فی الجنة ما یدعون فی الدنیا من الثواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون

سلام قولا من رب رحیم گفته اند آرزوی بهشتیان سلام خداوند رحیم است معنی هر دو آیت درهم بسته و سلام بدل ما یدعون است میگوید ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوی ایشان سلام است یعنی لهم سلام یقول الله قولا ایشان را آرزوی سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوی ایشانست سلامی که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست گفته اند معنی سلام آنست که سلمتم عبادی من الحرقة و الفرقة و آنچه گفت من رب رحیم اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وی به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود

روی جابر بن عبد الله قال قال رسول الله ص بینا اهل الجنة فی نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرب عز و جل قد اشرف علیهم من فوقهم فقال السلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله سلام قولا من رب رحیم فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الی شی ء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتی یحتجب فیبقی نوره و برکته علیهم فی دیارهم

و امتازوا الیوم أیها المجرمون القول ها هنا مضمر التأویل و یقال للکفار امتازوا الیوم یعنی تمیزوا من المؤمنین و فی معناه قوله تعالی یصدعون یتفرقون فریق فی الجنة و فریق فی السعیر و جعلنا بینهم موبقا قال قتادة معناه اعتزلوا عن کل خیر و قال السدی ای کونوا علی حدة و قال الضحاک ان لکل کافر فی النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یری و لا یری و کان النبی ص کثیرا یقول اللهم انی اعوذ بک من النار ویل لاهل النار

قوله أ لم أعهد إلیکم ای الم آمرکم الم اوصیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان عبادة الشیطان طاعته و کذلک تأویل قوله تعالی اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا یعنی اطاعوهم فی الباطل و قیل معناه ان لا تعبدوا الاصنام فاضاف الی الشیطان لانهم عبدوها بامره فکانهم عبدوه و المراد بالعهد ما عهد الیهم فی قوله و إذ أخذ ربک من بنی آدم الآیة و قیل أ لم أعهد إلیکم بارسال الرسل و انزال الکتب یقول الله لهم هذا یوم القیمة و یحتمل ان یکون هذا من خطاب الله تعالی عباده فی الدنیا إنه لکم عدو مبین ظاهر العداوة

و أن اعبدونی اطیعونی و وحدونی هذا صراط مستقیم دین قیم

و لقد أضل منکم جبلا کثیرا نافع و عاصم جبلا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند یعقوب بضم جیم و با و تشدید لام ابن عامر و ابو عمرو بضم جیم و سکون با باقی قرا بضم جیم و با و تخفیف لام و الجبل جمع الجبلة و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة ای خلقا کثیرا جبله ای خلقه معنی آنست که شیطان از شما گروهانی انبوه بیراه کرد و این بر طریق تسبب است یعنی سار الشیطان سببا لضلالتهم کقوله تعالی للاصنام رب إنهن أضللن کثیرا من الناس و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالی و تقدس

أ فلم تکونوا تعقلون استفهام تقریع علی ترکهم الانتفاع بالعقل و قیل أ فلم تکونوا تعقلون ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس ...

... اصلوها الیوم ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرها بما کنتم تکفرون قال ابو هریرة اوقدت النار الف عام فابیضت ثم اوقدت الف عام فاحمرت ثم اوقدت الف عام فاسودت فهی سوداء کاللیل المظلم

الیوم نختم علی أفواههم روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه های کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کرده ها بر مثال کوه های عظیم انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوی دروغ کنند گویند ما این که در صحیفه هاست نه کرده ایم و عمل ما نیست و الله ربنا ما کنا مشرکین همسایگان بر ایشان گواهی دهند همسایگانرا دروغ زن گیرند اهل و عشیرت گواهی دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند پس رب العالمین مهر بر دهنهای ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کرده های ایشان گواهی دهند اینست که رب العزة فرمود الیوم نختم علی أفواههم و تکلمنا أیدیهم و اول چیزی از اعضای ایشان که گواهی دهد استخوان ران چپ بود

لقول النبی ص ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم علی الافواه فخذه من رجله الشمال ...

... و فی کیفیة هذا الکلام قولان احدهما ان الله یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق و الثانی ان المتکلم هو الله سبحانه الا انه یسمع من جهتها فنسب الیها

و فی الخبر عن جابر بن عبد الله قال لما رجعت مهاجرة البحر قال رسول الله ص الا تحدثونی باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل علی رأسها قلة من ماء فمرت بفتی منهم فجعل احدی یدیه بین کتفیها ثم دفعها فخرت علی رکبتیها فانکسرت قلتها فلما ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع الله الکرسی و جمع الاولین و الآخرین و تکلمت الایدی و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امری و امرک فقال رسول الله ص صدقت ثم صدقت کیف یقدس الله قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم

و لو نشاء لطمسنا علی أعینهم فاستبقوا الصراط فأنی یبصرون قال ابن عباس معناه لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الی الهدی فابصروا رشدهم فأنی یبصرون و لم نفعل ذلک بهم معنی آنست که اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند آن گه فرمود فأنی یبصرون و لم افعل ذلک بهم چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان زجاج گفت معنی آنست که ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند و اگر این کنیم از کجا بینایی یابند و چون فرا راه بینند

و لو نشاء لمسخناهم علی مکانتهم قرأ ابو بکر علی مکاناتهم یعنی لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فی منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جای خویش بر منزل خویش می باشند و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة علی المکان ای ساعتیذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع و المکان و المکانة واحد ...

... و من نعمره ننکسه فی الخلق ای من اطلنا عمره رددناه الی ارذل العمر شبه الصبی فی اول الخلق و قیل ننکسه فی الخلق ای نصیره الی الضعف بعد القوة و الی النقصان بعد الزیادة ننکسه بضم نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است باقی بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضم کاف و تخفیف خوانند

أ فلا یعقلون بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است باقی بیا خوانند میگوید هر کرا عمر دراز دهیم خلق وی برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم یعنی که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم همانست که در ان آیت فرمود الله الذی خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شیبة و قال سفیان اذا بلغ الرجل ثمانین سنة تغیر جسمه أ فلا یعقلون فیعتبروا و یعلموا ان الذی قدر علی تصریف احوال الانسان یقدر علی البعث بعد الموت

و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له این جواب مشرکان قریش است که میگفتند رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است و ذلک فی قوله تعالی أم یقولون شاعر نتربص به ریب المنون أ إنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون ...

... روی عن الحسن ان النبی ص کان یتمثل بهذا البیت کفی الشیب و الاسلام للمرء ناهیا فقال کفی بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا

فقال ابو بکر یا نبی الله انما قال الشاعر کفی الشیب و الاسلام للمرء ناهیا ثم قال ابو بکر او عمر اشهد انک رسول الله یقول الله عز و جل و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له و عن قتادة قال بلغنی ان عایشة سیلت هل کان النبی ص یتمثل بشی ء من الشعر قالت کان الشعر ابغض الحدیث الیه قالت و لم یتمثل بشی ء من الشعر الا ببیت اخی بنی قیس طرفة

ستبدی لک الایام ما کنت جاهلا ...

... إن هو یعنی القرآن إلا ذکر ای موعظة و قرآن مبین فیه الفرایض و الحدود و الاحکام

لینذر قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فی الاحقاف وافقهم ابن کثیر فی الاحقاف ای لتنذر یا محمد و قرأ الآخرون بالیاء ای لینذر القرآن من کان حیا یعنی مؤمنا حی القلب لان الکافر کالمیت فی انه لا یتدبر و لا یتفکر و یحق القول علی الکافرین ای تجب حجة العذاب علی الکافرین حی اینجا بمعنی عاقل و مؤمن است و خصه بالذکر لانتفاعه به کقوله إنما تنذر من اتبع الذکر و معنی آنست که تو کسی را توانی که آگاه کنی که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وی اثر کند و پند تو وی را سود دهد اما کافر و جاهل دلهای مرده دارند و در شمار مردگان اند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید اینست که رب العزة فرمود و یحق القول علی الکافرین ای و یجب العذاب علی الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن الله در ازل که اهل عذاب اند

أ و لم یروا أنا خلقنا لهم مما عملت أیدینا ای تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد و ذکر الایدی ها هنا یفید ان الله تعالی خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة

معنی خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزت جز وی را نیست و در قرآن خلق بچند معنی بیاید خلق است بمعنی تصویر کقوله و إذ تخلق من الطین ای تصویر و خلق است بمعنی دروغ کقوله و تخلقون إفکا و خلق است بمعنی دین کقوله لا تبدیل لخلق الله ای لدینه و خلق است بمعنی ابداع و اختراع کقوله خلقکم من نفس واحدة و کقوله أ و لم یروا أنا خلقنا لهم مما عملت أیدینا قال القتیبی الأیدی هاهنا القدرة و القوة و قوله عملت أیدینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید هذا کقوله جری بناء هذه القنطرة و هذا القصر علی یدی فلان

و فی الخبر علی الید ما اخذت حتی تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید

و تقول ما لی فی ید فلان و الیتیم تحت ید القیم فالید یکنی بها عن الملکة و الضبط

أنعاما فهم لها مالکون ضابطون قاهرون ای لم نخلق الانعام وحشیة نافرة من بنی آدم لا یقدرون علی ضبطها بل هی مسخرة لهم و هی قوله و ذللناها لهم سخرناها لهم فمنها رکوبهم الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل الرکوب جمع و الرکوبة واحد و منها یأکلون ای سخرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها

و لهم فیها منافع و مشارب المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد و المشارب اللبن أ فلا یشکرون استفهام بمعنی الامر

و اتخذوا من دون الله آلهة لعلهم ینصرون یعنی لعل اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط ...

... أ و لم یر الإنسان أنا خلقناه من نطفة فإذا هو خصیم مبین جدل بالباطل مبین بین الخصومة یعنی انه مخلوق من نطفة ثم یخاصم فکیف لا یتفکر فی بدو خلقه حتی یدع الخصومة نمی بینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبی مهین در قراری مکین چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود ان خلق احدکم یجمع فی بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث الله عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول اکتب اجله و رزقه و شقی او سعید

آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضای رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافی دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشی و حرکات او را قوت دادیم با این همه نعمت و کرامت که با وی کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همی با ما خصمی کند اینست که رب العالمین فرمود فإذا هو خصیم مبین خصیم درین موضع ابی بن خلف الجمحی است و این آیت در شأن وی آمده استخوانی ریزیده کهن گشته برداشت گفت یا محمد أ تری یحیی الله هذا بعد ما رم

فقال علیه الصلاة و السلام نعم و یبعثک و یدخلک النار فانزل الله تعالی هذه الآیات ...

... قل یحییها الذی أنشأها خلقها أول مرة ابتداء حین وجد و هو بکل خلق علیم لا یخفی علیه أجزاؤه و ان تفرقت فی البر و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل علی سعة الاقتدار علی الامر فان العلم بالخلق اعجب من القدرة علی الخلق

الذی جعل لکم من الشجر الأخضر نارا قال ابن عباس هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخری العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السواکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر علی العفار و هی اثنی فتخرج منهما النار باذن الله و تقول العرب فی کل شجر نار و استمجد المرخ و العفار

و یقال فی کل عود نار الاعود العناب و الشجر یذکر و یؤنث ففی قوله و منه شجر فیه تسیمون مذکر و فی قوله من شجر من زقوم فمالؤن منها البطون مؤنث ...

میبدی
 
۲۹۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کرده‏ام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن أصحاب الجنة الیوم فی شغل فاکهون وکیع بن الجراح گفت شغل ایشان در بهشت سماع است همانست که جای دیگر فرمود فهم فی روضة یحبرون أنتم و أزواجکم تحبرون فهذا الخبر هو السماع فی الجنة بنده مؤمن در بهشت آرزوی سماع کند رب العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وی بیستد و قرآن خواندن گیرد داود بر چپ وی بایستد زبور خواندن گیرد بنده سماع همی کند تا وقت وی خوش گردد جان وی فرا سماع آید دل وی فرا نشاط آید سر وی فرا کار آید از تن زبان ماند و بس از دل نشان ماند و بس از جان عیان ماند و بس تن در وجد واله شود دل در شهود مستهلک شود جان در وجود مستغرق گردد دیده آرزوی دیدار ذو الجلال کند دل آرزوی شراب طهور کند جان آرزوی سماع حق کند رب العزة پرده جلال بردارد دیدار بنماید بنده را بجام شراب بنوازد طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید ای جوانمرد از تن سماع نیاید که در بند برتری است از دل سماع نیاید که رهگذری است سماع سماع جانست که نه ایدری است

تن سماع نکند که از خود بدرد است دل سماع نکند که روز گرد است جان سماع کند که فرد را فرد است ...

