گنجور

 
۲۶۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... سر وقت عارف تیغی تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیز است

إذ یغشیکم النعاس أمنة منه رب العالمین چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه تا از حول و قوت خویش متبری گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم به از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند

و لیربط علی قلوبکم و یثبت به الأقدام ربطه عصمت بر دل ایشان بستند و بقید تثبیت باطنهای ایشان استوار کردند و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند

و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی اذ رمیت فرق است و لکن الله رمی جمع است

فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت فرق بی جمع بکار نیست و جمع بی فرق راست نیست فرق محض بی جمع معتقد قدریان است جمع محض بی فرق دین جبریان است فرق و جمع هر دو بهم راه سنیان است و حق آنست قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پای خویش گم کنند سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إیاک نعبد می باشید بمعاملت و در دل بر درگاه إیاک نستعین خواهش و زاری و دعا کنید و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد میگوید مرادان دیگر همه بگذار گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین بیاد خود مناز تلقین ما بین از نشان خود بگریز یکبارگی مهر ما بین طریق اتحاد یگانگی است و با خود بیگانگی است از من و ما نشان دادن دوگانگی است و دوگانگی دلیل بیگانگی است دوگانگی آنجاست که امروز و فرداست موحد از امروز و فردا جداست تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست و تا از خود وانرست حق را نیافت إذ رمیت صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود می نگرد و لکن الله رمی نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق می نگرد

پیر طریقت گفت مخلص همه ازو بیند عارف همه باو بیند موحد همه او بیند هر هست که نام برند عاریتی است هست حقیقی اوست دیگر تهمتی است مرید مزدور است و مراد همان مهمان مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیده وری عیان است جان او در سر مهر او تاوان است جان او همه چشم سر او همه زبان است آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست

و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا البلاء الحسن توفیق الشکر فی المنحة و تحقیق الصبر فی المحنة و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله هر کرا کاری رسد و آن کار او را سزد آن از وی نکوست هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند از نعمت یا محنت راحت یا شدت همه نیکوست که خداوند همه اوست کس را بر وی چرا و چون نیست و آنچه وی کند به آفریده خویش از وی ستم نیست و فلله الحجة البالغة در هر چه الله کند وی را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده

إن تستفتحوا فقد جاءکم الفتح یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است و از خدا منت بر ایشان است میگوید نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم کار فرو بسته بر شما بگشادم دعا کردید نیوشیدم عطا خواستید بخشیدم کردار شما را پسندیدم و عیبها پوشیدم همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونی فلبیتکم سألتمونی فاعطیتکم بارزتمونی فامهلتکم ترکتمونی فرعیتکم عصیتمونی فسترتکم فارجعتکم الی قبلتکم و ان ادبرتم عنی انتظرتکم انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین

و لو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم الایة من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم آه از قسمتی در ازل رفته قسمتی نه فزوده نه کاسته یکی رانده و حبلش گسسته یکی شسته و کردار او شایسته این بایسته و آن نابایسته چه توان قاضی در ازل چنین خواسته آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدی ببر آید و اشخاص بیزاری بدر آید و از هدم عدل گرد نوایست بر آید آنت فضیحت و رسوایی ماتم بیگانگی و مصیبت جدایی و این شادی آن روز بیزاری که بایسته را آفتاب دولت بر آید و ماه روی کرامت در آید کار او از هر کس نیکوتر آید درخت امید ببر آید اشخاص فضل بدر آید شب جدایی فرو شود و روز وصل بر آید او را بعنایت بر آراید و بفضل بار دهد و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد گاه مهر پرده بردارد تا رهی بعیان می نازد گاه غیرت پرده فرو گذارد تا رهی در آرزوی عیان می زارد و میگوید کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است هر خانه ای که حد آن وا تو است آبادان است هر دل که در آن مهر تست شادان است آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است شاد آن دلی که بمهر تو نازان است

مهر ذات تست الهی دوستان را اعتقاد ...

میبدی
 
۲۶۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... و إذا تتلی علیهم آیاتنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما قالوا قد سمعنا گویند شنیدیم لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر ما خواهیم همچنین گوییم إن هذا إلا أساطیر الأولین ۳۱ نیست این مگر افسانه و داستان پیشینیان

و إذ قالوا اللهم و آن گه گفتند خدایا إن کان هذا هو الحق من عندک اگر راست است از نزدیک تو فأمطر علینا حجارة من السماء بر ما سنگ بار از آسمان أو ایتنا بعذاب ألیم ۳۲ یا بما عذابی آر دردنمای

میبدی
 
۲۶۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... مجاهدان به تیغ سه مردند کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید همچنین مجاهدان با نفس سه مردند یکی میکوشد وی از ابرار است یکی می تازد وی از اوتاد است یکی باز رسته وی از ابدال است او که در جهاد کفار است بمال غنیمت توانگر شود او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود توانگر بمال آن مال وی یا حلال است و محنت یا حرام است و لعنت و توانگر بدل همتی دارد مه از دنیا و مرادی مه از عقبی مصطفی ص جهاد نفس را عظیم تر خواند و بزرگ تر گفت رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر

از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان و با هر دشمنی اگر بسازی از شر وی ایمن گردی و با نفس اگر بسازی هلاک خود در آن بینی و آزاد بار نفس آنست که مصطفی ص گفت ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم گفت خدای بدل نگرد و بنفس ننگرد و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است و نانگرستن تأثیر بغض اگر نفس دشمن داشته حق نبودی بوی نظر کردی چنان که بدل کند

پس واجب کند نفس را دشمن داشتن و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوی ننگرستن و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وی کردن و دیده مراد وی بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفی ص من مقت نفسه فی ذات الله آمنه الله من عذاب یوم القیمة و در این معنی حکایت احمد بن خضرویه معروف است گفتا روزگاری در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزی نشاط غزو کرد با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانی و نشان طاعت داری و من از نشاط وی عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید و بخیر کمتر گراید گفتم ناچار در زیر این مکری است پیوسته او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگی ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد گفتم با نفس نذری کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم بلکه بیفزایم گفت روا دارم و روزه نگشایم گفتم مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پای دارم گفت روا دارم و ازان ننالم اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق می نیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند همت کردم که در سفر جز بمنزلهای خراب فرو نیایم و از خلق گوشه گیرم آن نیز از من روا داشت و بپسندید پس از روی عجز و تضرع در حق زاریدم که الهی بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنی و هزار بار بکشی و خلق را از آن آگاهی نه باری بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت گفتم صعب خصمی که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید نه در عقبی سعادت خواهد کمین ریا خواست که بر من گشاید و در زمره هالکان آرد تا رب العزة مرا از مکر وی آگاهی داد و در جناب کرم و لطف مرا جای داد آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسی دیدم

پیر طریقت گفت الهی از بیم تواند بود بجان رسیدم هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم هیچ غیرت نگرفتم و خلقی بعبرت خویش ندیدم هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم ملکا دانی که نه بی تو خود را این روز گزیدم الهی مران کسی را که خود خواندی ظاهر مکن جرمی که خود پوشیدی کریما میان ما با تو داور تویی آن کن که سزای آنی قوله فأن لله خمسه و للرسول چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمی است خدای را و رسول را هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمی است خدای را که بنده در آن آزاد بود از حظ خود و رق کون همه حق باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد ...

... تا شبی معشوقه را در خانه ما در گرفت

إذ أنتم بالعدوة الدنیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است و وصف الحال جوانمردان که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیت موصوف گشتند و اعلاء کلمه حق را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند

شراب از خون و جام از کاسه سر ...

