قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۰ - خطاب به محمدحسین میرزا
حکم والا شد آن که چون انظار فضل و رحمت الهی نسبت بوجود مسعود ما نامتناهی بود لطف و مرحمت شاهنشاه بلند پایگاه خسرو ملک عالم زیور نسل آدم قهرمان ماء و طین آفتاب زمان و زمین خلدالله ملکه و سلطانه درباره ما از حد نصاب افزون شد و از حصر و حساب بیرون فالحمدالله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لو لا ان هداناالله پس بحکم این موهبت سبحانی و مکرمت سلطانی پایه اعتلایی چند در مدارج اوضاع و احوال ما ترقی و تصاعد یافت که زبان از شکر آن قاصر است و بیان از ذکر آن عاجز و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها از آن جمله بعد از آن که از طرف اشرف همایون مهم خطیر پاسداری ثغور آذربایجان بعهدة اهتمام ما مرجوع شد و بیمن توجه و التفات ایالت و تمیمه جلات ما گردید که یکی از آنها دارالدوله کرمانشاهان بود و چون ولایت مزبور موطن اولد و اعقاب شاهزاد مغفور البسه الله حلل النور و مجمع معاشر ایلات و احشام سرحد عراقین اعراب و اعجام است وظیفه رسم چاگری و خدمتگزاری ما آن شد که مزید جهد و اهتمام در مراتب انضباط و انتظام آنجا مبذول داریم ونظر توجه و التفات بر تربیت اخلاف عظام برادر رضوان مقام گماریم که جملگی با فرزندان گرامی ما خود بی تفاوت و فرق اختر یک برج و گوهر یک درج وفرع یک اصل و نور یک شمسند بنا علی تلک المراتب اصلح وانسب چنان بود که مرزبانی آن ملک و پاسداری آن ثغر را از جانب سنی الجوانب خود بیکی از اولاد برادر مغفور مبرور مفوض و موکول سازیم تا بنحوی که اولیای دولت قاهره زاهره شاهنشاهی از رهگذر تفویض بما آسوده خاطرند خدام اعتاب مستطاب ما نیر بواسطه تفویض باو مطمین القلب وفارغ البال باشند
بالجمله فرزند اسعد امجد بی همال نهال دوحه دولت و اقبال محمدحسین میرزا ختم الله عواقب اموره بالخیر و حفظه عن کل ضیم و ضیر که از سایر اعقاب برادر غفران مآب اکبرسنا و اخضر غصنا و اصلب عودا و اعز وجودا بود برای تقلد این امر و حراست آن ثغر انتخاب نموده بمرزبانی آن ولایت و صاحب اختیاری ایل و رعیت مخصوص داشتیم که بنحوی که شاید و باید در پرستاری اخوان خود و سایر عیال و اطفالی که در دارالدوله میباشند سعی بلیغ و کوشش کافی بعمل آرد و سرحدات عراقین را بر وفق عهود و شروط دولتین علیین اسلام ضابطه و نظام داده جمع عشایر و عساکر کند و حفظ اصاغر و اکابر نماید ایالت را تابع عدالت سازد و رعیت را مورد رعایت دارد ولیکن احب الامور الیه اوسطها فی الحق و اعمها فی العدل و اجمعها لرضا الرعیه و اکملها لمصالح الجندیه ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه پنجم
نحمدالله الواحد القهار و نصلی علی نبینا المختار و علی آله الساده الاخیار الاودا للانصار الاشداء علی الکفار سیما ابن عمه و ولی عهدة الخلیفه من بعده و اولاده المجاهدین و احفاده الجاهدین صلوات الله علیه و علیهم اجمعین
و بعد اقل الخلایق عیسی بن الحسن الحسینی بر لوح اعلام و اظهار مرقوم و محرر میدارد که چون رسم جهاد از عهد غیبت امام علیه السلام تا اکنون که نوبت ظهور این دولت همایون است در ممالک ایران صانها الله عن الحدثان مهمل و متروک مانده بود و بدین سبب هیچ یک از علمای راشدین و فقهای متقدمین درین باب کتابی علی حده ننوشته بودندوملتزم بسطی نگشته لهذا در مجاری این عهد که فتنة قوم روس در ملک محروس پدید آمد و معشر اسلام را دیگر بار کار باستعمال سیف جهاد افتاد علمای معاصرین کثرالله امثالهم