... از حال بهشتیان مرا ننگ آید

چون خلایق از عرصات قیامت بروند ایشان بر جای بمانند و نروند فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو علی سیاه گفت او را کسانی اند که اگر یک لحظه شان بی او میباید بود زهره هاشان آب گردد اوصالشان بند بند از هم جدا شود

امیر المؤمنین علی ع فرمود لو حجبت عنه ساعة لمت

لهم فیها فاکهة و لهم ما یدعون سلام قولا من رب رحیم سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است یکی بسفیر و واسطه یکی بی سفیر و بیواسطه اما آنچه بواسطه است اول سلام مصطفی است و ذلک فی قوله و إذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم ای محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوی کتب ربکم علی نفسه الرحمة باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایی و درگاه مایی بفرمان ما قبض روح بنده همی کنی نخست او را شربت شادی ده و مرهمی بر دل خسته وی نه بروی سلام کن و نعمت بر وی تمام کن

اینست که رب العزة فرمود تحیتهم یوم یلقونه سلام و أعد لهم أجرا کریما آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموت اند چون آن نواخت و کرامت بینند همه گویند سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون ای بنده مؤمن بخوش دلی ودیعت جان تسلیم کردی نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سرای حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد رضوان او را استقبال کند گوید سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگی کردید اکنون در روید درین سرای جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد آرزوی دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که ای معدن ناز من نیاز من تا کی ای شغل جان من این شغل جان من تا کی ای هم راز دل من این انتظار دل من تا کی ای ساقی سر من این تشنگی من تا کی ای مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کی خداوندا موجود دل عارفانی در ذکر یگانه آرزوی جان مشتاقانی در وجود یگانه هیچ روی آن دارد خداوندا که دیدار بنمایی و خود سلام کنی برین بنده فیتجلی الله عز و جل و یقول

سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله سلام قولا من رب رحیم

قوله تعالی الیوم نختم علی أفواههم الآیة گفته اند هم چنان که اندام دشمن گواهی دهد بر دشمن بر کرده های بد اندام دوست هم گواهی دهد دوست را بر کرده های نیک در آثار آورده اند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردی بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات رب العزة دست وی بسخن آرد تا گوید چندین صدقه داد پای وی گوید چندین نماز کرد انگشتان وی گواهی دهند بر تسبیحات و تهلیلات

قال النبی ص لبعض النساء علیکن بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهن مسیولات مستنطقات

آن یکتا موی مژگان چشم بنده را گواهی دهد یقول الله تعالی تکلمی یا شعرة جفن عین عبدی فاحتجی عن عبدی ای موی مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجت از بهر بنده من گوید بار خدایا گواهی دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوی دیدار تو بسیار گریست الله گوید راست می گویی و من می دیدم آن گه گوید این بنده را بگواهی یک تا موی آمرزیدم و منادی ندا کند هذا عتیق الله بشعرة این سخن گفتن اندامهای بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمی پوشیده است و بر خواست الله حوالت است و در توان وی آن را جای است نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهی بر کردار وی دهد و ذلک فی قوله یومیذ تحدث أخبارها ای تشهد علی کل عبد و امة بما عمل علی ظهرها و هم ازین باب است که الله در قرآن دوزخ را خشم گفت تکاد تمیز من الغیظ و آسمان و زمین که الله را پاسخ داد قالتا أتینا طایعین همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل می نپذیرد و دل از ان می شورد و دین آن را می پذیرد و الله آن را گواهی میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته می پذیرند کما قال تعالی امرنا لنسلم لرب العالمین

قوله و من نعمره ننکسه فی الخلق این آیت بندگان را تنبیهی است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت یعنی که خود را دریا بید و روزگار جوانی و قوت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید

قال النبی ص اغتنم خمسا قبل خمس شبابک قبل هرمک و صحتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک ...

... قال النبی ص اذا بلغ الرجل تسعین سنة غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و کتب اسیر الله فی الارض و شفع فی اهل بیته و اذا بلغ مایة سنة استحیی الله عز و جل منه ان یحاسبه

و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له إن هو إلا ذکر و قرآن مبین اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان معجزه مصطفی است و برهان نبوت و رسالت وی هر پیغامبری که آمد برهان نبوت وی از راه دیده ها درآمد و برهان نبوت محمد عربی از راه دلها در آمد هر پیغامبری را معجزه ای ظاهر دادند معجزه ابراهیم آتش بود که وی را نسوخت و همچون بستان گشت معجزه موسی عصا و ید بیضا بود معجزه عیسی احیاء موتی بود اینهمه ظاهر بود محل اطلاع دیده ها معجزه مصطفی عربی بوستان دوستان با صفوت بود گلستان مستان شربت محبت بود بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم بلی مصطفی را معجزات بسیار بود که محل اطلاع دیده ها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذیب و اسلام ضب و غیر آن اما مقصود آنست که موسی تحدی بعصا کرد عیسی تحدی باحیاء موتی کرد مصطفی صلوات الله و سلامه علیه تحدی بکلام الله کرد فأتوا بسورة من مثله عصای موسی هر چند که در و صنعت ربانی تعبیه بود از درخت عوسج بود و دم عیسی هر چند که در و لطف الهی تعبیه بود اما ودیعت سینه بشر بود ای محمد تو که میروی دمی و چوبی با خود مبر چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن زبان طعن درو کشیدند یکی میگفت سحر مستمر دیگری میگفت اساطیر الاولین ان هذا الا افک افتراه و مصطفی را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وی آیت فرستاد که فلا یحزنک قولهم ای تکذیبهم و اذاهم ای محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوت تو گواهی می ندهند ترا چه زیان و چه باک من که خداوندم ترا گواهی میدهم که محمد رسول الله اگر ایشان ترا بطعن می گویند اجیر و فقیر است من میگویم بشیر و نذیر است اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است من میگویم شفا و رحمت و نور است ای محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوی ترا این شادی نه بس که همه عالم مرا می ستانید و من ترا می ستایم یا أیها النبی إنا أرسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا الآیة همه عالم ثنای من میگویند و من ثنای تو میگویم که إن الله و ملایکته یصلون علی النبی همه رضای من می جویند و من رضای تو میجویم که و لسوف یعطیک ربک فترضی همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که لعمرک بر پیشانی عرش نبشته محمد رسول الله بر کرسی نبشته محمد حبیب الله بر لوح نبشته محمد صفی الله بر لوای حمد نبشته محمد خیرة الله

ای محمد اینجهانی و ان جهانی نیستی ...

میبدی
 
۲۹۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله بسم الله اسم عزیز شفیع المذنبین جوده بلاء المهیمین مقصوده ضیاء الموحدین عهوده سلوة المحزونین ذکره حرفة المستمیحین شکره کلمة عزیزة عز لسان ذکرها و اعز منه روح احبها و اعز منه سر شهدها لیس کل من قصدها وجدها و لا کل من وجدها بقی معها

بنام او که روح دلها مهر او آیین زبانها ذکر او بنام او که سور گوشها گفتار او نور چشمها دیدار او بنام او که میعاد نواختها ضمان او آسایش جانها عیان او بنام او که منزل جوانمردان کوی او مقصود عارفان گفت و گوی او نسیم وصل دمان از بوی او

بوی تو باد سحرگه بمن آرد صنما

بنده باد سحرگه ز پی بوی توام

خداوندا عظیم شأنی و همیشه مهربانی قدیم احسان و روشن برهانی هم نهانی هم عیانی از دیده ها نهانی و جانها را عیانی نه بچیزی مانی تا گویم که چنانی آنی که خود گفتی و چنانک خود گفتی آنی ...

... قوله و الصافات صفا خداوندان تحقیق سخن گفته اند تا این صفهای فریشتگان کدام است قومی گفتند مراد باین جمله صفهای فریشتگان است که عالم علوی بایشان آراسته و هفت آسمان بایشان منور گشته در هر آسمان از ایشان صیفی و در هر زمره از ایشان وصفی بعضی در مقام خدمت در شعار حرمت بعضی در مقام هیبت در دثار مراقبت بعضی در حالت مجاهدت در تنسم ارواح مشاهدت بعضی در جذب عشقی با دوست در ناز بعضی در سوق شوقی با حق در راز بعضی در مهره مهری از فراق در گداز

زجل تسبیح ایشان گوش فلک را کر گردانیده تسبیح و تقدیس ایشان عالم قدس را معنبر کرده شعله انفاس ایشان ساحت عرش را منور کرده همه در فضاء علی در ریاض رضا نشسته همه بر درگاه عزت در حجب هیبت کمر بسته در عبادت ایشان قصور نه در طاعت ایشان حسور نه در خدمت ایشان فتور نه لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون قومی گفتند مراد باین صفهای فریشتگان بیت المعمور است علی الخصوص که در آسمان چهارم اند چنانک آدمیان اندرین مرکز غبرا هر سال روزی خانه کعبه را زیارت کنند سید مملکت کد خدای شریعت صدر انبیا و رسل صلوات الله و سلامه علیه گفت شب قرب و کرامت شب زلفت و الفت شب معراج که مادرین گلشن بلند خرام کردیم چون بآسمان چهارم رسیدیم بزیارت بیت المعمور رفتیم اند هزار مقرب دیدیم در جانب بیت المعمور همه از شربت وصل مست و مخمور از راست همی آمدند و طواف همی کردند و لبیک میگفتند و بجانب چپ همی گذشتند گفتی عدد ایشان از عدد اختران فزونست و از شمار برگ درختان زیادت نه و هم ما شمار ایشان دانست نه فهم ما عدد ایشان دریافت گفتم ای جبرییل ایشان که اند و از کجا می آیند جبرییل گفت ای سید و ما یعلم جنود ربک إلا هو پنجاه هزار سالست تا همچنین می بینم یک ساعت ایشان را آرام نه هزاران از این جانب می آیند و می گذرند نه آنها که می آیند پیش ازین دیده ام و نه آنان که گذشته اند هرگز دیگرشان باز بینم ندانم که از کجا آیند ندانم تا از کجا شوند نه بدایت حال ایشان دانم نه نهایت کار ایشان شناسم

آری دوست عجب کاری و طرفه حالی که اینست آسمانیان را روی فراسنگی و زمینیان را روی فراسنگی بدست عاشقان بیچاره چیست جز تک و پوی هزار شادی ببقای آن جوانمردان باد که جز از روی معشوق نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند ...

... إن إلهکم لواحد قسم بدین صفها یاد کرد که خداوند شما یکی است در ذات یکتا و در قدر بی نظیر و در صفات بی همتا نه او را بکس حاجت نه کس را برو حجت ای سید من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحد بی سوگند باور دارد سوگند یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را تعریف و تشریف را تا دوست می شنود بجان می نازد دشمن می شنود بدل می گدازد

رب السماوات و الأرض و ما بینهما و رب المشارق خداست که هفت آسمان و هفت زمین را آفریدگار و نگه دار است مصور هر صورت و مزین هر نگارست بی شریک و بی شبیه و بی نظیر و بی یارست با دوستان وفادار و مؤمنان را دوست دارست الله ولی الذین آمنوا با عارفان کریم و با بندگان لطیف و نیکوکارست

الله لطیف بعباده از روی اشارت می گوید آفریدگار بی علت منم کردگار بی آلت منم قهار بی حیلت منم غفار بی مهلت منم ستار هر زلت منم بیافرینم تا قدرت بینی دوزخ بنمایم تا عقوبت بینی بر صراط نگه دارم تا عنایت بینی گناهت بیامرزم تا فضل و رحمت بینی بجنت رسانم تا کرامت بینی بر تخت نشانم تا عزت بینی شراب دهم تا لذت بینی سلام کنم تا تحیت بینی جلال جلال بردارم تا لقا و رؤیت بینی

میبدی
 
۲۹۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... إذ جاء ربه ای قصد و اقبل الی طاعة ربه بقلب سلیم من الشرک و الشک خال من کل دنس و قیل سلیم من کل علاقة دون الله و قیل ای حزین من قولهم فلان سلیم ای لدیغ و قیل معنی سلیم لا یکون لعانا

إذ قال لأبیه و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح و قومه عبدة الاوثان ما ذا تعبدون یعنی لای شی ء تعبدون

فان السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و ما ذا ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع ...

... فما ظنکم برب العالمین انه من ای جنس من اجناس الاشیاء حتی شبهتم به هذه الاصنام ای لا یشبهه شی ء

فنظر نظرة فی النجوم ابن عباس گفت قومی بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروی منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدی سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودی را نشایند و ایشان را عیدی بود در روزی معین چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامه ها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند در عید ما با ما مساعدت کن ابراهیم از روی فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت إنی سقیم ای مطعون کانوا یفرون من الطاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلفوه تطیرا ابراهیم گفت در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید ایشان چون نام طاعون شنیدند از وی برمیدند و بوی فال بد گرفتند و بجای بگذاشتند اینست که رب العالمین فرمود فتولوا عنه مدبرین و فی الخبر عن النبی ص قال لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هی قوله إنی سقیم و قوله بل فعله کبیرهم و قوله لسارة هذه اختی

و قیل فنظر نظرة فی النجوم ای فکر فی الحیل فقال إنی سقیم فاقنعهم فتولوا عنه مدبرین ...

... و الله خلقکم و ما تعملون بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل علی ان افعال العباد مخلوقة الله تعالی

قالوا ابنوا له بنیانا قال مقاتل بنوا له حایطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فی السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملیوه من الحطب و اوقدوا فیه النار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل

و عن عایشة عن رسول الله ص قال ان ابرهیم لما القی فی النار کانت الدواب کلها تطفی عنه النار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها ...