... و أطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا از روی اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است و مخالفت مایه ضلالت چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است در رای و عزیمت هم واجب است از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولی الامر همه در هم بست و خروج و خالفت حرام کرد مصطفی گفت امرتکم بخمس بالجماعة و السمع و الطاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل الله و انه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجعو قال ص من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصا الله و من یطع الامین فقد اطاعنی و من یعص الامیر فقد عصانی و انما الامام جنة یقاتل من ورایه و یتقی به فان امر بتقوی الله و عدل فان له بذلک اجرا و ان قال بغیره فان علیه منة و ان امر علیکم عبد مجدع یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا

ثم قال تعالی و اصبروا إن الله مع الصابرین یتولی الکفایة اذا حصل منهم الثبات و حسن التفویض حسن بصری رحمه الله هر گه که قصه اصحاب بدر خواندی گفتی طوبی سپاهی را که امیر ایشان رسول خدا جاسوس ایشان جبرییل امین خدا مبارز ایشان حمزه و علی شیر خدا مدد ایشان فریشتگان خدا مقصود ایشان اظهار دین خدا حاصل ایشان رضای خدا

میبدی
 
۲۶۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و گفته اند این آیت عام است همه کافران را خواهد که بوقت قبض روح فریشتگان ایشان را زنند

یضربون وجوههم ما اقبل منهم و أدبارهم ما ادبر منهم یضربون اجسادهم کلها ابراهیم بر ملک الموت رسید گفت یا ملک الموت خواهم که ترا بینم بآن صورت که قبض روح کافران کنی گفت یا ابراهیم طاقت نداری گفت لا بد است

پس خویشتن را بآن صورت فراوی نمود شخصی را دید سیاه و تاریک بوی ناخوش از وی میدمد و مویهای اندام وی بر پای شده و جامه سیاه ناخوش پوشیده و دود و آتش از بینی و دهان وی بیرون می آید ابراهیم چون وی را دید وی را غشی رسید چون بهوش باز آمد ملک الموت با صورت خویشتن شده بود گفت یا ملک الموت آن بدبخت را اگر خود دیدن صورت تو عذاب وی بودی تمام بودی و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط کنند بعد از مرگ هر دو کر و نابینا و در دست هر یک عمودی از آهن گرم و او را بآن می زنند تا بقیامت نه چشم دارند که وی را بینند تا رحمة کنند و نه گوش دارند که آواز ناله وی بشنوند و روا باشد که یتوفی فعل الله باشد که خدای بحقیقت خلق را میراند چنان که گفت الله یتوفی الأنفس حین موتها و آنکه الملایکة ابتدا باشد و یضربون خبر ابتدا و قول او ظاهرتر است بدلیل قراءت شامی که تتوفی خواند بدو تا ...

... ذلک ای هذا العذاب بما قدمت أیدیکم بما کسبتم و جیتم و أن الله لیس بظلام للعبید فیاخذهم بغیر ذنب

کدأب آل فرعون فرعون درین آل داخل است چنان که مصطفی ص در صلوات گفت کما بارکت علی ابراهیم

کدأب آل فرعون ای کصنیع آل فرعون و قیل محله نصب ای یفعل الله بهم من الاهلاک و العذاب کما فعل بآل فرعون و الذین من قبلهم الضمیر یعود الی فرعون و یحتمل ان یعود الی کفار قریش و یجوز ان یرتفع بالابتداء و کفروا خبره میگوید و ایشان که پیش از ایشان بودند چون قوم نوح و هود و صالح کافر شدند بآیات خدا و معجزات انبیا فأخذهم الله بذنوبهم عاقبهم علیها إن الله قوی شدید العقاب لا یغلبه شی ء ...

... میگوید هر که را هلاک کردیم بستمکاری ایشان هلاک کردیم و ما از ستم پاکیم

إن شر الدواب عند الله الذین کفروا این آیت در شأن بنی عبد الدار آمد که در کفر و عداوت رسول خدا مصر بودند و سخت خصومت رب العالمین گفت فهم لا یؤمنون ای لا یؤمنون ابدا هم چنان که قوم نوح را گفت لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن و گفته اند در شأن یهود بنی قریظه آمد که عهدی با رسول خدا داشتند نقض کردند و مشرکان مکه را بسلاح یاری دادند بر قتال مصطفی ص و یاران پس پشیمان شدند و عذر خواستند و گفتند نسینا و اخطأنا و دیگر باره با مصطفی عهد کردند و روز خندق باز پیمان بشکستند دیگر بار نقض عهد کردند

و کعب اشرف با جمعی یهود قریظه به مکه شدند و موافقت ایشان کردند بر مخالفت رسول خدا اینست که گفت الذین عاهدت منهم ای معهم ثم ینقضون عهدهم فی کل مرة و هم لا یتقون لا یخافون الله فی نقض العهد ...

میبدی
 
۲۶۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۷ - النوبة الاولى

 

... یا أیها النبی ای پیغامبر حرض المؤمنین علی القتال گرم کن و بر انگیز گروندگان را بر کشتن کردن إن یکن منکم عشرون صابرون اگر از شما بیست تن بود شکیبایان یغلبوا مایتین باز بشکنند دویست تن را و إن یکن منکم مایة و اگر از شما صد تن بود یغلبوا ألفا من الذین کفروا باز شکنند هزار تن را از کافران بأنهم قوم لا یفقهون ۶۵ این بآنست که ایشان و حق از باطل باز نشناسند

الآن اکنون خفف الله عنکم سبک کرد خدا بار از شما و علم أن فیکم ضعفا و بدانست و بدید که در شما سستی و بیچارگی است فإن یکن منکم مایة صابرة و اگر از شما صد تن بود شکیبا یغلبوا مایتین باز شکنند دویست تن را و إن یکن منکم ألف و اگر از شما هزار تن بود یغلبوا ألفین باز شکنند دو هزار تن را بإذن الله بیاری خدا و دستوری وی و فرمان وی و الله مع الصابرین ۶۶ و خدا بیاری با شکیبایان است

ما کان لنبی أن یکون له أسری هرگز نبود پیغامبری که وی را اسیران در دست آمد حتی یثخن فی الأرض تا پیش از این خوناب او را افکند در زمین تریدون عرض الدنیا عرض این جهان میخواهید و آنچه از آن فرا دست آید و الله یرید الآخرة و خدا شما را آخرت می پسندد و الله عزیز حکیم ۶۷ و خدا تواناییست دانا ...

میبدی
 
۲۶۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... فرمان است از درگاه عزت بحکم این آیت فقاتلوا أیمة الکفر این درخت از بیخ بر آرید و اصل این شاخها ببرید امامان کفر و بدعت را زینهار مدهید و از ایشان هرگز ایمن مباشید که ایشان دزدان اند و شما پاسبان دزد پاسبان را کی دوست دارد و از وی کی ایمن باشد ایمة الکفر باین قول که گفتیم بشر المریسی است با دین تلبیسی و طریق ابلیسی شیطان الطاق آن زراق باتفاق بسر بود و او که قرآن را مخلوق گفت برای و مراد جعد درهم که فردا در دوزخ با فرعون خواهد بود بهم غیلان قدری که وی زنده کرده است دین گوری جهم صفوان که در دین بوی اقتدا کردن نتوان این مبتدعان و پیشروان کفر و ضلالت در آخر عهد صحابه پدید آمدند و فتنها در دین آشکارا کردند و روی از منهج راستی بر تافتند تا رب العزة قومی را از پیش روان اهل سنت بر ایشان مسلط کرد چون عبد الله بن عمر و عبد الله بن عباس و مانند ایشان تا آن بدعتها نفی کردند و بتیغ کتاب و سنت بیخ جدال و بدعت ببریدند و متون احادیث پیغامبر ص بسلاسل اسناد مقید داشتند و حق از باطل جدا کردند و فرزندان خود را وصیت کردند که بر ایشان سلام مکنید و چون بمیرند بر ایشان نماز مکنید پیران طریقت گفته اند گناه اهل سنت بعفو نزدیکتر است از طاعت مبتدع بقبول

قاتلوهم یعذبهم الله بأیدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم سماع نصرت بار قتال بر ایشان سبک کرد و وعده ظفر کار خطرناک بر ایشان خوش کرد اینست سنت خداوند جل جلاله که بر هر تکلیفی تخفیفی داشته و با هر عسری یسری روان کرد

و یشف صدور قوم مؤمنین هر کسی را باندازه بیماری وی شفا داد یکی بیمار از کید شیطان شفاء وی در قهر دشمن است یکی بیمار از شهوت نفس شفاء وی در قهر نفس یکی بیمار از تاریکی دل شفاء وی در نور معرفت است یکی بیمار از محبت شفاء وی در مشاهده است جعفر بن محمد از اینجا گفته است لبعضهم شفاء المعرفة و الصفا و لبعضهم شفاء التسلیم و الرضا و لبعضهم شفاء التوبة و الوفا و لبعضهم شفاء المشاهدة و اللقاء ...