مزید تفصیل و توضیحی درین امر لازم دیده هر یک کتابی جداگانه در قلم آوردند و صحایف شرایع بطرایف بدایع مشحون کرده ارشاد عباد باحکام جهاد نمودند و این رسم شریف بامر منیف شاهنشاه دنیا و دین و سعی بلیغ علمای راشدین در ممالک محروسه اسلام اشتهار و انتشاری یافت که هر یک از تابعان ملت و پیروان شریعت را در خور پایه و قدر قسمتی خاص از نیل عواید و درک فواید آن حاصل میگشت و بحکم نافذ و امر مطاع ملک زاده آزاده رایرزم آرای دارای دوران داور داوران مظفر جیش مطیب عیش مظهر خلق و معطر خلق مقدس ذات منزه صفات زیب تخت و زینت بخت نقش جنت غیث شفقت الملک العدل و مالک العهد سماءالسمو هلاک العدو جنه الملک جنه الدهر سغب العدی شعف الوری نایب السلطنة عباس میرزا قدرالله نقض الروس بنفذ سهامه و قبض الروم بقبضه حسامه و ثبت علوه وشتت عدوه چندان از رسایل دانشمندانه بدست آید که گویی بر طاق و ثاقی مجموع حدایق آفاق مجتمع گشته بود و در بیت احزانی چندین روضه رضوان پدید آمده و اذا ارادالله شییا هیا اسبابه لاجرم بشکر این نعمت بر ذمت همت قاصر واجب آمد که با عدم بضاعت مختصری نافع که در باب جهاد جامع و مانع تواند بود و اقوال عالمان عامل را بر وجه ایجاز و تلخیص شامل تواند شد مرقوم دارد
پس بعون عنایت الهی نگارش این مختصر را وجهه عزم ساخت و اینک بوقتی اندک و جهدی بسیار در کاخ دین مبین باغی چون خلد برین آراسته گشته که آب حیات از حیاض ریاض آن رشحه رباید و مشک تر بر شمیم آن رشک بر باشد بهشتی روح بخش جنتی دل نشین مشحون بانهار افادات و مثمر باثمار سعادات فیها ما تشتهیه الانفس و تلذالاعین امید که چون مایة ترغیب مجاهدین است و باعث تحریض مکلفین در حضرت گردون بسطت شاهنشاه اسلام پناه سایه رافت و رحمت اله خسرو اقلیم دنیا و دین ناشر آثار شرع مبین ناصر ارباب صدق و ایمان قاهر اصحاب بغی و طغیان آفتاب دولت آسمان شوکت بحر رافت تام ابر رحمت عام ملجا الانام قبلة الامم و کعبه الکرم سرور اهل عالم زیور نسل بنی آدم شهریار اکرم اعظم علق الله حفض الاعدای بخفق اعلامه و نفی الالحاد بثبت احکامه وخیبه الحاسد بجذبه صارمه وزینه العالم ببث مکارمه بلحاظ قبول ملحوظ گردد و حجاب دربار خلافت که قانون علم و حکمت و آیین فضل و معرفتند بگوشه چشم رضا که پرده هر نقص و پوشش هر عیب است در وی نگرند
چه اگر سرتاسر آن بفنون معایب و شیون مناقص مشحون باشد کجا با این زیور حسن و کمال مجال مقاومت تواند یافت که اکنون نام اختیار ملوک و افتخار جهانش زیب دفتر و تاج عنوان خواهد گشت و تا قیامت معراج نیاز فلک و محراب نماز ملک خواهد بود
خواست که نام او بد حور بخلد و خازنش
گفت نخست بایدت بر لب کوثر آورم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه ششم
... عاشق کعبه خوار میدارد
که بپا میخلد مغیلانش
تا حجت امامت بحجت قایم اقامت گرفت و چندی چون جلوه گل در چمن و تابش شمع بر انجمن چهره عیان گشوده داشت و ظلمت جهان زدوده یک چند نیز بر مثال شاهد گل که با برقع غنچه مانوس گردد و پرتو شمع که از پرده فانوس تابد نشر طیب افاضت کرده وبسط نور اضایت وزان پس مانند شاخ گل در کاخ بستان و شمع تابان در حجره شبستان درخلوت غیب نشست در بر بیگانگان بست و تنی چند از خواص را بار رخصتی خاص مبذول داشت که گاهی راه بستان جویند بار شبستان یابند بمعنی پرتوی از غیب بینند نهانی نکهتی در جیب آرند جهانی بنشانی از آن روشن کنند عصری بعطری ازین گلشن سازند تا حدود شرایع هم چنان جاری و شایع باشد و مهام ودایع بکلی مهمل وضایع نگردد ...