... و قیل انی ذاهب الی ما قضی به علی ربی من فراسر قضا و حکم الله مبروم چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفته اند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود إنی مهاجر إلی ربی معنی آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضای الله سوی شام میروم سیهدینی الی مقصدی و قیل معناه انی مهاجر بعملی و نیتی متجرد لعبادة ربی سیهدین سیثبتنی علی الهدی ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدسه رسید او را گفتند حاجت خواه گفت رب هب لی من الصالحین ای هب لی ولدا صالحا من الصالحین

فبشرناه بغلام حلیم و قال فی موضع آخر و بشروه بغلام علیم قیل بغلام حلیم فی صغره علیم فی کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهی فی السن حتی یوصف بالعلم و قیل ما اثنی الله عز و جل فی القرآن علی بشر بالحلم الا علی ابرهیم و ابنه و خصت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و قال یا أبت افعل ما تؤمر الآیة

قوله فلما بلغ معه السعی ابتدای قصه ذبیح است قصه ای عظیم و اختلاف علما در ان عظیم هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکی بود اسحاق یا اسماعیل و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه طایفه ای عظیم از علمای دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد الله بن عمرو و محمد بن کعب القرظی و سعید مسیب و شعبی و حسن بصری و مجاهد و ضحاک و کلبی و غیر ایشان میگویند ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که انا ابن الذبیحین مصطفی ص فرمود من پسر دو ذبیح ام یکی جد پیشین اسماعیل و یکی پدر خویش عبد الله

و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکی را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد الله آمد که پدر مصطفی ص بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتی که نور فطرت مصطفی با وی بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد الله آمد ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وی و میان آن بیست شتر قرعه هم بر عبد الله آمد ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد الله میآمد و او ده شتر می افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین فدل ان المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب فلما بشر باسحق بشر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه اما عمر بن الخطاب و علی بن ابی طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتی علمای تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفی است ص که پرسیدند یا رسول الله من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامی ترین مردمان و شریف ترین ایشان بنسب کیست گفت یوسف صفی الله بن یعقوب اسراییل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابرهیم خلیل الله

و علیه عامة اهل الکتاب مثل عبد الله بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما و من قال بهذا القول فسر البشارتین فقال اما قوله فبشرناه بغلام حلیم انه بشر بمولد اسحاق و اما قوله فبشرناها بشر بنبوة اسحاق ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منی گفتند در در مکه و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام

اصمعی پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق گفت یا اصیمع این ذهب عقلک متی کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الذی بنی البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنی الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الی ان احترق البیت و احترق القرن فی ایام ابن الزبیر و الحجاج

اما قصه ذبح بر قول سدی آنست که ابراهیم بر سر پیری از حق تعالی فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت هو اذا لله ذبیح نذر کرد که الله را قربان کند پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدی به مکه وقتی ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده شب ترویه پیش آمد بخفت بخواب نمودند او را که یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کرده ای وفا کن ابراهیم از خواب درآمد با خود می اندیشید که این خواب گویی نموده شیطان است یا فرموده حق آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود فسمی ذلک الیوم یوم الترویة ای کان یروی مع نفسه ان ما رأیت کان من الله او من الشیطان دیگر شب بخفت او را همین خواب نمودند بدانست که فرموده الله است و بجای آورد که خواب پیغامبران وحی باشد از حق جل جلاله فسمی ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من الله عز و جل و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولی سیزده ساله اما قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندی بامداد از شام برفتی نماز پیشین به مکه بودی زیارت کردی و بازگشتی شبانگاه به شام بودی چون اسماعیل بزرگ شد او را هنری و روز افزون دید همگی دل وی بگرفت و دل در حیاة او بست لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته تا شبی که نمودند او را بخواب که گوینده ای گوید ان الله یأمرک بذبح ابنک هذا ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحی خداوندست و فرمان وی هاجر را گفت میخواهم که خدای را عز و جل قربانی کنم اندران وادی که گوسپندان ایستاده اند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم سرش بشوی و موی را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیارای تا خرم شود و با خود ببرم آن گه گفت جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک ای بسر بسی محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانی رسیده از همه صعب تر می فرمایند مرا که ترا قربان کنم فانظر ما ذا تری درنگر تا در دل خویش چه بینی و ترا درین فرمان چه رای است حمزه و کسایی ما ذا تری بضم تا و کسر را خوانند یعنی در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایی میخواست که بداند از وی که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود اسماعیل گفت یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت لین لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستی نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود در ان حال شیطان بر صورت مردی ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت هیچ دانی که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند گفت نه که خود پسر را قربان میکند

هاجر گفت کلا هو ارحم به و اشد حبا له من ذلک این چه سخن است که تو می گویی او بروی از ان مهربان تر است و دوستر که این کند شیطان گفت خداش میفرماید که چنین کند هاجر گفت اگر خدای میفرماید خدای را فرمان است و طاعت داشت وی واجب از وی نومید گشت براه ایشان آمد پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت ای پسر دانی که پدرت کجا میبرد گفت میرویم تا گوسفند را قربان کنیم گفت نه که ترا قربان خواهد کرد گفت از بهر چه فرزند را قربان کند گفت الله او را چنین میفرماید گفت اگر الله میفرماید فسمعا و طاعة از وی نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت ایها الشیخ کجا میروی گفت مرا حاجتی است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت و الله که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت الیک عنی یا عدو الله فو الله لامضین لامر ربی ابن عباس گفت ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وی آمد ابراهیم هفت سنگ بوی انداخت و همچنین در جمرة الوسطی و جمرة الکبری شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروی سنگها می انداخت رب العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنتی گردانید بر امت احمد تا در مناسک حج بجای میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند

فلما أسلما ای انقادا و خضعا لامر الله و قیل سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه و تله للجبین ای صرعه علی جبینه و الجبین احد جانبی الجبهة اسماعیل گفت ای پدر مرا بتو سه حاجت است یکی آنکه دست و پای من سخت ببندی زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بی حرمتی گرفتاری بود و ثواب من ضایع شود دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وی افکنی تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم و نیز نباید که تو در روی من نگری رحمت آید ترا بر من و در فرمان الله سست شوی و من در روی تو نگرم بر فراق تو جزع آرم و بخدای عاصی گردم سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوی و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وی مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوی من می دارد ای پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردی صعب است و کاری سخت ابراهیم چون این سخن از وی بشنید بگریست و روی سوی آسمان کرد گفت الهی انا ابراهیم الذی عبدتک و لم اعبد غیرک و قومی کانوا یعبدون الاصنام الهی انا الذی قذفت فی النار فنجیتنی منها الهی ابتلیتنی بهذا البلاء الذی اهتز منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السماوات و الارضون الهی ان تجرب عبدک فانت تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک و انت علام الغیوب خداوندا من آن ابراهیم ام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدی و از کید دشمن خلاص دادی اکنون بلایی بدین عظیمی بر من نهادی بلایی که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد الهی اگر بنده را می آزمایی ترا رسد که خداوندی و من بنده تو دانی که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست دانای نهان و خدای همگان تویی پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجای آرد کارد همی کشید و حلق نمی برید تا بدانی که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد جبرییل از سدره منتهی در پرید و کارد برگردانید جبرییل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگی هرگز بتو رسید گفت در سه وقت رسید یکی آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهی بودم ندا آمد که ادرک عبدی و نادیناه این واو درین موضع زیادت است تقدیره فلما اسلمنا و تله للجبین نادیناه أن یا إبراهیم قد صدقت الرؤیا ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیده ای راست کردی اینجا سخن تمام شد

آن گه گفت إنا کذلک نجزی المحسنین یعنی کما عفونا عن ذبح ولده نجزی من احسن فی طاعتنا قال مقاتل جزاه الله باحسانه فی طاعته العفو عن ذبح ابنه

اگر کسی گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد صدقت الرؤیا چه معنی دارد

جواب آنست که او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وی همان بود که کرد تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن چون این بجای آورد تصدیق وی درست آمد گفتند ای ابراهیم مقصود آن بود که تو سر خود از وی ببری اکنون که سر ببریدی ما سر در کار تو کردیم

إن هذا لهو البلاء المبین ای الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه و قال مقاتل البلاء هاهنا هو النعمة و هی ان فدی ابنه بالکبش

و فدیناه بذبح عظیم الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن نظر ابراهیم فاذا هو بجبرییل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشخص فقال هذا فداء لابنک فاذبحه دونه فکبر جبرییل و کبر ابراهیم و کبر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرییل را دید بر هوا که می آمد و آن نرمیش عظیم فدای اسماعیل با وی و جبرییل میگفت الله اکبر الله اکبر الله اکبر ابراهیم بموافقت وی گفت لا اله الا الله و الله اکبر اسماعیل گفت الله اکبر و لله الحمد این تکبیر سنتی گشت در روزگار عید و در مناسک حج و گفته اند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود قیل رعی فی الجنة اربعین خریفا سعید جبیر گفت حق له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن رب العالمین آرنده آن جبرییل امین فدای اسماعیل جد سید المرسلین

و قال الحسن ما فدی اسماعیل الا بتیس من الاروی اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا ...

... و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین قیل اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سم بالشیب لان الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثم شاب الناس بعده

و بارکنا علیه ای علی ابرهیم فی اولاده و علی إسحاق بکون اکثر الانبیاء من نسله یقال خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبی و صح

فی الحدیث بعثت علی اثر ثمانیة آلاف نبی ...

... و لقد مننا علی موسی و هارون ای انعمنا علیهما بالنبوة

و نجیناهما و قومهما یعنی بنی اسراییل من الکرب العظیم یعنی من استعباد فرعون ایاهم و من کرب الغرق

و نصرناهم یعنی موسی و هارون و قومهما فکانوا هم الغالبین علی القبط ...

... و هدیناهما الصراط المستقیم دین الله الاسلام ای اثبتناهما علیه

و ترکنا علیهما فی الآخرین سلام علی موسی و هارون إنا کذلک نجزی المحسنین إنهما من عبادنا المؤمنین و إن إلیاس لمن المرسلین عبد الله مسعود گفت الیاس ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است اسراییل و یعقوب و در مصحف ابن مسعود چنین است و ان ادریس لمن المرسلین و قول عکرمه اینست اما جمهور مفسران برانند که الیاس پیغامبری بود از بنی اسراییل بعد از موسی و از فرزندان هارون بود الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران و قیل هو ابن عم الیسع و بعثت وی بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنی اسراییل سر بطغیان و فساد در نهادند سبطی از ایشان بت پرست شدند در نواحی شام جایی که بعل بک گویند و نام آن بت که می پرستیدند بعل بود و به سمیت مدینتهم بعلبک و آن بعل بالای وی بیست گز بود و چهار روی داشت شیطان در جوف وی شدی و با ایشان سخن گفتی تا ایشان را بفتنه افکندی

من یضلل الله فلا هادی له و ایشان را پادشاهی بود نام وی اجب زنی داشت نام وی ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هی التی قتلت یحیی بن زکریا این پادشاه وزن وی و آن سبط بنی اسراییل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و رب العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد الیاس ایشان را بتوحید الله دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وی کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوه ها با غاری شد و هفت سال آنجا بماند متواری از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوی وی بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنی پنهان شد مادر یونس بن متی و یونس آن وقت کودک بود رضیع آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت و در قصه آورده اند که یونس بکودکی فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وی اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایی و دعای تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعای وی زنده گردانید پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان می افزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وی از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند ای پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم و بهر چه گفتی ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وی همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند از بهر خدا بیرون آی و دیدار خود ما را بنمای تا عذری بخواهیم الیاس گفت اللهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لی ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشی بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزة بر ایشان قحط و جوع مسلط کرد گفت بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزای این عذاب اند فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقی من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقی از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند و در بنی اسراییل کودکی بود نام وی الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وی بود و هر جا که الیاس رفتی او را با خود بردی چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزة وحی آمد که یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممن لم یعص من البهایم و الدواب و الطیور و الهوام ای الیاس خلقی ازین بی گناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند بعد از ان رب العزة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخی نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصر بودند و قصد قتل الیاس کردند پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهی او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبی بینی بر وی نشین و مترس الیاس بمیعاد آمد و یسع با وی اسبی دید آتشین آنجا ایستاده و قیل لونه کلون النار الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت یسع گفت یا الیاس ما تأمرنی مرا چه فرمایی فرمی الیاس الیه بکسایه من الجو الیاس گلیم خویش از هوا بوی انداخت یعنی که ترا خلیفت خویش کردم بر بنی اسراییل فرفع الله الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الریش فکان انسیا ملکیا ارضیا سماویا و قال بعضهم الیاس موکل بالفیافی و الخضر موکل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فی کل عام و هما آخر من یموت من بنی آدم فذلک قوله عز و جل و إن إلیاس لمن المرسلین إذ قال لقومه أ لا تتقون عذاب الله بالایمان به

أ تدعون بعلا و هو اسم الصنم الذی کانوا یعبدونه و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فی عینیه یاقوتتان کبیرتان قال مجاهد و قتادة البعل الرب بلغة اهل الیمن و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم و قیل هو تنین عبده اهل ذلک الزمان ...

... فکذبوه فإنهم لمحضرون فی النار إلا عباد الله المخلصین من قومه فانهم نجوا من العذاب و ترکنا علیه فی الآخرین

سلام علی إل یاسین قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب آل یاسین بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللام مقطوعة علی کلمتین و یؤید هذه القراءة انها فی المصحف مفصولة من یاسین و قرأ الآخرون بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة علی کلمة واحدة فمن قرأ آل یاسین مقطوعا اراد آل محمد ص روی ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالی یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبی یاسین لقراءة بعضهم و إن إلیاس بهمزة الوصل فزیدت فی آخره الیاء و النون کما زیدت فی الیاسین فعلی هذا یجوز ان یکون آل یاسین آل ذلک النبی و من قرأ الیاسین بالوصل علی کلمة واحدة ففیه قولان احدهما انه لغة فی الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکاییل و الثانی انه قد جمع و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فی قراءة ابن مسعود سلام علی ادراسین علی تأویل ان الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل خمسة من الانبیاء لهم اسمان الیاس هو ادریس یعقوب هو اسراییل یونس هو ذو النون عیسی هو المسیح محمد هو احمد صلوات الله علیهم اجمعین

و إن لوطا لمن المرسلین إذ نجیناه و أهله أجمعین إلا عجوزا یعنی الخاینة امرأة لوط فی الغابرین ای الباقین فی المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون ...

میبدی
 
۲۹۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إن یونس لمن المرسلین خداوند کریم مهربان لطیف و رحیم ببندگان چون یونس را در شکم ماهی بزندان کرد مونس وی یاد و نام خود کرد تا همی گفت لا إله إلا أنت سبحانک نام الله چراغ ظلمت او بود یاد الله انس زحمت او بود مهر الله سبب راحت او بود هر کرا در دل مهر الله نقش بود

گرچه اندر آب و در آتش بود ...