میبدی
 
۲۶۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... فقال یا أبا بکر و اذا کان شی ء احببت ان یکون بک دونی قال نعم و الذی بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابی بکر دونک

چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر می خاست رسول خدا گفت چه می کنی یا أبا بکر گفت یا رسول الله غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالی نبود خواستم که اگر از این چیزی باشد باری بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم ابو بکر دست بهر جایی و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخی دید پای خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفته اند که بر در غار درختی بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید بامداد کافران خبر یافتند و بر پی ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول الله اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفی گفت لا تحزن إن الله معنا اندوه مدار یا أبا بکر که خدای با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسی بودی از این هیچ نبودی و گفته اند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابی بکر میرسید و ایشان را نمی دید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول الله لو نظر احدهم الی قدمه لابصرنا اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پای خود نگرد ما را به بیند مصطفی جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنک باثنین الله ثالثهما چه ظن بری به دو تن که سه دیگر ایشان خدای است اندوه مدار که خدای با ما است

فأنزل الله سکینته علیه ای القی فی قلب ابی بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه این ها با مصطفی شود و گفته اند با ابو بکر شود و این درست تر است فان النبی لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش

و أیده بجنود لم تروها یعنی الملایکة رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملایکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایی بود شبان نام وی عامر بن فهیر ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد او همی آورد و ایشان از آن شیر همی خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد الله بن اریقط اللیثی دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفته اند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول الله آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وی پای بنه داشتی بو بکر چون وی را دید بترسید رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان الله معنا

پس رسول گفت اللهم اکف شر سراقة بما شیت ...

... میگوید در میان شما فرقت میافکندندی بد دلی می افزودندید و شور دل می جستندید

و فیکم سماعون لهم ای منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سماعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فی صحبتکم افسدوهم علیکم و الله علیم بالظالمین المنافقین بینهم عبد الله بن ابی و عبد الله نضل و عبد الله بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطی

لقد ابتغوا الفتنة میگوید اگر این منافقان در این غزا تخلف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد الله ابی با منافقان روز احد برگشت و گفت لو نعلم قتالا لاتبعناکم و گفته اند من قبل آنست که چون آمدن مصطفی به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد الله ابی سلول را رییس منافقان از آن کراهیت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه می سگالیدند که وی را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد الله ابی و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوت مصطفی طعن میکردند و مردمان درود و شک می افکندند و دلهای ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فی لیلة العقبه و قلبوا لک الأمور ای اجتهدوا فی الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتی جاء الحق ای غلب الاسلام الشرک و ظهر امر الله و علا دین الله و هو الاسلام و قیل حتی اخزاهم الله باظهار الحق و اعزاز الدین علی کره منهم ...

میبدی
 
۲۶۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن تصبک حسنة تسؤهم هر که نعمت وی تمامتر و نواخت خدای بر وی بزرگتر حاسدان وی بیشتر منافقان که نعمت و نواخت و فضل خدای دیدند بر مصطفی و مؤمنان حسد بردند و صفت حسود اینست که خدای گفت إن تصبک حسنة تسؤهم چون نعمت و فضل خدای را بر کسی بیند اندوهگن شود و رضا و خشنودی او جز در زوال نعمت نیست معاویه گفت هر دردی را درمان دانم و هر کاری را تدبیری توانم مگر درد حاسد که آن را هیچ درمان ندانم و هیچ تدبیر نتوانم که داروی وی جز زوال نعمت از محسود نیست مصطفی ص گفت ثلث هن اصل کل خطییة فاتقوهن و احذروهن ایاکم و الکبر فان ابلیس حمله الکبر أن لا یسجد لادم علیه السلام و ایاکم و الحرص فان آدم حمله الحرص علی ان اکل من الشجرة و ایاکم و الحسد فان بنی آدم انما قتل احدهما صاحبه حسدا

و در خبر است که موسی علیه السلام مردی را دید نزدیک عرش عظیم درجه بزرگ یافته و بنواخت بی نهایت و لطف بی کران رسیده موسی چون او را بآن ترتیب و آن منزلت دید بوی غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت بار خدایا آن مرد بآن رتبت و منزلت بچه رسید گفت أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد و در خبر است که در آسمان پنجم رب العزة فریشته آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوی رسد و هم چون آفتاب از روشنایی و نیکویی آن عمل می تابد بوی گوید قف فانا ملک الحسد باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند و گوید اضربوا وجه صاحبه فانه حاسد

قل لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا حجتی روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شر بکردار ما و رب العزه بر ایشان رد میکند و میگوید یا محمد بگوی لن یصیبنا هیچ رسیدنی بما نرسد از خیر و شر و نفع و ضر و عطا و منع و غنی و فقر و نفاق و وفاق مگر که خدای خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیت او در عالم چیست از بودنی مگر بخواست او موی نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتی ناید در دل مگر بعلم او آدمی از خاک آفریده او نه از نخاس خریده او هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضه او کس را از وی واخواست نه و از پیش حکم او برخاست نه لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون

پیر طریقت گفت الهی ای دهنده عطا و پوشنده جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا بنده بتاوی بقضا پس گوی که چرا الهی کار پیش از آدم و حواست و عطا پیش از خوف و رجا است اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست خاصه او آن کس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیا احوال گردان است قطب مشیت بجا است

قل لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا قسمت آنست که در ازل کردند حکم آنست که در ازل راندند رقم آنست که در ازل کشیدند یکی را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه یکی را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه

محمد بن السماک گوید در بصره شدم خلقی را دیدم روی بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همی انداختند جنازه دیگر دیدم که همی بردند و بر آن سنک باران همی کردند پرسیدم از آن حال گفتند در این شهر مردی بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوب رویی گم کرد و آن خوب روی بعقد نکاح وی رضا نمیداد مگر بدو شرط یکی آنکه خمر باز خورد دیگر آنکه زنار گبر کی در بندد آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنار شماسی اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گم راهی طریق مواصلت میجست آن خوب روی گفت قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بی ما بمراد ما بساختند گواهی میدهم که خدا یکی است و محمد رسول او این بگفت و جان بداد بر مسلمانی این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهی بکرد و جان بداد بر کافری اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همی کنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرب بر آن می اندازند مهد دولت آن نو مسلمان است

هزار جان مقدس فدای آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهای دوستان تجلی نمود عنایة الازلیة کفایة الأبدیة هو مولانا او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما خواهنده ما بی ما بکرم خویش نه بسزای ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای خود کردی نه برای ما ...