... بار دیگر مفتاح جنت و نار در کف مردان کار آمد و غیرت دین داری با همت شهریاری یار گشت سلطنت دنیی و عقبی جمع کرد مملکت صورت و معنی ضبط فرمود خیل جلادت از کمین برون تاخت دست سعادت از آستین بدر شد آفتاب طالع همایون پرتو سعادتی عام بر ساحت حال بندگان انداخت که هر یک از خواص و عوام را بهره فیضی تام در خور پایه و مقام خود رسد و هر کس در زی صنعت خویش راه اکتساب جنان پیش گرفت من ذالذی یقرض الله قرضا حسنا الآیه
یکی را روضه جنانی جزای دادن جانی است یکی را نعمت خلدی بهای قطره خونی قومی بمایة بذل جان دولت حسن مآل گیرند برخی بجبایت خراج دیوان تنعم نعیم رضوان یابند گروهی بحفظ ثغور ملک ایمان رشف ثغور حور و غلمان جویند شکر این نعمت بر زمره تابعان ملت لازم وبر جمله بندگان حضرت واجب خاصه مسلمین حدود آذربایجان که هم از نخست بعون پروردگار ودود و حکم شهریار جهان کمر مجاهدت بر میان بسته اند و در مقابل دشمن نشسته پاسداران ملک و دینند شیرمردان روزکین بمردی شهره دنیا گشته برادی بهره عقبا جسته چشم و دل بر حکم حق دارند مال و جان در راه دین گذراند بسختی تن دهند بغیرت سرنهند بسربازی مشهورند بدین داری مشغول
به نیل این سعادت اقربند بشکر این عطیت انسب چه در بدایت حال فتنة قوم ضلال از این سرزمین برخاست و رأی عالم آرا بتربیت اهل این مملکت توجه یافت تا خاطر اهل عناد از رخنه ثغر بلاد مأیوس گردد و خطه عیش عباد از سطوت تیغ جهاد محروس فانظروا الی آثار رحمه الله کیف یحیی الارض بعد موتها شید ثغورالدین واید غزاه المسلمین بعد ما استولت عداتهم و تولت ولاتهم و انقضت کتابیهم و انقضت کواکبهم و ذل نصیرهم و قل مجیرهم بسیف الجهاد و لیث الجلاد و غیث الامان و غوث الزمان و جیش الخطر وطیش الظفر و جثه الابصار و جثه الانصار و قلب الایمان و جند الرحمن پناه ملک و دین شکوه روی زمین ولیعهد دولت نگهبان ملت ...
... خسرو غازی ابوالمظفر عباس
ادام الله نصره رایاته و اقام حجه آیاته و ابد ابوده و خلد خلد شهوده
کایت دین از روانش گیرد آیین ...
... اذا شیت ان تلقی المحاسن کلها
اگر وعده خلد رضوان در خاطر یاران عجول موقع قبول ندارد اینک روضه خلد برین در دیده خلق زمین جلوه گر است و شجر طوبی بثمر خوبی بارور
ففی وجه من اهوی جمیع المحاسن ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » شمایل خاقان - قسمت دوم
... فغدا غریقا من حیاء شهوده
و این موضع محلی است از نواحی شرق در غایت نزهت و صفا و رقت آب و هوا که بر جانب جنوبش دو نهر عظیم مانند کوثر و تسنیم جاری است بر سمت شمال دریاچه زلالی که گویی منبع ماء معین است یا آسمانی در جوف زمین و در حد شرقی کوهی با فر و شکوه مشحون بخمایل انبوه و در حد غربی دشتی پرسبزه و کشت و مرزی چون باغ بهشت و هر سو چشمه خوش گواری و هر جا پیشه و مرغزاری که رشک چشمه حیوان است و جفت روضه رضوان حسن خودکام را نزهت آن مقام خوش افتاد و موکب ترک در همان جایگاه موقف عز و جاه ساخته ابتدا خانه چند که سقف و پی از چوب و نی داشت بنا کرد و چندی در آن بسر میبرد تا بترتیب اساس خرگاه و تعیین خواص درگاه ملهم گشته وارث ملک یافث شد و رایت سلطنت بغایت میمنت بیفراخت
واقدی گوید که ترک بن یافث با کیومرث ابن جهان ایران معاصر بود و هر دو بیک عنصر واضع رسم سلطنت و حامی ملک و مملکت گشتند و زان پس این رسم تازه را در اقطار زمین شیوعی بی اندازه دست داد که بعضی از اولاد سام و حام را در ممالک یمن و هند و حبش و شام نیز داعیه اقتدار و احتشام پدید آمد ...
... نمک را چاشنی دادند از قند
و بالجمله رایت اقتدار ترک در تمامی ملک پدر و املاک ده برادر چنان افراخته گشت که با آن که ایشان هر یک مانند غز و خلخ و چین و سقلاب باسم خویش موسوم است و حدود و سنورشان یا یورت مخصوص ترک اشکار و معلوم باز تا اکنون در تمام ربع مسکون جملگی را در حکم یک ملک دانند و بنام ترک خوانند و او مهتر فرزندان خویش را برای ولایت عهد بهتر دید که پرتو پاک حسن را مطهر بود لاجرم القای مقالید ملک باو فرمود و او را ایلینجه خان لقب داد تا کننده کارهای خطیر گردد و بر جمله بزرگان امیر و او خود شهریاری قادر قاهر بود که بر عموم ایلات و احشام واقارب و بنی اعمام بکیاست فضل و ریاست یافت و بنفس خویش در محل موسوم بیورسوق و قارقوم و اورتاق و کورتاق ییلاق و قشلاق میکرد و آن دوکوهی است شامخ و عظیم که هنگام آیت خلد نعیمند و در فصل ربیع محیی عظم رمیم
این پر از لاله های رنگارنگ ...