... آرایش هر چه در جهان مجلس گشت

هر چند که از روی ظاهر شکم ماهی بلای یونس بود اما از روی باطن خلوتگاه وی بود میخواست تا بی زحمت اغیار با دوست رازی گوید چنانک یونس را شکم ماهی خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند همچنین هر کجا مؤمنی موحدی است او را خلوتگاهی است و آن سینه عزیز وی است و غار سر وی نزول گاه لطف الهی و موضع نظر ربانی ای مؤمن موحد گر بنازی ترا زیبد ور طرب کنی شاید که خود میگوید جل جلاله غار سینه مؤمن تعبیه گاه اسرار الهیت ماست و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست اینت خلوتگاه مبارک اینت روضه با نزهت اینت چشمه زلال بی هیچ آفت غاری که ما در سینه تو سازیم مأوی گاه دیو نباشد درختی که در باطن تو ما نشانیم که أصلها ثابت و فرعها فی السماء بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیان گاه نسازد چشمه ای که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم درختی که در سینه تو نشاندیم مربی آن درخت ما بودیم گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم

در قصه آورده اند که چون یونس علیه السلام از ان ظلمت نجات یافت و از ان محنت برست و با میان قوم خود شد وحی آمد بوی که فلان مرد فخاری را گوی تا آن خنورها و پیرایه ها که باین یک سال ساخته و پرداخته همه بشکند و بتلف آرد یونس باین فرمان که آمد اندهگن گشت و بر ان فخاری بخشایش کرد گفت بار خدایا مرا رحمت می آید بر آن مرد که یک ساله عمل وی تباه خواهی کرد و نیست خواهد شد آن گه الله فرمود ای یونس بخشایش می نمایی بر مردی که عمل یک ساله وی تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودی و هلاک و عذاب ایشان خواستی یا یونس لم تخلقهم و لو خلقتهم لرحمتهم

بشر حافی را بخواب دیدند گفتند حق تعالی با تو چه کرد گفت با من عتاب کرد گفت ای بشر حافی آن همه خوف و وجل در دنیا ترا از بهر چه بود اما علمت ان الرحمة و الکرم صفتی ندانستی که رحمت و کرم صفت منست فردا مصطفی عربی را در کار گنهکاران امت شفاعت دهد تا آن گه که گوید خداوندا مرا در حق کسانی شفاعت ده که هرگز هیچ نیکی نکرده اند فیقول الله عز و جل یا محمد هذا لی ای محمد این یکی مراست حق من و سزای من است آن گه خطاب آید که اخرجوا من النار من ذکرنی مرة فی مقام أو خاف منی فی وقت

این آن رحمت است که سؤال در وی گم گشت این آن لطف است که اندیشه در وی نیست گشت این آن کرم است که و هم در و متحیر گشت این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت بنده اگر طاعت کنی قبول بر من ور سؤال کنی عطا بر من ور گناه کنی عفو بر من آب در جوی من راحت در کوی من طرب در طلب من انس با جمال من سرور ببقای من شادی بلقای من

و ما منا إلا له مقام معلوم این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت یکی در شکر وجد یکی در برق کشف یکی در حیرت شهود یکی در نور قرب یکی در ولایت وجود یکی در بهاء جمع یکی در حقیقت افراد این هفت دریاست بر سر کوی توحید نهاده رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوی توحید رسد و استسقای این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفی علیه الصلاة و السلام خبر داد که انزل القرآن علی سبعة احرف کلها کاف شاف لکل آیة منها ظهر و بطن و لکل حرف حد و مطلع

و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سده رسالت آن مهتر عالم ص گذر کنید و هر موجی از شرع او توقیعی بستانید و هر قطره ای از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشایید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت هر حقیقتی که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستی وی گواهی ندهد آن مقبول حق نشود

و لقد سبقت کلمتنا الآیة کلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یکی علم دیگر ارادت سوم حکمت اول سبق علم است پیش از کرد دانست که می باید کرد دیگر سبق ارادت است آنچه دانست که باید کرد خواست که کند سوم سبق حکمت است آنچه کرد راست کرد و بسزا کرد و بدان که الله را حاجت بمدت نیست که مدت علت است و او را در کرد علت نیست او را ناآمده نقد است و گذشته یاد آن تویی که از ناآمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضر نگه باید داشت او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد که آن در علم اوست و از ناآمده اندیشه نباید که آن در حکم اوست و حاضر نگاه نباید داشت که آن در ملک اوست از ازل تا ابد باو کم از یک نفس و صد هزار سال باو کم از یک ساعت دی و فردا بنزدیک او نیست او در عزت دایم است و بقدر خویش قایم جل جلاله و عظم شأنه اینست سر آن سخن که عبد الله بن مسعود گفت ان ربکم لیس عنده لیل و لا نهار نظیر آیت خوان سبقت لهم منا الحسنی عبدی پیش از ان که تو گفتی که من بنده توام من گفته ام که من خداوند توام إنما إلهکم الله الذی لا إله إلا هو پیش از ان که تو گفتی که من دوست توام من گفته ام که من دوست توام یحبهم و یحبونه عبدی تو نبودی و من ترا بودم خود را بعزت بودم ترا برحمت بودم

کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل

پیر طریقت گفت از کجا بازیابم آن روز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم ور بدو گیتی آن روز را بازیابم بر سودم و ربود تو دریابم بنبود خود خشنودم

میبدی
 
۲۹۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز اعترفت المعارف بالقصور عن ادراکه اسم جلیل تقنعت العلوم خجلا من الطمع فی احاطته اسم کریم صغرت الحوایج عن ساحة جوده اسم رحیم تلاشت قطرات زلات عباده فی تلاطم امواج رحمته بنام او که وجود ما بعنایت او و سجود ما بهدایت او بنام او که صلاح ما بولایت او و فلاح ما برعایت او بنام او که حیاة ما بنعمت او و نجاة ما برحمت او خداوندی که از او بسر نه و از درگاه او گذر نه با احسان او عصیان را خطر نه با عنایت او جنایت را اثر نه بر عاصیان و مفلسان از او رحیم تر و کریم تر نه ای خداوندی که در الهیت یکتایی و در احدیت بی همتایی در ذات و صفات از خلق جدایی متصف بعلایی متحد بکبریایی مایه هر بینوایی پناه هر گدایی همه را خدایی تا دوست کرایی

در چشم منی روی بمن ننمایی ...

... و اندر سر کوی تو قدم ننهادند

گفته اند حق جل جلاله صمد است و معنی آن که بندگان حاجتها بدو بردارند و شغلها یکسر بدو تفویض کنند و خویشتن را بدو سپارند و او جل جلاله با بی نیازی خود بنیاز همه نظر کند و شغل همه کفایت کند بنده مؤمن موحد چون این اعتقاد کرد جز درگاه او پناه نسازد و آب روی خود بر در هر حقیری فقیری نریزد و داند که استغاثة المخلوق من المخلوق کاستغاثة المسجون من المسجون فریاد خواستن مخلوق بر درگاه مخلوق همچون فریاد خواستن زندانی است بزندانی در آثار بیارند که فردای قیامت مرد باشد ازین امت که زنارهای فراوان از میانش باز کنند زنار دل میگویم نه زنار ظاهر هر کرا دل در خلق بسته شود زناری بر میان دلش بسته شود ای جوانمرد مرکب تیزتر از مرکب محمد عربی نبود و میدانی فراخ تر از میدان او نباشد آسمان و زمین را خاک قدم او کردند روح الله را فراش وار بر حاشیه بساط دولت او بداشتند روح القدس را غاشیه سلطنت او بر دوش نهادند با این حشمت و مرتبت او را گفتند ای محمد کوس عجز خود فرو کوب و بگو لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا بدست ما هیچیز نیست و نفع و ضر بندگان جز بحکم و تقدیر الهی نیست تا دوستان را معلوم گردد که شربت توحید مزاج بشریت نپذیرد من کان یعبد محمدا فان محمدا قد مات و من کان یعبد الله فانه حی لا یموت و گفته اند ص قسم است بصفای مودت دوستان او چه عزیز کسی و چه بزرگوار بنده ای بود که رب العزة بصفای مودت وی سوگند یاد کند این سوخته دلی شکسته تنی مفلس رنگی که همه توانگریهای عالم غلام یک ذره افلاس وی بود همه طاعات مطیعان و حسنات مقربان فدای یک لحظه سوز مفلسی وی بود در بر جگر آب ندارد و در خانه ساز ندارد دلی دارد سوخته و کار دنیا ناساخته او را چه زیان که در باغ قربت تخت بخت وی می نهند و جلال احدیت بصفای محبت وی سوگند یاد میکند که ص

عبد الله بستی از کبار مشایخ بود در بدو ارادت چون این حدیث او را در پذیرفت قباله ها داشت بر مردمان بمال فراوان همه بایشان باز داد و ذمت همه بری کرد آن گه او را اندیشه مکه افتاد با پیر مشورت کرد و از او تدبیر خواست عبد الله بستی چون اندیشه مکه با پیر گفت پیر گفت نیک آمد نگر که ازین نفس آمن نباشی عبد الله این نصیحت بر دل نگاشت قدم فرو نهاد و از خانه خود برفت تا به کوفه رسید نفس وی آرزوی ماهی حلال کرد تا با نفس خود عهد بست که اگر این مراد برآرم تا به مکه هیچ آرزوی دیگر نکنی در کوفه خراسی بود مردی آنجا نشسته با وی گفت این ستور به چند داری گفت بچندین گفت مردمی کن و این ستور یک امروز بیرون آر و مرا بجای وی در بند بیک درم سیم خویشتن را بمزد داد در خراس شد و کار ستوران کرد درمی بستد و نان و ماهی خرید و بخورد آن گه با نفس خود گفت هر آرزو که ترا پدید آید یک روزت در خراس باید بود تا آن آرزو بتو رسد ای جوانمرد همه آلت استطاعت در کار باید کرد تا عجز پدید آید چون عجز پدید آمد همه کارها خود روی بتو نهد که العجز عن درک الادراک ادراک

پیر طریقت گفت آه از دوستی که همه گرد بلا انگیزد آب از چشمه چشم ریزد آتشی است که جان و دل سوزد معلمی است که همه بلا و جور آموزد از کشتن عاشقان همواره دست در خون دارد از برای آنکه حجره از کوی عافیت بیرون دارد هر جا که نزول کند جان خواهد بنزول تا عافیت در سر بلا شود و فراغت در سر شغل

و عجبوا أن جاءهم منذر منهم أ أنزل علیه الذکر من بیننا کفار مکه را و صنادید قریش را شگفت آمد که کوس دولت نبوت و رسالت بر درگاه مهتر عالم فرو کوفتند از سر سبکساری و طیش خود گفتند چونست این که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر سر یتیم بو طالب نهادند آن شوربختان و بدبختان و بدروزان ندانستند که آن را که عنایت قدم و الطاف کرم در پیشگاه دولت دین بنشاند اگر عالمیان خلاف آن خواهند جز خیبت نصیب ایشان نبود و آن را که سیاست و سطوت عزت از بساط دین بیفکند اگر جهانیان ضد آن خواهند جز جهالت صفت ایشان نبود ای مشتی جاهلان بیحرمت خود را چه عشوه دهید در کار این مهتر عالم نمیدانید که بارگاه عز و رفعت بر درگاه اوست این عالم فانی نظرگاه اوست و آن عالم باقی جلوه گاه اوست درین عالم سنت جماعت اوست در ان عالم توقیع شفاعت اوست اما دیده شما مدبران دیده تهمت آلودست کحل اقبال ازل بدو نرسیده و جمال و کمال این مهتر بدیده ای بتوان دید که روشن کرده صبح قبول ازل بود و سرمه کشیده کحل نور حق بود

پس آن خاکساران و مدبران بر انکار و جحود نبوت قناعت نکردند تا در منازل کفر قدم برتر نهادند و در الهیت و وحدانیت بطعن سخن گفتند که أ جعل الآلهة إلها واحدا إن هذا لشی ء عجاب شگفت داشتند که حدیث وحدانیت شنیدند گفتند ما را سیصد و شصت بت است و کار این یک شهر مکه راست داشتن می نتوانند یک خدای که محمد میگوید کار همه عالم چگونه راست دارد رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد و هو الذی خلق اللیل و النهار و الشمس و القمر او آن خداوندست که در مخلوقات شب تاریک آفرید و روز روشن آفتاب تا بنده و ماه درخشنده شب یکی است و تاریکی وی بهمه عالم بسنده روز یکی و روشنایی وی بهمه عالم بسنده آفتاب یکی و طباخی وی همه عالم را بسنده ماه یکی و صباغی وی همه عالم را بسنده چه عجب باشد اگر خالق یکی بود و قدرت وی بهمه عالم رسیده و همه عالم را بسنده یک قادر به از هزار عاجز أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار بتهای پراکنده به یا خدای یکتای قهار قهر کننده و ازین عجب تر که در نهاد آدمی دل آفرید و آن را سلطان تن گردانید تا چشم آنجا نگرد که دل خواهد زبان آن گوید که دل خواهد پای آنجا رود که دل خواهد دست آن گیرد که دل خواهد دل یکی و تأثیر وی بهمه اندامها رسیده همچنین پادشاه آفریدگار یکی و قدرت او بهمه اهل مملکت رسیده

میبدی
 
۲۹۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله و وهبنا لداود سلیمان قال ابن عباس اولادنا من مواهب الله تعالی یهب لمن یشاء إناثا و یهب لمن یشاء الذکور و قد سمی الله عز و جل الولد الهبة فی القرآن فی مواضع منها قوله و وهبنا له إسحاق و یعقوب فهب لی من لدنک ولیا لأهب لک غلاما زکیا

نعم العبد کنایة یکنی بها عن کل مدحة ای نعم العبد سلیمان إنه أواب رجاع الی الله بالعبادة ...