میبدی
 
۲۶۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إنما الصدقات للفقراء الآیة ای هرگز روزی دلت همراه درد فقری نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته ای هرگز روزی صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق جان فدا ناکرده گمان بردی که بی آنکه امروز شربت فقر چشی و لباس ریاضت پوشی فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیین بری گمانت خطاست و تدبیرت ناراست ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق تر از آن بودند که تو بر خواجگی خویش عبد الرحمن عوف مهتری بود از مهتران صحابه اما جمال فقر از وی روی پوشیده بود روزی بحضرت مصطفی در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود از عبد الرحمن سخنی بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فدای آن رنج دل وی میکرد و وی می نپذیرفت رسول خدا گفت یا سعد چرا نمیپذیری گفت یا رسول الله گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلی دنیا بتوان فروخت صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفی را بحکم عنایت ازلی دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عز فقر بشناسد دردی باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عز فقر که در دلهای طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید هر آن دلی که آن پر دردتر و سوخته تر بود عز فقر در آن بیشتر نماید مصطفی دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت ما لی و للدنیا عقبی برو عرضه کردند درو ننگرید او را گفتند ما زاغ البصر و ما طغی فقرا را پیش دیده و دل وی در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد رب العزة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت و لا تعد عیناک عنهم یا سید چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامی دار یا سید من که خداوندم در دل ایشان می نگرم ننگری بدو که من پیوسته بدو می نگرم

گفته اند که فقر بر سه رتبت است اول حاجت دوم فقر سوم مسکنت ...

... و از فقر استعاذت خواست گفت اعوذ بک من الفقر یعنی که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وی بقیتی مانده فهو ببقیته عن ربه محجوب

پیر طریقت گفت اینجا سه مقام است اول برقی تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد پس نسیمی دمید از هوای مسکنت تا ترا آشنا کرد پس دری گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتی پوشانید تا بستاخ کرد الهی آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب انگیختی باران فردانیت بر گرد بشریت ریختی بآتش دوستی آب و گل سوختی تا دیده عارف را دیدار خود آموختی آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السبیل و ابن السبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذل غربت و رنج سفر روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان اوست که از عادات و مألوفات هوای خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگی دل بر گیرد با دلی پر درد و جانی پر حسرت غریب وار کنجی گیرد و بر نوای تحسر و تحیر پیوسته می زند که الهی همه بتن غریب اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب اند و من در حضر غریبم الهی هر بیماری را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره ای و من بی نصیب ام هر دل شده ای را یاری و غمگساری است و من بی یار و بی قریبم

همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم ...

میبدی
 
۲۶۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین ایشان که می طعن کنند عیب جویند در فراخ بخشیدگان بخوش منشی من المؤمنین از گرویدگان فی الصدقات در زکاتها و صدقتها و الذین لا یجدون إلا جهدهم و ایشان را که نمی یاوند و نمیدارند مگر اندک خویش فیسخرون منهم از ایشان می افسوس دارند سخر الله منهم جزای ایشان داد بآن افسوس که میدارند و لهم عذاب ألیم ۷۹ و ایشانراست عذابی دردنمای

استغفر لهم آمرزش خواه ایشان را أو لا تستغفر لهم یا مخواه آمرزش ایشان را إن تستغفر لهم سبعین مرة اگر آمرزش خواهی ایشان را هفتاد بار فلن یغفر الله لهم نیامرزد خدای ایشان را ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله این بآنست که ایشان کافر شدند بخدای و رسول او و الله لا یهدی القوم الفاسقین ۸۰ و خدای راه نمای و پیش برنده نیست قومی را که بنزدیک او از فاسقان اند

فرح المخلفون شاد گشتند با پس کردگان بمقعدهم به نشست خویش خلاف رسول الله بر خلاف رسول خدای و کرهوا أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم و دشوار داشتند که باز کوشند بمال خویش و تن خویش فی سبیل الله از بهر خدای و در راه خدای و قالوا و یکدیگر را گفتند لا تنفروا فی الحر بیرون مشید بجنگ درین گرما قل نار جهنم گوی آتش دوزخ أشد حرا توش آن سختتر است لو کانوا یفقهون ۸۱ اگر ایشان دریا بندید و دانندید ...

... لکن الرسول و الذین آمنوا معه لکن رسول و گرویدگان که با وی اند

جاهدوا بأموالهم و أنفسهم او و ایشان باری باز کوشیدند بمال خویش و تن خویش با دشمن خدای و أولیک لهم الخیرات همه نیکیها ایشانراست و أولیک هم المفلحون ۸۸ و ایشانند پیروز آمدگان جاوید

أعد الله لهم جنات ساخته است خدای ایشان را بهشتهایی تجری من تحتها الأنهار در زیر آن درختان جویهای روان خالدین فیها جاویدان ایشان در آن ذلک الفوز العظیم ۸۹ آنست پیروزی بزرگوار

میبدی
 
۲۶۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین مفسران گفتند چون رسول خدا خواست که بغزاء تبوک بیرون شود یاران را تحریض کرد بر صدقات تا عدت غزا و لشکر اسلام بسازد و ساز راه کند صحابه رفتند و هر کس بر اندازه طاقت خویش صدقه می آورد عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد گفت یا رسول الله هشت هزار درم داشتم یک نیمه آوردم و یک نیمه عیال و فرزندان را بگذاشتم رسول خدا گفت بارک الله لک فیما انفقت و فیما امسکت

از برکت دعاء رسول خدا مال وی بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد دو زن داشت ثمن مال وی که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد عمر خطاب همی آمد و چهار هزار درم آورد رسول خدا گفت ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک ...

... رسول گفت ما ضر ابن عفان بعد الیوم

عاصم بن عدی العجلانی آمد و صد وسق خرما آورد بو عقیل انصاری نام وی صحاب مردی پیر بود و درویش آمد و یک صاع خرما آورد گفت یا رسول الله همه شب آب کشیده ام کشت زار فلان را و دو صاع خرما استده ام یک صاع آورده ام و یک صاع عیال و فرزندان را بگذاشته ام منافقان گفتند ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن می بخشند از مال فراخ دانیم که می نام جویند این صاع خرمای بو عقیل باری خدای بوی چه نیاز دارد مگر که خویش را بیاد خدا و رسول میدارد توانگران را بریاء متهم کردند و بر اندک بو عقیل طنز میکردند تا رب العالمین آیت فرستاد الذین یلمزون المطوعین ای یعیبون المطوعین المتنفلین من المؤمنین فی الصدقات التطوع من الصدقة ما لا یلزمه لزوم الزکاة

و الذین لا یجدون إلا جهدهم الآیه الجهد بالضم غایة ما یقدر علیه الانسان و بالفتح مصدر جهد فی الامر اذا بالغ و قیل هما لغتان فبالضم لغة اهل الحجاز و بالفتح لغة اهل نجد جهد هر کس طاعت اوست نامی است توان اندک مرد را یقال فلان جهید العطاء زهیده بو عقیل آن صاع خرما بیاورد مصطفی فرمود تا بر سر هم مال صدقات بپاشیدند آن گه لمز منافقان تفسیر کرد گفت فیسخرون منهم ای یستهزءون بهم سخر الله منهم جازاهم جزاء سخریتهم حیث صاروا الی النار

و لهم عذاب ألیم ای مولم مصطفی را از ایمان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت استغفر لهم أو لا تستغفر لهم صیغت صیغت امر است و معنی معنی شرط ای ان شیت فاستغفر لهم و ان شیت فلا تستغفر لهم یعنی استغفارک لهم و ترک الاستغفار سواء إن تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم میگوید یا محمد اگر آمرزش خواهی از بهر ایشان و اگر نخواهی همه یکسان است اگر هفتاد بار آمرزش خواهی از بهر ایشان ایشان را نیامرزم مصطفی گفت لازیدن علی السهمین لعل الله یغفر لهم

بر هفتاد بیفزایم مگر که بیامرزد آیت آمد که سواء علیهم أستغفرت لهم أم لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم و مقصود از این هفتاد نه عددی موقت است بلکه مقصود کثرت است چنان که گویند قد قلت لک مایة مرة و نهیتک عنه الف مرة عرب گویند سبع الله لک الاجر ای اکثر لک اراد التضعیف و لهذا جاء فی الاخبار فله سبع و له سبعون و له سبع مایة قال الازهری ان السبعین فی هذه الآیة جمع السبعة التی تستعمل فی الکثرة لا السبعة التی فوق الستة الا تری انه لو ازداد علی السبعین لم یغفر

و در استغفار رسول از بهر ایشان دو قول است یکی آنست که نفاق ایشان نمی شناخت و یقین نبود از آن دعا کرد و آمرزش خواست قول دیگر آنست که جماعتی مؤمنان که خویش و پیوند منافقان بودند از مصطفی در میخواستند تا از بهر ایشان آمرزش خواهد بامید آنکه باستغفار مصطفی مخلص شوند و از نفاق توبه کنند تا از عذاب و عقوبت برهند تا رب العزة مصطفی را باز زد و ایشان را از ایمان ایشان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله این بسبب آن کردم که ایشان بخدای و رسول کافر شدند و الکافر لا یغفر له و الله لا یهدی القوم الفاسقین المتمردین فی الکفر ...