... خواجه ادیب فضل الله طبیب نام نامی آن شهریار را در جامع رشیدی ابولجه خان ضبط کرده است و بعضی این لقب را مخصوص ترک بن یافث گرفته قومی دیگر بر آنند که این خود بی واسطه فرزند نوح نبی است و علی ای حال اختلافی در این نیست که حضرتش واسطه طلوع انوار حسن از ناصیه جمال دیب باقوی خان بوده و این اسم علم مرکب منقول است چه در اصطلاح اتراک و مغول دیب مقام و جاه و تخت باشد و باقوی خدیو پیروزبخت و در انتقال جمال حسن از مظهر وجود او بپیکر شهود قراخان اختلاف روایات است و احتلال حکایات صاحت جهان گشا که در عهد منکو قاآن بود و در موکب هلاکو و ابافا خدمت مینمود بضبط انساب ترکان و ذکر اسلاف بزرگان التفاتی چندان نکرده تاریخ او که در سبک لفظ و حسن معنی معنی سحر حلال و غیرت آب زلال است محمود غازان را مقبول خاطر نیفتاده بترتیب کتابی جامع اشارت راند که تمامت احوال اتراک واصل و نسب و فصل شعب ویورت و مقام ایشان را در طی قرون و اعوام از همان زمان تا عهد حضرت نوح مبین و مشروح سازد
پس برای انجام این امر اجزاء و الواح چند از خزانه خانان اتراک و دفاتر ارباب ادراک بدست آورده بقدر امکان در تصحیح اقوال و تنقیح احوال مبالغت کرد تا جامع رشیدی پرداخته شد و مطاوی فصول و فحاوی اصول آن دربندگی او وسلطان الجایتو معروض و مشهود گشته پیران آگاه و خاصان درگاه را از مسلمان و مغول موقع قبول آمد و از روی تحقیق زیور تصدیق یافته موافق تاریخ مذکور قراخان بی واسطه غیر از صلب دیب باقوی بوجود آمده ولکن در تواریخ مشهور مثبت و مسطور است که بعد از دیب باقوی فرزند مهین او کیوک خیل ترکان را مهتر ملوک بود و ولایت عهد ملک بخلف الصدق خویش النجه خانه تفویض نموده مغول و تاتار از اودر وجود آمدند و هر دو را وارث تخت و دیهیم کرد و ممالک خویش بر ایشان تقسیم نیر حسن پاک از مطلع وجود مغول تابان شد و در نقل و تحویل مسرع و شتابان بود تا از صلب او نیر چهار فرزند ذکور موجود گردید و هر چار کافر و نابکار بودند پس چون گوهر وجود و نیز شهود خواجه خسروان و خسرو زمین و زمان خلدالله سلطانه و عظم برهانه در نسل احفاد قراخان مقدر بود و صورت این امر در مرآت علم و مشکوه یقین اهل ملکوت منور و مصور خسرو حسن مظهر وجود قراخان را از آن چار بناچار انتخاب نموده وارث ملک مغول و مالک رد و قبول فرمود
جمهور ایمه سیر آنند که قراخان قهرمانی بدسیر و شهریاری مقتدر بود و در جحد حق و جهل مطلق چندان توغل مینمود که هیچ آفریده را در عهد او مجال اقرار توحید و خیال تقدیس و تمجید ممکن نمیشد و در کبر و جلال و کفر و ضلال بجایی رسید که گفتی استاد ضحاک است و شداد اتراک ...
... اول – بایندر که در اصل بای اندر بوده بای بمعنی بزرگ باشکوه است و اندر مکان مرتفع مانند پشته و کوه یعنی بزرگ بلندقدر
جای او در حوالی یوری قای بوده و احوال فرزندان او در فتنة تور فریدون مشخص نگشته و معلوم نیست که در چه عهد بایران رسیده لکن یورت ایشان در این ملک معلوم است و تا اکنون ببایندر یورتی مشهور و آن موضع از رباع سهند مقامی دل پسند است که مرغزار بدیع و کوه سار رفیعش از حضرت طلل و رفعت قلل با گلشن خضرای چرخ و جنت علیای خلد برابر است و از تارک گردون پیر و طارم برجیس و تیر فراتر
شعابش لاله زار است و سحابش ژاله بار و نسیمش عطربیز و زمینش مشک خیز ...