... و قوله عن ذکر ربی ای علی ذکر ربی و الذکر هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله بالعشی و کانت فرضا علیه و سمیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عز و جل و أقم الصلاة لذکری و یذکر فیها اسمه ای یصلی فیها

قوله حتی توارت بالحجاب ای توارت الشمس بالحجاب یعنی باللیل لان اللیل یستر کل شی ء و قیل الحجاب جبل قاف و قیل هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشمس تغرب من ورایه خلاف است میان علمای تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوی رسیدند عکرمه گفت بیست هزار بودند ابراهیم تیمی گفت بیست بودند حسن گفت هزار بودند و پرها داشتند اسبهای بحری بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند مقاتل گفت اسبهای داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر کلبی گفت سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت اسبهای تازیی بودند نیکو رنگ نیکو قد تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسی نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وی عرضه کردند بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد چون نهصد بر وی عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده بآفتاب نگرست آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وی فوت شده دلتنگ و غمگین گشت گفت ردوها علی باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فایت شد فطفق مسحا ای ما زال یمسح ای یقطع قطعا بالسوق جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الا و قد اباح الله له ذلک و ما اباح الله فلیس بمنکر قال محمد بن اسحاق لم یعنفه الله علی عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا علی ما فاته من فریضة ربه و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدق بلحومها و کان الذبح علی ذلک الوجه مباحا فی شریعته و قیل معناه انه حبسها فی سبیل الله و کوی ساقها و اعناقها بکی الصدقة ابن عباس گفت سلیمان آن اسبها را بشمشیر پی کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جل جلاله تقرب بود و او را مباح بود هر چند که درین امت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست و یجوز اباحه الله الشی ء فی وقت و حظره ایاه فی وقت و گفته اند اسبان هزار بودند اما بوقت عرض نهصد او را مشغول داشتند تا نماز از وی فایت شد آن نهصد را بکشت و صد بماند امروز هر چه در دنیا اسب تازی است از نژاد آن صد است

و روی عن علی ع قال قال سلیمان بامر الله عز و جل للملیکة الموکلین بالشمس ردوها علی یعنی الشمس فردوها علیه حتی صلی العصر فی وقتها و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدو حتی توارت بالحجاب

قوله و لقد فتنا سلیمان و ألقینا علی کرسیه جسدا اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحت نزدیکتر است بگوییم محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت سلیمان مردی بود غازی پیوسته در غزاة بودی و باعلاء کلمه حق و اظهار دین اسلام کوشیدی وقتی شنید که در جزیره دریا شهرستانی است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهی است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وی راه نیست از انک در پیش وی دریاست اما سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وی غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگی آورده نام وی جراده و کانت اکثر ما فی العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الی الاسلام فاسلمت دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونی نهاد هم بدوستی و هم بمراعات دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زاری میکرد لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الی سلیمان الا شزرا و لا تکلمه الا نزرا و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وی میداد سلیمان را گفت اگر میخواهی که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبت تو پردازم شیاطین را فرمای تا تمثالی سازند بر صورت پدر من تا وی را می بینم و تسلی خود بدان حاصل میکنم سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وی بساختند و فرا پیش وی نهادند و آن را جامه پوشانیدند شیاطین در غیبت سلیمان با وی گفتند عظمی اباک و اسجدی له پدر خود را گرامی دار و او را سجود کن دختر او را سجود میکرد کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هی اعلم بما تصنع چهل روز در خانه سلیمان آن بت را می پرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه پس بنی اسراییل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدیقا ایها الصدیق ان الملک یعبد فی داره صنم من دون الله خبر داری که در خانه ملک بت می پرستند آصف آن قصه با سلیمان گفت سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت گفت إنا لله و إنا إلیه راجعون بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلی برآورد و لبس ثیاب الطهرة ثیابا لا یغزلها الا الأبکار و لا ینسجها الا الأبکار و لا یغسلها الا الأبکار و لم تمسها امرأة قد رأت الدم آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزاری و خواری بگریست و بسیار تضرع کرد و گفت الهی غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطاء بن الخطاء الهی ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فی دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام علی وجوهها الهی لا تمح اسمی من أسماء النبیین بخطییتی الهی غافر ذنب داود اغفر لی ذنبی و عزتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت مما ادخلتنی فیه من دینک و گفته اند ملک سلیمان در خاتم وی بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود هر گاه که بوضوگاه رفتی آن خاتم بزنی دادی از زنان وی نام آن زن امینه آن شب که این واقعه افتاده بود بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد شیطانی بود نام وی صخر و کان صاحب البحر رب العالمین صورت سلیمان بر وی افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوی داد صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جن و انس او را منقاد شدند و رب العزة او را بر مملکت سلیمان مسلط کرد مگر بر زنان وی که او را بر ایشان دست نبود فذلک قوله تعالی و ألقینا علی کرسیه جسدا این جسد شیطان است یعنی صخر که چهل روز بر کرسی سلیمان نشست هر روزی بر مقابل روزی که در خانه وی بت پرستیدند سلیمان چون از وضوگاه باز آمد امینه را گفت هاتی خاتمی خاتم من بیار امینه گفت دادم سلیمان باز نگرست شیطان را دید بر کرسی وی نشسته بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وی و وقت را ملک از وی بستدند روی نهاد بصحرا و روز و شب همی زارید در الله و توبه همی کرد و عذر گناهان میخواست و در ان مدت که صخر ملک همی راند بنی اسراییل سیرت وی مستنکر داشتند و حکمی که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند همی گفتند چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وی ظاهر گشت مردی بود در بنی اسراییل مانند عمر خطاب درین امت کمین کرد بر ان شیطان تا بر وی هجوم کند شیطان بدانست که بنی اسراییل بقصد وی برخاستند و او را خواهند گرفت از میان ایشان بگریخت و سوی دریا شد انگشتری در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدت محنت و بلا بسر آمد چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد قومی صیادان را دید که صید ماهی میکردند سلیمان از ایشان طعام خواست ماهیی که از ان ردی تر و کمتر نبود بوی انداختند سلیمان آن را برداشت و شکم وی بشکافت تا بشوید انگشتری از شکم وی بیرون آمد سلیمان انگشتری را در انگشت کرد و خدای را سجود شکر کرد با سریر و ملک خویش گشت اینست که رب العالمین فرمود ثم أناب ای رجع الی ملکه ثم انه بعث فی طلب صخر فاتی به و جعله فی صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثم القاه فی البحر و قال هذا سجنک الی یوم القیمة گفته اند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوی رسید آن بود که او را نهی کرده بودند که زنی خواهد بیرون از زنان بنی اسراییل و او بر خلاف این نهی دختر ملک صیدون بخواست و کان من قوم یعبدون الاصنام تا دید آنچه دید و رسید بوی آنچه رسید و قیل ان سلیمان قال لاطوفن اللیلة علی تسعین امرأة تأتی کل واحدة بفارس یجاهد فی سبیل الله و لم یقل ان شاء الله فلم تحمل منهن الا امرأة واحدة جاءت بشق ولد

قال النبی ص فو الذی نفس محمد بیده لو قال ان شاء الله لجاهدوا فی سبیل الله فرسانا اجمعین

قیل فجاءت القابلة فالقت هذا المولود علی کرسیه عقوبة له حین ترک الاستثناء ثم تاب و اناب و قال الشعبی ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض ان عاش له ولد لم ننفک مما نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السحاب حتی حملته الریح الیه فغذا ابنه فی السحاب خوفا من معرة الشیطان فعاقبه الله بخوفه من الشیطان و مات الولد و القی میتا علی کرسیه فهو الجسد الذی ذکره الله عز و جل

قال رب اغفر لی و هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی تأویله هب لی ملکی شییا لا یکون لاحد غیری قال مقاتل بن حیان کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله لا ینبغی لأحد من بعدی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فی ملکه یعلم بها الناس ان الله قد رضی عنه و قیل انما سأل بهذه الصفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا و قیل معناه هب لی ملکا لا تسلبه منی فی آخر عمری و تعطیه غیری کما سلبته منی فیما مضی من عمری و انما سأل ذلک باذن الله له فی السؤال و قیل لأحد من بعدی ای غیری ممن بعثت الیهم و لم یرد من بعده الی یوم القیمة و فی الخبر ان النبی ص صلی یوما صلاة الغداة فقال کنت اصلی البارحة فدنا منی شیطان لیفسد علی صلاتی فاخذته حتی سال لعابه علی یدی فاردت ان اربطه بساریة فی المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثم ذکرت دعوة اخی سلیمان هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی فخلیته

فسخرنا له الریح تجری بأمره رخاء لینة لیست بعاصفة حیث أصاب ای قصد کما تقول للذی یجیبک عن المسیلة اصبت ای قصدت المراد

و الشیاطین ای سخرنا له الشیاطین کل بناء یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و غواص یستخرجون اللؤلؤ من البحر و هو اول من استخرج له اللؤلؤ من البحر

و آخرین مقرنین فی الأصفاد یعنی مردة الشیاطین موثقة مشدودین فی القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلی سبیلهم الصفد القید یقال منه صفده یصفده و الصفد العطیة لانک تقید من اعطیته بمنتک تقول منه اصفده یصفده ...

... و إن له عندنا لزلفی ای القربة فی الآخرة و حسن مآب یعنی الجنة و نعیمها

و اذکر عبدنا أیوب کان ایوب فی زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب قرأ ابو جعفر بنصب بضم النون و الصاد و قرأ یعقوب بفتحها و قرأ الآخرون بضم النون و سکون الصاد و معنی الکل واحد ای بمشقة و ضر فی بدنی و عذاب فی اهلی و مالی و کان الشیطان سلط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة علی اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فی ایوب نفخة خرجت به النفاخات ثم تقطرت بالدم الاسود و اکله الدود سبع سنین و قیل ثمانی عشرة سنه و کان سبب ابتلایه ان رجلا استعانه علی دفع ظلم فلم یعنه

و قیل کانت مواشیه فی ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل ذبح شاة فاکلها و جاء جایع لم یطعمه و قیل رأی منکرا فسکت عنه و قیل ابتلاه الله لرفع الدرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصته فی سورة الانبیاء

فلما انقضت مدة بلایه قال له جبرییل ارکض برجلک الارض ففعل فنبعت عین حارة فقال له اغتسل منها فاغتسل فصح ظاهر بدنه ثم قال له اضرب برجلک الأخری الارض ففعل فنبعت عین باردة فقال له اشرب منها فشرب فصح باطن جسده و عاد الی اصح ما کان و اشب و احسن و تقدیر الآیة هذا مغتسل ای ماء یغتسل به و هذا شراب بارد

و وهبنا له أهله احیی الله عز و جل له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له مثلهم معهم ای زاده مثلهم من اولاد الصلب و قیل من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد

رحمة منا ای رحمناه رحمة و یجوز ان یکون مفعولا له و ذکری لأولی الألباب یعنی اذا ابتلی لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر

و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث القول هاهنا مضمر تأویله قلنا لایوب خذ بیدک ضغثا و هو ملاء الکف من الشجر و الحشیش

مفسران گفتند ابلیس بر صورت طبیبی بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت بیماری که فلان علت دارد او را مداواة کنی ابلیس گفت او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید انت شفیتنی تو مرا شفا دادی و از شما جز از این نخواهم زن بیامد و آنچه از وی شنید با ایوب گفت ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد گفت و الله لین بریت لاضربنک مایة و گفته اند ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانی کند بنام من او را در حال شفا دهم زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین از تنگدلی گفت افزع الیه و اذبح له عناقا ایوب ازین سخن وی در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیماری برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم پس چون ایوب از بیماری به شد خواست که سوگند راست کند جبرییل آمد و پیغام آورد از حق جل جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وی را و تصدیق سوگند خود را دسته ای گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضه ای ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وی حاصل آید مجاهد گفت این حکم ایوب را بود علی الخصوص و در شریعت ما منسوخ است

قتادة گفت در حق این امت همانست که در حق ایوب و قول درست آنست که بیمار نزار را رواست و دیگران را نه

إنا وجدناه صابرا علی بلاینا نعم العبد کان لنا إنه أواب مقبل علی طاعته

و اذکر عبادنا قرأ ابن کثیر عبدنا علی التوحید و قرأ الآخرون عبادنا بالجمع فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلهم داخلون فی العبودیة و الذکر و من وحد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فی العبودیة و الذکر و غیره عطف علی العبد داخل فی الذکر فحسب أولی الأیدی و الأبصار قال ابن عباس ای اولی القوة فی العبادة و البصیرة فی الدین فعبر عن القوة بالید لأن بها یکون البطش و عبر عن المعرفة بالابصار لان البصیرة تحصل المعارف و قیل الایدی النعمة لان الله تعالی انعم علیهم تقول ایادیک عندی مشکورة و الایدی و الایادی النعم و قیل أولی الأیدی و الأبصار ای اولی العلم و العمل فالمراد بالایدی العمل و بالابصار العلم

إنا أخلصناهم بخالصة ذکری الدار نافع مضاف خواند بی تنوین و المعنی اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا الناس الیها و یرغبوهم فیها و الذکری بمعنی الذکر میگوید ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن قال مالک بن دینار نزعنا من قلوبهم حب الدنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها و قال ابن زید معناه اخلصناهم بافضل ما فی الجنة کما تقول اخلصناهم بخیر الآخرة بر قراءت نافع ذکری الدار سرای آخرت است چنانک گفتیم و بر قراءت باقی قرا که بتنوین خوانند بی اضافت ذکری الدار سرای دنیاست و المعنی اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم ای لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر میگوید برگزیدیم ایشان را و فضیلتی خالص دادیم که دیگران را نیست

این فضیلت آنست که ایشان را آوای جهان کردیم که تا گیتی بود ایشان را آوای نیکو بود همانست که جای دیگر گفت و جعلنا لهم لسان صدق علیا و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین یعنی الثناء الحسن فی الدنیا و إنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار ای اصطفیناهم من کل دنس و الاخیار جمع خیر کمیت و اموات

و اذکر إسماعیل و الیسع و ذا الکفل الیسع هو خلیفة الیاس فی قومه و قیل هو ابن عم الیاس و قیل هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیا و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلی کل یوم مایة صلاة و لم یکن نبیا و سمی ذا الکفل لانه تکفل بالجنة لملک کان فی بنی اسراییل ضمن له الجنة ان اسلم فاسلم الملک علی کفالته و قیل هو یوشع بن نون و کل من الأخیار ای کلهم من الاخیار

هذا ذکر کلمة تم بها الکلام ای هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا و قیل معناه هذا القرآن ذکر ای بیان من الله لخلقه و قیل هو ذکر لک و لقومک ای شرف لک و لقومک و إن للمتقین لحسن مآب ای لحسن مرجع فی الآخرة ...