... دوستی داشتن با جهودان ترا هلاک کرد گفت مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم استغفر لی و اعطنی ثوبک الذی یلی جسدک آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن

رسول خدا پیراهن خویش بوی داد مؤمنان گفتند یا رسول الله لم وجهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر فقال ان قمیصی لن یغنی عنه من الله شییا و انی آمل ان یدخل فی الاسلام خلق کثیر لهذا السبب فیروی انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول لله ص و همت کرد مصطفی ص که بر وی نماز کند که ظاهر وی اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت عمر خطاب گفت یا رسول الله بر وی نماز میکنی و قد فعل کذا و کذا رسول گفت یا عمر دست از من بدار که اگر دانمی که خدای بر وی رحمت کند هفتاد بار از بهر وی استغفار کردمی تا در این حدیث بودند جبرییل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر و لا تصل علی أحد منهم ای من المنافقین یرید صلاة الجنازة صلاة درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکن اند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحة الکتاب از پس تکبیر اول رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم و پس از تکبیر چهارم ذکری مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمة واحدة و ان شاء تسلیمتین

قوله و لا تقم علی قبره ای لا تقف علی قبره حتی یفرغ من دفنه و فی الخبر کان رسول الله ص اذا دفن المیت وقف علی قبره و دعا له ...

میبدی
 
۲۶۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر خادمان راه شرع جدااند خلوتیان قرب و مشاهدت جدا اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند فرمان برداران اند و حق شرع گزاران اند و پسندیدگان اند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار دست توکل از آستین رضا بیرون کردند و بر روی اسباب و علایق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفی و تخصیصی می آید آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرمای بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وی را این طعن منافقان و رب العالمین او را می نوازد و میگوید و الذین لا یجدون إلا جهدهم و مصطفی تسلی دل وی را آن صدقه از وی پذیرفته و اکرامی کرده و بر سر همه صدقه ها ریخته و این خبر بیرون داده که افضل الصدقة جهد المقل

آن صدقه ها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگ وارتر که با وی درد عشقی است و سوزی و نیازی که با دیگران نیست و وزنی که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتی نباشد دل وی محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلی باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وی جز مهر حق نماند و بر زبان وی جز ذکر حق نماند و بارکان وی جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوی انس بود وی را از آن وحشت آید هر چه خلق روی بوی آرند وی روی از آن بگرداند تا بر خاطر وی جز حق نگذرد و از خلق فانی گردد و با حق باقی شود آری صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولی گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وی مستولی گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند در عهد موسی کلیم صدیقی بود که خلق پیوسته برنجانیدن وی مشغول بودند شبی در مناجات گفت الهی دانی که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومی نه داده ای که آن را در رضای تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایی کنند و بر ما بهتانی نهند تو ایشان را نگیری رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالی مباد

چنین می آید که در مسجد شونیزیه جنید و شبلی و ثوری و رویم و خلدی و جماعتی نشسته بودند وقتی خوش و سماعی خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته درویشی در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهی پشمینه بر سر نهاده و پلاسی سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وی آگاهی نبود چون از آن خود وا پرداختند شبلی گفت ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة این کلاه و پلاس بچند خریدی گفت یا شبلی بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلی بستاخی مکن که خدای را بندگان اند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود شبلی گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همی گرفت و آن درویش می گفت بحال خود باش که بتو مثلی میزنیم

پیر طریقت گفت الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذره ای در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزی با این خار خرماست

استغفر لهم أو لا تستغفر لهم الآیة این آیت دلیل است که منتهای استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوی گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفی گفت ما اصر من استغفر و لو عاد فی الیوم سبعین مرة

آن گه گفت ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافران اند إن الله لا یغفر أن یشرک به دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناه کار است که خدای تعالی آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وی در گذار است خبر درست است که وی گفت جل جلاله عبادی انکم الذین تخطیون باللیل و النهار و انا الذی اغفر الذنوب و لا ابالی فاستغفرونی اغفر لکم بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کاری و گنه کاری و سزای من که خداوندم آمرزگاری و بردباری آمرزش خواهید تا بیامرزم و از آیید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قل کل یعمل علی شاکلته هیچ جای بگزاف نیامرزند مگر اینجا باز آیید هیچ جای عذر نپذیرند چنان که اینجا عذر خود بگویید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید الهی از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلوده ایم بکرد خویش بس درمانده ایم بوقت خویش بس مغروریم به پندار خویش بس محبوسیم در سزای خویش دست گیر ما را بفضل خویش باز خوان ما را بکرم خویش بارده ما را باحسان خویش

میبدی
 
۲۶۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و جاء المعذرون من الأعراب الایة دو گروه بغزاء تبوک نرفتند گروهی منافقان و گروهی مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت قل لا تعتذروا لن نؤمن لکم گوی عذر دروغ منهید و بهانه باطل میارید که از شما راستی نیاید آن کس که در ازل کژ آفریدند راست کی گوید حبلی گسسته چه بار کشد چراغی کشته چه روشنایی دهد صریع القدرة لا ینعشه الجهد و الحیلة دیگر گروه مؤمنان اند عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین ایشان را خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که لیس علی الضعفاء برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانی آن را تبعه ای یا تبعتی نیست اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودی ایشان را و ساز و توان بیرون شدن بصحبت رسول آن را غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا بر ایشان آسان بودید رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشان را عذر بنهاد اما بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهی باز نگیرند خدای را و رسول را نصیحت مر خدای را آنست که در وی براستی و پاکی سخن گویی و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانی و در راه معاملت باندازه طاقت از روی تعظیم او را عبادت کنی و خلق را به دین وی ارشاد کنی و آلاء و نعماء وی بیاد ایشان دهی چنان که میگوید جل جلاله و ذکرهم بأیام الله و نصیحت رسول خدای ص آنست که مر او را بدل دوست داری و طاعت وی فرض دانی و بگفتار و کردار و مال نصرت دین وی کنی و صحابه و اهل بیت وی دوست داری و سنت وی بطلب زنده گردانی مصطفی ص گفت من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنة

قوله ما علی المحسنین من سبیل بر محسنان از لایمه و عتاب هیچ راهی نماند که احسان ایشان راه هر عتابی بایشان فرو بست احسان چیست مصطفی ص گفت ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک ...

... قلت ابکی علیک طول الطریق

چندان بزاریدند و اشک از دیده فرو باریدند که آن حزن و آن اندوه بدرگاه نبوت ایشان را و سیلتی گشت مصطفی ص ایشان را باز دید گفت تأهبوا للخروج

گفتند یا رسول الله آن چه بود و این چیست گفت لست احملکم انا و انما حاملکم الله ...