... آب تیره کز میان برف میآید برون
و بالجمله در عهد دولت مغول فضای این یورت مقام این ایل بوده در آن جنت عدن نشو و نما مینموده اند تا بصروف ایام در حدود قراباغ و نخچوان منتشر گشته روزگاری دراز است که در ملک بردع یورت و مربع گرفته اند وبعضی جانب مرز گروس رفته بالفعل در آن سرزمین ساکن قرا و رباعند ومالک عقار و ضیاع و در ذکر فخر این قوم و شرح مدح این ایل همین بس باشد که فاضل عهد فاضل خان و خواجه خلد محمدعلی بیک از ایشان برخاسته یکی در عهد خاقان مغفور منصب کلانتری داشت و این یک اینک در حضرت خدیو جهان و مالک رق شهان پایه قرب و رتبه اختصاصی دارد که محسود دور زمان و مغبوط اوج آسمان است
راست گویی صندل سوده ز کافور آمده ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای عربی » رساله شکوائیه که قائم مقام در ایام معزولی نوشته است
... ناگزیر است مگس دکه حلوایی را
فکم وافق بالباب قبل الاذان و داخل فی البیت من غیر استیذان جاءنی لعرض الحاجه و راعنی بفرط السماجه فقدم العرض علی الفرض و سابق البعض علی البعض حتی کادوا ینثالون علی کعرف الضبع بحیث یشغنی العیاده عن العباده و عطاء الصلات عن اداء الصلوه و قضاء الحاجات عن دعاء المناجات و کم جار جایر فی جواری و سار سایر نحوداری قداتانی غب العشاء و دعانی بعد الاستعشاء فالفی دفی مذیلا بالفراش و کفی سبیلا للمعاش و رجع عنی بانبساط و انتعاش و قد سعد بختی و شرف بیتی بقدوم القروم وحضور الصدور وشهود الاشراف و الالاف و ورود الاخوان و الاخدان و لقاء الاحرار و الابرار فی آناء اللیل و اطراف النهار و ما جالست احدا منهم الا و فخمونی فی مجلسهم و قدمونی علی انفسهم و ثنو المجدی الوساده و اثنوا علی بالوفاده و قد دعانی دعایم الملک و زعایم اناس بمجالس ذات اوانس من قصور ما لهن قصور و دوربها الراحات تدور فی جمع من ساده کرام وجهم من قاده الاقوام یطوف علیهم ولدان مخلدون باکواب و اباریق و کاس من معین لایصدعون عنها و لاینزفون و فاکهه مما یتخیرون و لحم طیر مما یشتهون و حور عین کامثال اللولو المکنون
فلنا فی الوثاق شمع و جمع ...
... و ما الناس الا شاکرا و کفور
و ما اثبت هذه البیات عبثا لاناقد کنا منذسنین نیف علی سبعه و ثلثین نخدم علی اعتاب الدوله العلیه العالیه بقلوب صادقه و نیات صادفیه و جنوب عن المضاجع متجافیه ما امرنا بشغل و خدمه ولاد عینا لدفع مهمه الاقمنابه فی الساعه و عجلنا الیه بالسمع و الطاعه غیر بالین بالبرد والحذ اهلین آملین من عن النفع و الضربل مخلصین لربناالدین السار حین فی مسارح الیقین نسرع الیه فی المبادرین و نشتاق الی قربه فی المشتاقین وندنو منه دنوالمخلصین التهینا تجارع ولا لهوعن ذکره و لاتشعلنا ملامه ولاعی عن امره نلزم الخدمه فی اللیل و الیوم و لاتاخذنا سنه ولانوم الی ان نجمت فتن الروس فی ثغورالملک المحروس و ظهرالفساد فی البر و البجر و قد کان والدنا السعید فی ناحیه من هذا الامر و و مقام سنی من حضره القراب و محل رفیع من الفراغه والا من فلما احس بعذاالامر و رجع الحجافل عن الحرب قبل الارض و شمر للعرض و استاذن من السلطان واقبل نحو آذربایجان و نحن الیوم فی العدد اغنیاء عن المدود ابونا شیخ کبیر و حسبنا الله و نعم النصیر فکنا فی اجتماع کعقدالثریا و اعتداد کمقولات الاعراض و افلاک السماء و الشیخ البسه الله حلل النور و اقامه فی دارالسرور کالواسطه فی انتظام العقدو العاشره فی المقولات العشره و المدبر فی السموات التسع لم یزل ینتظم عقودنا منه و تتقوم وجودنا بو یستقیم مدارنا بامره فصرها عشره کامله و دمنا مادام وجوده و فاض علینا بره وجوده کالعقول العشره و النفسوس المبشره ندبرالامر و نودب الدهر و نسارع فی الخیر ولانستمد من الغیر بل یعاضد البعض و نباعد عن الخلف و النقض و کان الشیخ یکونا فی کل الامور و نحلظه فی الغیب و الحضور و نتبعه فی الشده و الرخاء و نخدمه بالرغیه و الرضاء فولی بعضنا امر ضیاعه و ریاسه زراعه و خلف البعض فی حضره العلیاء لدفع مکایدالاعداء و اقام باقین فی حضره نیابه الملک و سده ولایه العهد و جعلهم نوابا لنفسه اسبابا لامره فمانام نفرالاقام