... یقال نطق القرآن بعشرة اشربة فی الجنة منها الخمر الجاریة من العیون و فی الانهار

و عندهم قاصرات الطرف هذا کقولهم فلانة عند فلان ای زوجته و قاصرات الطرف هی التی قصرت طرفها علی زوجها لا تنظر الی غیره أتراب ای لدات مستویات فی السن لا عجوز فیهن و لا صبیة بنات ثلث و ثلثین سنة و قیل علی خلق ازواجهن لا اصغر و لا اکبر و قیل متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن و فی الخبر الصحیح یدخل اهل الجنة الجنة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکل رجل منهم زوجتان علی کل زوجة سبعون حلة یری مخ ساقها من ورایها

هذا ما توعدون قرأ ابن کثیر و ابو عمرو یوعدون بالیاء ای یوعد المتقون و قرأ الآخرون بالتاء و المعنی قل للمؤمنین هذا ما توعدون لیوم الحساب ای فی یوم الحساب

إن هذا لرزقنا ما له من نفاد ای فناء و انقطاع کقوله عطاء غیر مجذوذ و ما عند الله باق ...

... جهنم بدل منه یصلونها ای یدخلونها و یقاسون حرها فبیس المهاد ای بیس ما مهد لهم و بیس ما مهدوا لانفسهم الطاغی هو الباغی و الطغیان و الطغو و الطاغیة و الطغوی العتو

هذا فلیذوقوه حمیم فیه تقدیم و تأخیر ای هذا حمیم فلیذوقوه و الحمیم الماء الحار الذی انتهی حره و قیل الحمیم دموع اعینهم تجمع فی حیاض النار یسقونها و غساق ما یسیل من ابدان اهل النار من القیح و الصدید من قولهم غسقت عینه اذا سالت و انصبت و الغسقان الانصباب و قال ابن عباس الغساق الزمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرها و قیل هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النار قرأ حمزة و الکسایی و حفص غساق بالتشدید حیث کان و قرأ الآخرون بالتخفیف فمن شدد جعله اسما علی فعال نحو الخباز و الطباخ و من خفف جعله اسما علی فعال نحو العذاب

و آخر من شکله أزواج یعنی و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغساق ...

... قالوا ای یقول لهم الاتباع بل أنتم لا مرحبا بکم أنتم قدمتموه لنا ای زینتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتی صرنا الی العذاب فبیس القرار ای بیس المستقر و قوله مرحبا معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا ای وردت موردا فیه رحب و سعة و تقول رحب بی فلان اذا قال لک مرحبا و الرحب السعة و رجل رحیب الصدر واسعه و فلان رحیب الکف و رحبة المسجد العرصة ببابه و جمع الرحبة رحاب و تقول ضاقت علی الارض بما رحبت و ضاقت علی الارض برحبها و قال بعضهم لغیره مرحبا فاجابه رحبت علیک الدنیا و الآخرة

قالوا ربنا هذا من قول الاتباع من قدم لنا هذا ای من شرعه و سنه لنا هذا فزده عذابا ضعفا ای مضاعفا علی عذابنا فی النار قال ابن مسعود یعنی حیات و افاعی

و قالوا یعنی المضلین و الاتباع جمیعا ما لنا لا نری رجالا کنا نعدهم من الأشرار ای نعدهم من الارذال فی الدنیا یعنون المؤمنین الذین کانوا یسخرون منهم فی الدنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الذین کانوا یقولون لهم أ هؤلاء من الله علیهم من بیننا ثم ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا أتخذناهم سخریا قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسایی من الأشرار أتخذناهم موصولة الهمزة فی الدرج مکسورة فی الابتداء و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فی الحالین علی الاستفهام و یکون ام علی هذه القراءة بمعنی بل و من فتح الالف فال هو علی اللفظ لا علی المعنی لیعادل ام فی قوله أم زاغت کقوله أ أنذرتهم أم لم تنذرهم و قال القراء هذا من الاستفهام الذی معناه التوبیخ و التعجب زاغت یعنی مالت عنهم الأبصار و مجاز الآیة ما لنا لا نری هؤلاء الذین اتخذناهم سخریا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا و قیل ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فی الدنیا تحقیرا لهم ...

میبدی
 
۲۹۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله و وهبنا لداود سلیمان نعم العبد إنه أواب ای نعم العبد لانه اواب الی الله رجاع فی جمیع الاحوال فی النعمة بالشکر و فی المحنة بالصبر نیکو بنده ای که سلیمان بود بازگشت وی در همه حال با الله بود در نعمت شاکر و در محنت صابر بود بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همی راند و می پرورد و یعجبنی فقری الیک و لم اکن لیعجبنی لولا محبتک الفقر سلیمان روزی تمنی کرد گفت بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردی چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنی تا او را در بند کنم گفت ای سلیمان این تمنی مکن که در آن مصلحت نیست گفت بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده گفت دادم سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود هر روز زنبیلی ببافتی و بدو قرص بدادی و در مسجد با درویشی بهم بخوردی و گفتی مسکین جالس مسکینا آن روز که ابلیس را در بند کرد زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند آن روز سلیمان هیچ طعامی نخورد دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید سلیمان گرسنه شد بالله نالید گفت بار خدایا گرسنه ام و کس زنبیل نمی خرد فرمان آمد که ای سلیمان نمیدانی که تو چون مهتر بازاریان در بند کنی در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد یقول الله تعالی و شارکهم فی الأموال و الأولاد

قوله إذ عرض علیه بالعشی این آیت بآیت اول متصل است یعنی نعم العبد اذ عرض علیه سلیمان نیک بنده ایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت الله پرداخت لا جرم رب العزة او را به از ان عوض داد بجای اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوی رسید بر فوت عبادت فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وی تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وی را معجزه ای گشت و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت درین امت از بهر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع از روی کرامت پیدا گشت

در خبر است که مصطفی صلوات الله و سلامه علیه سر بر کنار علی نهاد و بخفت علی ع نماز دیگر نکرده بود نخواست که خواب بر رسول قطع کند مرد عالم بود گفت نماز طاعت حق و حرمت داشت رسول طاعت حق هم چنان می بود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد مصطفی ص از خواب در آمد علی گفت یا رسول الله وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم رسول گفت ای علی چرا نماز نکردی گفت نخواستم که لذت خواب بر تو قطع کنم جبرییل آمد که یا محمد حق تعالی مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا علی نماز دیگر بوقت بگزارد بعضی یاران گفتند قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهای مدینه میتافت ...

... نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد اما بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت

موسی را با بنی اسراییل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وی نسوخت همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت روی ان عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض علی نفسه کل یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قایما الی العصر ثم ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول یا نفس انما خلقت للعبادة یا امارة بالسوء فو الله لاعملن بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا

قوله لا ینبغی لأحد من بعدی لم یضن به علی الانبیاء علیهم السلام و لکن قال لا ینبغی لأحد من بعدی من الملوک لا من الانبیاء و انما سأل الملک لسیاسة الناس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحق الله و لم یسیله لاجل میله الی الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام اجعلنی علی خزاین الأرض

قوله فسخرنا له الریح تجری بأمره رخاء سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزی مسافت دو ماهه باز برید و این کرامتی عظیم است و شرفی تمام اما مقام مصطفی ص بزرگوارتر و منزلت وی شریف تر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امت وی از چاکران و پس روان وی کس هست که بیک ساعت بادیه ای بدان درازی باز برد تا بکعبه رسد و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است

و اذکر عبدنا أیوب الآیة قال ابن مسعود ایوب علیه السلام رأس الصابرین الی یوم القیمة در هر دوری بار بلا را حمالی برخاست و هیچ حمالی چون ایوب پیغامبر برنخاست از جبار کاینات وحی آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا هر یکی بنوعی ممتحن بودند نوح بدست قوم خویش گرفتار ابراهیم بآتش نمرود اسحاق بفتنه ذبح یعقوب بفراق یوسف زکریا و یحیی بمحنت قتل موسی بدست فرعون و قبطیان و علی هذا اولیا و اصفیا یکی را محنت غربت بود و مذلت یکی را گرسنگی و فاقت یکی را بیماری و علت یکی را قتل و شهادت مصطفی ص گفت ان الله عز و جل ادخر البلاء لأولیایه کما ادخر الشهادة لاحبآیه

ایوب چون جام زهر بلا بر دست وی نهادند گفت بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که إنا وجدناه صابرا نعم العبد ایوب گفت اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که نعم العبد تا امروز بار بلا بتن کشیدیم از امروز باز بجان و دل کشیم در خبر آمده که چون رب العزة آن بلاها از ایوب کشف کرد روزی بخاطر وی بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا ندا آمد که انت صبرت ام نحن صبرناک یا ایوب لولا انا وضعنا تحت کل شعرة من الباء جبلا من الصبر لم تصبر جنید گفت من شهد البلاء بالبلاء ضج من البلاء و من شهد البلاء من المبلی حن الی البلاء قوله و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار ای اولی القوة و البصایر فی مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفی ص است و تسکین دل وی در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفار قریش اسما دختر ابو بکر روایت کند که مصطفی ص روزی در انجمن قریش بگذشت یکی ازیشان برخاست گفت تویی که خدایان ما را بد می گویی و دشنام میدهی رسول خدا گفت من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بی شریک و بی انباز بی نظیر و بی نیاز و شما در پرستش اصنام بر باطل اید ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند اسما گفت آن ساعت یکی آمد بدر سرای بو بکر و گفت ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جاءکم البینات من ربکم ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بی محابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو می آورد و موی بدست وی باز می آمد و میگفت تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام رب العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد چشمی گریان و دلی بریان دوست دارد که بنده میگرید و او را در آن گریه می ستاید که تری أعینهم تفیض من الدمع و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او می زارد و او را در ان می ستاید که وجلت قلوبهم

پیر طریقت گفت در مناجات ای یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم و بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز می نازم الهی فاپذیرم تا با تو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم ...

... جنات عدن مفتحة لهم الأبواب ای اذا جاءوها لا یلحقهم ذل الحجاب و لا کلفة الاستیذان تستقبلهم الملایکة بالتبجیل و الترحیب و الاکرام یقولون سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار

روی ابو سعید الخدری قال قال رسول الله ص ان الله تعالی بنی جنة عدن بیده و بناها بلبنة من ذهب و لبنة من فضة و جعل ملاطها المسک و و ترابها الزعفران و حصباءها الیاقوت ثم قال لها تکلمی فقالت قد أفلح المؤمنون قالت الملایکة طوبی لک منزل الملوک

میبدی
 
۲۹۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قل هو نبأ عظیم فیه ثلاثة اقوال احدها انه القرآن و سماه عظیما لانه کلام رب العالمین کقوله و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم

قاله ابن عباس و مجاهد و قتادة و قیل هو یوم القیمة کقوله عم یتساءلون عن النبإ العظیم و القول الثالث نبوة الرسول یعنی النبأ الذی انبأتکم به عن الله نبا عظیم و انتم تعدونه لعبا و تعرضون

ما کان لی من علم بالملإ الأعلی یعنی الملایکة إذ یختصمون ای لو لم اکن نبیا یوحی الی لما کان لی علم بالملإ الاعلی و اختصامهم

إن یوحی إلی إلا أنما أنا نذیر مبین ای ما یوحی الی الا الانذار نظم این آیات و معنی آنست که ای محمد کفار قریش را گوی این پیغام که من از الله رسانیدم و قرآن که آوردم و بر شما خواندم و وعده رستاخیز و بعث و نشور که دادم کاری عظیم است و خبری بزرگوار درست و شما آن را بازی میشمرید و از تصدیق آن روی میگردانید اگر نه من پیغامبر بودمی پیغام رسان و وحی گزار الله من کجا دانستمی اختصام فریشتگان در آسمان اکنون که شما را از اختصام فریشتگان و گفت و گوی ایشان در کار آدم و غیر وی خبر دادم بدانید که آن از وحی پاک میگویم و از نبوت درست

و در معنی اختصام فریشتگان ابن عباس گفت اختصموا فی امر آدم علیه السلام یعنی حین قال الله عز و جل إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء الآیة و قیل اختصامهم تنازعهم فی الکلام فی فضل الاعمال و اختلافهم فی ذلک و انما اختلفوا فی بیان الاجر و کمیة الفضیلة فیها لا فی جحود الاصل و دلیل هذا التأویل الخبر الصحیح و هو ما روی عبد الرحمن بن عایش الحضرمی قال قال النبی ص رأیت ربی فی احسن صورة یعنی فی المنام فقال فیم یختصم الملأ الاعلی یا محمد

قلت انت اعلم ای رب قال فوضع کفه بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فی السماء و الارض قال ثم تلا هذه الآیة و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین ثم قال فیم یختصم الملأ الاعلی یا محمد قلت فی الکفارات و الدرجات قال و ما الکفارات قلت اسباغ الوضوء فی السبرات و المشی علی الاقدام الی الجمعات و انتظار الصلاة بعد الصلاة قال و ما الدرجات قلت اطعام الطعام و افشاء السلام و لین الکلام و الصلاة باللیل و الناس نیام قال صدقت یا محمد من یفعل ذلک یعش بخیر و یمت بخیر و یکن من خطییته کیوم ولدته امه ...