میبدی
 
۲۶۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و السابقون الأولون و پیش وایان پیشینیان من المهاجرین و الأنصار از مهاجران و از انصار و الذین اتبعوهم بإحسان و ایشان که بر پی ایشان ایستادند به نیکویی رضی الله عنهم خشنود شد خدای از ایشان و رضوا عنه و خشنود شدند ایشان از او و أعد لهم جنات و ساخت ایشان را بهشتهایی تجری تحتها الأنهار زیر درختان آن جویهای روان خالدین فیها أبدا جاویدان در آن همیشه ذلک الفوز العظیم ۱۰۰ آنست پیروزی بزرگوار

و ممن حولکم و از ایشان که گرد بر گرد شمااند من الأعراب از این اعراب بادیه نشین منافقون منافقان اند و من أهل المدینة و از اهل شهر مردوا علی النفاق شوخ شده اند و بر نفاق مصر ایستاده لا تعلمهم تو ایشان را می نشناسی نحن نعلمهم ما ایشان را دانیم سنعذبهم مرتین آری عذاب کنیم ایشان را دو بار ثم یردون إلی عذاب عظیم ۱۰۱ آن گه ایشان را باز برند با عذاب مهین

و آخرون و دیگران اند اعترفوا بذنوبهم مقر آمدند بگناه خویش خلطوا آمیختند درهم عملا صالحا و آخر سییا کردار نیک و کردار بد عسی الله واجب کرد خدا از خود أن یتوب علیهم که توبه پذیرد از ایشان و با خود دارد ایشان را إن الله غفور رحیم ۱۰۲ که خدای آمرزگار است مهربان خذ من أموالهم گیر از مالهای ایشان صدقة فریضه زکاة تطهرهم تا پاک کنی ایشان را و تزکیهم بها و هنری و روز افزونی کنی و صل علیهم و درود ده ور ایشان إن صلاتک که درود دادن تو ور ایشان سکن لهم ایشان را آرامش دل بود و الله سمیع علیم ۱۰۳ و خدای شنواییست دانا ...

... لا تقم فیه أبدا نگر که در آن مسجد نماز نکنی هرگز لمسجد أسس علی التقوی حقا که مسجدی که آن را بنیاد نهادند براستی و پرهیزگاری من أول یوم از روز نخستین و آن أحق أن تقوم فیه سزاتر است که نماز کنی در آن فیه رجال در آن مسجد مردانی اند یحبون أن یتطهروا دوست میدارند که پاکیزگی برزند و الله یحب المطهرین ۱۰۸ و خدای دوست دارد پاکیزگی بر زندگان را

أ فمن أسس بنیانه آن کس که بنیاد نهادند بناء او را علی تقوی من الله و رضوان بر تقوی از خدای و خشنودی و پسند از او عز و جل خیر آن به است أم من أسس بنیانه یا آن کس که بنیاد نهادند بناء او را علی شفا جرف بر کناره رودباری زیر تهی هار ریگ بوم پست روان فانهار به فی نار جهنم روانست آن بنا در آتش دوزخ و الله لا یهدی القوم الظالمین ۱۰۹ و خدای پیش برنده و راست دارنده کار ظالمان نیست لا یزال بنیانهم الذی بنوا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند ریبة فی قلوبهم در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود إلا أن تقطع قلوبهم مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند و الله علیم حکیم ١١٠ و خداى دانایى است راست دانش راست کار

میبدی
 
۲۶۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

... و الناهون عن المنکر سلطانان دادگران اند مذکران و خلق از شر فرود آرندگان اند و بجان و دل آن را پذیرندگان اند

و بشر المؤمنین بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بی نیازی من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانی من بر سر آنست و هر چه رهی را امید است فضل من برتر از آنست بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشان را میگزیدم عیب می دیدم نپسندیدم تا بیشر بنهانها وارسیدم رهی را به بی نیازی خود چنان که بود خریدم قال ابن عطاء لا تصح العبادة الا بالتوبة و لا التوبة الا بالحمد علی ما وقعت علیه من طریق التوبة و لا یصح الحمد الا بمداوة السیاحة و الریاضة و لا هذه المقامات و المقدمات الا بمداومة الرکوع و السجود و لا یصح هذه کله الا بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر و لا یصح شی ء مما تقدم الا بحفظ الحدود ظاهرا و باطنا و المؤمن من یکون هذه صفته لان الله عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومی را از این امت بترازوگاه آرند و فریشتگان که بر ایشان موکل باشند بدیهای ایشان شمردن گیرند که بار خدایا بد عهدانند بی وفایان اند فراموش کاران اند گنه کاران اند دلیران و شوخان اند رب العزة گوید جل جلاله از آنجا که کردار ایشان است چنان اند و از آنجا که کرم و عفو ماست تایبان اند عابدان اند حامدان اند روزه داران اند نماز گزاران اند دوستی ما بجان و دل خواهان اند و بمهر ما یکتا گویان اند زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم برخواست تو موقوف و به بندگی تو معروف از تو گذر نه و بی تو بسر نه

بنده گر خوبست گر زشت آن تست ...

میبدی
 
۲۶۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدید اتقوا الله بپرهیزید از خشم خدای و عذاب خدای و کونوا مع الصادقین ۱۱۹ و بار است گویان و راستان بید

ما کان لأهل المدینة نیست اهل مدینه را و من حولهم من الأعراب و ایشان که گرد بر گرد ایشان اند از عرب بیابان نشین أن یتخلفوا عن رسول الله که باز پس نشینند از رسول خدا و لا یرغبوا بأنفسهم عن نفسه و نه آنچه خویشتن دور دارند یا بخویشتن مشغول باشند ازو ذلک بأنهم این نهی ایشان از تخلف بآن است لا یصیبهم ظمأ نرسد بایشان تشنگی و لا نصب و نه ماندگی و لا مخمصة و نه گرسنگی فی سبیل الله در راه خدای و لا یطؤن موطیا و نه هیچ موقف نه ایستند و نسپرند سپردگاهی یغیظ الکفار که بدرد خشم و غم آرد کافران را و لا ینالون من عدو نیلا و هیچ گزند نشتابند و نرسانند بدشمن إلا کتب لهم به عمل صالح مگر که ایشان را بهر خردی از آن بزرگی می نویسند إن الله لا یضیع أجر المحسنین ۱۲۰ خدای تباه نکند مزد نیکوکاران ...

... و أما الذین فی قلوبهم مرض و اما ایشان که در دلهای ایشان بیماری گمان است فزادتهم رجسا إلی رجسهم آن سوره ایشان را ناپاکی بر ناپاکی بیفزود و ناراستی بر ناراستی و گمان بر گمان و ماتوا و هم کافرون ۱۲۵ و بمردند بکافری

أ و لا یرون نمی بینند منافقان أنهم یفتنون که ایشان را می آزمایند فی کل عام مرة أو مرتین در هر سالی یک بار یا دو بار ثم لا یتوبون و آن گه توبه نمیکنند و لا هم یذکرون ۱۲۶ و نه پند می پذیرند

و إذا ما أنزلت سورة و آن گه که سوره ای فرو فرستاده آمدید نظر بعضهم إلی بعض با یکدیگر نگرستندید و در یکدیگر نمودندید هل یراکم من أحد هیچ کس شما را دید ثم انصرفوا آن گه ز طاعت برگشتند صرف الله قلوبهم خدای دلهای ایشان از ایمان بر گردانید بأنهم قوم لا یفقهون ۱۲۷ بآنچه ایشان گروهی اند که زیرکی دل نیست ایشان را و حق را در نمی یاوند ...