نفر و ماغاب احدالا حضر اخر و متی کثر اعداد الاعوان تقل خطوب الزمان و تکل اسهم الرماه اذا احترس و فورالحماه فما زلنا فی انعم العیش و اسدالحال فایزین بالمآرب و المال جاهدین فی طریق الخدمه خادمین لاعتاب الدین و الدوله نبدل الجد والجهد و نستحلی المشقه والجهد فی ازاحه الکفر و ازاحه الخلق وادامه العدل و اقامه الحق و ردنا الثغور فرانیا الامور واهیه القوی منفصمه العری مهدومه الارکان معدومه الاعوان و الناس کانهم جراد منتشر یقولون یومیذ این المفروالطغاه مقبولن علی البلاد مکثرون فیها الفساد فهنهضنا بالستعمال الرای و فتحنا اجنحه الکفر و عجلنا فی ترتیب الکتب و الکتایب و تسییر الرسل و الرسایل و تسحیدالمعابل و تشیید المعاصل و المقاول و المعاول و خضنا بحارالمهالک و غمارالمعارک مستبدین بطاعه السلطان مستمدین من ربناالرحمن نعض قوما باللسان و نهز قوما بالاحسان و نستعبد برا بالبر و نسنقبل نسترد شرا بالشر و لانقعد عن سعی و لانقصر عن شیء من ماله الاهواء و القلوب وازله الامراض والعیوب و اقاله العثرات و الذنوب و کثیرا ممایعلمه علام الغیوب حتی استقام اودالامر و سدت ثقب الثغر و سکن جاش العبادو اجتمع شمل البلاد و مالت قلوب الناس و ذهبت بواعث الوسواس ورقی خراج المملک علی وفق منهاج العدل من عشرات الالوف الی احاد الکرور فاخذنا من اموال الناس ما تطهرهم و تزکیهم بلاتکلیف شاق و تکلف و مشاق بل بالطوع و الرضا و فتاوی دارالقضاء و امضاء العدول و الملماء ثم اقبلنا بعد ذلک الی دول الاطراف و دعوناهم بالود ولایتلاف واستعنا من ربناالمعین لتالیف قلوبهم مع المسلمین فاجبوا الدعوه و ارادو لالفه و ارسلو السفراء و راسلو الامراء واهدوا الی الحضره العلیا هدایا من الاف الصرر و شفاف الدرر و امعه و اثواب واسلحه و اطواب و کثیرا مماتحتاج بها من المعدات و بالعزوالنصر بکل مارجونا منه واملنا عنه فرای والدی السعید ان یحدث بکده الاکید معاقل و حصونا فی ثغور الملک و کتایب جنود یعارض العدو بالمثل فقصرت عن ذلک همه القوم و شحذوا السنه الطعن و اللوم فظل یدعوهم بالبصاره و التبصر و یغرونه بالغوایه والتنصر الی ان قالو هووالله عیسی بن مریم قدظهر ثانیا فی الامم و التزمت قصاری همته للنصاری من امته ان یروج شعارهم فینا و یومر شرارهم علینا فید عونا الیوم بزبهم و عسدا بغیهم فلا نقبل ذلک الزی و ما نری یتبعه الا اراذلنا بادی الرای انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون فما زال یمنعه الرامقون و یهزء بالمناقون والله یستهزءبهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون و هو ادام الله عیشه فی عراض الجنان و اقامه فی ریاض الرضوان غیر بال باللوم والعذال مستحخف بتلک الارجاف والا قوال کانما حرضوه بما حذروه عنه و اغروه بما ازروه و نعم ماقال حسن ابن هانی
ماحطلک الواشون عن رتبه ...
... ای هفت برادر که بهشت آن شماست
رضوان جنان خادم ایوان شماست
در خلد وصال یکدگر یاد آرید
زین خسته که در آتش هجران شماست ...
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳
... جلوه کن جلوه که هم ماهی و هم خورشیدی
باده ده باده که هم خلدی و هم رضوانی
من و نقش تو که هم صورت و هم معنایی ...
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱ - تذکرة المحقّقین موسوم به ریاض العارفین
... ولی فیه معنی شاهد بأبوتی
شافع روز جزا و مقتدای اهل صفا ابوالقاسم محمد مصطفی و بر آل او و اصحاب او- رضوان الله علیهماجمعین- سیما آن رخشنده گوهر درج ولایت و تابنده اختر برج هدایت گشاینده در خیبر و فکننده سر عنتر زیبنده مسند هارونی و شایسته مسند سلونی برازنده تخت لوکشف و فرازنده قدرنه صدف صادق الوعد و شحنة النجف ابن عم نبی عربی و میرهاشمی المطلبی صاحب ذوالفقار و قاتل الأشرار قالع الکفار و قامع الفجار و قطب الواصلین غوث الموحدین قاید السالکین و هادی العارفین و امیر المؤمنین امام الحاضر و الغایب مظهر العجایب و مظهر الغرایب اسد الله الغالب علی ابن ابی طالب سلام الله علیه و علی أبناءه و أحفاده الأیمة الهادین المهتدین المعصومین الی یوم الدین
بیت ...