... قوله إلا إبلیس استکبر ای امتنع من السجود و کان من الکافرین فی علم الله عز و جل

قال یا إبلیس ای قال الله لابلیس حین امتنع من السجود ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی ای ما الذی دعاک الی ترک السجود لمن خصصته بخلقی ایاه بیدی کرامة له أستکبرت الف استفهام دخلت علی الف الوصل و هو استفهام توبیخ و انکار أم کنت من العالین المتکبرین یقول استکبرت بنفسک حین ابیت السجود ام کنت من القوم الذین یتکبرون فتکبرت عن السجود لکونک منهم یقال العلو اسم اسم من أسماء التکبر کقوله إن فرعون علا فی الأرض و کقوله لا یریدون علوا فی الأرض

قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین ظن ان ذلک شرف له و لم یعلم ان الشرف یکتسب بطاعة الله

قال فاخرج منها یعنی من الجنة و قیل من السماوات قال الحسن و ابو العالیة ای من الخلقة التی انت فیها و هی صورة الملک قال الحسین بن الفضل هذا تأویل صحیح لان ابلیس تجبر و افتخر بالخلقة فغیر الله خلقته فاسود و قبح بعد حسنه و قیل فاخرج منها ای من الارض الی جزایر البحور فإنک رجیم ای لعین طرید

و إن علیک لعنتی علی السنة عبادی یلعنونک فلا تنقطع عنک الی یوم القیمة و قیل ان علیک لعنتی ای طردی من الجنة و ابعادی من کل خیر إلی یوم الدین یعنی الی الابد گفته اند روز قیامت روزی است که هرگز آن را سپری شدن نیست مدتی خلق در عرصات ایستاده باشند فصل و قضا را و بعد از ان لا یزال بهشتی در بهشت شود و دوزخی در دوزخ و ازینجاست که حق جل جلاله لعنت ابلیس بقیامت پیوسته کرد و گفت و إن علیک لعنتی إلی یوم الدین اگر آن روز را هرگز سپری شدن بودی لعنت ابلیس منقطع شدی بانقطاع قیامت و مراد ازین بسته کردن لعنت بقیامت تأبید است و تخلید ازینجا معلوم شد که قیامت را هرگز سپری شدن نیست

قال رب فأنظرنی إلی یوم یبعثون انما قال یبعثون لیلا یذوق الموت فابی الله سبحانه ان یعطیه سؤله فقال فإنک من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم یعنی نفخة الموت و هذا اخبار من الله سبحانه لا استجابة لدعایه و قال بعضهم لم یعلمه الوقت الذی انظره الیه

قال فبعزتک لأغوینهم ای لاحملنهم علی الغی و هو ضد الرشد إلا عبادک منهم المخلصین ای الذین عصمتهم منی و قری المخلصین بکسر اللام ای الذین اخلصوا طاعتهم لله

قال فالحق و الحق أقول قراءت عاصم و حمزه و یعقوب فالحق برفع است و الحق أقول بنصب یعنی انا الحق و الحق اقول میگوید من خداوند راستگوی استوارم و راست میگویم باقی هر دو حق بنصب خوانند یعنی فالحق قلت و الحق اقول لأملأن جهنم راست گفتم و راست میگویم که لأملأن جهنم و قیل معناه القسم ای حقا حقا اقول میگویم حقا حقا لأملأن جهنم و در شواذ هر دو حق برفع خوانده اند یعنی سخن راست اینست و بودنی آن گه گوید اقول لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین یعنی من الجنة و الناس

قل ما أسیلکم علیه ای علی تبلیغ الرسالة من أجر ای جعل و رزق و ما أنا من المتکلفین المتقولین القرآن من تلقاء نفسی و کل من قال شییا من تلقاء نفسه فقد تکلف له و صح فی الحدیث عن رسول الله ص النهی عن التکلف

و عن مسروق قال دخلنا علی عبد الله بن مسعود فقال یا ایها الناس من علم شییا فلیقل به و من لم یعلم فلیقل الله اعلم فان من العلم ان یقول لما لا یعلم الله اعلم قال الله لنبیه قل ما أسیلکم علیه من أجر و ما أنا من المتکلفین

إن هو إلا ذکر للعالمین ای ما هذا القرآن الا تذکرة و شرف وعظة للخلق

و لتعلمن انتم یا کفار مکة نبأه یعنی خبر صدقه بعد حین ای بعد الموت

قال الکلبی من بقی علم ذلک اذا ظهر امره و من مات علمه بعد موته قال الحسن ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر الیقین و قیل و لتعلمن نبأه یعنی نبأ القرآن و ما فیه من الوعد و الوعید و ذکر البعث و النشور بعد حین یعنی یوم القیمة

فتح السورة بالذکر و ختمها بالذکر

میبدی
 
۲۹۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله قل هو نبأ عظیم این نبأ عظیم بیک قول اشارت است بنبوت و رسالت مصطفی علیه الصلاة و السلام و جلالت حالت وی میگوید خبر نبوت وی خبری عظیم است و شأن او شأنی جلیل و شما از ان غافل از جمال او روی گردانیده و از شناخت او وامانده ندانید که چه گم کرده اید و از چه وامانده اید مهتری که در عالم خود دو کلمه است و بس لا اله الا الله محمد رسول الله یک کلمه الله را و دیگر کلمه محمد را فرمان آمد که یا محمد تو در حضرت خود ثنای ما میگوی که ما در حضرت خود ثنای تو می گوییم یا محمد تو می گویی قل هو الله أحد ما می گوییم محمد رسول الله ذره ای از طلعت زیبای آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند هشت بهشت بدرود کرد و گفت ما را خود توانگر آفریده اند سر ما بحجره هر گدایی فرو نیاید آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطره ای بود در مقابل بحر رسالت او دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسی و عیسی در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندی آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند ابراهیم و موسی برداشتندی لو کان موسی حیا لما و سبعه الا اتباعی مهتری با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتی گدای بی نوا میگوید انما انالکم مثل الوالد لولده

و میگوید شفاعتی لاهل الکبایر من امتی

ما امروز مینگریم تا کجاست کافری ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانی آشکارا گردد و فردا در عرصات قیامت می نگریم تا کجاست فاسقی آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهی آشکارا شود و گفته اند این نبأ عظیم سه چیز است هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ یحیی معاذ گفت لو ضربت السماوات و الارض بهذه السیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار مسکین فرزند آدم او را عقبه های عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها می افتد بیش است اما در دریای عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش می اندیشد نه از خاتمه کار میترسد هر روز بامداد فریشته ای ندا میکند که خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون در کار و روزگار خود چون اندیشه کند کسی که زبان را بدروغ ملوث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده سری که موضع امانت است بخیانت سپرده دلی که معدن تقوی است زنگار خلف گرفته زبانی که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست

اذا ما الناس جربهم لبیب ...

... و لم ار دینهم الا نفاقا

اکنون اگر میخواهی که درد غفلت را مداواة کنی راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویی و بر راهگذر بادی که از مهب ندامت بر آید بنهی و بدبیرستان شرع شوی و سورة اخلاص بنویسی که خداوند عالم از بندگان اخلاص در می خواهد میگوید و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین و مصطفی علیه الصلاة و اللام گفت اخلص العمل یجزک منه القلیل

إذ قال ربک للملایکة إنی خالق بشرا من طین تا آخر سوره قصه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم از روی ظاهر زلتی آمد از آدم و معصیتی از ابلیس آدم را گفتند گندم مخور بخورد ابلیس را گفتند سجده کن نکرد اما سرمایه رد و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایای قدم خاست قلم از نتایج مشیت قدم در حق آدم بسعادت رفت هم از نهاد وی متمسکی پیدا آوردند و جنایت وی بحکم عذر بوی حوالت کردند گفتند فنسی و لم نجد له عزما و ابلیس را که فلم بحکم مشیت قدم برد و طرد او رفت هم از نهاد وی کمینگاهی بر ساختند و جنایت وی بدو حوالت کردند گفتند أبی و استکبر و کان من الکافرین قلاده ای از بهر لعنت برساختند و بحکم رد ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهری که از بوته عمل وی برآمد در دست نقاد علم نفایه آمد عملش نفایه آمد عبادتش سبب لعنت گشته طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع

ای محب فیک لم احکه ...

... فقد اذنالک فی سفکه

آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم رد هر کجا درودی و تحیتی است روی بآدم نهاده هر کجا لعنتی و طردی است روی بابلیس نهاده این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود لکن مقصود الهی ان بود تا هر کجا کودکی را سر انگشتی در سنگ آید سنگ لعنتی بر سرش میزنند که لعنت بر ابلیس باد از جناب جبروت خطاب عزت آمد بپاکان مملکت و مقربان درگاه که یکی را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع رد کشیدیم ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند جبرییل نزدیک عزازیل آمد این که امروز ابلیس است گفت اگر چنین حالی پدید آید دست بر سر من دار و او میگفت این کار بر من نویس و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکی را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستاده ام پس جواز آمد از درگاه عزت که اسجدوا لآدم آن لعین عنان خواجگی باز نکشید که نخوت انا خیر در سرداشت بخواجگی پیش آمد که من به ام ازو خلقتنی من نار و خلقته من طین آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت ای لعین از کجا می گویی که آتش به از خاک است نمیدانی که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند ثم اجتباه ربه ابلیس که از آتش بود بگسست تا او را گفتند علیک لعنتی إلی یوم الدین خاک چون تر شود نقش پذیرد آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت أولیک کتب فی قلوبهم الإیمان

درویشی در پیش بو یزید بسطامی شد ازین درد زده ای شوریده رنگی سر و پای گم کرده ای بسان مسافران درآمد از سر و جد خویش گفت یا با یزید چه بودی اگر این خاک بی باک خود نبودی بو یزید از دست خود رها شد بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودی این سوز سینه ها نبودی ور خاک نبودی شادی و اندوه دین نبودی ور خاک نبودی آتش عشق نیفروختی ور خاک نبودی بوی مهر ازل که شنیدی ور خاک نبودی آشنای لم یزل که بودی ای درویش لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست اقبال ازلی تحفه و خلعت خاکست تقاضای غیبی معد بنام خاکست صفات ربانی مشاطه جمال خاکست محبت الهی غذای اسرار خاکست صفات قدم زاد توشه راه خاکست ذات پاک منزه مشهود دلهای خاکست

زان پیش که خواستی منت خواسته ام ...

میبدی
 
۲۹۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناها و علاها و بالحق بقاءها فالاسم اسم لسموه من العدم و الحق حق لعلوه بحق القدم نام خداوندی که نام او دلها را بستانست و یاد او شمع تابانست نام خداوندی که مهر او زندگانی دوستانست و یک نفس با او بدو گیتی ارزانست یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست یک نظر ازو بصد هزار جان رایگانست

و لا اصافح انسی بعد فرقتکم ...

... یعد التلاقی بعد طول تزیل

این قرآن نامه خداوند کریم است بندگان را یادگار مهر قدیم است نامه ای که مستودع آن در جهان است و مستقر آن در میان جانست هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است نامه خبر و خبر مقدمه عیان است هذا سماعک من القاری فکیف سماعک من الباری هذا سماعک فی دار الفناء فکیف سماعک فی دار البقاء هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر

قال النبی ص کان الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فی الرحمن یتلوه علیهم ...

... إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق ای محمد ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانی مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آری رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آری مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنی قوانین شرع بوی نظام دهی ای محمد هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شک است ای محمد ما عز دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم

فاعبد الله مخلصا له الدین اکنون همه ما را باش سر خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکم خویش باز رسته رسول خدا صلوات الله و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرییل آمد و گفت یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیا او عبدا نبیا آن دوست تر داری که ملکی پیغامبر باشی یا بنده ای پیغامبر

گفت خداوندا بندگی خواهم و ملکی نخواهم ملکی ترا مسلم است و بندگی ما را مسلم مأوی من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزت تو نیست اگر ملک اختیار کنم با ملک بمانم و آن گه افتخار من بملک من باشد لکن بندگی اختیار کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من بملک تو باشد ازینجا گفت انا سید ولد آدم و لا فخر

منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست فخر ما که هست بدوست نه بغیر او کسی که فخر کند بچیزی کند که آن بر او بود نه فرود او در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسی نیست جز او اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان فاعبد الله مخلصا بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست ...

... و ان فتشت عن قلبی تری ذکراک فی صدری

ألا لله الدین الخالص سزای الله عبادت پاک است بی نفاق و طاعت باخلاص بی ریا و گوهر اخلاص که یابند در صدف دل یابند در دریای سینه و از اینجاست که حذیفه گوید رضی الله عنه از ان مهتر کاینات پرسیدم صلوات الله و سلامه علیه که اخلاص چیست گفت از جبرییل پرسیدم که اخلاص چیست گفت از رب العزة پرسیدم که اخلاص چیست گفت سر من سری استودعته قلب من احببت من عبادی

گفت گوهری است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویدای دل دوستان خویش ودیعت نهادم این اخلاص نتیجه دوستی است و اثر بندگی هر که لباس محبت پوشید و خلعت بندگی بر افکند هر کار که کند از میان دل کند دوستی حق جل جلاله با آرزوهای پراکنده در یک دل جمع نشود فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستی حق نشان دوستی آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهی

و لو بید الحبیب سقیت سما ...

... بو یزید بسطامی گوید وقتی در خمار شراب عشق بودم در خلوت انا جلیس من ذکرنی

بستاخی بکردم و از ان بستاخی بار بلا بسی کشیدم و جرعه محنت بسی چشیدم گفتم الهی جوی تو روان این تشنگی من تا کی این چه تشنگی است و جامها می بینم پیاپی

زین نادره تر کرا بود هرگز حال

من تشنه و پیش من روان آب زلال

عزیز دو گیتی چند نهان باشی و چند پیدا دل حیران گشته و جان شیدا تا کی ازین استتار و تجلی آخر کی بود آن تجلی جاودانی چند خوانی و چند رانی بگداختم در آرزوی روزی که در ان روز تو مانی تا کی افکنی و برگیری این چه وعد است بدین درازی و بدین دیری گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر نداری که باین طایفه گوشت بی جگر نفروشند و در انجمن دوستی جز لباس بلا نپوشند بگریز اگر سر بلا نداری و رنه خونت بریزند بو یزید گفت در بستاخی بیفزودم و به بیخودی گفتم الهی من گریختم لطف تو در من آویخت آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت باران فردانیت بر گرد بشریت فضل تو ریخت

اول تو حدیث عشق کردی آغاز ...