میبدی
 
۲۶۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت فرمان خدا تشریف بسزا تهنیت زیبا فرمانی مهربار تشریفی دلدار تهنیتی بزرگوار می فرماید تا بنده را بخود نزدیک کند تشریف میدهد تا رهی دل بر مهر وی نهد تهنیت می کند تا صحبت وی جوید کار آن رهی دارد که در دل مهر وی دارد از حق برو خورد که دلی زنده دارد یادگار کسی پذیرد که از حق تشریفی دارد با جهان و جهانیان روزگار بیگانه وار گذارد

یا أیها الذین آمنوا ندای کرامت است و نواخت بینهایت ندای حق را هفت اندام بنده گوش است و در تجلی وی غمان دو گیتی فراموش است ندای کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود حکم چیست اتقوا الله و کونوا مع الصادقین بتقوی میفرماید و در تقوی صدق میفرماید تقوی مایه اسلام است و صدق کمال ایمان تقوی بدایت آشنایی است و صدق نشان دوست داری تقوی رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان تقوی ره روان عالم شریعت را است صدق درد زدگان عالم طریقت راست کسی که صاحب دولت تقوی گردد و جمال صدق او را روی نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند کشتی خلقیت بدریای نیستی فرو دهد فرزندان را یتیم کند اقرباء و عشیرت را بدرود کند باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد ظاهر بر نور شرع آراسته و سرایر از محبت حق ممتلی گشته دل از محبت دنیا و سر از طمع عقبی خالی کرده نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندی نه با عقبی او را آرامی

از دو گیتی یاد کردن بیگمان آبستنیست ...

... گفته اند که در دوستی هم فراق است و هم وصال در عهد ازل که قسمت دوستی میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربی بتافت از آن فراق در دل بیگانگان دوزخی آفریدند و ازین وصال در سینه دوستان بهشتی اثبات کردند زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وی متحیر شدند پیغامبران را آرزوی جمال و اتباع وی خواست

موسی کلیم میگوید بار خدایا مرا از امت وی گردان عیسی روح الله میگوید بار خدایا مرا حاجب درگاه وی گردان خلیل میگوید بار خدایا ذکر من بزبان امت وی روان کن و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدم گاه او خود متحیر شد این چنانست که مجنون به لیلی گفت اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد گفت یا مجنون دعوی بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت

ای هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این ...

... قال ابن عطاء نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانها مقدسة بانوار النبوة مؤیدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فی المحل الادنی و المقام الاعلی ما زاغ البصر و ما طغی نگر تا نگویی که آن نفس پاک وی همچون نفس دیگران بود اگر یک ذره از تابش نفس او بر جان و دل همه صدیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید با این همه میگفت بدعا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین

بار خدایا این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودی از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أ لم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم ارادت ما کار تو بساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه برای خود آمدی و نه بخود آمدی نه بخود آمدی کت آوردم أسری بعبده نه برای خود آمدی که رحمت خلق را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین چنان که مرغ بچه خود را در زیر بال خود گیرد و می پرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربی امت خود را بر آن صفت در کنف خود می پرورد و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین

قال جعفر الصادق ع علم الله تعالی عجز خلقه عن طاعته فعرفهم ذلک کی یعلموا انهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فی الصورة فقال لقد جاءکم رسول من أنفسکم فالبسه من نعته الرأفة و الرحمة و اخرجه الی الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته فقال من یطع الرسول فقد أطاع الله

میبدی
 
۲۶۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم الله منور القلوب الرحمن کاشف الکروب الرحیم غافر الذنوب الله است افروزنده دل دوستان رحمن است باز برنده اندوه بیچارگان

رحیم است آمرزنده گناه عاصیان الله یعطی الرؤیة بغیر حجاب الرحمن یرزق الرزق بغیر حساب الرحیم یغفر الذنب بغیر عتاب الله است که دیدار خود رهی را کرامت کند بی حجاب رحمن است که از خزینه خود روزی دهد بی حساب رحیم است که بفضل خود بیامرزد بی عتاب الله لارواح السابقین الرحمن لقلوب المقتصدین الرحیم لذنوب الظالمین خدای است که ارواح سابقان بفضل وی نازد رحمن است که دلهای مقتصدان بمهر وی گراید رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید من سمع الله اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرحیم اورثه طربا فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الروح مع الطرب یکی خطاب خدای شنید در شغب آمد یکی سماع نام رحمن کرد در طلب آمد یکی در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد تن محل امانت است چون خطاب خدای شنید بی قرار گشت دل بارگاه محبت است به سماع نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد جان نقطه گاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد

پیر طریقت گفت الهی یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان یافت تو زندگانی جان است و رستخیز نهان ای ناجسته یافته و دریافته نادر یافته یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان او که ترا یافت نه بشادی پردازد نه باندهان ...

... أ کان للناس عجبا أن أوحینا إلی رجل منهم کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجب همی کردند یکی انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ

دیگر فرستادن خدای رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحق سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبری و برگزیدن وی از میان خلق برسولی اگر آن مدبران از کمال قدرت خدای خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزت خدای و کمال پادشاهی وی بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که الله خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفی روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید اما حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بی عذر و بی حجت عذاب نکند همانست که گفت جل جلاله و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا اما مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بی توبت و بی خدمت زیرا که عذاب کردن بی حجت ظلم است و رب العزة پاکست و منزه از جور و ظلم یقول تعالی و ما ربک بظلام للعبید و آمرزیدن مؤمن بی خدمت فضل است و رب العزة با فضل عظیم است و کرم بی نهایت

یقول تعالی و الله ذو الفضل العظیم و گفته اند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم اینست که رب العالمین گفت أن أنذر الناس و بشر الذین آمنوا أن لهم قدم صدق جایی دیگر گفت رسلا مبشرین و منذرین ای محمد کافران را بیم ده که دوزخ برای ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته ...

... و گفته اند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودت شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده و ایشان را وعده داده وعده ای راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت و یزیدهم من فضله فذلک قوله إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتی بود لله الأمر من قبل و من بعد جنید گفت در رموز این آیت که إلیه مرجعکم جمیعا قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فی الابتداء سعادة اظهر علیه فی مراتعه و تقلبه فی نعمه باظهار لسان الشکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایامه فی سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیرده الی ما سبق له فی الابتداء من الشقاوة

گفت ابتدای کارها از خداست و بازگشت همه بخدا یعنی درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او اول اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضای او حدوث کاینات بامر او فنای حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضی بقسمت بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافی و معتقد و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وی خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو چنین خواست بوی لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلی و موعود العاصی الرحمته و الرضا و الجنة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثم حصل و الوصف نعت لم یزل بو بکر واسطی گفته مطیعان حمالان اند و حمالان جز باری ندارند و این درگاه بی نیازان است و عاصیان مفلسان اند جز افلاسی ندارند و این بساط مفلسان است ای خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانی غلط نیوفتد چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید پس از روی نیستی همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگی است و ای خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او

هو الذی جعل الشمس ضیاء الایه ز روی اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایی معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف

پیر طریقت گفت الهی عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمی تواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمی پردازد

إن الذین لا یرجون لقاءنا الآیة کافران بدیدار حق جل جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند همانست که مصطفی ص گفت هر که بوی رسد کرامتی از حق یعنی در خبر بشنود که خدای با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد هرگز نرسد بآن کرامت گفته اند که امید دیدار حق از آن ندارند که هرگز مشتاق نبوده اند و از آن مشتاق نه اند که دوست نداشته اند و از آن دوست نداشته که نشناخته اند و از آن نشناخته اند که طلب نکرده اند و از آن طلب نکردند که خدای ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیت خدا است

یقول تعالی و أن إلی ربک المنتهی لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبوا و لو احبوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه ...

میبدی
 
۲۶۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... گر ز چاه جاه خواهی تا برایی مردوار

چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن

یهدیهم ربهم بإیمانهم باش تا فردای قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند گروه گروه و جوق جوق چنان که الله گفت نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا و در هر منزل که پیش آید جوقی فریشتگان بحکم فرمان بسلام می آیند و بناز و نعیم جاودان بشارت می دهند اینست که گفت و تحیتهم فیها سلام و عاصیان امت احمد در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز بعرض گاه حساب بازداشته سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران باری معصیت تنها مانده آخر رحمت الله ایشان را دست گیرد و بر تنهایی و درماندگی ایشان ببخشاید بندای کرامت گوید عبادی چون این خطاب عزت و ندای کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید گوید عبادی إن أصحاب الجنة الیوم فی شغل فاکهون لا یتفرغون الیکم و اصحاب النار من شدة العقاب لا یرقون لکم معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم ان کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم واحد منهم لا یهدیکم فانا اهدیکم ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم

نحن اذا فی الجفاء مثلهم ...