... علاوه بر این بسیاری از اعاظم متأخرین پس از تألیف و تصنیف کتب مذکوره به عرصه ظهور آمده اند که حالات و مقالات ایشان در آن کتب مسطور بلکه در افواه خلق نیز مذکور نیست بناء علیه بعضی از اجله اصحاب و اعزه احباب این فقیر ضعف بی مقدار را ترغیب و تحریض فرمودند که چه باشد که تذکره به جهت تبصره اهل بصیرت مشتمل بر اطوار و اشعار و سلسله طریقت و قایدان حقیقت این طبقه شریفه جمع نماید که طالبان و راغبان طریقه حقه طریقت را از حالات این قوم استحضاری و اعتباری و آیندگان را تذکاری از خاکسار حاصل آید و خود فقیر را نیز به مطالعه کتب و اشعار این فرقه ناجیه که محتوی است بر حقایق و دقایق ایمانیه و منطوی است بر عبارات و اشارات عرفانیه شوقی وافر و میلی متکاثر بود و اغلب اوقات دفاتر پر سرایر این اکابر را مطالعه می نمود و اگرچه کتب مثنویات و دواوین غزلیات بسیاری حاصل و از این ره گذر دل محبت منزل با شاهد مدعا واصل بوده لیکن گاهی نیز این اتفاق می افتاد که به علت تصاریف زمان و مهاجرت از اوطان حمل و نقل همه آنها دست نمی داد لاجرم به سبب اسباب مزبوره و مذکوره و ملاحظه بعضی دقایق مسطوره ومستوره با عدم بضاعت و قلت استطاعت مصمم گردید که بعون الله همت برگمارد وتذکره ای مشتمل بر مختصری از احوال و برخی از اشعار این طایفه برنگارد
اگرچه این فرقه جلیله بسیار و این قوم عالیه بی شمارند و هر یک گفتار و اشعار بی حد و مر دارند ولی این فقیر از نگارش ابیات شاعرانه و مجاز ایشان چشم پوشیده ودر گزارش قلیلی از آثار و ذکر اندکی از گفتار عارفانه این بزرگان کوشیده پس این کتاب مشتمل است بر افکار شعرای عرفا و عرفای شعرا و مبنی است بر یک حدیقه و دو مقدمه و دو روضه و یک فردوس و یک خلد در خاتمه چنانکه عن قریب فهرست آن ترتیب خواهد یافت و پرتو اظهار آن بر انظار اولوالابصار خواهد تافت و ضبط تخلص و ثبت نام هر یک را از طبقات عرفا و حکما و معاصرین به طریق تهجی و ملاحظه حرف اول قرارداد و نام این کتاب را ریاض العارفین نهاد
حدیقه اولی را تمهید مقدمه بعضی از احوال و برخی اقوال نمود تا تشکیک غافلین ازمیانه مرتفع و عرصه حسن ظن طالبین متمتع شود و فردوس آخری را جلوه گاه جمعی از معاصرین ساخت و به ذکر حالات و مقالات ایشان پرداخت و در خلد قلیلی از اشعار خود مرقوم و آنرا به خیالات خام خود مختوم کرد که به مدلول منتشبه بقوم فهو منهمبدیشان منسوب و از ایشان محسوب گردد که این فیضی است عظمی و نعمتی است کبری
اگرچه به مصداق المرء مع منأحب تنی چند از محبین و متشبهین مانند این مسکین بدین بهانه در این درآمدند و از این طبقات عالیه محسوب و مجری شدند ولی در نگارش حالات و گزارش خیالات به دستیاری عبارتی و به پایمردی اشارتی از تفاوت حال ایشان حکایتی و از تفرقه مقامات آنها کنایتی می رود که حقیقت مطلب بر طالب مشرب روشن وواضح و پیدا و لایح می شود مخفی نماند که در ترقیم ملاحظه تأخیر و تقدیم زمان و مکان و ایام و مقام نیفتاد و دست تصرف و چشم تکلف بر سود و سرمایه کسی نگشاد ...
... نموده طره مشکین به رخ ز شرم نقاب
به صفحه صفحه او صفه صفه ها چون خلد
کشیده صف به صف آنجا کواعب اتراب ...
... پر از نفایس معنی نادر نایاب
و یا تو گویی خلد است و جوی ها دروی
روان به طعم به مانند شهد وشیر وشراب ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید
... آن عاریه کرده گوهر از دریا
از سبزه چمن چو روضه رضوان
از لاله دمن چو سینه سینا ...
... بنما رخ تا ز شوق بی معجر
از خلد برین برون دود حورا
بنشین و ببار خنده شیرین ...
... درکین توزی چو دهر بی پروا
نه ملک مخلد ترا مقطع
نه ذات مؤید ترا مبدا ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طابالله ثراه
... بهشتیان همه مایل شوند نیران را
ز روی صدق گواهی دهدکه خلد اینست
اگر به بزم تو حاضرکنند رضوان را
خدانمونه یی ازطول وعرض جاه توخواست ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه مروج ملت نبی حجازی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید
... جان را سرور و سور ازو دل را نشاط و شور از او
مانا جمال حور ازو در خلد رضوان پرورد
در خم روان دارد همی زان رو فغان دارد همی ...
... زلفش چو طنازی کند بر ارغوان بازی کند
بر مه زره سازی کند در خلد شیطان پرورد
پوشیده گلبرک طری در زیر زلف سعتری ...
... مداح او با خویشتن گر راند از خلقش سخن
حالی به طبعش ذوالمنن هر هشت رضوان پرورد
ور بدسگال بدسیر خشم وی آرد در نظر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در ستایش امیر الامرأ العظام نظام الدوله حسین خان دام مجده العالی حکمران فارس فرماید
... او را به راستی چو قلم می برند سر
رضوان خلد اگر تف تیغ تو بنگرد
حسرت خورد که کاش بدم مالک سقر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - در ستایش امیر مبرور آصفالدوله اللهیارخانگوید
... بر قامت تو زلف تو ای آفت فرخار
چون زنگیکی ساخته در خلد نشیمن
چون هندوکی آمده از سرو نگونسار ...
