بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۳
... پای ثبات مرکز پرگار دامن ست
هر چند تا به حشر چو گردون سفر کنند
سعی وفا همین که چو بیدل شوند خاک ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
... به رنگ ریگ روان رهنورد سودا را
به غیر آبله پا گل سفر نبود
در این محیط که هر قطره نقد باختن است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۱
... منزل سرگشتگان راه عجز افتادگی ست
تا دل خاک است بیدل اشک را حد سفر
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴
... جهدی که شعله ات نکشد ننگ اخگری
خاکستری برون ده و رخت سفر برآر
دل جمع کن ز آمد و رفت خیال پوچ ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۹
... رنگ دامن چیدن و بوی گل از خود رفتن ست
هر کجا گل می کند برگ سفر دارد بهار
جلوه تا دیدی نهان شد رنگ تا دیدی شکست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۴
... بیدل به ره عشق ز منزل اثری نیست
تا آبله ای گر برسی مفت سفر گیر
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
... جوش غبار کم نشد از خاک رفتگان
منزل رسیده رنج سفر می کشد هنوز
ما را به وهم نشیه تجرید داغ کرد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۵
... چون امل جوشید از طبعت فنا آماده باش
نیست بی فال سفر آشفتن موی فرس
گاه کندنها صدا می بالد از نقش نگین ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۴
... در دل برون دل چو نفس بال می زنم
آوارگی گل وطن است از سفر مپرس
صبح آن زمان که عرض نفس داد شبنم است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۰
... به دو دم تعلق آب و گل مشو از حضور عدم خجل
که نشاط خانه آینه نبرد غم سفر از نفس
ز ترانه نی نوحه گر به خروش هرزه گمان مبر ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۰
... چون صبح میندوز به جز وحشت از این دشت
تا جاده و منزل همه در گرد سفر پوش
پیش از نفس آیینه هستی به عرق گیر ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۳
... عمری ست به حیرتکده عجز مقیمم
در نقش قدم سوخت دماغ سفر داغ
فریادکه شد عمر ز نومیدی مطلب ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۷
چه دهد تردد هرزه ات ز حضور سیر و سفر به کف
که به راه ما نگذشته ای قدمی ز آبله سر به کف ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۵
ازین صحرای بی حاصل دگر با خود چه بردارم
نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم
محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۶
... غم فضولی وحشت کجا برم یارب
که شش جهت چو نگه یک قدم سفر دارم
جنون شکست به بیکار ی ام ز عریانی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۸
... از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم
شرارم چشم بر هم بستنی زاد سفر دارم
محبت تاکجا سازد دچار الفت خویشم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۱
... با فلک گفتم ره صحرای عجزم طی نشد
گفت من هم چون تو حیران سفر در دامنم
در چه سامان است بیدل کسوت مجنون من ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۹
به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم
همان شکست شد آخر چو موج توشه راهم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۵
... عمری به دوش آبله ها راه رفته ایم
راه سفر اگر همه ابروست تا جبین
از ضعف چون هلال به یک ماه رفته ایم
از ساز منزل و سفر عاجزان مپرس
چون داغ آرمیده و چون آه رفته ایم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۷
... امروز در آیینه نمودند که ماییم
از خویش برون نیست چو گردون سفر ما
سرگشته شوقیم مپرسید کجاییم ...