... و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بی نیاز برداشتن اهل شریعت را مقامی جلیل است عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است اما حال عارفان حالی دیگر است و طریق ایشان طریقی دیگر جنید روزی در اثناء مناجات گفت اللهم اسقنی ندایی شنید که تدخل بینی و بینک یا جنید میان من و تو می درایی یعنی که ما خود دانیم سزای هر بنده ای و شناسیم قصد هر جوینده ای جنید گفت بعد از آن روزگاری تحسر خوردم و زان گفت استغفار کردم

قوله و لقد أهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا ای تکبروا و تجبروا و لم یخضعوا بقول الحق ای بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران که با کام و نام بودند با خانهای پر نقش و پرنگار بودند و بر پشت مرکبهای رهوار سوار بودند ردای تکبر بر دوش گرفته و فرعون وار ندای جباری بر خویشتن زده چون شرع را مکابر شدند و از حق سر وازدند و نبوت انبیا و آیات و معجزات همه بازی شمردند دمار از ایشان بر آوردند و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند و بساط کبر ایشان در نوشتند نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده هل تحس منهم من أحد أو تسمع لهم رکزا آری سرانجام ظلم همین است و خبر مصطفی ص گواه اینست لو کان الظلم بیتا فی الجنة لسلط الله علیه الخراب

قوله ثم جعلناکم خلایف فی الأرض من بعدهم ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة ما یعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه

میبدی
 
۲۷۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس هو الذی یسیرکم فی البر و البحر الآیة بزبان اهل اشارت سیر در بر راه بردن است در مشارع شرع از روی استدلال بواسطه رسالت و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بی واسطه در منازل حقیقت بمشاهد قدس کشد تا چنان که در دریا سیر یک ماه بیک روز کنند این جوانمرد درین میدان بیک جذبه الهی مسافت همه عمر باز برد اینست که گفتند جذبة من الحق توازی عمل الثقلین سیر بر سیر عابدان است و زاهدان در بادیه مجاهدت بر مرکب ریاضت بدلالت شریعت مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان سیر بحر سیر عارفان است و صدیقان در کشتی رعایت میرواند آن را باد عنایت در بحر مشاهدت مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولی نعمت و گفته اند بر و بحر اشارت اند بقبض و بسط عارفان گهی در قبض میان دهشت و حیرت می زارند گهی در بسط میان شهود و وجود می نازند

باز چون باد شادی از افق تجلی وزد و ابر لطف باران کرم ریزد بنده عنایت و رعایت بیند و جرین بهم بریح طیبة نقد وقت وی شود و فرحوا بها بر بساط شهود در حالت انس فرحی در وی آید بسطی بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید

ماییم عیاران و عیاران ماییم ...

... اینست که گفت جل جلاله جاءتها ریح عاصف و جاءهم الموج من کل مکان آن شوریده روزگار و سرور طریقت شبلی در روش خویش از هر دو جانب خبر داده و بر هر دو مقام گذشته در مقام بسط بوقت شادی و ناز همی گفت این السماوات و الارضون حتی احملها علی شعرة جفن عینی و در مقام قبض بوقت زاری و خواری همی گفت ذلی عطل ذل الیهود و شاهد شرع مقدس برین قصه آنست که مصطفی ص گهی میگفت انا سید ولد آدم و لا فخر و گهی میگفت لا تفضلونی علی یونس بن متی

إنما مثل الحیاة الدنیا کماء أنزلناه من السماء تشبیه اموال و حظوظ دنیا بباران از آن روی است که باران بحیلت و تدبیر آدمی نتوان فرو آوردن و جز بتقدیر الهی و مشیت خدای نیاید کار دنیا همین است بجهد و حیلت و تدبیر و تلبیس بنده هیچ راست نشود و مجتمع نگردد مگر بقسمت ازلی و تقدیر الهی و هر چند که باران بتقدیر است اما استسقا بنماز و دعا در شریعت رواست و خواستن آن در دین نقصان نیارد همچنین رزق دنیا اگر چند بتقدیر و قسمت است طلب کردن رواست و عطا خواستن از الله بنده را سزاست و مصطفی ص گفته اجملوا فی الطلب

چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید تا طاغی و بی راه نشوید این دنیا هم چون آب است و رب العزة آن را مثل بآب زد آب چون باندازه خویش بود سبب صلاح خلق بود باز چون از حد و اندازه خویش در گذرد جهان را خراب کند کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبه منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطغیان کلا إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی و قیل ان الماء ما دام جاریا کان طیبا فاذا طال مکثه تغیر کذلک المال اذا انفقه صاحبه کان محمودا و اذا امسکه کان معلولا مذموما ...

... هم درد دل منی و هم راحت جان

ای جوان مرد باش تا شادی بینی و یک بار با دوست بر بساط وصل ایمن نشینی و از دوست آن بینی که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر اینست که رب العالمین گفت للذین أحسنوا الحسنی و زیادة و لا یرهق وجوههم قتر و لا ذلة أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون اصحاب جنة دیگراند و ارباب صحبة دیگر اصحاب جنة را میگوید و الله یدعوا إلی دار السلام ارباب صحبت را میگوید و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم حسنی و طوبی و زلفی اهل جنت راست زیادت و قربت و صحبت اهل معرفت راست

انی لاحسد دارکم لجوارکم ...

... قال رسول الله ص ان الله عز و جل اذا اسکن اهل الجنة الجنة و اهل النار النار بعث الی اهل الجنة الروح الامین فیقول یا اهل الجنة ان ربکم یقریکم السلام و یأمرکم ان تزوروه الی فناء الجنة و هو ابطح الجنة تربته المسک و حصباؤه الدر و الیاقوت و شجره الذهب و الرطب و ورقه الزمرد فیخرج اهل الجنة مستبشرین مسرورین فثم مجمعهم و ثم تحل لهم کرامة الله عز و جل و النظر الی وجهه و هو موعود الله انجزه لهم قال فیأذن الله لهم فی السماع و الاکل و الشرب و تکون حلل الکرامة

ثم ینادی مناد یا اولیاء الله هل بقی مما وعدکم ربکم شییا فیقولون لا قد انجز لنا ما وعدنا و ما بقی شی ء الا النظر الی وجه ربنا عز و جل قال فیتجلی لهم الرب عز و جل فی حجب فیقول یا جبرییل ارفع حجابی لعبادی حتی ینظروا الی وجهی فیرفع الحجاب الاول فینظرون الی نور من الرب عز و جل فیخرون له سجدا فینادیهم الرب عز و جل یا عبادی ارفعوا رؤسکم انها لیست بدار عمل انما هی دار ثواب فیرفع الحجاب الثانی فینظرون امرا هو اعظم و اجل فیخرون لله حامدین ساجدین عارفین فینادیهم الرب عز و جل ارفعوا رؤسکم انها لیست بدار عمل انما هی دار ثواب و نعیم مقیم فیرفع الحجاب الثالث فعند ذلک ینظرون الی وجه رب العالمین تبارک و تقدس فیقولون حین ینظرون الی وجهه سبحانه ما عبدناک حق عبادتک فیقول کرامتی امکنکم من النظر الی وجهی و احلتکم داری فیاذن الله عز و جل للجنة ان تکلم فتقول طوبی لمن تخلدنی و طوبی لمن اعددت له فذلک قوله عز و جل طوبی لهم و حسن مآب

میبدی
 
 
۱
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۶۵۵