... گیهان ز نسیج نعمش چیست یکی تار
از شاخ نوالش ورقی روضه رضوان
بر خوان جلالش طبقی گنبد دوار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طابالله ثراه فرماید
... نه مار و نه شیطان و نه طاووسی لیکن
در خلدی چو مار و چو طاووس و چو شیطان
بلبل نه و چون بلبل بر گل شده مفتون ...
... عیسی نه و چون عیسی همسایه خورشید
آدم نه و چون آدم در روضه رضوان
چنبر نه و بر گردن جانها شده چنبر ...
... عشقی که مرا هست به دیدار شهنشه
زهاد نکوکار ندارندبه رضوان
ماهیست هراسانم ازین غصه که دارد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - در مدح شاهزادهٔ آزاده هلاکوخانبن شجاع السلطنه میفرماید
... زو درگذری چون خدنگ سلطان
ور خار مغیلان خلد به کامت
چون نار نیندیشی از مغیلان ...
... کان ملک بهشتست و دیوت از ریو
ترسم ندهد ره به باغ رضوان
القصه یکی نغز باره بینی ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۵ - در مدح حاج میرزا آقاسی طاب الله ثراه گوید
... مار زلف شاهدان را راندن از فردوس دل
زشت باشد خلد را دهلیز شیطان داشتن
قاصد غمهاست آین آهی که خیزد از درون ...
... یک جهان خورشید باید درگریبان داشتن
زیور خلدند آل مصطفی وز مهرشان
دبده بابد جنت و دل باغ رضوان داشتن
بی سفینه نوح گر عالم پر از جودی شود ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۵ - در توصیف زلف و تخلص بنام نامی مظهرالعجایب غالب کل غالب علیبن ابیطالب علیه السلام گوید
... شب یلداستی مه را که بس تار و طویلستی
پناه گلشن رضوان و خلوت خانه قدسی
شبستان ملک یا آشیان جبرییلستی ...
... به قید عاشقان ای زلف تر زنجیر پیلستی
به خلد و سلسبیلش راه نبود مرد عاصی را
تو عاصی از چه ردر پابن خلد و سلسبیلشی
تو را در سایه طاووس بهشت ای سایه طوبی
غلط گفتم که طوبی را به سر ظل ظلیلستی
شنیدستم که مار آید دلیل خلد شیطان را
سیه ماری به سوی خلد شیطان را دلیلستی
بجز از سایه تو کی توان جستن عدیل تو ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۹ - در مدح امیرالامراء العظام حسینخان نظامالدوله فرماید
... وی کاخ کرم را کف فیاض تو بانی
گر خلد نهم خوانمت از خلق همینی
ور چرخ دهم دانمت از قدر همانی ...
... ویران کن دریایی و برهمزن کانی
در خلد کشد گر تف تیغ تو زبانه
رضوان شود از بیم زبونتر ز زبانی
دو روز به یک حکم تو صد نهر روان شد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۲ - و لی فی المدیحه
... نه کافر دل سیه نیی ایراک
پیوسته مقیم باغ رضوانی
پیرایه خلد و زیب فردوسی
مرغوله حور و جعد غلمانی ...
... ویدون تو به ماه در چو سرطانی
گویند ز خلد شد برون شیطان
ویدر تو به خلد در چو شیطانی
همسایه سلسبیل فردوسی ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۴ - در مدح خاتم انبیا محمد مصطفی و امام عصر عجل الله فرجه و ستایش محمدشاه غازی و جناب حاجی میرزا آقاسی گوید
... بساتین را چنان کرد از درختان تازه و خرم
که آب اندر دهان آرد ز حسرت حور رضوانی
حصاری کز دل اعدای خسرو بود ویران تر ...
... برونست از شمر جنات شیراز از فراوانی
حدیث خلد با شیرازیان اکنون بدان ماند
که مشت زیره زی کرمان برند از بهر کرمانی ...
قاآنی » ترکیببندها » شمارهٔ ۵ - در ستایش شاهزادهٔ کیوان سریر اردشیر میرزا دام اقبالهالعالی گوید
... دارم گمان که چرخی از آنرو خمیده ای
شیطان شنیده ام که برون شد ز خلد و تو
شیطانی و هنوز به خلد آرمیده ای
مانی به زاغ خلد که عمری به باغ خلد
خوش خوش به گرد کوثر و طوبی چریده ای
رضوان چه کرد با تو و حورا ترا چه گفت
کاشفته ای و با پر و بال شمیده ای
غلمان مگر به شوخی سنگی زدت به بال
کز خلد قهر کرده به دنیا پریده ای
نزدیک گوش یاری و آشفته ای مگر ...
... باری هزار بارش یاری کند همی
آدم به خلد بیند اگر فر و جاه او
فخر از علو شأن ذراری کند همی ...
... تو انگبینی او مگس انگبین تو
تا آن زمان بمان که ز پی شاهدی به خلد
تنگت به برکشدکه منم حورعین تو ...