میبدی
 
۲۹۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

... لهم ما یشاؤن عند ربهم ایشانراست هر چه خواهند نزدیک خداوند ایشان ذلک جزاء المحسنین ۳۴ آنست پاداش نیکوکاران

لیکفر الله عنهم أسوأ الذی عملوا تا بسترد الله ازیشان بترکار که کردند و یجزیهم أجرهم و پاداش دهد ایشان را بمزد ایشان بأحسن الذی کانوا یعملون ۳۵ نیکوتر کاری را که میکردند

أ لیس الله بکاف عبده بسنده نیست الله رهیکان خویش را بداشت و باز داشت و یخوفونک بالذین من دونه و میترسانند ترا باین پرستیدگان جز الله و من یضلل الله فما له من هاد ۳۶ و هر که را بیراه کرد خدا او را رهنمایی نیست

و من یهد الله فما له من مضل و هر که را راه نمود الله او را بی راه کننده ای نیست أ لیس الله بعزیز ذی انتقام ۳۷ بگو الله نه تواناییست تاونده کین ستان

و لین سألتهم و اگر پرسی مشرکان را من خلق السماوات و الأرض که کی آفرید آسمانها و زمینها را لیقولن الله ناچار گویند که الله قل أ فرأیتم ما تدعون من دون الله گوی چه بینید این چه می پرستید فرود از الله إن أرادنی الله بضر اگر الله بمن گزندی خواهد هل هن کاشفات ضره ایشان باز برنده اند گزند او را أو أرادنی برحمة یا بمن بخشایشی خواهد کرد و نیکویی که بمن رسد هل هن ممسکات رحمته ایشان بازگیرنده اند بخشایش او را قل حسبی الله بگو الله مرا بخدایی بسنده است علیه یتوکل المتوکلون ۳۸ باو پشتی دارند پشتی داران و برو چسبند کارسپاران

قل یا قوم گوی ای قوم من اعملوا علی مکانتکم هم بر آن که هستید میباشید و کار میکنید إنی عامل که من هم بر آن که هستم میباشم و کار میکنم فسوف تعلمون ۳۹ من یأتیه عذاب یخزیه آری بدانید که آن کیست که باو آید عذابی که رسوا کند او را و یحل علیه عذاب مقیم ۴۰ و فرو آید بدو عذابی پاینده که بسر نیاید

إنا أنزلنا علیک الکتاب ما فروفرستادیم بر تو این نامه للناس بالحق مردمان را براستی فمن اهتدی فلنفسه هر که براه راست رود خویشتن را رود و من ضل فإنما یضل علیها و هر که بر گمراهی رود گمراهی او بر او و ما أنت علیهم بوکیل ۴۱ و تو بر ایشان خداوند و کارساز نه ای

الله یتوفی الأنفس الله اوست که می میراند هر تنی را حین موتها بهنگام مرگ او و التی لم تمت فی منامها و هر کس که بنمرده بود در خواب خویش فیمسک التی قضی علیها الموت می میراند و جان باز میستاند در خواب آن را که قضای مرگ او در رسید و یرسل الأخری و می گشاید از خواب و زنده باز می فرستد آن دیگر کس را که هنگام مرگ او در نرسید انیز إلی أجل مسمی تا بهنگامی نام زده کرده مرگ او را إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون ۴۲ درین آفرینش خواب نشانهاست صراح ایشان را که در اندیشند

أم اتخذوا من دون الله شفعاء فرود از الله شفیعان میگیرند قل أ و لو کانوا لا یملکون شییا و لا یعقلون ۴۳ گوی باش و اگر بر هیچ کار پادشاه نباشند و هیچیز در نیابند

قل لله الشفاعة جمیعا گوی شفاعت خدایراست بهمگی له ملک السماوات و الأرض پادشاهی آسمان و زمین او راست ثم إلیه ترجعون ۴۴ پس آن گه شما را وا او برند

و إذا ذکر الله وحده و آن گه که الله را نام برند بیکتایی اشمأزت قلوب الذین لا یؤمنون بالآخرة بر مد دلهای ایشان که به نمیگروند برستاخیز و إذا ذکر الذین من دونه و چون پیش ایشان معبودان دیگر را یاد کنند إذا هم یستبشرون ۴۵ ایشان تازه روی ورا مشکین می باشند

قل اللهم فاطر السماوات و الأرض گوی خدایا کردگار آسمان و زمین عالم الغیب و الشهادة دانای نهان و آشکارا أنت تحکم بین عبادک تو آنی که داوری بری میان بندگان خویش فی ما کانوا فیه یختلفون ۴۶ در آنچه ایشان در ان بودند خلاف رفتند و خلاف گفتند

و لو أن للذین ظلموا ما فی الأرض جمیعا و اگر ایشان را بودی که کافر شدند هر چه در زمین چیزست و مثله معه و هم چندان دیگر با آن لافتدوا به خویشتن را باز خریدندی من سوء العذاب یوم القیامة از بد عذاب آن روز رستاخیز و بدا لهم من الله و با دید آید ایشان را از الله ما لم یکونوا یحتسبون ۴۷ کاری و چیزی که هرگز در پنداره ایشان نبود ...

میبدی
 
۲۹۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله و الذی جاء بالصدق و صدق به بدانکه معنی صدق راستی است و راستی در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل راستی در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفی را صلوات و سلامه علیه و الذی جاء بالصدق راستی در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السلام إنه کان صادق الوعد راستی در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه راستی در عمل آنست که مؤمنان را گفت أولیک الذین صدقوا کسی که این خصلتها جمله در وی مجتمع شود او را صدیق گویند ابراهیم خلیل صلوات الله و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وی فرمود إنه کان صدیقا نبیا مصطفی ص را پرسیدند که کمال دین چیست گفت گفتار بحق و کردار بصدق پیری را گفتند صدق چیست گفت آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز دهی باشی صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند چون گوید وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض میگوید روی آوردم در خداوند آسمان و زمین اگر درین حال روی وی با دنیا بود پس دروغ بود چون گوید إیاک نعبد من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست ازینجا گفت مصطفی علیه الصلاة و السلام تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار

او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگی حق مرورا درست گردد

بو یزید بسطامی گفت اوقفنی الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فی کل موقف عرض علی المملکة فقلت لا اریدها فقال لی فی آخر الموقف یا با یزید ما ترید

قلت ارید ان لا ارید قال انت عبدی حقا گفت در عالم حقایق از روی الهام حق جل جلاله مرا ترقی داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفی مملکت کونین بر من عرض داد بتوفیق الهی خود را از بند همه آزاد دیدم گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختی هیچ نخواهم آن گه در آخر موقف گفت پس چه خواهی گفتم آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علت پس چه ماند یکی و بس باقی هوس اما صدق در وفای عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفای عزم و تحقیق عهد بستود که رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوی را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفای عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وی میگوید و منهم من عاهد الله لین آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین تا آنجا که گفت بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وی برفت اما صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامی از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوایل آن قناعت نکنند نه بینی که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولیک هم الصادقون جای دیگر فرمود لیس البر أن تولوا وجوهکم و بآخر آیت گفت أولیک الذین صدقوا تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند و اگر مثالی خواهی کسی که از چیزی ترسد نشان صدق وی آن بود که بتن میلرزد و بر وی زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات الله و سلامه علیه بآن زلت صغیره که وی را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وی گیاه از زمین برآمد ندا آمد که ای داود چرا میگریی اگر گرسنه یی تا ترا طعام دهم ور تشنه ای تا آب دهم ور برهنه ای تا بپوشم داود از سر سوختگی بنعت زاری ناله ای کرد که از ان نفس وی چوب بسوخت آن گه گفت بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وی در معاملت وی بشناخت توبه وی بپذیرفت و دعای وی اجابت کرد و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روی بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنی اسراییل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثنای الله کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وی ایستاده بود گفت ای پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند آورده اند که روزی چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سی هزار هلاک شدند اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفی علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرییل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله و علی بن الحسین را رضوان الله علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روی زرد گشته و لرزه بر اندام وی افتاده او را گفتند این چه حال است گفت نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد داود طایی عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض ان داود الطایی قدم علی ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وی شدم او را دیدم نشسته پاره ای نان خشک در دست داشت و میگریست گفتم مالک یا داود فقال هذه الکسرة ان آکلها و لا ادری أ من حلال هی ام حرام حقا که هر که عزت دین بشناخت هرگز هوای بشریت ازو بر نخورد اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بی قدری نعت ما هیچ چیز نبیند

قوله أ لیس الله بکاف عبده هداه حتی عرفه وفقه حتی عبده لقنه حتی سأله نور قلبه حتی احبه بنواخت تا بشناخت توفیق داد تا عبادت کرد تلقین کرد تا بخواست دل را معدن نور کرد تا دوست داشت هر که کار خود بکلیت بحق جل جلاله باز گذاشت وی ثمره از حیاة طیبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت من تبرا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الی الله فی احواله و لا یستعین بغیر الله من اشکاله و امثاله آواه الی کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیاله محلا فی ظلال افضاله بکمال جماله

هر که از حول و قوه خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفکند از علایق بریده و دست از خلایق شسته جلال احدیت بنعت رأفت و رحمت او را در پرده عنایت و کنف حمایت خود بدارد و مهمات وی کفایت کند

من اصبح و همومه هم واحد کفاه الله هموم الدنیا و الآخرة ...

میبدی
 
۳۰۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

... بلی بازگشت نیست قد جاءتک آیاتی آمد بتو پیغامهای من فکذبت بها دروغ زن گرفتی بآن و استکبرت و گردن کشیدی و کنت من الکافرین ۵۹ و از ناگرویدگان بودی

و یوم القیامة تری الذین کذبوا علی الله و روز رستاخیز ایشان را بینی که دروغ گفتند بر الله وجوههم مسودة رویهای ایشان سیاه گشته أ لیس فی جهنم مثوی للمتکبرین ۶۰ در دوزخ بنگاهی بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را

و ینجی الله الذین اتقوا برهاند الله ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بمفازتهم بآن کردارهایی که رستگاری و پیروزیهای ایشان بآن بود لا یمسهم السوء بد بایشان نرسد و لا هم یحزنون ۶۱ و ایشان هرگز اندوهگن نباشند ...

... له مقالید السماوات و الأرض او راست کلیدهای آسمانها و زمینها

و الذین کفروا بآیات الله و ایشان که بنگرویدند بسخنان الله أولیک هم الخاسرون ۶۳ ایشانند زیانکاران

قل أ فغیر الله بگو باش چیزی جز الله تأمرونی أعبد میفرمایید مرا تا پرستم أیها الجاهلون ۶۴ ای نادانان ...

... بل الله فاعبد انباز نه الله را پرست و کن من الشاکرین ۶۶ از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران

و ما قدروا الله حق قدره بندانستند چندی و چونی الله و الأرض جمیعا قبضته یوم القیامة و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز و السماوات مطویات بیمینه و آسمانها در نوشته در راست دست او سبحانه و تعالی عما یشرکون ۶۷ پاکی او را و برتری از ان انبازان که با او میگیرند

و نفخ فی الصور و دردمند در صور فصعق من فی السماوات و من فی الأرض مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است إلا من شاء الله مگر او که خدا خواهد ثم نفخ فیه أخری پس آن گه دردمند در صور دمیدنی دیگر فإذا هم قیام ینظرون ۶۸ آن گه ایشان بر پای خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند

و أشرقت الأرض بنور ربها و روشن شود زمین بروشنایی خداوند او و وضع الکتاب و شمار و نسخت کردارها بنهند و جی ء بالنبیین و الشهداء و آرند پیغامبران و گواهان را و قضی بینهم بالحق و داوری برگزارند میان ایشان براستی و داد و هم لا یظلمون ۶۹ و از هیچ کس چیزی نکاهند

و وفیت کل نفس ما عملت و تمام بسپارند بهر تنی پاداش آنچه کرد و هو أعلم بما یفعلون ۷۰ و الله داناتر دانای است بآنچه میکردند

و سیق الذین کفروا إلی جهنم زمرا و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه حتی إذا جاؤها تا آن گه که آیند بآتش فتحت أبوابها باز گشایند درهای آن بر ایشان و قال لهم خزنتها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أ لم یأتکم رسل منکم نیامد بشما فرستادگان همچون شما یتلون علیکم آیات ربکم که میخواندند بر شما سخن خداوند شما و ینذرونکم لقاء یومکم هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما قالوا بلی گویند آری آمد و لکن حقت کلمة العذاب علی الکافرین ۷۱ لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن الله در ازل که اهل عذاب اند

قیل ادخلوا أبواب جهنم گویند در روید از درهای دوزخ خالدین فیها ایشان جاودان در ان فبیس مثوی المتکبرین ۷۲ بد جای و بنگاه گردنکشان را از حق

و سیق الذین اتقوا ربهم و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با الله إلی الجنة سوی بهشت زمرا گروه گروه حتی إذا جاؤها تا آن گه که آیند ببهشت و فتحت أبوابها و درهای آن باز گشایند بر رویهای ایشان و قال لهم خزنتها و ایشان را گویند بهشت سازان سلام علیکم درود بر شما طبتم خوش زندگانی گشتید و پاک فادخلوها خالدین ۷۳ در روید درین سرای جاودان

و قالوا الحمد لله و گویند ستایش نیکو الله را الذی صدقنا وعده او که راست گفت در وعده خویش با ما و أورثنا الأرض و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد نتبوأ من الجنة حیث نشاء جای میگیریم از بهشت هر جایی که خواهیم فنعم أجر العاملین ۷۴ نیکامزد کارگران

و تری الملایکة و بینی فرشتگان را حافین من حول العرش حلقه گرفته گرد عرش یسبحون بحمد ربهم میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را و قضی بینهم بالحق و کار برگزارد میان آفریدگان براستی و داد و قیل الحمد لله رب العالمین ۷۵ و الله گوید ستایش نیکو الله را خداوند جهانیان

میبدی
 
 
۱
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۵۵۱